سریال Ballers مجموعه تلویزیونی آمریکایی ساخته استیولوینسون است. فصل اول این مجموعه در تاریخ ۲۱ ژوئن ۲۰۱۵ از شبکه HBO پخش شد .
داستان سریال در ارتباط با زندگی روزانه گروهی از فوتبالیست های مشهور و حرفه ای میامی میباشد، تمرکز سریال بر روی به تصویر کشیدن چالش های به وجود آمده در زندگی شخصی و اجتماعی این ورزشکاران حرفه ای فوتبال امریکایی خواهد بود.
در این بین دواین جانسون در نقش فوتبالیست مشهور و بازنشسته ای به نام Spencer Strassmore ظاهر میشود که قصد دارد از گذشته حرفه ای خود استفاده بکند و به ستاره های حال حاضر NFL نزدیک شود و از طریق آن شغل جدیدی در این ورزش برای خود به دست بیاورد.
امروز میخوام یه سریال تقریبا ناشناخته اما بسیار قوی رو معرفی کنم ، سریالی خشن، هیجانی ، غیر قابل پیشبینی و بسیار زیبا که به شما نشون میده ، بعضی سریالای اروپایی به مراتب بسیار زیباتر از سریال های آمریکایی هستند، در ضمن نگران زیرنویس این سریال هم نباشید که تیم قوی ای پشتشه ...
سریال Gomorra عنوان يک سريال ايتاليايي در ژانر جنايي است که پخش آن در سال 2014 از شبکه Sky Italia شروع شده است.اين سريال اقتباسي است از کتاب جنجالي Gomorrah نوشته ي Roberto Saviano
که يک کتاب تحقيقي غير داستاني است که به بررسي نفوذ و کسب وکار در مناطق تحت کنترل يا تحت تاثير گروه مافيايي Camorra ميپردازد .
سریال Gomorra شباهت هایی به سریال The Sopranos دارد اما فضای تیره و جدی دارد و در ساختار و نشان دادن بزهکاران در سطح خیابان پیرو سریال The Wire است.
تمرکز سریال بر جرم و جنايت هاي سازمان يافته، روابط مافيا،فروشندگان مواد مخدر با مردم عادي است و برای مخاطبانش يک داستان در مورد جنگ بر سر قدرت در داخل و خارج از سازمان بين جنايتکاران را روایت میکند و تصويري متفاوت از مافيا که پيش از اين در سريال هايي نظير The Sopranos ديده ايم را به نمایش میگذارد.
گومورا در سطح بالاتري از استاندارد هاي تلويزيوني اروپا ساخته شده و در بيش از 50 کشور پخش شده و در امريکا شرکت Weinstein مسئول پخش سريال است .
???? گومورا ، سریالیه که استاندارد جدیدی رو وارد ژانر خود کرد ؛ به همان اندازه که بیننده را تحت تأثیر قرار داد ، به همان اندازه هم پر از سورپرایز بود .
این سریال که توسط استفانو سولیما ساخته شد ، سهمی در تغییر رویهی نگاه به زندگی اعضای پایینترین طبقهی اجتماعی و اثرات رفتار مشهورترین سازمان مافیای دنیا بر روی آنها داشت . حالتی غیرمنتظره که باعث شد از خودمان بپرسیم ، چطور گومورا ، در ژانر خود تابوشکنی کرد ؟
جوخه ی برادران مینی سریالی ۱۰ قسمتی، محصول سال ۲۰۰۱ هست که سرنوشت واقعی بخشی از سربازان آمریکاییِ متفقین در جنگ جهانی دوم رو به تصویر میکشه .
اين سريال ماجراي گروهاني از نيروهاي چترباز آمريکايي رو از دوران آموزش در آمريکا و انگليس تا پايان جنگ جهاني دوم در آلمان تعقيب ميکند. ماجرا کاملا بر اساس واقعيت است و به نحوي که در انتهاي هر قسمت کهنه سربازهايي که در سريال دوران جواني آنها رو ميبينيم، هر کدام چند جملهاي مرتبط با مضمون سریال توضيح ميدهند
تمرکز اولیه فیلم بر روی خاطرات سرگرد Richard Winters است که او تلاش می کند تا از دو مرد محافظت کند ، سریال به صورت تصویری از زندگی واقعی است و شخصیت های داستان سرنوشتی درست شبیه زندگی واقعی پیدا می کنند و شخصیت های بیشماری می میرند یا مجروح می شوند.
آنهایی که در بیمارستان به سر می بردند از بیمارستان فرار کرده و بعضی از انهایی که به خانه فرستاده شدند به همرزمانشان در صحنه ی نبرد می پیوندند. سربازان با کوله باری از تجربیات عاطفی و جسمی و روحی موضوع محوری داستان هستند.
این سریال ساخته شده توسط شبکه HBO و محصول سال 2001 امریکا و انگلستان است. بودن تهیه کنندگانی مثل استیون اسپیلبرگ و تام هنکس می تواند شما را از این مطمئن کند که با یک اثر تراز اول در نوع خود مواجه هستید، همینطور که امتیاز بسیار بالای 9.5 از 10 سایت imdb به خوبی به این مساله گواهی می دهد.
شاید تاکنون فیلمها و سریالهای زیادی از وقایع جنگ جهانی دوم بوده اید، اما تماشای این اثر می تواند شما را به یاد مجموعه بی نظیر و به یادماندنی "نجات سرجوخه رایان" استیون اسپیلبرگ بندازد، از لحاظ کیفی مطمئن باشید شاهد چنین اثری خواهید بود
زندانیان (Prisoners) فیلم آمریکایی محصول سال ۲۰۱۳ به کارگردانی دنیس ویلنیو و تهیه شده در شرکت برادران وارنر است. دراین فیلم بازیگرانی چون هیو جکمن، جیک جیلنهال، ماریا بیلو، ترنس هاوارد،ملیسا لئو به ایفای نقش پرداختند.
داستان فیلم درباره ی خانواده ای است که برای روز شکرگزاری به خانه ی همسایه ی خود می روند در این حال دختران کوچک خانواده برای بازی به بیرون می روند. پدر خانواده (هیو جکمن) فکر می کند که برادر و خواهر بزرگ دو خانواده با آنان هستند اما متوجه می شود که بچه ها تنهایی به بیرون رفته اند.
برادر یکی از بچه ها فوراً پدر را به محل پارک یک ون مشکوک می برد ولی ون دیگر آنجا نیست. در این برهه ی زمانی یک کاراگاه دلسوز و باهوش(جیک جیلینهال) وارد ماجرا می شود و ون را سریعاً پیدا می کند ولی راننده ی ون یک عقب افتاده است که با عمه اش زندگی می کند و این ماجرا را کاملاً پیچیده تر می کند ...
فیلم شدیدا به فیلم های سیاه فینچری و آثاری همچون هفت و زودیاک شبیه هست همچنین می تونه خاطره فیلمی همچون رودخانه مرموز رو برای شما زنده کنه .
این فیلم از آن فیلم هایی است که تماشاگر را در آخر آنچنان با خود همراه می کند که تماشاگر دوست ندارد فیلم تمام شود و با پایانی بسیار جالب و جذاب رو به رو می شود ، پس به تمام طرفداران فیلم های جنایی شدیدا دیدن این فیلم توصیه می شود .
نخستین قسمت از فیلم « جان ویک » در سکوت خبری کامل در سال 2014 به روی پرده رفت و با استقبال بسیار خوب تماشاگران و منتقدان سینما همراه بود. در این فیلم کیانو ریوز پس از مدتها در قامت یک قهرمان کلاسیک به سینما بازگشت و خاطرات حضورش در سری فیلمهای « ماتریکس » را به نوعی مجددا برای مخاطبین سینما زنده کرد. حال پس از گذشت سه سال، دومین قسمت این مجموعه که توسط تمام سازندگان قسمت نخست ساخته شده، به سینما بازگشته تا موفقیت های این اثر را در سینما تداوم ببخشد.
داستان فیلم به فاصله کوتاهی پس از اتفاقات قسمت نخست رخ می دهد که طی آن جان ویک ( کیانو ریوز ) بالاخره موفق شد ماشین خود را از تبهکاران پس گرفته و به خانه اش بازگردد. او حالا پس از قلع و قمع کردن کلی انسان تبهکار، تصمیم به بازنشستگی گرفته تا در خانه جذابش زندگی آرامی را دنبال نماید و سرش به زندگی خودش باشد. اما به زودی یک آشنای قدیمی به نام سانتینو ( ریکاردو اسکامارسیو ) سراغ ویک می آید و اعلام می کند که یک بدهی قدیمی به او دارد و بجایش می بایست دوباره به معرکه بازگشته و سراغ یک گروه آدم بد برود و آنان را از زندگی ساقط کند اما...
« جان ویک : قسمت دوم » همانند قسمت نخست ، فیلمنامه درهم و آشفته ای دارد که به نظر می رسد اصلاً مسئله فیلمسازان نبوده و هیچکس هم کاری با آن نداشته. اگر در قسمت نخست یک سگ بهانه کشتار جان ویک بود، اینبار نیز مسائل ساده ای از جمله بدهی قدیمی و خواهر رده بالا در گروه های مافیایی و ... هسته داستان را تشکیل می دهند. مهمترین تفاوت داستان قسمت دوم « جان ویک » نسبت به بخش نخست این است که محل رخدادهای فیلم جهان بینی بیشتری را به خود دیده و در مناطق بکر بیشتری می توانیم داستان فیلم را دنبال نمائیم. دیالوگ های فیلم نیز شامل چند گفتگوی سطحی میان شخصیت هاست که همانطور که اشاره کردم، خیلی در این بخش دغدغه کیفیت توسط سازندگان مطرح نبوده.
مهمترین بخش « جان ویک : قسمت دوم » که باعث موفقیت قسمت نخست این اثر گردیده بود، کیفیت اجرای سکانس های اکشن و بدلکاریها بود که یک سر و گردن از آثار اکشن آن روزهای سینما بالاتر بود و از حقه های رایج فیلمهای اکشن در ساخت آن استفاده نشده بود. این موضوع در قسمت دوم نیز با دقت فراوان توسط کارگردان چاد استاهلسکی، بازخوانی شده و فیلم در بخش اکشن، لحظات نفس گیر و سرگرم کننده را برای مخاطب به ارمغان می آورد. استاهلسکی بار دیگر در قسمت دوم ترجیح داده از ترفندهای عجیب و غریب و مخرب دوربین روی دست در موقعیت جنگ های تن به تن که منجر به حذف جزئیات درگیری می شود استفاده چندانی نکند و سکانس های اکشن فیلم را در موقعیتی ثابت و با جزئیات فراوان به مخاطب عرضه کند.
این موضوع همانطور که در قسمت نخست باعث تمایز اثر نسبت به هم قطارانش گردیده بود، اینبار نیز به خوبی جواب داده و زمانی این وضعیت جذابیت بیشتری پیدا می کند که بدانیم ساخت و پرداخت موقعیت های اکشن به مراتب بیشتر از قسمت نخست است و ضرباهنگ ارائه آن نیز کاملاً تنظیم و در خدمت فیلم بوده است. استاهلسکی برخلاف آثار اکشن روز سینما که متوسل به جلوه های ویژه و منطق حداقلی هستند، اکشن فیلم را تا جایی که امکان داشته در زمین نگه داشته تا موقعیت ها باورپذیر باشند و لحظات سرگرم کننده ای را خلق نمایند که قطعاً طرفداران قسمت نخست را بیش از پیش هیجان زده خواهد کرد.
کیانو ریوز به عنوان بازیگر نقش اصلی که فکر میکنم در تمام دقایق فیلم نیز در صحنه حضور دارد، تمرین های ویژه ای را برای حضور در قسمت دوم « جان ویک » پشت سر گذاشته و در اجرای سکانس های اکشن بهترین عملکرد ممکن را از خود به نمایش گذاشته است. ظاهر خسته او به همراه کت و شلواری که همواره بر تن دارد، از او شخصیتی خلق کرده که به نظر می رسد مخاطبین سینما بعد از نئو، بتوانند او را با آن به یاد بیاورند. نکته جالب این قسمت را می توان حضور لارنس فیشبورن به عنوان بازیگر دانست که حضور او و ریوز می تواند یادآور همکاری این دو در فیلم « ماتریکس » باشد.
« جان ویک : قسمت دوم » همانند قسمت نخست ، متکی بر اکشن دیوانه واری است که در پرداخت و اجرای آن بهترین عملکرد را دارد و البته در بخش داستان کمترین میزان توجه را به خود می بیند. برای سازندگان ابداً مهم نبوده که داستان فیلم تا چه حد می تواند ساده لوحانه باشد و حتی به نظر می رسد که اگر قادر به انجامش می بودند، حتی این داستان ساده را هم از فیلم حذف می کردند تا اکشن بیشتری را جایگزین نمایند! با اینحال، همانطور که سازندگان طی مصاحبه های متعدد اعلام کرده اند، تمرکز سری فیلمهای « جان ویک » نه بر روی فیلمنامه بلکه بر روی اکشن و عناصر سرگرم کننده سینمایی است تا مخاطب را سرگرم کنند و پس از مدت دو ساعت او را با رضایت از تماشای فیلم بدرقه نمایند. هدفی که به نظر می رسد سازندگان به خوبی از عهده انجام آن برآمده اند و به راحتی مخاطبانشان را سرگرم خواهند کرد.
داستان سریال « فلش » از زندگی جوانی کاملا معمولی به نام "باری آلن" آغاز می شود . وی قربانی تمسخر به دلیل ضعف جسمانی در دوران کودکی است و همچون همه ابر قهرمانان ،قادر به یافتن شریک مناسب زندگی عاطفی خود نیست.
ماجرای این سریال – به زبان ساده – از انفجاری در" پردازشگر شتاب دهنده ذرات" در سنترال سیتی (زیر نظر دکتر هریسون ویلز) آغاز می شود.این انفجار باعث شده تا جهش های متعددی در بدن برخی از شهروندان که در معرض تابش اشعه قرار گرفته اند، روی دهد.
جالب آنکه تاثیر اشعه بر انسانها ، ارتباط تنگاتنگی با حالات و موقعیت آنان دارد. مثلا باری الن در اثر اصابت این اشعه توانایی حرکت با سرعتی اعجاب آور را کسب می کند و شخصی که در "اتاق گاز" در انتظار اعدام است،به موجودی با گاز سمی مبدل می شود. نکته انجاست که موجودات خارق العاده در این سریال به دو گروه خیر و شر تقسیم می شوند اما "ضد قهرمانان" بسیار نیرومندتر از قهرمانان نیک سرشت به نظر می رسند.در واقع گروه کثیری از"انسانهای صاعقه زده" متمایل به شرارت اند و تنها گروه ناچیزی به "نیک رفتاری" تمایل می یابند. صرف نظر از علت این نوع نگاه در فیلمنامه، شاید بتوان نتیجه گرفت که این سریال معتقد به "شرارت ذاتی انسان" است. به عبارت دیگر؛ انسانها ذاتا متمایل به شر هستند و اگر توان و ابزار لازم برای آنها فراهم شود، شر وجودی خویش را از قوه به فعل تبدیل می کنند!
هنگامی که به تماشای سریال " فلش" نشسته اید غالبا منتظر روایتی از جنس اَبَرقهرمان های سینمایی هستید: قهرمانی خوش تیپ و خجالتی،دختری زیبا ودلربا، ضد قهرمانی شرور و احیانا شوخ طبع،انفجار های بزرگ و فراوان،باران گلوله ، لگد پرانی و...اما این سریال در پردازش شخصیت ابر قهرمان خود – باری الن – دچار ضعف است. صفات بارز این شخصیت بخوبی به بیننده منتقل نمی شود. گذشته او به روشنی توصیف نشده و تعامل او با توانایی هایی که در اختیار دارد ،نکته تازه ای به بیننده ارائه نمی دهد.این ها البته به معنی بی ارزش قلمداد کردن سریال فلاش نیست اما مایلم به این نکته اشاره کنم که حتی بعد از تماشای بخش عمده ای از سریال، هنوز تصویری از شخصیت ابرقهرمان سریال بدست نمی آید. و این به معنای شکست خالق سریال در مقام "شخصیت پردازی" و "تیپ سازی" است.
هر فردی از تماشای قهرمانی که دختر جوانی را از مهلکه نجات میدهد و یا کودکی معصوم با چشمان آبی را از چنگال نیروهای خبیث میرهاند و به جنگ با اشرار همت می گمارد لذت می برد اما بیننده پرو پا قرص اینگونه اثار سینمایی ، توقع دارد با ابرقهرمانی زنده و قابل هضم ودارای هویت خاص خود روبرو شود و نه یک جوان امریکایی تکراری با نقاب برچهره که برای نجات جهان قد علم کرده است .البته تعداد کمی از آثار اَبَرقهرمانی به چنین توفیقی دست یافته است.
روال داستان در سریال صاعقه ، یکسان است: موجود شروری خلق می شود، "باری الن" به جنگ با او می شتابد اما در این نبرد با شکست مواجه می شود. در این زمان به سراغ همکاران خود در آزمایشگاه میرود و سرانجام نیز ضد قهرمان را به زانو در می آورد. نکته انجاست که تمام این رویداد ها الزاما باید طی 45 دقیقه روی دهد.اما شاید اگر این سریال الزامی به رعایت این قاعده نداشت ، در مقام پردازش داستان و شخصیت پردازی به مراتب موفق تر می نمود.
علی رغم ضعف هایی که برشمردیم ،سریال صاعقه برای علاقمندان به ماجرا های هیجان انگیز و میخکوب کننده ،(بخصوص هنگام صرف پیتزای دو نفره) انتخاب خوبی است
شرلوک (Sherlock) یک مجموعهٔ تلویزیونی بریتانیایی است که داستان آن بهروز شدهٔ داستانهای کارآگاهی شرلوک هولمز اثر آرتور کانن دویل است.
این اثر توسط استیون مفات و مارک گاتیس ساخته شدهاست و در آن بندیکت کامبربچ در نقش شرلوک هولمز و مارتین فریمن در نقش دکتر جان واتسون ایفای نقش میکنند. بعد از منتشر شدن شرلوک هولمز در سال ۲۰۰۹، اولین سری از سه قسمت ۹۰ دقیقهای در بیبیسی و بیبیسی اچدی در ژوئیه و اوت ۲۰۱۰ پخش شد. مجموعهٔ دوم که دارای سه قسمت است نیز اوایل ۲۰۱۲ شد. مجموعهٔ سوم که دارای سه قسمت است نیز در ژوئیه ۲۰۱۴ پخش شد.
این سری تلویزیونی توسط هارتسوود فیلمز برای بیبیسی با همکاری دبلیوجیبیاچ بوستون ساخته میشود. تصویربرداری این مجموعه در مکانهای مختلف از جمله لندن و کاردیف صورت گرفتهاست.
شناسنامه :
مارک گتیس و استیون مافِت در سال ۲۰۱۰ بازسازی از روی کتابِ شرلوک هلمزِ سر آرتور کانن دویل ساختن که در عین وفاداری به متنِ کتاب، تغییرات زیادی رو هم داشت و مهمترینِ این تغییرات حضور شرلوک هلمز و دکتر واتسون در قرن ۲۱ و دنیای مدرن هست.
در این سریال هم شخصیت شرلوک همچنان کارآگاهی نابغه با تیزبینی خاص خودش و هوش بسیار بالا هست اما وسایلی که شرلوک برای حل معماهای این سریال ازش استفاده میکنه پیشرفت زیادی داشته. شرلوک در این سریال لبتاپ داره، اسمارت فون داره، سایت شخصی و ایمیل داره و خلاصه با پیشرفت تکنولوژی همراه شده .
داستان سریال :
فصل اولِ سریال با یه سری خودکشی با روشی ثابت و در فاصله ی زمانی کوتاه شروع میشه و لستراد که در حل معمای این خودکشی ها به مشکل خورده سراغ شرلوک هلمز میاد . در اپیزود ۲ و ۳ هم اتفاقاتی برای یه بانک، اسناد ملی، یه بمب گذار میفته و ... . که در آخر میفهمیم همه ی این ها به یه نفر ارتباط داره (برای لو نرفتن داستان و از بین بردن لذت دیدن سریال بیشتر اشاره نمیکنم)... .
یازی بندیکت کامبربچ در نقش شرلوک هلمز و مارتین فریمن در نقش دکتر واتسون هم کم نقص و بسیار خوب هست . واکنشها نیز در قبال این مجموعه عمدتاً مثبت بودهاست و اولین سری آن در سال ۲۰۱۱ توانست جایزهٔ بفتا برای بهترین سریال درام را بهدستآورد.[۱۰]. شرلوک در امی ۲۰۱۴ موفق به کسب ۷ جایزه شد که از جمله آن می توان به جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد در مینی سری ها برای بندیکت کامبربچ و جایزه بهترین بازیگر مکمل مرد در مینی سری ها برای مارتین فریمن اشاره کرد. استیون موفات نیز برای قسمت پایانی فصل سوم جایزه بهترین نویسندگی را دریافت کرد.
رفیق قدیمی (Oldboy) محصول سال 2003 کره جنوبی به کارگردانی پارک چان- ووک ، یکی از مشهورترین و در عین حال بهترین فیلمهای ساخته شده در سینمای این کشور می باشد .
این فیلم، دومین اثر از سهگانهٔ انتقام است که پس از همدردی با آقای انتقام و پیش از بانوی انتقام ساخته شد و داستان آن راجعبه ربوده شدن مردیست که بدون اطّلاع از نام و هدف ربایندهٔ خود، به مدّت ۱۵ سال در هتلی زندانی میشود.
اولدبوی جایزه بزرگ جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۰۴ را از آنِ خود کرد و مورد تحسین رئیس هیئت داوران جشنواره، کوئنتین تارانتینو، واقع شد. در سال ۲۰۰۸ سیانان این فیلم را یکی از ۱۰ فیلم برتر آسیا در تاریخ معرّفی کرد .در سال ۲۰۱۳ اسپایک لی نسخهٔ بازسازی شدهٔ این فیلم با همین عنوان را کارگردانی کرد.
رفیق قدیمی فیلمی سراسر تاریک و خشن بود که صفت " انتقام " و چگونگی گرفتن آن را به بهترین نحو ممکن به تصویر کشیده شده بود! فیلمنامه پر از تعلیق « رفیق قدیمی » بهترین نمونه از سینمایی است که در آن واژه " امید " رنگ باخته و مردم و عصر زمانه خویش هم نیز سیاه و سفید انگاشته شده اند.
خلاصه ی داستان :
اوته سا مردی خوشگذران در حالیکه به دلیل مستی بازداشت شده است در روز تولد دخترش دزدیده میشود و برای مدت ۱۵ سال در یک اتاف زندانی میشود. در طول ۱۵ سال هیچکس به سراغ او نمیآید و هر بار که اقدام به خودکشی میکند توسط افراد ناشناس درمان شده و به اتاق قبلی بر گردانده میشود. بعد از سپری شدن ۱۵ سال به همان مرموزی روز اول آزاد میشود. در حالیکه در طول این ۱۵ سال فقط یک سؤال در ذهنش باقی مانده است. چرا من؟ ...
انتقام از آن دسته موضوعاتی است که از سال های بسیار دور واردِ سینما شده است, و آثاری نیز در ارتباط با این موضوع ساخته شده اما OldBoy مطئنا در در بین این آثار جایگاه ویژه ای رو خواهد داشت...( با توجه به پرداخت منحصر به فردی که دارد)
کارگردان فیلم (چان ووک-پارک) که علاقه ی وافری به این موضوع(انتقام) دارد در همین راستا دست به ساخت تریلوژی به نام انتقام میزند...که این 3گانه آنچنان شهرتی را برای وی رقم میزند که چان ووک-پارک لقب "آقای انتقام" را از آنِ خود می کند
این سه گانه عبارت است از:
1-Sympathy for Mr. Vengeance
2-OldBoy
3-Lady Vengeance 2005
رفیق قدیمی از آن دسته فیلمهایی است که پتانسیل آن را دارد تا شما را از تیتراژ یا همان پلانهای ابتدایی میخکوب خود کند، ساختاری چند تکه با حرکت زمانی فیلم بین سالهای دور تا موقعیت حال.
فیلمی که اگر نگوییم سرشار از ایده ها و ظرافتهای بصری است، شاید اشاره به این نکته خالی از لطف نباشد که در شلوغ بازار فیلمهای پر زرق و برق که هیجانات کاذب تماشاگر را به صورت آنی و مقطعی بر می انگیزاند دارای نکات و توجهاتی است که آن را از سایر هم ردیفانش متمایزکرده است.
فیلم با ایجاد فضایی پریشان، مضطرب و بدون ثبات آغاز می شود و رفته رفته با استفاده از کلیه عوامل و المانهای موجود بر تعلیق اثر می افزاید تا جایی که گویی با فیلمی معمایی و روان شناختی روبرو هستی. روایتی پر کشش و حتی در مواقعی بسیار طولانی به همراه پیشبرد آگاهانه داستان به صورت پراکنده و بدون تمرکز باعث می شود تا ضربه پایانی فیلم بسیار کاری و تاثیرگذار جلوه کند.
???? سخن آخر:
شاید خیلی از شما با این تصور که هیچ فیلمی جز فیلم هالیوودی ارزش نگاه کردن نداره این فیلمو نبینید! متاسفانه این نگرش غلط بین مردم بسیار باب شده که فقط فیلم یا سریال آمریکایی ارزش نگاه کردن داره !
خیلی از فیلم های اروپایی و آسیایی به مراتب خوش ساخت تر و جذاب تر از فیلم های آمریکایی هستند و سینما تنها منحصر به هالیوود نیست ، نمونش این فیلم که از بازسازی آمریکاییش بسیار جذاب تره یا فیلم "The Girl with Dragon Tattoo" که نسخه ی سوئدیش در مقایسه با بازسازی آمریکاییش قشنگ تره.
اکثر فیلم هایی که برنده ی جشنواره ی فیلم کن و اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان شدند بسیار جذابن ، پس دیدنش رو از خودتون دریغ نکنین !
برایان کرانستونِ سریال « بریکینگ بد » در فیلم حضور دارد و الیزابت بنکس هم که اخیر پس از سالها بازیگری، کارگردانی را هم تجربه کرده و به نظر می رسد در این حوزه جدی تر از گذشته فعالیت خواهد داشت، بازیگر زن مشهور فیلم است.
داستان فیلم درباره چیست ؟
بر اثر یک اتفاق فرازمینی پنج نوجوان قابلیت های ماوراء طبیعی بدست می آورند. بزودی مشخص می شود که زمین یک کریستال زئو هم دارد و یکی هم در حال آمدن است تا به زور کریستال زئو را از زمین بدست آورد اما نوجوانان قرار است ایستادگی کرده و زمین را نجات دهند و...
کارگردان کیست؟
دین اسرائلیت که تنها فیلم بلندش در سال 2014 با نام « پروژه سالنامه » ساخته شد که مورد استقبال قرار نگرفت و فراموش شد.
خانواده ها در هنگام تماشای فیلم باید به چه نکاتی توجه نمایند؟
« پاور رنجرز » متعلق به نوجوانان است و در مجموع برای آنان ساخته و اکران شده است.
نکات مثبت فیلم ؟
بازیگران معروفی در فیلم حضور دارند که نقش هایشان در فیلم عجیب و غریب است! شاید هیچ جای دیگر چنین بازی از آنها نبینید!
سینما و نگاه های سخت گیرانه را که کنار بگذاریم، باید گفت که « پاور رنجرز » برای کسانی که علاقه مند به اسباب بازی های این عنوان و بطور کلی، از طرفداران این مجموعه محسوب می شوند می تواند سرگرم کننده باشد. فیلم آنچه که نوجوانان طرفدار خواسته را به آنان بخشیده.
نکات منفی فیلم ؟
فیلم در بخش محتوا هیچ دستاورد جدید و یا صحبت جدیدی برای مخاطبینش ندارد. روند همان روند چند دهه پیش هست و کیفیت شخصیت پردازی ها هم همان و...
مارول طی سالهای اخیر روندی را در سینما پایه گذاری کرده که حالا تبدیل به یک اصل مهم در ساخت آثار اَبَرقهرمانی شده و آن شوخی های فراوان در قالب داستان است. این رویه در « پاور رنجرز » هم به کار گرفته شده اما این شوخی های به حدی بی مزه هستند که مشخص نیست مخاطب هدفش کدام گروه سنی هستند!
شخصیت منفی فیلم هم برای خودشان عالمی دارند و مطابق معمول تکلیفش با خودش مشخص نیست! اغلب در اینگونه آثار نباید خیلی انتظاری از شخصیت منفی داستان داشت و حتی در آثار اَبَرقهرمانی محبوب سینما نیز این قضیه صدق می کند، چه برسد به « پاور رنجرز »
فیلم در لحظاتی سعی کرده به روابط بین نوجوانان بپردازد که نتیجه ناامید کننده است.
حرف آخر :
زنده کردن یک عنوان مرده برای فروش، تا زمانی ارزشمند است که سازندگان بخواهند در میان تصمیم اصلی شان، کمی هم به سینما توجه کنند تا مخاطب با یک اثر تکراری بی رمق مواجه نشود. « پاور رنجرز » دقیقاً همان اثر بی رمقی است که هیچکس نمی داند دلیل ساخت مجددش جز فروش، چه عاملی بوده. این آدمهای رنگارنگ این روزها کلی رقیب قدرتمند در سینما دارند و قطعاً با این رویه نمی توانند جایگاهی در سینما بیابند.
زندگی در دهکده ی اسمورف بسیار آرام و زیبا است، بخاطر اینکه همه ی آنها از اسمورف باهوش بِرِینی (دنی پودی) گرفته تا اسمورف عجیب و دوست داشتنی کِلامسی (جک مک بِرِیِر) و اسمورف قدرتمند هِفتی (جو مانجِنیِلو) تحت نظر رئیس دهکده یعنی پاپا اسمورف (مندی پتینکین) زندگی می کنند. اما یک استثنا در بین این اسمورف ها به نام اسمورفیت (دِمی لِواتو) وجود دارد، اسمورفی که توسط جادوگری به نام گارگِمال (رین ویلسون) ایجاد شده است تا قبل از استفاده ی پاپا اسمورف از قدرت جادویی اش برای خوب کردن اسمورفیت، دهکده ی اسمورف ها را نابود کند.
یک روز در حالی که اسمورف ها (برینی، کلامسی و هفتی) به همراه اسمورفیت در حال گردش در جنگل هستند، اسمورفیت به طور اتفاقی متوجه راهی مرموز بر روی نقشه می شود که احتمالا آنها را به محل دهکده ی گمشده ی اسمورف ها می رساند. گارگمال بد جنس نیز که از امکان وجود چنین مکانی مطلع می شود، در صدد می شود تا قبل از اسمورف ها آنجا را پیدا کند تا اهداف خرابکارانه ی خود را در آن جا پیاده کند. حال وظیفه ی اسمورف ها است تا جلوی گارگمال را بگیرند و قبل از او به دهکده برسند.
فیلم Smurfs: The Lost Village (اسمورف ها: دهکده ی گمشده) یک انیمیشن بازسازی شده کامل از عنوان اسمورف ها محصول سونی پیکچرز می باشد. قبل از این انیمیشن نیز دو فیلم دیگر اسمورف با استفاده از تصویر سازی های کامپیوتری ساخته شده است و این انیمیشن با کیفیت جدید اسمورف ها را می توان عنوانی رنگارنگ، جالب و با تصاویری زیبا نامید که می توان باعث سرگرم شدن و لذت بردن مخاطبان خود شود.
فیلمنامه ی این کار توسط استیسی هارمن (فیلمنامه نویس The Goldbergs) و پاملا ریبون (Moana) نوشته شده است و ماجرای شخصی اسمورفیت را می توان در راس انیمیشن اسمورف ها: دهکده ی گمشده نامید. اگرچه به دیگر شخصیت های داستان به اندازه ی اسمورفیت پرداخته نشده است، اما در معرفی خود اسمورفیت نیز زیاده روی صورت نگرفته است که باعث تکرار بیش از حد او در طول انیمیشن شود و ترکیب او و تیم اسمورف ها (برینی، کلامسی و هفتی) کاملا متناسب با داستان و روند آن می باشد، البته [شاید] اگر مدت زمان انیمیشن بیشتر می بود می توانست داستان طولانی تر را برای هر دو گروه اسمورفیت و تیم اسمورف ها دنبال کند.
کارگردان انیمیشن اسمورف ها: دهکده ی گمشده، کلی آزبوری می باشد که تجربه کار در انیمیشن های Shrek 2 و Gnomeo & Juliet را در کارنامه دارد و هر کدام از این دو انیمیشن نیز از جهاتی خوب و از جهاتی بد بوده اند. آزبوری به خوبی توانسته است کاراکترهای اسمورف ها که توسط یک هنرمند بلژیکی به نام پِیو (نام کامل: پیر کالیفورد) طراحی و توسط همسرش جنین کالیفرود نقاشی شده است، را در قالب یک انیمیشن با کیفیت سه بعدی پیاده کند، که با تصاویر جذاب خود همواره جلب توجه می کند، اما یکی از ایرادهایی که می توان به کار او وارد کرد، موزیک های پیاپی است که پس زمینه ی انیمیشن می باشند و تاثیر گذاری منفی در جو آن دارند.
کادر اصلی صداپیشگان انیمیشن یعنی دنی پودی در نقش بِرِینی، جک مک بِرِیِر در نقش کِلامسی و جو مانجِنیِلو در نقش هِفتی که تشکیل دهنده ی تیم اسمورف ها هستند به همراه خواننده، دِمی لِواتو در نقش اسمورفیت با توجه به فیلمنامه، حضور قابل توجهی در نقش های خود داشته اند. البته این چهره ها تنها خوب های انیمیشن نبوده اند، بلکه باید از دیگر بازیگران مکمل نیز بخاطر نقش ها و صداهای عالی و سرگرم کننده شان تشکر کرد.
اگرچه کادر اصلی صدا پیشگان و نقش های برجسته ی آنها را بیان کردیم، اما در این بین نباید از چهره هایی چون مندی پتینکین (بازیگر سریال Homeland) در نقش پاپا اسمورف و رین ویلسون (بازیگر سریال The Office) در نقش منفی جادوگر گارگمال غافل شد، افرادی که هر کدام در نقش های خود، نام های بزرگی در انیمیشن اسمورف ها: دهکده ی گمشده هستند. یکی دیگر از کاراکترهای جالبی که در انیمیش حضور دارد، عزرائیل با صدا پیشگی فرانک وِلِکر می باشد که نقش قابل توجهی و به یاد ماندنی را ایفا کرده است.
به عنوان سخن نهایی نیز می توان گفت که انیمیشن اسمورف ها یک عنوان رنگارنگ، با کیفیت، زیبا و سرگرم کننده است که هر مخاطبی می تواند از آن لذت ببرد، البته مطمئنا سن های پایین تر بخاطر فانتزی بودن انیمیشن با آن ارتباط بیشتری برقرار می کنند. سنین بالاتر نیز در صورت لذت نبردن از این انیمیشن می توانند با انیمیشن جدی تری چون Sausage Party (پارتی سوسیس ها) خود را سرگرم کنند!