فیلمو هنوز ندیدم برا همین نظری نمیدم ولی با حرفات در مورد اسکار به شدت موافقم!قبلا فیلمی که اسکار میگرفت واقعا شاهکار بود و تا قرن ها هم شاهکار میمونن اما الان شاهد اسکار گرفتن فیلم ها و بازیگرایی هستیم که حتی سال بعد هم به یادشون نمیاریم
فیلم زیبایی بود
نشون دهنده این که هر تصمیم کوچکی که در لحظه میگیریم هر حرفی که میزنیم و به سادگی ازش عبور میکنیم هر نگاهی که به کسی میندازیم و برامون اهمیت نداره که چجور بوده همه میتونن زندگی و اینده مون رو تغییر بدن «هر دقیقه ای که میگذره فرصتیه که خودمونو تغییر بدیم»
اسپویل
دیوید که جوان زیبا و ثروتمند و موفقیه مثل هر جوان دیگه ای غرور و خودستایی خاص خودش رو داره اینو از نگاه رضایت بخشش به خودش تو اینه میشه فهمید اونقدر با اعتماد به نفسه که فکر میکنه دنیا همیشه بر وفق مرداش خواهد بود و اون همیشه جوان و زیبا!ارزشی برای عشق و احساساتقایل نیست و به جولی فقط به عنوان دوستی که باهاش میخوابه فکر میکنه و با سردی باهاش برخورد میکنه وبه احساساتش توجهی نمیکنه چیزی که در ابتدای امر بی اهمیت میاد اما به قیمت زندگیش تموم میشه اما زندگیدیوید چندان هم بی نقص نیست اینو از کابوس هایی که میبینه میشه فهمید کابوس تنهایی بیپایان در شهر کابوس دیوید تنها موندنه با دیدن سوفیا عاشقش میشه چیزی که هرگز فکرشم نمیکرد و باعثمیشه اخرین ضربه به جولی زده بشه اما هنوز اونقدری عاشق نشده که در برابر هوسش در برابر دعوت اغواگرانه جولی مقاومت کنه بین دو راه سوار شدن به ماشین جولی رو ترجیح میده و چیزی میشه که نباید بشه تصادف واز دست دادن زباییش زندگی دیوید که قبلا به گفته خودش زندگی در رویا بود حالا به کابوس مطلق و بی پایانی تبدیل شده کابوس تنهایی چیزی که همیشه ترسشرو داشت و در خواب میدید حالا در زندگی واقعیش بع واقعیت تبدیل شده سوفیا دیگه چندان ازش خوشش نمیاد سوفیا فرشته ای نبود که بتونه چهره درب و داغون دیوید رو تحمل کنه وکنارش باشه دیوید حالا میخواد دوباره در زندگی قبلی زندگی کنه زندگی رویایی!اما همچین چیزی امکان نداره مگر در رویا!دیوید با کشتن و منجمد کردن خودش به وسیله یک موسسه به زندگی در رویایی مشغول میشه که همیشه دنبالش بود سوفیا در این رویا قبول میکنه با دیوید باشه همون فرشته و ناجی ای که دیوید نیازش داشت دکتر ها روش درمان دیوید رو پیدا میکنن و دیوید زیباییش رو بدست میاره و به زندگی عاشقانه ای با سوفیا مشغول میشه!غافل از اینکه یک رویا هم به راحتی میتونه به کابوس تبدیل بشه حس گناه دیوید نسبت به کاری که با جولی کرده و باعث مرگش شده باعث تبدیل رویای اون به کابوس میشه چون دیوید خودش رو لایق اون خوشبختی نمیدونه ذهنش شروع میکنه به سوفیا رو به شکل جولی دیدن و با این تصور سوفیا رو به قتل میرسونه برای کامل شدن این کابوس چهره دیوید هم به حالت اول برمیگرده دیوید در کابوس بی انتهاش زندانی میشه بعد از مدت ها متوجه این حقیقت میشه که تمام این زندگی ساخته مغز خودش بوده اون در حقیقت تنها بود چه در واقعیت چه در رویا و چه در کابوس دیوید همیشه تنها بود اما حالا میخواد به زندگی واقعی برگرده جایی که ۱۵۰ سال از نبودش درا ونجا میگذره سوفیا در واقعیت هم مرده و ثروتی هم نخواهد داشت تمام کسانی که دیوید میشناخته هم حتما تا الان مرده ان!اما دیوید تصمیم خودش رو گرفته زندگی رویایی بدردش نمیخوره باید برای یک بار هم که شده در واقعیت زندگی کنه
نشون دهنده این که هر تصمیم کوچکی که در لحظه میگیریم هر حرفی که میزنیم و به سادگی ازش عبور میکنیم هر نگاهی که به کسی میندازیم و برامون اهمیت نداره که چجور بوده همه میتونن زندگی و اینده مون رو تغییر بدن «هر دقیقه ای که میگذره فرصتیه که خودمونو تغییر بدیم»
اسپویل
دیوید که جوان زیبا و ثروتمند و موفقیه مثل هر جوان دیگه ای غرور و خودستایی خاص خودش رو داره اینو از نگاه رضایت بخشش به خودش تو اینه میشه فهمید اونقدر با اعتماد به نفسه که فکر میکنه دنیا همیشه بر وفق مرداش خواهد بود و اون همیشه جوان و زیبا!ارزشی برای عشق و احساساتقایل نیست و به جولی فقط به عنوان دوستی که باهاش میخوابه فکر میکنه و با سردی باهاش برخورد میکنه وبه احساساتش توجهی نمیکنه چیزی که در ابتدای امر بی اهمیت میاد اما به قیمت زندگیش تموم میشه اما زندگیدیوید چندان هم بی نقص نیست اینو از کابوس هایی که میبینه میشه فهمید کابوس تنهایی بیپایان در شهر کابوس دیوید تنها موندنه با دیدن سوفیا عاشقش میشه چیزی که هرگز فکرشم نمیکرد و باعثمیشه اخرین ضربه به جولی زده بشه اما هنوز اونقدری عاشق نشده که در برابر هوسش در برابر دعوت اغواگرانه جولی مقاومت کنه بین دو راه سوار شدن به ماشین جولی رو ترجیح میده و چیزی میشه که نباید بشه تصادف واز دست دادن زباییش زندگی دیوید که قبلا به گفته خودش زندگی در رویا بود حالا به کابوس مطلق و بی پایانی تبدیل شده کابوس تنهایی چیزی که همیشه ترسشرو داشت و در خواب میدید حالا در زندگی واقعیش بع واقعیت تبدیل شده سوفیا دیگه چندان ازش خوشش نمیاد سوفیا فرشته ای نبود که بتونه چهره درب و داغون دیوید رو تحمل کنه وکنارش باشه دیوید حالا میخواد دوباره در زندگی قبلی زندگی کنه زندگی رویایی!اما همچین چیزی امکان نداره مگر در رویا!دیوید با کشتن و منجمد کردن خودش به وسیله یک موسسه به زندگی در رویایی مشغول میشه که همیشه دنبالش بود سوفیا در این رویا قبول میکنه با دیوید باشه همون فرشته و ناجی ای که دیوید نیازش داشت دکتر ها روش درمان دیوید رو پیدا میکنن و دیوید زیباییش رو بدست میاره و به زندگی عاشقانه ای با سوفیا مشغول میشه!غافل از اینکه یک رویا هم به راحتی میتونه به کابوس تبدیل بشه حس گناه دیوید نسبت به کاری که با جولی کرده و باعث مرگش شده باعث تبدیل رویای اون به کابوس میشه چون دیوید خودش رو لایق اون خوشبختی نمیدونه ذهنش شروع میکنه به سوفیا رو به شکل جولی دیدن و با این تصور سوفیا رو به قتل میرسونه برای کامل شدن این کابوس چهره دیوید هم به حالت اول برمیگرده دیوید در کابوس بی انتهاش زندانی میشه بعد از مدت ها متوجه این حقیقت میشه که تمام این زندگی ساخته مغز خودش بوده اون در حقیقت تنها بود چه در واقعیت چه در رویا و چه در کابوس دیوید همیشه تنها بود اما حالا میخواد به زندگی واقعی برگرده جایی که ۱۵۰ سال از نبودش درا ونجا میگذره سوفیا در واقعیت هم مرده و ثروتی هم نخواهد داشت تمام کسانی که دیوید میشناخته هم حتما تا الان مرده ان!اما دیوید تصمیم خودش رو گرفته زندگی رویایی بدردش نمیخوره باید برای یک بار هم که شده در واقعیت زندگی کنه