در سال 1955 هفت نوجوان باید یاد بگیرند که با هم در داراتأدیب شیو زندگی کنند. آنها که در سالنی محبوس شده اند که رنج و تحقیر در آن روزمرگی دارد، در انتظار پرتوی از امید در میان تاریکی که دنیا را در بر گرفته، هستند. این داستان، زندگی آنها با هم و اینکه بعد از آن چگونه به راه خود ادامه می دهند را دنبال می کند...
زندگي در ژاپن فئودال آسان نيست. خصوصا حالا که فضاييها آمده و همه چيز و همه جا را به تصرف خود درآوردهاند! خب البته، اوضاع بيمه و بهداشت عالي شده، اما ممنوعيت عمومي استفاده از شمشير، بسياري از ساموراييهاي شکستخورده را با تصميم سختي روبهرو ساخته که همانا انتخاب مسير زندگي آيندهشان است! اين موضوع، خصوصا در مورد افرادي از جمله گينتوکي ساکاتا صدق ميکند که به شغل درازمدت و منظمي پايبند نيستند. اين شد که گينتوکي، دنبال شغل آزاد رفته و هر کاري به او پيشنهاد شود، ميپذيرد، البته تا جايي که حقوق آن به اندازهي کافي باشد. اما ...
ناکاجیما آتسوشی رو از یتیمخونه انداختن بیرون و حالا نه سرپناهی داره، نه چیزی برای خوردن. وقتی کنار رودخونهست و از گرسنگی داره جون میده، یه مردی رو میبینه که یهویی تصمیم گرفته خودشو بکشه و نجاتش میده. این مرد، دازای اوساموئه که با دوستش کونیکیدا توی یه آژانس کارآگاهی عجیب و غریب کار میکنه. اینا قدرتهای خارقالعاده دارن و پروندههایی رو میگیرن که پلیس یا ارتش از پسشون برنمیاد. دارن دنبال یه ببر میگردن که تازه تو این منطقه دیده شده، تقریباً وقتی که آتسوشی پیداش شده. این ببر انگار به آتسوشی ربطی داره و تا پرونده تموم بشه، معلومه که آتسوشی قراره کلی با دازای و بقیه کارآگاهها قاطی بشه!
سریالی تاریخی، تخیلی در مورد جاه طلبی ها و موفقیتهای شش شخصیت است که با محور لی بانگ وون نوشته شده است. لی بانگ وون، سومین پادشاه سلسله چوسان و پدر شاه سجونگ بزرگ بود. او به پدرش، شاه تجو، در تأسیس سلسله ی چوسان کمک کرد.