سال 1863. « سروان روپر » ( هولدن ) افسر ارتش شمالىهاست كه در قلعهاى در آریزونا ، مسئولیت اسراى جنوبى را به عهده دارد. او به دلیل رفتار خشنى كه با اسرا و فرارىها دارد، مورد تنفر جنوبىها و حتى همقطاران خودش است. تا این كه « كارلا فارستر » ( پاركر ) براى عروسى دوستش، دختر فرمانده، به قلعه مى آید. اما او در واقع جاسوس جنوبی هاست...
"پیتر پاتر" از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شده و به سمت غرب می رود تا دارائیهای پدر خود را بدست آورد. او وقتی به شهر می رسد متوجه می شود همه اهالی شهر از پدرش طلبکار بوده و همه دارائیهای او از بین رفته است...