ساخته جدید آقای آرونوفسکی بشدت نمادگراست و بسته به قضاوت مخاطب و برداشت او ، میتواند تعابیر مختلفی داشته باشد . آغاز فیلم شروعی کابوسوار دارد و بهمراه کاراکتر اصلی(جنیفر لارنس) ما هم به دنیای واقعی بیدار میشویم و روزمرگیهای او را پیمیگیریم . اوایل فیلم حالت واقعی و رئال دارد و اما با توهمات گاه و بیگاه کاراکتر اصلی ، نمیتوانیم مطمئن باشیم که همه چیز واقعا همانگونهای است که به نظر میرسد . دیوانگی و جنون از لحظه پرتاب کاراکترهای جدید و غریبه به میانه داستان استارت میخورد . مردی میانسال(اد هریس) که به دعوت شاعر(خاویر باردم) وارد قصه میشود و در ادامه همسر(میشل فایفر) و فرزندان آنان وارد منزل میشوند . اگر کاملا سطحی به این فیلم بنگریم ، یک کمدی دسته و پاشکسته بدون طنز است که بجز ترساندن و منزجر کردن مخاطب هیچ ندارد ؛ فیلم از سه قسمت تشکیل شده و درست به مانند فیلم کوتاه اسکورسیزی به نام " اصلاح بزرگ " از رئال شروع میشود و کمکم رنگ سورئال به خودش میگیرد. اگر کمی از عقب تر به داستانِ نمادگرای آرونوفسکی نگاه کنیم همه چیز روشن میشود . همانطور که گفتم این فیلم نمادگراست و این مفهوم از بینام و نشان بودن کاراکترها و منزل عجیب و غریبِ زوجِ قصه بدست میآید . در تعبیر اول ، مرد اسپانیایی(خاویر باردم) کاشفان امریکا هستند که قبلا ، منزل(بومی نشینان) را سوزاندهاند و خودشان(ملت جدید امریکا) ساکن شدهاند و مهمانهای ناخوانده و فرزاندانشان مهاجرانی هستند که باعث جنگ داخلی در خاک امریکا شدهاند ؛ در نتیجه نوعی حمایت از سیاستهای جناب ترامپ است. در تعبیر دوم و کاملتر ، شاعر همان خداست و خانه کائنات است و کاراکتر مادر همان مادر طبیعت و هستی میباشد . زن و شوهر ناخوانده هم آدم و حوا هستند که با توجه به تقدم ورود مرد نسبت به همسرش این مفهوم برمیآید . در جایی از فیلم آدم و حوای قصه به طبقه ای که اجازه ورود به آن را ندارند میروند و شیء ممنوعه را لمس میکنند که مورد غضب شاعر واقع شده و آنها به طبقه پایینتر تبعید میشوند و پس از آمیزش آن دو فرزندانشان وارد قصه میشوند و نبرد معروف هابیل و قابیل را اجرا میکنند . در ادامه با کشته شدن هابیلِ قصه، کاراکترهای عجیب و غریب بیشتری به داخل داستان پرتاب میشوند که همه بیهویت هستند و مادر! از ورود آنها ناراحت است و هیچکدام را دوست ندارد. تا اینجا کنایههای شدیدی به دین و مذهب وارد میشود که قبلا هم چنین فیلمهای چالشی از آرونوفسکی دیدهایم مانند سرچشمه و نوح . انتقادات بسیاری از جانب مذهبیها به فیلم "نوح" وارد میشد که چنین برداشت آزادی از یک داستان مذهبی داشته اما اینبار ، آرونوفسکی با نمادگرایی شدید تیرخلاص را به ریشه زده . پرده سوم فیلم و سطح سوم جنون از زمان بارداری مادر! استارت میخورد ؛ حتی نوع بارداری مادر! هم جنون آمیز است . شاعر ، که همزمان به بارداری همسرش شروع به نوشتن شعری جادویی میکند و به تبع آن خیل عظیم هواداران و ستایشگران شاعر به سمت خانه هجوم میآورند . در نهایت فرزند شاعر(خدا) که همان عیسی مسیح است به دست پرستش کنندگان کشته و خورده میشود . نکته جالب راجع به خورده شدن فرزند شاعر این است که مسیحیان در طی مراسم عشای ربانی ، نان عشای ربانی میخورند که به نیت بدن عیسیمسیح است . در نهایت شاعر که عاشق طرفدارانش است خواستار بخشش آنان است اما مادر! غضب میکند و قیامتی بهپا میشود که هم خودش و هم مهمانان را در جهنم میسوزاند و خاکستر میکند . در پایان دانه هستی از قلب مادر! چیده میشود و هستی از نو بهپا میشود!
از مهمترین نکات فیلم این است که فیلمنامه فقط در یک هفته نوشته شده . وقتی جنیفر لارنس و میشل فایفر برای اولین بار فیلمنامه را مطالعه کردهاند ، مفهوم برایشانگنگ بوده و چیزی از آن متوجه نشدهاند که البته حق دارند!