-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
نقاط ضعف
- باوجود چنین قهرمانی از حد اثر پتانسیل هایش استفاده نکردند
بعد از گرفتن انتقام از کسانی که مسئول مرگ اعضای خانوادهاش بودند، حالا فرانک کسل پرده از توطئهای برمیدارد که بزرگتر از نیویورک است و در کل کشور جریان دارد. او که اکنون با نام پانیشر شناخته میشود باید با فسادی مقابله کند که بر زندگی افراد زیادی اثر میگذارد.
در دعوای بین نتفلیکس و مارول، به نظر میرسد حق با مارول باشد. یک جای کار نتفلیکس ایراد دارد. اصرار شبکهی نتفلیکس برای ساختن سریالهای طولانی، تاثیر منفی جدیای بر کیفیت اثر دارد. مشکلی که بین مارول و نتفلیکس پیش آمد، باعث شد که سریالهای مارولیِ این شبکه یکی پس از دیگری کنسل شوند. گرچه دلیل رسمی آن اعلام نشد، اما خبری غیررسمی آمد که دلیل اصلی کنسل شدنِ سریالهای مارولی، عدم توافق مارول و نتفلیکس بر سر تعداد قسمتهای هر فصل است.
قبلترها، در یکی از مصاحبهها، مدیر و مغز متفکر استودیوی مارول، جناب کوین فایگی، اعلام کرده بود که بدش نمیآمده شخصیتهایی نظیر دردویل هم در اونجرزها حضور پیدا کنند، اما به نظرش منطقی نیامده که برای دیدن یک فیلم دو ساعت و نیمه، تماشاگران را مجبور کنند که بنشینند و بیست و چند قسمت سریال را ببینند. این جمله، که علاوه بر هوشمندیِ فایگی، تعهد او را نسبت به مخاطبان فیلمهای استودیوی مارول نشان میدهد، کمک میکند که بفهمیم دعوای نتفلیکس و مارول سر چه بوده است.
و همچنین حالا که فصل دوم پانیشر را دیدهایم، معلوم میشود حق با کدام طرف بوده. فصل دوم سریال «پانیشر» (The Punisher) در تاریخ ۱۸ ژانویهی ۲۰۱۹ در سرویس نتفلکیس منتشر شد.
رودهدرازی سازندگان پانیشر در دو سوم ابتدایی فصلِ ۲، آنقدر خستهکننده میشود که تماشاگر باید خیلی مشتاق شخصیت پانیشر و سریال باشد که تا قسمت ۱۰ طاقت بیاورد و سریال را دنبال کند. جایی که تازه اتفاقات جذابی میافتد و داستان جان میگیرد.
در این فصل سریال، تعدادی از شخصیتهای قدیمی از فصل قبلی آمدهاند و تعدادی شخصیت جدید هم داریم. متاسفانه داستان اصلی یک خط بیشتر نیست و این شخصیتها باید هی دور هم بچرخند و بچرخند تا فصل، به تعداد قسمتِ مورد نظر سازندگان برسد. بعد که رسید، تازه برهمکنش شخصیتهای اصلی شروع میشود. و بعد از آن تازه مبارزههایی که منتظرش بودیم آغاز میشوند.
در مورد داستان این فصل، میتوان گفت که در واقع نه ادامهای بر زندگانی و گذران روزگار فرانک کسل، که بالکل ماجرای جدیدی است. ماجراجویی جدید آقای پانیشر که خیلی هم ربطی به فصل اول ندارد. البته در این بین شخصیتهای قدیمی هم سر و کلهشان پیدا میشود ولی داستانشان به اندازه کافی ملات ندارد. و برای یک داستان خوب باید تا آخرهای فصل صبر کنیم.
اینجا پانیشر دو دشمن اصلی دارد. از قبل خبردار شده بودیم محور اصلی این فصلِ سریال، تقابل پانیشر با جیگساست که در تریلر فصل هم به آن اشاره میشد؛ از آنجا که این داستان به اندازه کافی متریال برای پر کردن ۱۳ قسمت ندارد و اسلحه بالای سر سازندگان بوده که ۱۳ قسمتی بسازند، یک ماجرای فرعی را وارد داستان کردهاند. دشمن دومی که قصابی از طرف باند فاسد است و هرجا میرود حمام خون به راه میاندازد. داستانی که کاملا از داستان اصلی جداست و به هیچ وجه هم موفق نمیشوند آن را با داستان اصلی پیوند بزنند. در خط داستان اصلی، بیلی روسو که از کما بیرون آمده، دوباره توانش را به دست آورده؛ اما ظاهرا یادش نیست که چگونه آدمی بوده، در پی فعل و انفعالاتی تبدیل به تبهکاری میشود که شهر را به آشوب میکشد. فرانک که از قبل با او خرده حساب دارد، حالا انگیزهاش برای به زیر کشیدن بیلی دو برابر است. مشکل این است که اگر کل داستان فرعی را حذف کنی، هیچ اتفاقی برای داستان اصلی نمیافتد. و این بزرگترین ایراد این فصل است.
نکتهی مهم دیگر مبارزههای پانیشر است. فرانک کسل استاد مبارزه چه با اسلحه و چه با دست خالیست. یکی از دلایل اقبال سریال، مبارزههای جانانهی پانیشر بود. که کنار شخصیت جذابش، یک قهرمان فوقجذاب ساخته بود. قهرمانی که هرکسی سر راهش باشد را نیست و نابود میکند. در مبارزه با آدمبدها، هیج رحم و مروتی هم ندارد. متاسفانه مبارزههای فصول قبلی (فصل دوم دردویل و فصل اول پانیشر) آنقدر خوب بوده که به نظر میرسد قابل ارتقا نباشد. سازندگان در بهترین حالت توانستهاند به سطح قبلی برسند. چه برسد که آن را ارتقا داده باشند.
فرانک کسل هم دیگر شخصیتش کامل شکل گرفته و قرار نیست بلاهایی که سرش میآیند در شخصیت او تحولی ایجاد کنند. در آخر فصل، فرانک کسل، همان فرانک کسلِ اولِ فصل است. ارزشهایش همان است. با همان روحیات و درونیات. و تماشاگر در مواجه با شخصیت او، چیز جدید درنمییابد. تقابلات روانی جیگسا هم با او آنقدر قابل پیشبینیست که نتیجهای که مدنظر سازندگان بوده را نمیدهد. مشکل این است که در قسمتِ سیزدهم، پانیشر برای مخاطب همان است که در قمستِ اول بود. چیزی برای کشف کردن نیست. ارزشی برای ارزیابی مجدد وجود ندارد. و وقتی ارزشی بالا و پایین نشود، داستان دخترک و مرد قصاب و بقیه همه بی خاصیت میشوند.
بهترین بخش سریال، وجود جان برنتال است. بازی فوقالعادهی او، و باری که با وجودش به صحنه میبخشد، تنها چیزیست که میتواند مخاطب را جذب کند. او در همهی صحنهها، چه صحنههای احساسی که عاصی میشود و فریاد میزند، چه صحنههایی که گریه میکند، و چه صحنههای مبارزه، دل مخاطب را به دست میآورد. به نظر میرسد از تمام جانش برای بازی در نقش این شخصیت مایه گذاشته و پانیشر جزئی از وجود خود اوست. در صحنههای مبارزه آنچنان قدرتمند ظاهر میشود که گویی خود برنتال است که میتواند با یک مشت دشمنانش را به سویی پرتاب کند. و این خودش مایهی افسوس بیشتری میشود.
سایر شخصیتها چه قدیمیها، چه شخصیتهای جدید، چیزی برای ارائه ندارند. مامور ویژه مدنی از اول تا آخر فصل یک جمله را تکرار میکند که روسو دارد دروغ میگوید که حافظهاش پاک شده. کورتیس که همچنان فرشتهی نگهبان فرانک است. شخصیتهای جدید فصل یکی دکتر دومونت که درمانگر روسو است؛ یک رواندرمانگر کاملا کلیشهایست و هرچه که انتظارش را دارید انجام میدهد. امی که از ناکجا به فرانک پیوند میخورد و فرانک خودش را مسئول او میداند، هیچ نقش مثبتِ واقعیای در داستان ندارد. و جان پیلگریم هم یک قاتل مذهبی است که در همهی صحنهها بیدلیل و بادلیل، فقط آیههایی از کتاب مقدس میپراند. بیلی روسو یا در اینجا جیگسا پتانسیلش را دارد که فرانک را تمام و کمال به چالش بکشد، اما نبود داستان قدرتمند، شخصیت او را هم از کار میاندازد. و فرانک کسل یا جان برنتال تنهای تنها باید داستان را جلو ببرد.
سازندگان که چنین قهرمانی در اختیار دارند با چنین اجرای بینظیری از برنتال چه میکنند؟ چه داستانی برایش مینویسند که شایستهاش باشد؟ آیا از پتانسیلهایش استفاده میکنند؟ آیا از بازی درخشان او بهره میبرند؟ جواب همهی این سوالها منفی است. سازندگان با این سریال به جای آدمبدها، طرفداران را مجازات میکنند. ما مخاطبان سریال باید دلمان فقط به وجود قدرتمند برنتال در صحنه و فریادهای آهنینش خوش باشد و بس
منبع: 30nama