هاردی شکستِ عشقی خورده بود و طنابی هم به کمر لورل میبست تا باهم خود را در آب غرق کنند.
لورل: چرا طناب رو میبندی به من؟
هاردی: وقتی تا سه شمردم، دوتایی میپریم توی آب.
لورل: چرا من بپرم؟ منکه عاشق نیستم.
هاردی با عصبانیت: تو چه جور آدمی هستی. بعد از این همه کارهایی که به خاطرت انجام دادم، میذاری تنها بپرم تو آب؟ فکر کردی وقتی من بمیرم باید تنها زندگی کنی و مردم بهت زل میزنند و با خودشون فکر میکنند تو چه جور آدمی هستی. من هم اونجا نیستم که راستش رو به اونا بگم و کسی هم نیست که ازت حمایت کنه.
لورل شروع به گریه کردن میکند همان گریههای معروف معصومانه ش و هاردی ادامه میدهد:
هاردی: میخوای این بلا سرت بیاد؟
لورل: نه، به اینش فکر نکرده بودم، متاسفم که ناراحتت کردم الیور نمیخواستم اینقدر بیادب باشم.
هاردی: اشکال نداره استن. گذشتهها گذشته. از اون چیزی که فکرش رو هم کنی آسون تره.
هاردی شکستِ عشقی خورده بود و طنابی هم به کمر لورل میبست تا باهم خود را در آب غرق کنند.
لورل: چرا طناب رو میبندی به من؟
هاردی: وقتی تا سه شمردم، دوتایی میپریم توی آب.
لورل: چرا من بپرم؟ منکه عاشق نیستم.
هاردی با عصبانیت: تو چه جور آدمی هستی. بعد از این همه کارهایی که به خاطرت انجام دادم، میذاری تنها بپرم تو آب؟ فکر کردی وقتی من بمیرم باید تنها زندگی کنی و مردم بهت زل میزنند و با خودشون فکر میکنند تو چه جور آدمی هستی. من هم اونجا نیستم که راستش رو به اونا بگم و کسی هم نیست که ازت حمایت کنه.
لورل شروع به گریه کردن میکند همان گریههای معروف معصومانه ش و هاردی ادامه میدهد:
هاردی: میخوای این بلا سرت بیاد؟
لورل: نه، به اینش فکر نکرده بودم، متاسفم که ناراحتت کردم الیور نمیخواستم اینقدر بیادب باشم.
هاردی: اشکال نداره استن. گذشتهها گذشته. از اون چیزی که فکرش رو هم کنی آسون تره.
لورل: چرا طناب رو میبندی به من؟
هاردی: وقتی تا سه شمردم، دوتایی میپریم توی آب.
لورل: چرا من بپرم؟ منکه عاشق نیستم.
هاردی با عصبانیت: تو چه جور آدمی هستی. بعد از این همه کارهایی که به خاطرت انجام دادم، میذاری تنها بپرم تو آب؟ فکر کردی وقتی من بمیرم باید تنها زندگی کنی و مردم بهت زل میزنند و با خودشون فکر میکنند تو چه جور آدمی هستی. من هم اونجا نیستم که راستش رو به اونا بگم و کسی هم نیست که ازت حمایت کنه.
لورل شروع به گریه کردن میکند همان گریههای معروف معصومانه ش و هاردی ادامه میدهد:
هاردی: میخوای این بلا سرت بیاد؟
لورل: نه، به اینش فکر نکرده بودم، متاسفم که ناراحتت کردم الیور نمیخواستم اینقدر بیادب باشم.
هاردی: اشکال نداره استن. گذشتهها گذشته. از اون چیزی که فکرش رو هم کنی آسون تره.
هردو آماده پریدن میشوند.
لورل: خداحافظ الیور.
هاردی: خداحافظ استن.
لورل: چرا طناب رو میبندی به من؟
هاردی: وقتی تا سه شمردم، دوتایی میپریم توی آب.
لورل: چرا من بپرم؟ منکه عاشق نیستم.
هاردی با عصبانیت: تو چه جور آدمی هستی. بعد از این همه کارهایی که به خاطرت انجام دادم، میذاری تنها بپرم تو آب؟ فکر کردی وقتی من بمیرم باید تنها زندگی کنی و مردم بهت زل میزنند و با خودشون فکر میکنند تو چه جور آدمی هستی. من هم اونجا نیستم که راستش رو به اونا بگم و کسی هم نیست که ازت حمایت کنه.
لورل شروع به گریه کردن میکند همان گریههای معروف معصومانه ش و هاردی ادامه میدهد:
هاردی: میخوای این بلا سرت بیاد؟
لورل: نه، به اینش فکر نکرده بودم، متاسفم که ناراحتت کردم الیور نمیخواستم اینقدر بیادب باشم.
هاردی: اشکال نداره استن. گذشتهها گذشته. از اون چیزی که فکرش رو هم کنی آسون تره.
هردو آماده پریدن میشوند.
لورل: خداحافظ الیور.
هاردی: خداحافظ استن.