???? نقد و بررسی اختصاصی Dunkirk - اثر کریستوفر نولان
نیما نعیمی - 8.5 از 10
"" حاوی خطر اسپویل برای کسانی که هنوز فیلم را ندیدهاند""
هر چقدر کریستوفر نولان ثابت کرده است که میتواند همواره نظر مثبت منتقدین و بینندگان رو جلب کند اما در عوض هیچگاه تاکنون در جلب نظر آکادمی موفق عمل نکرده است و در ضمرهی کارگردانانی همچون هیچکاک، تیم برتون، اورسن ولز، چارلی چاپلین، ریدلی اسکات، فدریکو فلینی و کوبریک بزرگ قرار میگیرد که هیچگاه موفق به کسب جایزهی اسکار نشدهاند. کارگردانی که با خلق فیلمهای بزرگی همچون Inception , Interstellar و سه گانه بتمن در عرض ده سال راه صد ساله را رفت و اکنون خود را به عنوان یکی از صاحب سبکترین و بزرگترین کارگردانهای تاریخ جهان معرفی کرده است.
فیلمهای نولان همواره در گیشه موفق بودهاند و با بیش از ۴ میلیارد دلار فروش بابت هشت فیلم بلندی که قبل از دانکرک ساخته، در ضمرهی پول سازترین کارگردانهای دنیا هم قرار میگیرد. اما نولان نه به خاطر فیلمهای پرفروش بلکه بیشتر به خاطر تواناییهای منحصر به فرد و نوآوریهای خاص خود به این جایگاه رسیده است. نولان همچون تارانتینو از جمله کسانی است که کمیت را فدای کیفیت نکردهاند و با اینکه تعداد فیلمهایشان به انگشتان دو دست نمیرسند اما نمرهی اکثر فیلمهایشان تعداد انگشتهای دو دست (10) است. بعد از هشت فیلم موفق، که اولی فیلم تحسین شدهی ممنتو و آخری فیلم فوقالعادهی بین ستاره ای بود، کریستوفر ریسک بزرگی کرد و وارد ژانری شد که کمتر کارگردانی ریسک آنرا پذیرفته است؛ ژانر جنگی، ژانری که کارگردانی همچون اسپیلبرگ را به اسکار رساند و یا کارگردانهای بزرگی را از عرش به فرش رساند. گویی نولان برای جلب توجه آکادمی به سیم آخر زده و البته خبرها حاکی از آن است که این ریسک را تا حدود زیادی با موفقیت پشت سر گذاشته است.
دانکرک یکی از بزرگترین داستانهای جنگ جهانی است که اگر مهمتر از اتفاقات ساحل نورماندی نباشد، کم اهمیت تر هم نیست. 400 هزار سرباز به دانکرک عقب نشینی کردهاند و منتظر سوار شدن به کشتیهای خودی و بازگشت هستند. سربازان انگلیسی و فرانسویای که در برابر آلمانیها بیدفاع ماندهاند، راهی جز چشم انتظاری ناوهای خودی ندارند. آلمانیها با جنگندههای هوایی خود از این محاصرهای که حفظ کردهاند نگه داری و حلقهی محاصره را هر لحظه تنگتر میکنند یکی از نقاط مبهم تاریخ همین موضوع است که چرا آلمانها در دم تصمیم به قتل عام این ۴۰۰ هزار سرباز نمیگیرند.
عدهای میگویند که به این تعداد سرباز به چشم گروگان نگاه کرده اند و عدهای میگویند آلمانها فقط یهودیان را قتلعام میکردهاند و در مرام هیلتر و یاران کشتار این تعداد سرباز در ساحل نبوده است. همه میدانیم که نظریهی دوم صحیح است و از آنجایی که تاریخ را فاتحان مینویسند پس باید داستانی را ببینیم که میدانیم صد در صد بر اساس واقعیت نیست.
در هر صورت کریستوفر تصمیم به بازسازی این نقطهی مبهم گرفته و تمامی تجربه و توان خود را در آن به کار بسته تا به نوعی بهترین اثرش دانکرک باشد. فیلم در سه رشتهی زمانی و مکانی اتفاق میافتاد و زمان و مکان شروع هر رشته بسیار متفاوت است اما همانطور که پیشتر در آثار کارگردانهایی مثل کریستوفر نولان و کوئنتین تارانتینو دیدهایم، این دو نفر، استاد به تمام معنای پیوند زمانها، مکانها و خطهای داستانی متفاوت هستند. این تضمین را میدهم که در تمام فیلم کوچکترین ضعف کارگردانی و تدوینی را مشاهده نمیکنید ولی فیلمنامهای که از قضا خود نولان آنرا نوشته، آنچنان هم بی عیب و ایراد نیست و از همه مهمتر جذاب نیست. گویی در حال مشاهدهی مستند هستیم و نه بیشتر. با این شرایط به طور وسواسانهای به هر سه خط داستانی فیلم به طور مساوی پرداختهاست؛ سه رشتهای که برگ برندهی اول دانکرک هستند. دانکرک حول یک محور فیلم خوبی میشود و آن مدیریت زمان است.
خط داستانی اول ساحل را نشان میدهد که حوادث آن طی ۹ روز رخ میدهد و 400 هزار سرباز در صفهای معین پشت سر موج شکن منتظر سوار شدن بر کشتیهایی هستند که یکی پس از دیگری توسط جنگندههای آلمانی در اعماق امواج دفن میشوند. داستان با تلاش دو جوان کم سن و سال برا بقا شروع میشود. یکی انگلیسی است و دیگری فرانسوی. هری استایل جوان، ستارهی پاپ و عضو گروه وان دایرکشن نمایشی همچون یک بازیگر با تجربه دارد. در این شرایط سخت دیگر هیچ برادریای بین فرانسویها و انگلیسیها نیست و گویی اصلا اتحادی بین آنها از قبل وجود نداشته است. چرچیل به بازگشت سی هزار نفر هم راضی است و نهایت امید ارتش به بازگردانی 45 هزار نفر است. این یعنی حداقل 355 هزار تلفات جانی که انگلیسیها و فرانسویها به آن رضایت دادهاند. اما با این وجود ما شاهد صحنههای خشن، ملتهب و تاثیر گذار خون آلودی همچون ستیغ هکساو یا نجات سرجوخه رایان نیستیم اما دلهره و اضطرابی فراتر و پایدارتر نصیبمان میشود که از ابتدا تا انتهای فیلم همراهمان است.
خط داستانی دوم در مورد مرد میانسال عامهای (مارک رایلنس) است که با فراخوان ارتش، به صورت داوطلب و سر خود به سمت دانکرک حرکت میکند تا به یاری سربازان کشورش برسد و آنها را سوار کرده و به خانه بازگرداند. این رشتهی داستان یک روز به طول میانجامد.فاصلهی نزدیکترین اسکلهی شهر مجاور با دانکرک آنقدر کوتاه است که سربازان از ساحل خانه را میبینند اما از رسیدن به آن مستاصل شده اند... این مرد که پسر خود را نیز در جنگ از دست داده با دو پسر نوجوان راهی این سفر پرخطر میشود، بی خبر از آنکه چه جهنمی در انتظارش است. رشتهی سوم و به نظر من مهمترین خط داستانی فیلم در هوا اتفاق میافتد. این رشته تنها اتفاقات یک ساعت را به تصویر میکشد اما با هنرمندی نولان در تدوین و کارگردانی احساس میکنید یک روز کامل بر فراز آسمان هستید. سه جنگندهی انگلیسی در تلاش هستند تا مسیر عبور ناوها و کشتیهای شخصی که به سمت دانکرک میروند را امن کنند و در این راه باید با جنگندههای مجهز تر و قویتر آلمانی بجنگند. سه خلبان این جنگندهها از هیچ فداکاریای دریغ نمیکنند و حتی با فرود آمدن روی آب خود را تا سر حد مرگ به خطر میاندازند. این سه خط داستانی به زیباترین شکل موجود به هم پیوند میخورند و بیننده را متحیر میسازند.
اوج خلاقیت در سکانسی است که یک سری از افراد ساحل که داخل قایقی پناه برده اند و اکنون در حال غرق شدن هستند، مورد کمک کشتی مرد میانسال قرار میگیرند و از طرفی بر فراز آنها آخرین امید ناوگان هوایی و آخرین جنگندهی باقی مانده در حال مبارزه با جنگندهی دشمن است که موفق به شکست او و پاکسازی محدودهی هوایی میشود و جنگندهی دشمن در کنار قایق مرد میانسال به داخل آب آغشته به نفت سقوط میکند. این تلاقی خطهای داستانی بیننده را طوری به فکر فرو میبرد که گویی از ابتدا هر سه خط داستانی بر روی یک خط زمانی حرکت می کرده اند و این جز از هنر نولان و تدوین نیست.
هانس زیمر در همکاری چندمین بارهاش با نولان باز هم هنر خود را به رخ میکشد و با موسیقی متنی قوی و تاثیر گذار در فیلمی که دیالوگهایش در حد یک فیلم کوتاه بود و زمان زیادی از آن باید با هنر آهنگساز پر میشد، یکی از دیگر از برگهای برنده ی نولان را رو میکند. اما قطعا با موسیقی بین ستارهای و تلقین فاصله دارد. موسیقیای یکنواخت و گیرا را میشنویم که گاها ما را در بطن جنگ فرو میبرد.
عدهای از منتقدین، نولان را به خاطر ساخت فیلمی بدون شخصیت اصلی تحسین میکنند. چون شما طی این ماراتن دو ساعتهی بقا، شخصیتی اصلی یا مکمل نمیبینید اما من میگویم وقتی شما از بازیگرانی قدرتمند مثل تام هاردی یا کیلیان مورفی بهره میبرید چه بهتر است که از آنها استفاده کنید. چه بهتر است که به جای دو ساعت ماسک زدن بر صورت بازیگر پرتوانی چون تام هاردی، از قابلیتهای بازیگری او هم بهره بگیرید. چه بهتر است که بینندگان با یک شخص در فیلم ارتباط مستقیم برقرار کنند. من از این دریچه به موضوع نگاه میکنم که نولان میخواسته که نشان دهد، بدون بازیگر نقش اصلی و با کارگردانی خوب میتوان فیلمی جذاب ساخت. اما میتوان از دریچهی تمایل به خودخواهی و جلب توجه نیز به آن نگاه کرد. چه بسا اگر کاراکتری به موازات و مساوات نقش تام هنکس که با حضورش در نجات سرجوخه رایان، فیلم را به تعالی رساند در دانکرک هم حضور داشت، شاید الآن از دانکرک به عنوان بهترین فیلم ژانر جنگی تاریخ سخن میگفتیم
دیگر نقطهی ضعف فیلم را نیز به عدم تدوین صوتی خوب آن ارجاع میدهم که گاها درک دیالوگها را سخت میکرد و بیننده بعضی از جملات را به درستی درک نمیکرد.
اگر بخواهیم رو راست باشیم، همهی ما انتظار یک فیلم در سطح نجات سرجوخه رایان یا بالاتر را داشتیم اما در نهایت چیزی که نصیبمان شد، فیلمی در حد فیلم خشم با بازی برد پیت و کارگردانی دیوید آیر در ژانر جنگی بود. کریستوفر نولان گفته که قبل از شروع به ساخت دانکرک او دو فیلم "مزد ترس" و "سرعت" را با دقت مورد تحقیق و بررسی قرار داده تا تنشی گذرا و پایدار در ریتم فیلم ایجاد کند که در آن نیز موفق بوده اما تنش گذرا برای بهترین شدن کافی نیست و فاکتورهای دیگری را از بیننده دریغ کرده بود. دانکرک را نمیتوان با بین ستارهای یا تلقین نولان مقایسه کرد چون در دنیایی کاملا متفاوت اتفاق میافتد و تمامی داستان اصطلاحا بر اساس تاریخ است و نه نظریات علمی ثابت نشده؛ اما یک بینندهی عادی، که لذت فراوانی از آثار برجستهی نولان برده و با این ذهنیت به سمت فیلم آمده، اندکی نا امید خواهد شد. اما این اندکی از ارزشها و تواناییهای نولان در ساخت یک فیلم به یاد ماندنی چون دانکرک کم نخواهد کرد، همانطور که دانکرک را در ضمرهی بهترینهای جنگی قرار نخواهد داد.
پایان فیلم با نجات سربازان از دانکرک و بازگشتشان به خانه، شما را متوجه نقش حیاطی جنگندهی آخر با خلبانی متعهد که "تام هاردی" نقشش را بازی کرده، میکند که با از خود گذشتگی و با آخرین گالن سوختش پای مبارزه میایستد و آسمان را برای بازگشت برادران و همقطارانش امن میکند و در آخر به خاطر اتمام سوخت در دانکرک مینشیند و تسلیم دشمن میشود. نولان با گفتههای تاریخی وینستون چرچیل در مورد رستگاری بیش از 350 هزار سرباز ساحل دانکرک فیلم را به پایان میرساند، اما نه از زبان شخص نخست وزیر وقت بریتانیا بلکه از زبان یک سرباز جوان زجر کشیده طی جنگ...
پایانی با امضایی قابل پیشبینی از کریستوفر نولان...
نیما نعیمی - 8.5 از 10
"" حاوی خطر اسپویل برای کسانی که هنوز فیلم را ندیدهاند""
هر چقدر کریستوفر نولان ثابت کرده است که میتواند همواره نظر مثبت منتقدین و بینندگان رو جلب کند اما در عوض هیچگاه تاکنون در جلب نظر آکادمی موفق عمل نکرده است و در ضمرهی کارگردانانی همچون هیچکاک، تیم برتون، اورسن ولز، چارلی چاپلین، ریدلی اسکات، فدریکو فلینی و کوبریک بزرگ قرار میگیرد که هیچگاه موفق به کسب جایزهی اسکار نشدهاند. کارگردانی که با خلق فیلمهای بزرگی همچون Inception , Interstellar و سه گانه بتمن در عرض ده سال راه صد ساله را رفت و اکنون خود را به عنوان یکی از صاحب سبکترین و بزرگترین کارگردانهای تاریخ جهان معرفی کرده است.
فیلمهای نولان همواره در گیشه موفق بودهاند و با بیش از ۴ میلیارد دلار فروش بابت هشت فیلم بلندی که قبل از دانکرک ساخته، در ضمرهی پول سازترین کارگردانهای دنیا هم قرار میگیرد. اما نولان نه به خاطر فیلمهای پرفروش بلکه بیشتر به خاطر تواناییهای منحصر به فرد و نوآوریهای خاص خود به این جایگاه رسیده است. نولان همچون تارانتینو از جمله کسانی است که کمیت را فدای کیفیت نکردهاند و با اینکه تعداد فیلمهایشان به انگشتان دو دست نمیرسند اما نمرهی اکثر فیلمهایشان تعداد انگشتهای دو دست (10) است. بعد از هشت فیلم موفق، که اولی فیلم تحسین شدهی ممنتو و آخری فیلم فوقالعادهی بین ستاره ای بود، کریستوفر ریسک بزرگی کرد و وارد ژانری شد که کمتر کارگردانی ریسک آنرا پذیرفته است؛ ژانر جنگی، ژانری که کارگردانی همچون اسپیلبرگ را به اسکار رساند و یا کارگردانهای بزرگی را از عرش به فرش رساند. گویی نولان برای جلب توجه آکادمی به سیم آخر زده و البته خبرها حاکی از آن است که این ریسک را تا حدود زیادی با موفقیت پشت سر گذاشته است.
دانکرک یکی از بزرگترین داستانهای جنگ جهانی است که اگر مهمتر از اتفاقات ساحل نورماندی نباشد، کم اهمیت تر هم نیست. 400 هزار سرباز به دانکرک عقب نشینی کردهاند و منتظر سوار شدن به کشتیهای خودی و بازگشت هستند. سربازان انگلیسی و فرانسویای که در برابر آلمانیها بیدفاع ماندهاند، راهی جز چشم انتظاری ناوهای خودی ندارند. آلمانیها با جنگندههای هوایی خود از این محاصرهای که حفظ کردهاند نگه داری و حلقهی محاصره را هر لحظه تنگتر میکنند یکی از نقاط مبهم تاریخ همین موضوع است که چرا آلمانها در دم تصمیم به قتل عام این ۴۰۰ هزار سرباز نمیگیرند.
عدهای میگویند که به این تعداد سرباز به چشم گروگان نگاه کرده اند و عدهای میگویند آلمانها فقط یهودیان را قتلعام میکردهاند و در مرام هیلتر و یاران کشتار این تعداد سرباز در ساحل نبوده است. همه میدانیم که نظریهی دوم صحیح است و از آنجایی که تاریخ را فاتحان مینویسند پس باید داستانی را ببینیم که میدانیم صد در صد بر اساس واقعیت نیست.
در هر صورت کریستوفر تصمیم به بازسازی این نقطهی مبهم گرفته و تمامی تجربه و توان خود را در آن به کار بسته تا به نوعی بهترین اثرش دانکرک باشد. فیلم در سه رشتهی زمانی و مکانی اتفاق میافتاد و زمان و مکان شروع هر رشته بسیار متفاوت است اما همانطور که پیشتر در آثار کارگردانهایی مثل کریستوفر نولان و کوئنتین تارانتینو دیدهایم، این دو نفر، استاد به تمام معنای پیوند زمانها، مکانها و خطهای داستانی متفاوت هستند. این تضمین را میدهم که در تمام فیلم کوچکترین ضعف کارگردانی و تدوینی را مشاهده نمیکنید ولی فیلمنامهای که از قضا خود نولان آنرا نوشته، آنچنان هم بی عیب و ایراد نیست و از همه مهمتر جذاب نیست. گویی در حال مشاهدهی مستند هستیم و نه بیشتر. با این شرایط به طور وسواسانهای به هر سه خط داستانی فیلم به طور مساوی پرداختهاست؛ سه رشتهای که برگ برندهی اول دانکرک هستند. دانکرک حول یک محور فیلم خوبی میشود و آن مدیریت زمان است.
خط داستانی اول ساحل را نشان میدهد که حوادث آن طی ۹ روز رخ میدهد و 400 هزار سرباز در صفهای معین پشت سر موج شکن منتظر سوار شدن بر کشتیهایی هستند که یکی پس از دیگری توسط جنگندههای آلمانی در اعماق امواج دفن میشوند. داستان با تلاش دو جوان کم سن و سال برا بقا شروع میشود. یکی انگلیسی است و دیگری فرانسوی. هری استایل جوان، ستارهی پاپ و عضو گروه وان دایرکشن نمایشی همچون یک بازیگر با تجربه دارد. در این شرایط سخت دیگر هیچ برادریای بین فرانسویها و انگلیسیها نیست و گویی اصلا اتحادی بین آنها از قبل وجود نداشته است. چرچیل به بازگشت سی هزار نفر هم راضی است و نهایت امید ارتش به بازگردانی 45 هزار نفر است. این یعنی حداقل 355 هزار تلفات جانی که انگلیسیها و فرانسویها به آن رضایت دادهاند. اما با این وجود ما شاهد صحنههای خشن، ملتهب و تاثیر گذار خون آلودی همچون ستیغ هکساو یا نجات سرجوخه رایان نیستیم اما دلهره و اضطرابی فراتر و پایدارتر نصیبمان میشود که از ابتدا تا انتهای فیلم همراهمان است.
خط داستانی دوم در مورد مرد میانسال عامهای (مارک رایلنس) است که با فراخوان ارتش، به صورت داوطلب و سر خود به سمت دانکرک حرکت میکند تا به یاری سربازان کشورش برسد و آنها را سوار کرده و به خانه بازگرداند. این رشتهی داستان یک روز به طول میانجامد.فاصلهی نزدیکترین اسکلهی شهر مجاور با دانکرک آنقدر کوتاه است که سربازان از ساحل خانه را میبینند اما از رسیدن به آن مستاصل شده اند... این مرد که پسر خود را نیز در جنگ از دست داده با دو پسر نوجوان راهی این سفر پرخطر میشود، بی خبر از آنکه چه جهنمی در انتظارش است. رشتهی سوم و به نظر من مهمترین خط داستانی فیلم در هوا اتفاق میافتد. این رشته تنها اتفاقات یک ساعت را به تصویر میکشد اما با هنرمندی نولان در تدوین و کارگردانی احساس میکنید یک روز کامل بر فراز آسمان هستید. سه جنگندهی انگلیسی در تلاش هستند تا مسیر عبور ناوها و کشتیهای شخصی که به سمت دانکرک میروند را امن کنند و در این راه باید با جنگندههای مجهز تر و قویتر آلمانی بجنگند. سه خلبان این جنگندهها از هیچ فداکاریای دریغ نمیکنند و حتی با فرود آمدن روی آب خود را تا سر حد مرگ به خطر میاندازند. این سه خط داستانی به زیباترین شکل موجود به هم پیوند میخورند و بیننده را متحیر میسازند.
اوج خلاقیت در سکانسی است که یک سری از افراد ساحل که داخل قایقی پناه برده اند و اکنون در حال غرق شدن هستند، مورد کمک کشتی مرد میانسال قرار میگیرند و از طرفی بر فراز آنها آخرین امید ناوگان هوایی و آخرین جنگندهی باقی مانده در حال مبارزه با جنگندهی دشمن است که موفق به شکست او و پاکسازی محدودهی هوایی میشود و جنگندهی دشمن در کنار قایق مرد میانسال به داخل آب آغشته به نفت سقوط میکند. این تلاقی خطهای داستانی بیننده را طوری به فکر فرو میبرد که گویی از ابتدا هر سه خط داستانی بر روی یک خط زمانی حرکت می کرده اند و این جز از هنر نولان و تدوین نیست.
هانس زیمر در همکاری چندمین بارهاش با نولان باز هم هنر خود را به رخ میکشد و با موسیقی متنی قوی و تاثیر گذار در فیلمی که دیالوگهایش در حد یک فیلم کوتاه بود و زمان زیادی از آن باید با هنر آهنگساز پر میشد، یکی از دیگر از برگهای برنده ی نولان را رو میکند. اما قطعا با موسیقی بین ستارهای و تلقین فاصله دارد. موسیقیای یکنواخت و گیرا را میشنویم که گاها ما را در بطن جنگ فرو میبرد.
عدهای از منتقدین، نولان را به خاطر ساخت فیلمی بدون شخصیت اصلی تحسین میکنند. چون شما طی این ماراتن دو ساعتهی بقا، شخصیتی اصلی یا مکمل نمیبینید اما من میگویم وقتی شما از بازیگرانی قدرتمند مثل تام هاردی یا کیلیان مورفی بهره میبرید چه بهتر است که از آنها استفاده کنید. چه بهتر است که به جای دو ساعت ماسک زدن بر صورت بازیگر پرتوانی چون تام هاردی، از قابلیتهای بازیگری او هم بهره بگیرید. چه بهتر است که بینندگان با یک شخص در فیلم ارتباط مستقیم برقرار کنند. من از این دریچه به موضوع نگاه میکنم که نولان میخواسته که نشان دهد، بدون بازیگر نقش اصلی و با کارگردانی خوب میتوان فیلمی جذاب ساخت. اما میتوان از دریچهی تمایل به خودخواهی و جلب توجه نیز به آن نگاه کرد. چه بسا اگر کاراکتری به موازات و مساوات نقش تام هنکس که با حضورش در نجات سرجوخه رایان، فیلم را به تعالی رساند در دانکرک هم حضور داشت، شاید الآن از دانکرک به عنوان بهترین فیلم ژانر جنگی تاریخ سخن میگفتیم
دیگر نقطهی ضعف فیلم را نیز به عدم تدوین صوتی خوب آن ارجاع میدهم که گاها درک دیالوگها را سخت میکرد و بیننده بعضی از جملات را به درستی درک نمیکرد.
اگر بخواهیم رو راست باشیم، همهی ما انتظار یک فیلم در سطح نجات سرجوخه رایان یا بالاتر را داشتیم اما در نهایت چیزی که نصیبمان شد، فیلمی در حد فیلم خشم با بازی برد پیت و کارگردانی دیوید آیر در ژانر جنگی بود. کریستوفر نولان گفته که قبل از شروع به ساخت دانکرک او دو فیلم "مزد ترس" و "سرعت" را با دقت مورد تحقیق و بررسی قرار داده تا تنشی گذرا و پایدار در ریتم فیلم ایجاد کند که در آن نیز موفق بوده اما تنش گذرا برای بهترین شدن کافی نیست و فاکتورهای دیگری را از بیننده دریغ کرده بود. دانکرک را نمیتوان با بین ستارهای یا تلقین نولان مقایسه کرد چون در دنیایی کاملا متفاوت اتفاق میافتد و تمامی داستان اصطلاحا بر اساس تاریخ است و نه نظریات علمی ثابت نشده؛ اما یک بینندهی عادی، که لذت فراوانی از آثار برجستهی نولان برده و با این ذهنیت به سمت فیلم آمده، اندکی نا امید خواهد شد. اما این اندکی از ارزشها و تواناییهای نولان در ساخت یک فیلم به یاد ماندنی چون دانکرک کم نخواهد کرد، همانطور که دانکرک را در ضمرهی بهترینهای جنگی قرار نخواهد داد.
پایان فیلم با نجات سربازان از دانکرک و بازگشتشان به خانه، شما را متوجه نقش حیاطی جنگندهی آخر با خلبانی متعهد که "تام هاردی" نقشش را بازی کرده، میکند که با از خود گذشتگی و با آخرین گالن سوختش پای مبارزه میایستد و آسمان را برای بازگشت برادران و همقطارانش امن میکند و در آخر به خاطر اتمام سوخت در دانکرک مینشیند و تسلیم دشمن میشود. نولان با گفتههای تاریخی وینستون چرچیل در مورد رستگاری بیش از 350 هزار سرباز ساحل دانکرک فیلم را به پایان میرساند، اما نه از زبان شخص نخست وزیر وقت بریتانیا بلکه از زبان یک سرباز جوان زجر کشیده طی جنگ...
پایانی با امضایی قابل پیشبینی از کریستوفر نولان...
نیما نعیمی - آذرماه 1396