دو یادداشت بر «نبرد الجزیره» و صحبت هایی از بازماندگان نبرد
بی بی سی:«نبرد الجزیره یکی از مشهورترین فیلم های سینمای سیاسی است که توسط پونته کوروو ساخته شده است.”سعدی یوسف” که خود در مبارزات آزادیبخش ملی الجزایر شرکت داشته و در این فیلم هم در نقش یک چریک ظاهر می شود. یوسف یکی از رهبران جبهه آزادیبخش ملی الجزایر(FLN) بود که حملات چریکی و همچنین بمب گذاریهای بسیاری را علیه فرانسوی ها در الجزایر و از جمله رستوران ها و کافه های مناطق فرانسوی نشین سازمان داد. وی می گوید خاطره آنها هنوز ذهن او را آزار می دهد، او همچنان صحنه ای را که پس از یک بمب گذاری در یک کافه فرانسوی یک دختر و پسرجوان دست و پای خود را از دست داده بودند و از درد فریاد می کشیدند به خاطر می آورد ولی می گوید ما چاره دیگری نداشتیم ما باید کشورمان را از دست اشغالگران آزاد می کردیم. وی می گوید که خشونت فرانسوی ها در سرکوب و شکنجه الجزایری ها نتیجه ای جز دست زدن به خشونت نداشت.این فیلم توسط گروه های چریکی بسیاری در گوشه و کنار جهان، از جمله ببرهای تامیل، ارتش سری آزادیبخش ایرلند و ارتش سرخ آلمان (بایدرماینهف) برای فراگیری درسهایی از مبارزه چریکی مورد استفاده قرار گرفته است. یوسف می گوید: “برای آنهایی که می خواهند از چنگال استعمار رهایی یابند، مبارزه ای که من درآن شرکت کردم، روا بود ولی من با تمام وجود مخالف به کار بردن چنین روشهایی توسط دیگران هستم”. همچنین کسانی که درگیر مبارزه با گروه های چریکی هستند نیز با دقت این فیلم را مورد بررسی قرار داده اند.نبرد الجزیره که اکنون اکران مجدد آن در برخی از کشورها آغاز شده است ساخته “جیلو پونته کوروو”، کارگردان چپ گرای ایتالیایی است که در سال 1967 به نمایش در آمد و نمایش آن در فرانسه و برخی دیگر از کشورها تا سالها ممنوع بود.این فیلم روایت مبارزات چریکهای جبهه آزادیبخش الجزایر با همراهی با یکی از رهبران آن موسوم به علی در دهه پنجاه با اشغالگران فرانسوی است که شیوه روایت، ریتم و به ویژه موسیقی هیجان برانگیز آن( ساخته انیو موریکونه)، در موفقیت آن نقش مهمی داشته است. این فیلم که در سال 1966 در اولین نمایش عمومی خود در جشنواره ونیز جایزه بهترین فیلم را از آن خود کرد بر اساس کتابی از سعدی یوسف به نام “خاطراتی از نبرد الجزایر” ساخته شده است. جولیو پونته کوروو که در یک خانواده ای سرمایه دار یهودی به دنیا آمد در جوانی سر به طیغان برداشت و همزمان با مبارزات ضد موسولینی به حزب کمونیست ایتالیا پیوست و به کار روزنامه نگاری در نشریات چپ گرای این کشور روی آورد. وی که یکی از برجسته ترین کارگردان های تاریخ سینما با فیلم هایی چون: کاپو، راه بزرگ آبی، شعله های سوزان و چندین مستند مشهور دیگر بود، سال گذشته درگذشت.آخرین فیلم پونته کوروو، جهان دیگری ممکن است در سال 2001 ساخته شد.
وبلاگ majnown:«این فیلم در مورد مبارزه مردم الجزایر است با استعمار فرانسه. مردمی که برای بدست آوردن استقلال و آزادی خود قیام کردند. بیشتر بخشهای فیلم در مورد مبارزه مسلحانه شاخه نظامی یک گروه به نام «جبهه آزادی ملی» الجزایر می باشد. فیلم با نشان دادن چگونگی شکل گیری عملیات و دستگیر شدن اعضای ارشد آن ادامه پیدا می کند و نشان می دهد که چگونه مردم الجزایر یک روز با پرچمهای الجزایر از خانه ها بیرون آمده و آزادی و استقلال خود را از فرانسه ی متمدن طلب می کنند. این صحنه برای من از زیباترین صحنه های فیلم بود. چند نکته جالب توجه هم در این فیلم بود، از جمله نحوه سازمانی این مبارزان. ساختار این سازمان به صورت درختی بود. هر نفر با با 3 نفر دیگر در ارتباط بود. یکی با رده بالا خود و با دو نفر در رده پایین خود. چیزی مانند پنتاگونا که برای بازاریابی در ایران رواج پیداکرده بود.اگر هم کسی دستگیر می شد تا 24 ساعت موظف بود که سکوت کند که بقیه متوجه شوند و بگریزند، بعد از آن هم می توانست اطلاعات خود را بگوید.فرمانده نظامی که مسول سرکوب شده بود نمودار درختی کشیده بود و دستگیر کردن و شکنجه تک تک خانه های این نمودار را پر می کرد. به جایی رسیده بود که بخش بزرگی از شبکه کشث شده بود ولی سران شبکه هنوز باقی مانده بودند. او می گفت این شبکه مانند کرمی است که اگر آنرا 100 تیکه هم بکنی ولی تا زمانی که سرش زنده است می تواند خود را باز تولید کند.»
1) نبرد الجزیره در سال 1965 با هزینه هشتصد هزار دلاری ساخته شد كه قسمت اعظم آن را عوامل فیلم تأمین كردند.
2) فیلم در سال 1966 در جشنواره ونیز جایزه شیر طلایی را به خود اختصاص داد و در كشورهای الجزایر، آمریكا و ایتالیا با موفقیت روبهرو شد و نامزد سه جایزه بزرگ سینمایی شد؛ اما این اكران با سانسور صحنههای شكنجه فیلم همراه بود.
3) اكران فیلم تا سال 1971 در فرانسه و انگلستان ممنوع شد، سازمان ارتش سری فرانسه (OAS) بهشدت با فیلم مخالفت نمود و خانوادههای سه مدیر سینما در فرانسه را در صورت اكران به قتل تهدید كرد و در سینماهایی كه تصمیم به اكران داشتند، بمب كار گذاشت.
4) یك باند فاشیستی در سال 1972 به تماشاگرانی كه در سینمایی در شهر رم برای دیدن فیلم آمده بودند، حمله نموده و یك نفر از آنان را بهشدت مجروح كردند.
5) نسخه كامل فیلم در سال 2004 در سینماهای آمریكای شمالی به نمایش درآمده است و تا پایان سال “دی. وی. دی” این فیلم نیز به بازار خواهد آمد.
6) اداره عملیات ویژه پنتاگون در ماه آگوست سال گذشته فیلم را برای كاركنان خود پخش كرد. این تصمیم در راستای آگاهی دقیقتر از نوع عملیات مسلمانان بر ضد اشغالگران، اتخاذ شده است.
به گفته مسئولان ارشد پنتاگون این فیلم دارای نكات آموزندهای برای نظامیان آمریكایی است.
7) یاسف سعدی، در نقش جعفر، در زندگی واقعی خود نیز ژنرال جبهه آزادیبخش میهنی الجزایر بود. او در دوران مبارزات خود توسط فرانسویان دستگیر و زندانی شد و خاطراتش را در زندان نوشت كه بعدها پونتهكوروو سولیناس برای داستان فیلم از آن استفاده كردند.
8) بازیگر نقش علی لاپوآنته سواد نداشت و تا پیش از انتخاب برای بازی در این نقش هرگز به سینما نرفته بود.
9) مرد میانسالی كه در فیلم شكنجه شده و به لاپوآنته، خیانت میكند، موقتاً برای ایفای نقش خود از یكی از زندانهای الجزیره آزاد شده بود.
10) تنها بازیگر حرفهای “نبرد الجزیره” ژان مارتین در نقش سرهنگ ماتیو بود كه در دهه 1950 به علت حمایت از مقاومت الجزیره در لیست سیاه هنرپیشگان قرار داشت.
بازاریابی سریال اکشن تاریخی حماسی Warrior «جنگجو» محصول شبکهی سینماکس باید به این جمله خلاصه شود: این سریال را ببینید. این دقیقا همان چیزی است که بروس لی (Bruce Lee) میخواست! در تیتراژ سریال نوشته شده «براساس دست نوشتههای بروس لی»، سوپراستار هنرهای رزمی که در سن ۳۳ سالگی به دلیل ورم مغزی فوت کرد. به نظر میآید او قصد داشته سریالی با هشت صفحه متن به نام Ah Sahm دربارهی استاد کونگفوی چینی که در غرب وحشی سرگردان است بسازد، اما ایدهی او دزدیده شد و در سریالی به نام Kung Fu با بازی یک سفیدپوست یعنی دیوید کارادین (David Carradine) استفاده شد که سه فصل از شبکه ABC پخش میشد.
با اینکه راهی برای برقراری ارتباط با بروس لی وجود ندارد تا ببینیم آیا Warrior دقیقا همان چیزی است که او میخواست یا خیر، اما ایدههای خلاقانه و فرهنگی اصیل آن غیرقابل انکار هستند. تهیهکنندگان اجرایی سریال شامل جاناتان تراپر (Jonathan Tropper) که سریال خشن و عجیب و غریب Banshee «بنشی» را ساخته بود؛ جاستین لین (Justin Lin) کارگردان سه فیلم از فرنچایز Fast and the Furious «سریع و خشن»؛ و شانون لی (Shannon Lee) بازیگر و مبارز رزمی و دختر بروس لی هستند. Warrior از همان ابتدا نشان میدهد اگرچه شاید به نظر چیزی بیشتر از همان المانهای تکراری شبکهی سینماکس یعنی جنگ و دعوا، شوخیهای مردانه و رفتن به فاحشه خانهها نیست، اما همچنین موضوعاتی مثل مهاجرت را مورد بررسی قرار میدهد. و این بخش سریال بهتر از دیگر بخشهای آن ظاهر میشود که عاقلانه مدیریت شدهاند اما منحصر به فرد نیستند.
خط داستانی اصلی یک ملودرام جنایی در فضای سان فرانسیسکوی سال ۱۸۷۵ دربارهی یک مهاجر چینی به نام Ah Sahm (با بازی اندرو کوجی (Andrew Koji)) است که به آمریکا آمده تا خواهر دورافتادهاش مای لینگ (با بازی دایان دون (Dianne Doan)) را پیدا کند و به مبارزی برای یک ارباب خلافکار تبدیل میشود. اما از همان سکانس ابتدایی قسمت اول، Warrior نشان میدهد که کلا دربارهی آمریکایی بودن و اینکه چه کسانی اجازه دارند آمریکایی باشند است.
روش داستانسرایی در سطح یک رمان گرافیکی خشن است تا با استفاده از چارچوب یک داستان چینی آمریکایی قرن نوزدهم، روش داستانی سریالهای جنایی مهیج کنونی را تغییر دهد. این شامل مردی با قدرتهای زیاد که خیلی کم حرف میزند؛ رئیس گروه خلافکاری یک چشم و اخمو (با بازی پری یونگ (Perry Yung)) که رفتار بد آدم تازهوارد را به دلیل اینکه در کتک زدن همه مهارت دارد تحمل میکند؛ پسر لوس و دیوانهی رئیس (با بازی جیسون توبین (Jason Tobin))؛ بانوی خردمندی که رازهای زیادی دارد (با بازی اولیویا چنگ (Olivia Cheng)) و غیره میشود. شکل مصنوعی دکورها که بین انسانی و کارتونی قرار دارند، باعث میشود فکر کنیم هر لحظه ممکن است شخصیتها شروع به آواز خواندن کنند. البته هرگز چنین کاری نمیکنند.
اما صحنههای مبارزهای موزون و هماهنگ جایگزین خیلی خوبی برای این مشکلات هستند – و این صحنهها وقتی به پایان میرسند خیلی جالب هستند، زمانی که شخصیتها ژستهایی میگیرند که شخصیت آنها را نشان میدهد. Warrior هرچه پیش میرود تاریکتر میشود، و پس از چهار اپیزود به یک کمدی تاریک همراه با مبارزه، فاکتورهای تاریخی سیاسی و صحنههای منشوری (!) تبدیل میشود. که البته این صحنهها گاهی اوقات برای پیشبرد داستان و شوخیهایی که به وجود میآورند لازم هستند.
سریال زمانی در بهترین حالتش است که شخصیت اصلی در حال مجازات دیگران با استفاده از مشت و لگد است، و یا زمانی که به تفکری در هویت ملی تبدیل میشود که در چنین داستانهایی کمتر دیدهایم. Warrior ترکیبی آشفته از داستانهای تاریخی و حماسی است، که چینیها، ایرلندیها و دیگران را به عنوان چندین سطح از اعتبار و احترام نشان میدهد. چینیها که غیرسفیدپوست هستند و تازه از راه رسیدهاند، مجبورند رویای آمریکایی را از طریق قاچاق انسان، گروههای خلافکاری، قاچاق اجناس و دیگر روشهای غیرقانونی دنبال کنند، چون روشهای قانونی برای آنها قابل دسترسی نیست.
ایرلندیها در قشر میانی قرار دارند. آنها کاملا ادارهی پلیس را مال خود کردهاند و بیشترشان فاسد هستند. همانطور که توسط شخصیتهایی مثل دیلان لری (با بازی دین جگر (Dean Jagger)) یک کارگر آشوبگر و عصبانی به نمایش درآمده، آنها یک برتری سفیدپوستی یا ذهنیت بومی بودن دارند. آنها خودشان را از غیرانسانها (چیزی که به غیر سفیدپوستها میگویند) آمریکاییتر میدانند و میترسند این غیرانسانها بخواهند جایگزین آنها در آمریکا شوند.
در همین حین، آنها به شدت از حکمرانها شاکی هستند، و از اینکه مجبور شدهاند در جنگ داخلی در برابر دیگر ایرلندیها قرار بگیرند ناراحت هستند. لیری با عصبانیت میگوید: “ما بردهها رو آزاد کردیم، خدا نگهشون داره، اما اونا به آفریقا برنگشتن. اونا به شمال اومدن و شغلهای مارو گرفتن.” تمام مقامات دولتی در این شهر سفیدپوست هستند و ادارهی پلیس سرچشمهی اصلی اعلام برتری سفیدپوستها است. تنها پلیس باوجدان کهنهسرباز جنگ داخلی به نام ریچارد لی (با بازی تام وستون جونز (Tom Weston-Jones)) است، که با زیر و رو کردن زخمهای قربانیان کالبدشکافیهای سر صحنهی جرم انجام میدهد و مشاهداتش را در دفترچهای خونآلود یادداشت میکند.
مفهوم سفید بودن به عنوان یک شرط موقت معمولا در سریالهای آمریکایی مورد بررسی قرار نمیگیرد، و خیلی جالب است که این موضوع در سریالی در مرکز داستان قرار داده شده که شخصیتهایش یکدیگر را به قصد کُشتن کتک میزنند. یکی از سریالهای سابق که مفهوم سفید بودن را بررسی کرد The Sopranos «سوپرانوز» بود که باعث شد گانگسترهای ایتالیایی آمریکایی به دلیل اینکه آن سریال آنها را در دید مردم بد جلوه داده شاکی باشند، حتی با اینکه آنها از مردم نژاد خودشان سوءاستفاده میکنند و با آنها رفتار خوبی ندارند. تنش بین ایرلندیها و چینیها و مفهوم آمریکایی بودن به عنوان چیزی که به جای اینکه با رنگ پوست کسب شود باید به دست بیاید، از بیشتر آشوبهای بین گروههای خلافکاری مختلف در Warrior جذابتر هستند، چون محتوای این بخش از داستان تازهتر و خطرات آن قابل باورتر هستند.
وقتی که فصل پایانی سریال Game of Thrones پخش شد بسیاری از شبکه HBO ناامید شدند اما چند روزی بیشتر طول نکشید تا مینی سریال جدید این شبکه یعنی «چرنوبیل» توانست دوباره توجه مخاطبان و منتقدان را به HBO برگرداند؛ مینی سریالی که بهترین اثر ساخته شده بر اساس فاجعه چرنوبیل بوده یا آنطور که کاربران سایت IMDB اعتقاد دارند، بهترین سریال تاریخ است.
همانطور که از اسم سریال مشخص است، چرنوبیل قصه فاجعه اتمی چرنوبیل که در شهری به همین نام رخ داده بود را بازگو میکند. البته این موضوع به این معنا نیست که با اثری تماما اکشن و سینمایی طرف باشیم که در آن قهرمانی قصد داشته باشد شهر و جهان را از یک فاجعه اتمی بزرگ نجات دهد. در اصل، برگ برنده چرنوبیل در بیان واقعیات به صورت دراماتوژی شده است و همین موضوع هم باعث میشود که تماشای رخ دادن این اتفاقات واقعی هیجان انگیز باشد.
چرنوبیل مخاطب را از همان لحظات اول درگیر میکند
اگر نمیدانید، فاجعه اتمی چرنوبیل حادثه هستهای بزرگی بود که در تاریخ ۲۶ آپریل ۱۹۸۶ (۶ اردیبهشت ۱۳۶۵) در نیروگاه هستهای چرنوبیل اکراین اتفاق افتاد. انفجار یکی از راکتورهای این نیروگاه باعث پخش مواد رادیو اکتیو در بخش زیادی از اروپا و زیان دیدن ۵ میلیون نفر انسان شد. ابعاد فاجعه به قدری بزرگ بود که عملیات امحای این حادثه بیشتر از ۵ سال طول کشید و بسیاری از بخشهای شهر چرنوبیل هنوز هم خالی از سکنه هستند.
مینی سریال چرنوبیل هم سعی میکند تا اتفاقات مهم همین حادثه را از دید افراد مختلفی به تصویر بکشد و خبری از تغییرات گسترده در داستان برای رسیدن به هیجان هالیوودی بیشتر هم نیست. البته این موضوع به این معنا نیست که با اثری خستهکننده با ریتمی کند طرف باشیم و هر ۵ قسمت این مینی سریال به قدری حساب شده کارگردانی و روایت میشوند که شما حتی میتوانید آنها را پشت سر هم نیز تماشا کنید.
سریال چرنوبیل
در این میان، قسمت اول سریال کار سخت کشاندن و همراه کردن مخاطب با جو کلی محیط و حادثه را به شکل قابل مشاهدهای عالی انجام میدهد. در نتیجه به خوبی شما با همان جرقههای اولیهی رخ دادن چنین حادثهای همراه شده و این روند تا زمانی که میلیونها نفر تحت تاثیر آن آسیب میبینند، ادامه دارد.
در واقع، چرنوبیل نشان میدهد که چنین فاجعهای چگونه تاثیرش را در هر سطح از اکوسیستم از حیوانات گرفته تا زندگی مردم عادی اعمال میکند. نشان دادن این تاثیرات به قدری عالی انجام شده که شاید بعد از تماشای آن فوبیای مواد رادیو اکتیوی پیدا کنید!
در واقع دلیل رخ دادن چنین اتفاقی و این که مخاطب تا این حد با سریال ارتباط برقرار میکند این است که مخاطب به راحتی قبول میکند که این اتفاقات واقعا در چرنوبیل رخ دادهاند. به نوعی، سریال هیچ وقت به یک اثر علمی تخیلی تبدیل نمیشود اما در این حال، با یک قصه جذاب طرف هستیم که مخاطب را تا انتها به همراه خود میکشاند.
به این گونه که از قسمت اول تا اواسط سوم مخاطب از زاویههای مختلفی نحوه آغاز چنین فاجعهای و چگونگی فراگیر شدن آن را مشاهده میکند. بعد از آن و در ادامه قسمت سوم، متوجه میشویم که این فاجعه به سطح بزرگی از فراگیری رسیده و حال شما هیجان زده هستید که ابعاد فاجعه تا چه حدی مردم شهر چرنوبیل و حتی اروپا را تحت تاثیر خود قرار میدهد.
سریال چرنوبیل
در این راه، گریم و جلوههای ویژه سریال هم نقش مهمی را ایفا میکنند. «واقعی بودن» خودش را به خوبی در تاثیری که مردم چرنوبیل از این فاجعه اتمی گرفتهاند نشان میدهد. به نوعی اتفاقاتی که برای مردم در این سریال رخ میدهد بسیار قابل باور هستند. به این معنا که اگر شما تصاویر مردم آسیب دیده از فاجعه چرنوبیل را با آنچه که در سریال به تصویر کشیده میشود مقایسه کنید، متوجه این واقعیت ترسناک خواهید شد
اتفاقات بد همیشه غافلگیرتان میکند
یک موضوع قابل توجه دیگر در چرنوبیل به بازی هنرمندانه جرد هریس و استلان اسکارشگورد بر میگردد. هر دو این افراد یکی از بهترین بازیهای خود را جلوی دوربین نمایش میدهند و به خوبی شما را به بطن ماجرای چرنوبیل میکشانند. جدا از این قضیه، رابطهای که میان این ۲ فرد جریان دارد و چالشهایی که بین آنها رخ میدهد بخش جذابی از دنبال کردن این مینی سریال پنج قسمتی است.
این بازیگران در کنار مردمی که سرنوشت آنها را در این بازه زمانی کوتاه شاهد هستیم، اهمیت زیادی برای تماشاگر پیدا میکنند. در واقع، «واقعی بودن» باعث میشود که سرنوشت آنها برای تماشاگر اهمیت زیادی پیدا کند. کاراکترها بارها در موقعیتهای مرگ و زندگی قرار میگیرند و جدا از همدردی، تعلیقی که سر سرنوشت هر کدام از آنها وجود دارد به قدری عالی پیادهسازی شده که تا ثانیههای آخر هر قسمت منتظر رخ دادن یک معجزه میمانید.
همانطور که گفتیم، چرنوبیل ابعاد مختلف این فاجعه را نشان میدهد. شما جدا از سرنوشت مردم عادی یا افرادی که در منطقه خطرناک گیر کردهاند شاهد سرنوشت انسانهای فداکاری خواهید بود که نقش خودشان در نجات جان تعداد انسانهای بیشتری از این فاجعه اتمی داشته اند.
سریال چرنوبیل
به نوعی این سریال نشان میدهد که تا چه اندازه چنین اتفاقاتی میتواند روی تمام ابعاد جامعه تاثیر خودش را بگذارد و در این میان هم انسانهایی وجود دارند که یا از شرایط موجود سو استفاده کرده و یا برای بهتر کردن آن تلاش میکنند. انجام تمام این کارها تنها ۵ قسمت طول کشیده و همین قضیه باعث شده تا صحنههای اضافی که حتی سریالهای شبکه بزرگی مثل HBO هم از آن ضرر کردهاند در چرنوبیل وجود نداشته باشد.
چرنوبیل ترسی در مخاطب بهوجود میآورد که مربوط به ناشناختهها است. از آنجایی که فاجعه چرنوبیل از آن دست اتفاقاتی بود که دانشمندان و سران حکومتها در زمان وقوع با آن آشنایی زیادی نداشتند، ترسی که در این مینی سریال هم با آن روبرو هستیم بیشتر از همه مربوط به ترس از ناشناختهها است. این موضوع که در همین مدت کوتاهی که فاجعه رخ داده، شخصیتها مجبور هستند با آن آشنا شوند و در ضمن راه حلی برای این موضوع پیدا کنند باعث میشود که همیشه این استرس در مخاطب وجود داشته باشد که راهحلهایی که برای یک موضوع پیدا میشوند، همیشه به نتایج ثمربخش منجر نخواهند شد.
سریال چرنوبیل
این اتفاقها از همان بخشهای ابتدایی داستان رخ میدهند. در اول کار با حکومتی مثل شوروی طرف هستیم که اعتقاد دارد یکی از بهترین و بزرگترین قدرتهای دنیا بوده و برای هر چالشی آماده است. بعد از این اتفاق، فاجعه چرنوبیل رخ میدهد. در این مرحله هم آنها فکر میکنند که به عنوان یک قدرت جهانی به خوبی از پس این اتفاق بر خواهند آمد و بعد هم دوباره فاجعه بدتر میشود و سریال هر چند دقیقه یک بار به شما یاد آوری میکند که هیچ زمانی نباید از خوب بودن نتیجه یک تصمیم مطمئن باشید.
چرنوبیل تلخی حقیقت را بازگو میکند
برای آن که به اهمیت فاجعه چرنوبیل در جهان پی ببرید، باید به این نکته توجه کنید که تاریخ کشورهای اکراین و بلاروس به قبل و بعد این فاجعه تقسیم میشود. ۵۰۰ هزار نفر به صورت کاملا مستقیم تحت تاثیر این اتفاق قرار گرفتند که در این بین ۲۰ هزار نفر کشته شدند و دویست هزار نفر تنها زنده ماندهاند که قادر به انجام هیچ کار دیگری در زندگی نیستند.
به خاطر آلودگی به تشعشات اتمی بسیاری دچار بیماری سرطان شدند و حتی آمار رشد جمعیت کشورهای ذکر شده تحت تاثیر این اتفاق کاهش چشمگیری را تجربه کرد. تعدادی از شهرکها و روستاها برای همیشه زیر آوار باقی ماندند و برخی از محلها برای سالیان خیلی طولانی همچنان غیر قابل زیست خواهند ماند.
سریال چرنوبیل
وقتی به ابعاد حادثه پی میبریم. متوجه میشویم که ۵۰۰ هزار داستان مختلف برای بازگو کردند وجود دارد که هر کدام آن ها روایتها متفاوتی از این اتفاق هستند. کاری که چرنوبیل HBO انجام میدهد نیز بازگو کردن همین اتفاقات بد است. نمیتوان صدها داستان را در قالب یک مجموعه تلویزیون ۵ قسمتی جا داد اما نکتهای که سازندگان این سری به آن دقت داشتند به بیان داستانهای کوچکی برمیگردد که روبرو شدن مردم با فاجعه را نشان میدهد.
این قصههای کوچک در قالب بخشی از اپیزودها بیان میشوند لایه زیرین سریال و خطی جدا از روند اصلی برای نشان دادن عظمت انفجار هستهای هستند. به نوعی مخاطب با تماشای این سریال سفر بزرگی را به درون این فاجعه و شهری که چنین خرابی بزرگی را تجربه کرده میکند و با کوچهها، خانهها و حتی فکر انسانهایی که با چنین اتفاق بزرگی روبرو شدهاند همراه میشود.
دلیلی که سازندگان به چنین روایت خودمانی و قابل لمسی از چرنوبیل رسیده اند، استفاده از قصههای کوتاه و بلندی است که مردم عادی از واقعه چرنوبیل بازگو کردهاند. در واقع روایتی که در چرنوبیل شاهد آن هستیم مانند قصههای عامیانهای است که برای چند نسل بازگو شده. اتفاقاتی که بخشی از فرهنگ و سیاست مردم کشوری تبدیل شده و حال ما این قصهها را با یک روایت کارگردانی شده میبینیم.
مصداق ضربالمثل «آنچه از دل آید بر دل نشیند» هم همین جا در مورد چرنوبیل صدق میکند و باعث شده چنین مینی سریالی که چندان هم زرق و برق هالیوودی اکثر سریالهای پر مخاطب امروزی را ندارد، بتواند چنین تاثیر بزرگی را میان بینندگان تلویزیون در سرتاسر جهان بگذارد.
سریال چرنوبیل
چرنوبیل هر چقدر که در همه بخشهای خودش خوب باشد، به خاطر «احساسی بودن» لحظاتش است که میدرخشد. اتفاقاتی که برای پرفسور والری لگاسف و بوریس شربینا و مردم شهر رخ میدهد آنقدر دراماتیک و احساسی است که هر شخصی که به سرنوشت انسانها اهمیت میدهد را درگیر خود کند.
البته انتخاب کردن چنین شیوهای برای روایت داستان باعث شده تا به عقده عدهای، بخشهایی از چرنوبیل چندان واقعی نباشند. همین قضیه باعث شده تا برای سر راست تر شدن داستان و انسجام بیشتر قصه، از کاراکترهایی خیالی مثل یولانا خومیوک استفاده شود و جدا از این شاهد اتفاقاتی باشیم که شاید هیچ مدرک خاصی در مورد رخ دادن آنها وجود ندارد.
این قضیه ۲ روی مثبت و منفی برای چرنوبیل داشته است. از سویی، دیگر نمیتوان این مینی سریال را یک مرجع تمام عیار برای اتفاقات چرنوبیل دانست (با وجود این که همین حالا هم بیشترین اطلاعات موجود در میان برنامههای تلویزیونی راجع به این فاجعه از سمت همین سریال بوده) و از سمت دیگر ماجرا، نتبجه کار آنقدر خوش ساخت بوده که تعداد بسیار زیادی چه آنهایی که پیش از این با فاجعه چرنوبیل آشنایی داشتند و چه آنهایی که تازه با خبر شدند، با آن همراه خواهند شد.
جدا از این قضیه، اتفاقات خوبی که برای این مینی سریال رخ داده تا حد زیادی به فضاسازی جالب محیط و موسیقی خوب اثر برمیگردد. تمام صحنههای سریال تقریبا دارای یک پالت رنگی مشخص هستند و چرنوبیل به خوبی تصویری کامل از یک شهر تحت نظر حکومت شوروی به مخاطب میدهد. به این معنا که در مرحله اول شما شهر، مردم و فضای حاکم بر آن را به خوبی باور میکنید و بعد از آن این فضا به قدری جذاب است که سرنوشت شهر و مردم داخل آن برای شما مهم می شود.
چرنوبیل حتی اگر روسها دل خوشی از آن نداشته باشند و بخواهند نسخه مخصوص به خودشان را از این سریال بسازند، یکی از مهمترین دستاوردهای تلویزیون طی سالهای اخیر محسوب میشود. اثری که همین حالا هم تاثیر فرهنگی خود را در سرتاسر جهان گذاشته و چشمهای بیشتری جذب این شهر کوچک کرده است. چرنوبیل اثری است که نشان میدهد چگونه میتوان از یک واقع تاریخی بسیار بد درسهای مهم گرفت؛ درسهایی چه برای ساخت یک اثر تاریخی با کیفیت و چه هشداری برای آینده جهان تا چنین اتفاقاتی دیگر تکرار نشوند.
فصل هشتم GameOfThrones تنهای تنها از فیلمنامه خود ضربه میخورد. ابتدا اجازه بدین از نکات مثبت بی شمار فصل هشتم شروع کنم. فصل هشتم GameOfThrones مجموعهای از بهترین هاست. بهترین کارگردانیهای کل سریال ... بهترین بازیهای کل سریال ... بهترین فیلمبرداریهای کل سریال و حتی بهترین موسیقی متنهای سریال ...! فصل هشتم اصلـا از بابت ضعف این چیزها ضربه نمی خورد. اگر دوباره فصل رو ببینین متوجه میشین چه شات های فوق العاده زیبا و بازیهای تاثیرگذار و ترکهای موسیقیمتن فوق العادهای در اون موجود هست. کافیه شش دقیقه پایانی آخرین قسمت رو ببینین تا متوجه منظورم بشین. ولی همه اینا با یک داستان و فیلمنامه ضعیف به حاشیه میرن و تحت شعاع قرار میگیرن. فیلمنامهای که چهارچوب یک اثر هست برای فصل هشتم به دلیل کمبود زمان -که خود شورانرها عامل اون بودن- با عجله نوشته شد در صورتیکه اگر تمرکز بیشتری روی اون گذاشته میشد و همین پایان رو به قول جرج آر. آر. مارتین در ده فصل روایت میکردن تصور کنین چه پایان فوق العادهای میتونست باشه! فصل هشتم به درگیری با وایت واکرها اختصاص داده میشد و فصل نهم و دهم نبرد تاج و تخت و به جنون رسیدن دنریس تارگرین روایت میشد و پایان مییافت! با یک نگاه کلی متوجه میشیم تنها عجله باعث همچین چیزی شد. حال چرا فصل هشتم به خودی خود بد نیست؟! بیاین منصف باشیم و تاثیر رسانههای مختلف بر اذهان عمومی رو هم نادیده نگیریم. برخی ایراداتی که به فصل گرفته شد که اصلـا منصفانه نبودن و با کمی مطالعه حل میشدن در کنار ایرادات دیگه زاده شدن و در قتل فصل هشتم و پایان همکاری کردن! با همه این تفاسیر از پایان راضی نیستیم.
به هر حال GameOfThrones به پایان رسید و با وجود همه این مسائل و حتی برای هفت فصل گذشته هم که شده از تک تک عوامل سریل متشکریم و تا ابد یادآور خاطرات خوبی که در طی این هشت سال بوجود آوردن هستیم. به قول یکی از منتقدان GameOfThrones فراتر از یک سریال بود که برای سالها زندگی یک دنیا رو تحت شعاع قرار داد کاری که هیچ سریال دیگه ای موفق به انجام این کار نشده بود.
درمورد انتخاب جان اسنوهم بعنوان شاه باید بگم اشتباه می کنی هیچ وقت 1قاتل شاه نمیشه و مردم دوست ندارن کسی که دستاش به خون آلودست شاه بشه،اون قاتل شخصی مثل دنریس نصف وستروس عاشقش بودن ولی اسنو درشمال محبوب بود و بس ودرکل وستروس اون بعنوان حرام زاده ازش یاد میشه ،اینطور شخصی هیچ وقت شاه نمیشه،جان اسنو دربهترین حالت وزیرجنگ میشد چون استاد برقرای صلح ،شاه باید عاقل و دانا باشه 1چیزی تو مایه های تیریون لنیستر،توی کل شخصیت های باقیمونده فقط تیریون عاقل بود که اونم بخاطر قتل پدرش محبوب نبود،کلا گزینه های کمی واسه شاه شدن بود ولی دربین اونا سم تارلی ازهمه پاک تروعاقل تر بود(هرچند که از بعداز جدایی مارتین شخصیت سم کلا محوشد و هیچ وقت منیکه حداقل10 بار 7 فصل رو دیدم بعدازفصل4نفهمیدم که بود و نبود سم چه تاثیری تو اصل داستان داشت!)
عزیزم این داستان کربوط به هشت هزار سال پیش اون موقع مثل ماست سرمیبردین و بخاطرهرچیزی شکم همدیگه رو پاره میکردن اون دوران منزلت زن درپایین ترین حدخودش بوده چطور ممکنه چنین انسان هایی که بویی از تمدن نبردن بیان دموکراسی رو حاکم کنن و درضمن اگه قرار به دموکراسی بود پس ای همه جنگ و خونریزی واسه چی بود؟مینشستن مثل افراد متمدن مشکلات رو باگفتمان حل میکردن!!!!!درمورد انتخاب شاه باید بگم وقتی یک شاه میخواد انتخاب بشه توی هرسریال یا فیلم یه مقدمات میخواد و دراین سریال بخوبی مقدمه چینی رو واسه هرچی شاهد بودیم الی فصل آخر که یهو سروته همه چیز رو هم آوردن،چرا باید واسه مردم کل دنیا داستان شنیدن از پول مهمترباشه؟توخودت الان بین 1راوی قصه اونم فلج که بچه دار نمیشه با 1 فرد ثروتمند دنیا دیده که صاحب فرزندان نیک (که همین فرزند نیک داشتن نشونه خوب بودن تربیت انسان هاست)کدوم رو به عنوان رفیقت یا شاهت انتخاب می کنی؟
۹سال انتظار برای دیدن حاکم راستین،حاکم انسان های اولیه،انسان های آزاد به پایان رسید.
ولی چه برسر ما ساکنان وستروس اومد!
چرامااهالی وستروس ازانتخاب شاه راضی نشدیم؟
چرا بازهم بعداز به تخت نشستن راستین ترین پادشاهان دوست داشتیم یکی دیگه شاه بشه؟
#David_Benioff
تو چه برسرما اهالی وستروس آوردی که الان آرزو میکنیم ای کاش نه سال ازعمرخودمون رو بیهوده در این رویا غوطه ورنبودیم????
بدرود وستروس عزیز????
ای کاش میشد من هم همراه آریا به غرب برم به جایی که هنوز نقشه هات کشیده نشدن
تاشاید بتونم در عمق اون تاریکی این فاجعه رو فراموش کنم????
بدرود سرجیمی لنیستر ????
ای کاش همه اهالی
#westros
زیرآوار
#kings_landing
میموندن و ازتودرس عاشقی یاد میگرفتن که حتی اگه معشوقت(فصل آخر)بدترین بدها باشه، بازهم بهش وفادار بمونن و ازش تعریف کنن ولی ما اهالی وستروس زنده موندیم بایک دنیا حسرت و خشم واندوه و بغض از پایانی اینچنین ناجوانمردانه????
بدرود نداستارک بزرگ و جوانمرد????
بدان که گردنت برای هیچ زده شد و
#Winterfell
تاراج رفت????
به امیدوارم روزی که خدای جدیدی در
#GodsWood
ظهورکنه و انتقام مارو از کسایی که باعث تخریب رویای ماشدن بگیره????
ولی داستان چی بود؟
هفت خاندان اشرافی برای حاکمیت بر سرزمین افسانه ای «وستروس» در ستیز با یکدیگر بودند. خاندان «استارک»، «لنیستر» و «باراثیون» و «تارگرین»برجسته ترین آنها بودند.
بودند.
وبودند.
سال ها انتظاربرای دیدن پادشاه هفت اقلیم به پایان رسید.
انتظاری که از وسط راه باجداشدن خدای راستین وستروس و سرآینده آتش و یخ (JRRMARTIN)به بیراه رفت.
ورفت.
تمام شد
قدرتمندترین دشمن بشریت که تابحال درتاریخ نظیرنداشته بود، شاه شب شکست خورد ولی ای کاش نمیخورد????
پادشاه راستین برتخت نشست ای کاش نمینشست????
پ.ن:
فصل هشتم تماما تخریب چهره ای از ازسریالی بود که قراربود روزی برترین سریال تاریخ باشه اگه موزیک متن فوق العده که اثرجاودیدان استاد رامین جوادی????????????رو جداکنیم فصل آخرارزشی برای دیدن نداره بغیراینکه فقط و فقط بفهمیم آخرداستان چی میشه،نمره 4 که منتقدان و مردم از10به قسمت پایانی این سریال دادن گواه این قضیست،بازهم برتری بریکینگ بد به همگان ثابت شد،انگارسازندگان سریال خودشون تصمیم گرفته بودن که این سریال رو ازرتبه 1تاریخ به رتبه6برسونن که تونستن
اینجا لازم 1نکته روگوش زد کنم که ممکنه توضیحات من باعث بشه بعضیا فکرکنن که این سریال به شکل مستند ساخته شده،نه دوستان گرامی کاملا یک سریال درام که بابازی فوق العاده بازیگرانی چیره دست وهنرمند نظیر JARED HARRIS و STELLAN SKARSGÅRD ساخته شده براساس واقعیاته،براساس مخفی کاری های دولت گورباچوف که اجازه نداد دنیا متوجه بشه چه خطری کره زمین رو تهدید کرد و میلیون ها نفرروازبین برد بخاطرمخفی کاری هاش، براساس علم اتم براساس زجرخانواده ها براساس جهش های ژنتیکی که بعدازانفجارهسته راکتوررخ داده ستاخته شده،سریالی بسیار خوش ساخت باریتمی متعادل و داستانی واضح ودلبر توصیه می کنم که حتما ببینید،من ازادمین های محترم نایت مووی متشکرم که این سریال جدید رو بلافاصله پس ازپخش آپلود کردن
دوستان گرامی بازهم شاهکاری دیگه از HBO این سریال به حادثه تلخ چرنوبیل اشاره داره که در ساعت 1:23:45 روز 26 آوریل ۱۹۸۶ (۶ اردیبهشت ۱۳۶۵)اتفاق افتاد اشاره کرده(قسمت اول این سریال 1:23:45 نامگذاری شده بخاطر ساعت انفجارهسته وآغازبزرگترین ضایعه اتمی تاریخ)و بطورکامل به ریز جزییات و اتفاقات داخل و خارج راکتور پرداخته ازاون آتش نشان های نگون بخت که بدون اطلاع کافی قربانی شدن تاخانواده های بیگناه دیدن این سریال واسه کسانی که حتی اندک اطلاعاتی راجب اتم و اتفاقت اتمی دارن(مثل خود من ) بسیار لذت بخش ترخواهد بود.من توصیه می کنم که حتماهمه عزیزان این سریال رو ببینن که نه تنهل به اطلاعات تاریخی و علمی اونااضافه می کنه بلکه زندگی تلخ بعدازانفجارهسته رادیواکتیوروهم میتونن نگاه کن و ببینن چه برسردنیاخواهداومد اگه روزی دنیا تحت بمباران اتمی قراربگیره.
بی بی سی:«نبرد الجزیره یکی از مشهورترین فیلم های سینمای سیاسی است که توسط پونته کوروو ساخته شده است.”سعدی یوسف” که خود در مبارزات آزادیبخش ملی الجزایر شرکت داشته و در این فیلم هم در نقش یک چریک ظاهر می شود. یوسف یکی از رهبران جبهه آزادیبخش ملی الجزایر(FLN) بود که حملات چریکی و همچنین بمب گذاریهای بسیاری را علیه فرانسوی ها در الجزایر و از جمله رستوران ها و کافه های مناطق فرانسوی نشین سازمان داد. وی می گوید خاطره آنها هنوز ذهن او را آزار می دهد، او همچنان صحنه ای را که پس از یک بمب گذاری در یک کافه فرانسوی یک دختر و پسرجوان دست و پای خود را از دست داده بودند و از درد فریاد می کشیدند به خاطر می آورد ولی می گوید ما چاره دیگری نداشتیم ما باید کشورمان را از دست اشغالگران آزاد می کردیم. وی می گوید که خشونت فرانسوی ها در سرکوب و شکنجه الجزایری ها نتیجه ای جز دست زدن به خشونت نداشت.این فیلم توسط گروه های چریکی بسیاری در گوشه و کنار جهان، از جمله ببرهای تامیل، ارتش سری آزادیبخش ایرلند و ارتش سرخ آلمان (بایدرماینهف) برای فراگیری درسهایی از مبارزه چریکی مورد استفاده قرار گرفته است. یوسف می گوید: “برای آنهایی که می خواهند از چنگال استعمار رهایی یابند، مبارزه ای که من درآن شرکت کردم، روا بود ولی من با تمام وجود مخالف به کار بردن چنین روشهایی توسط دیگران هستم”. همچنین کسانی که درگیر مبارزه با گروه های چریکی هستند نیز با دقت این فیلم را مورد بررسی قرار داده اند.نبرد الجزیره که اکنون اکران مجدد آن در برخی از کشورها آغاز شده است ساخته “جیلو پونته کوروو”، کارگردان چپ گرای ایتالیایی است که در سال 1967 به نمایش در آمد و نمایش آن در فرانسه و برخی دیگر از کشورها تا سالها ممنوع بود.این فیلم روایت مبارزات چریکهای جبهه آزادیبخش الجزایر با همراهی با یکی از رهبران آن موسوم به علی در دهه پنجاه با اشغالگران فرانسوی است که شیوه روایت، ریتم و به ویژه موسیقی هیجان برانگیز آن( ساخته انیو موریکونه)، در موفقیت آن نقش مهمی داشته است. این فیلم که در سال 1966 در اولین نمایش عمومی خود در جشنواره ونیز جایزه بهترین فیلم را از آن خود کرد بر اساس کتابی از سعدی یوسف به نام “خاطراتی از نبرد الجزایر” ساخته شده است. جولیو پونته کوروو که در یک خانواده ای سرمایه دار یهودی به دنیا آمد در جوانی سر به طیغان برداشت و همزمان با مبارزات ضد موسولینی به حزب کمونیست ایتالیا پیوست و به کار روزنامه نگاری در نشریات چپ گرای این کشور روی آورد. وی که یکی از برجسته ترین کارگردان های تاریخ سینما با فیلم هایی چون: کاپو، راه بزرگ آبی، شعله های سوزان و چندین مستند مشهور دیگر بود، سال گذشته درگذشت.آخرین فیلم پونته کوروو، جهان دیگری ممکن است در سال 2001 ساخته شد.
وبلاگ majnown:«این فیلم در مورد مبارزه مردم الجزایر است با استعمار فرانسه. مردمی که برای بدست آوردن استقلال و آزادی خود قیام کردند. بیشتر بخشهای فیلم در مورد مبارزه مسلحانه شاخه نظامی یک گروه به نام «جبهه آزادی ملی» الجزایر می باشد. فیلم با نشان دادن چگونگی شکل گیری عملیات و دستگیر شدن اعضای ارشد آن ادامه پیدا می کند و نشان می دهد که چگونه مردم الجزایر یک روز با پرچمهای الجزایر از خانه ها بیرون آمده و آزادی و استقلال خود را از فرانسه ی متمدن طلب می کنند. این صحنه برای من از زیباترین صحنه های فیلم بود. چند نکته جالب توجه هم در این فیلم بود، از جمله نحوه سازمانی این مبارزان. ساختار این سازمان به صورت درختی بود. هر نفر با با 3 نفر دیگر در ارتباط بود. یکی با رده بالا خود و با دو نفر در رده پایین خود. چیزی مانند پنتاگونا که برای بازاریابی در ایران رواج پیداکرده بود.اگر هم کسی دستگیر می شد تا 24 ساعت موظف بود که سکوت کند که بقیه متوجه شوند و بگریزند، بعد از آن هم می توانست اطلاعات خود را بگوید.فرمانده نظامی که مسول سرکوب شده بود نمودار درختی کشیده بود و دستگیر کردن و شکنجه تک تک خانه های این نمودار را پر می کرد. به جایی رسیده بود که بخش بزرگی از شبکه کشث شده بود ولی سران شبکه هنوز باقی مانده بودند. او می گفت این شبکه مانند کرمی است که اگر آنرا 100 تیکه هم بکنی ولی تا زمانی که سرش زنده است می تواند خود را باز تولید کند.»
1) نبرد الجزیره در سال 1965 با هزینه هشتصد هزار دلاری ساخته شد كه قسمت اعظم آن را عوامل فیلم تأمین كردند.
2) فیلم در سال 1966 در جشنواره ونیز جایزه شیر طلایی را به خود اختصاص داد و در كشورهای الجزایر، آمریكا و ایتالیا با موفقیت روبهرو شد و نامزد سه جایزه بزرگ سینمایی شد؛ اما این اكران با سانسور صحنههای شكنجه فیلم همراه بود.
3) اكران فیلم تا سال 1971 در فرانسه و انگلستان ممنوع شد، سازمان ارتش سری فرانسه (OAS) بهشدت با فیلم مخالفت نمود و خانوادههای سه مدیر سینما در فرانسه را در صورت اكران به قتل تهدید كرد و در سینماهایی كه تصمیم به اكران داشتند، بمب كار گذاشت.
4) یك باند فاشیستی در سال 1972 به تماشاگرانی كه در سینمایی در شهر رم برای دیدن فیلم آمده بودند، حمله نموده و یك نفر از آنان را بهشدت مجروح كردند.
5) نسخه كامل فیلم در سال 2004 در سینماهای آمریكای شمالی به نمایش درآمده است و تا پایان سال “دی. وی. دی” این فیلم نیز به بازار خواهد آمد.
6) اداره عملیات ویژه پنتاگون در ماه آگوست سال گذشته فیلم را برای كاركنان خود پخش كرد. این تصمیم در راستای آگاهی دقیقتر از نوع عملیات مسلمانان بر ضد اشغالگران، اتخاذ شده است.
به گفته مسئولان ارشد پنتاگون این فیلم دارای نكات آموزندهای برای نظامیان آمریكایی است.
7) یاسف سعدی، در نقش جعفر، در زندگی واقعی خود نیز ژنرال جبهه آزادیبخش میهنی الجزایر بود. او در دوران مبارزات خود توسط فرانسویان دستگیر و زندانی شد و خاطراتش را در زندان نوشت كه بعدها پونتهكوروو سولیناس برای داستان فیلم از آن استفاده كردند.
8) بازیگر نقش علی لاپوآنته سواد نداشت و تا پیش از انتخاب برای بازی در این نقش هرگز به سینما نرفته بود.
9) مرد میانسالی كه در فیلم شكنجه شده و به لاپوآنته، خیانت میكند، موقتاً برای ایفای نقش خود از یكی از زندانهای الجزیره آزاد شده بود.
10) تنها بازیگر حرفهای “نبرد الجزیره” ژان مارتین در نقش سرهنگ ماتیو بود كه در دهه 1950 به علت حمایت از مقاومت الجزیره در لیست سیاه هنرپیشگان قرار داشت.
با اینکه راهی برای برقراری ارتباط با بروس لی وجود ندارد تا ببینیم آیا Warrior دقیقا همان چیزی است که او میخواست یا خیر، اما ایدههای خلاقانه و فرهنگی اصیل آن غیرقابل انکار هستند. تهیهکنندگان اجرایی سریال شامل جاناتان تراپر (Jonathan Tropper) که سریال خشن و عجیب و غریب Banshee «بنشی» را ساخته بود؛ جاستین لین (Justin Lin) کارگردان سه فیلم از فرنچایز Fast and the Furious «سریع و خشن»؛ و شانون لی (Shannon Lee) بازیگر و مبارز رزمی و دختر بروس لی هستند. Warrior از همان ابتدا نشان میدهد اگرچه شاید به نظر چیزی بیشتر از همان المانهای تکراری شبکهی سینماکس یعنی جنگ و دعوا، شوخیهای مردانه و رفتن به فاحشه خانهها نیست، اما همچنین موضوعاتی مثل مهاجرت را مورد بررسی قرار میدهد. و این بخش سریال بهتر از دیگر بخشهای آن ظاهر میشود که عاقلانه مدیریت شدهاند اما منحصر به فرد نیستند.
خط داستانی اصلی یک ملودرام جنایی در فضای سان فرانسیسکوی سال ۱۸۷۵ دربارهی یک مهاجر چینی به نام Ah Sahm (با بازی اندرو کوجی (Andrew Koji)) است که به آمریکا آمده تا خواهر دورافتادهاش مای لینگ (با بازی دایان دون (Dianne Doan)) را پیدا کند و به مبارزی برای یک ارباب خلافکار تبدیل میشود. اما از همان سکانس ابتدایی قسمت اول، Warrior نشان میدهد که کلا دربارهی آمریکایی بودن و اینکه چه کسانی اجازه دارند آمریکایی باشند است.
روش داستانسرایی در سطح یک رمان گرافیکی خشن است تا با استفاده از چارچوب یک داستان چینی آمریکایی قرن نوزدهم، روش داستانی سریالهای جنایی مهیج کنونی را تغییر دهد. این شامل مردی با قدرتهای زیاد که خیلی کم حرف میزند؛ رئیس گروه خلافکاری یک چشم و اخمو (با بازی پری یونگ (Perry Yung)) که رفتار بد آدم تازهوارد را به دلیل اینکه در کتک زدن همه مهارت دارد تحمل میکند؛ پسر لوس و دیوانهی رئیس (با بازی جیسون توبین (Jason Tobin))؛ بانوی خردمندی که رازهای زیادی دارد (با بازی اولیویا چنگ (Olivia Cheng)) و غیره میشود. شکل مصنوعی دکورها که بین انسانی و کارتونی قرار دارند، باعث میشود فکر کنیم هر لحظه ممکن است شخصیتها شروع به آواز خواندن کنند. البته هرگز چنین کاری نمیکنند.
اما صحنههای مبارزهای موزون و هماهنگ جایگزین خیلی خوبی برای این مشکلات هستند – و این صحنهها وقتی به پایان میرسند خیلی جالب هستند، زمانی که شخصیتها ژستهایی میگیرند که شخصیت آنها را نشان میدهد. Warrior هرچه پیش میرود تاریکتر میشود، و پس از چهار اپیزود به یک کمدی تاریک همراه با مبارزه، فاکتورهای تاریخی سیاسی و صحنههای منشوری (!) تبدیل میشود. که البته این صحنهها گاهی اوقات برای پیشبرد داستان و شوخیهایی که به وجود میآورند لازم هستند.
سریال زمانی در بهترین حالتش است که شخصیت اصلی در حال مجازات دیگران با استفاده از مشت و لگد است، و یا زمانی که به تفکری در هویت ملی تبدیل میشود که در چنین داستانهایی کمتر دیدهایم. Warrior ترکیبی آشفته از داستانهای تاریخی و حماسی است، که چینیها، ایرلندیها و دیگران را به عنوان چندین سطح از اعتبار و احترام نشان میدهد. چینیها که غیرسفیدپوست هستند و تازه از راه رسیدهاند، مجبورند رویای آمریکایی را از طریق قاچاق انسان، گروههای خلافکاری، قاچاق اجناس و دیگر روشهای غیرقانونی دنبال کنند، چون روشهای قانونی برای آنها قابل دسترسی نیست.
ایرلندیها در قشر میانی قرار دارند. آنها کاملا ادارهی پلیس را مال خود کردهاند و بیشترشان فاسد هستند. همانطور که توسط شخصیتهایی مثل دیلان لری (با بازی دین جگر (Dean Jagger)) یک کارگر آشوبگر و عصبانی به نمایش درآمده، آنها یک برتری سفیدپوستی یا ذهنیت بومی بودن دارند. آنها خودشان را از غیرانسانها (چیزی که به غیر سفیدپوستها میگویند) آمریکاییتر میدانند و میترسند این غیرانسانها بخواهند جایگزین آنها در آمریکا شوند.
در همین حین، آنها به شدت از حکمرانها شاکی هستند، و از اینکه مجبور شدهاند در جنگ داخلی در برابر دیگر ایرلندیها قرار بگیرند ناراحت هستند. لیری با عصبانیت میگوید: “ما بردهها رو آزاد کردیم، خدا نگهشون داره، اما اونا به آفریقا برنگشتن. اونا به شمال اومدن و شغلهای مارو گرفتن.” تمام مقامات دولتی در این شهر سفیدپوست هستند و ادارهی پلیس سرچشمهی اصلی اعلام برتری سفیدپوستها است. تنها پلیس باوجدان کهنهسرباز جنگ داخلی به نام ریچارد لی (با بازی تام وستون جونز (Tom Weston-Jones)) است، که با زیر و رو کردن زخمهای قربانیان کالبدشکافیهای سر صحنهی جرم انجام میدهد و مشاهداتش را در دفترچهای خونآلود یادداشت میکند.
مفهوم سفید بودن به عنوان یک شرط موقت معمولا در سریالهای آمریکایی مورد بررسی قرار نمیگیرد، و خیلی جالب است که این موضوع در سریالی در مرکز داستان قرار داده شده که شخصیتهایش یکدیگر را به قصد کُشتن کتک میزنند. یکی از سریالهای سابق که مفهوم سفید بودن را بررسی کرد The Sopranos «سوپرانوز» بود که باعث شد گانگسترهای ایتالیایی آمریکایی به دلیل اینکه آن سریال آنها را در دید مردم بد جلوه داده شاکی باشند، حتی با اینکه آنها از مردم نژاد خودشان سوءاستفاده میکنند و با آنها رفتار خوبی ندارند. تنش بین ایرلندیها و چینیها و مفهوم آمریکایی بودن به عنوان چیزی که به جای اینکه با رنگ پوست کسب شود باید به دست بیاید، از بیشتر آشوبهای بین گروههای خلافکاری مختلف در Warrior جذابتر هستند، چون محتوای این بخش از داستان تازهتر و خطرات آن قابل باورتر هستند.
همانطور که از اسم سریال مشخص است، چرنوبیل قصه فاجعه اتمی چرنوبیل که در شهری به همین نام رخ داده بود را بازگو میکند. البته این موضوع به این معنا نیست که با اثری تماما اکشن و سینمایی طرف باشیم که در آن قهرمانی قصد داشته باشد شهر و جهان را از یک فاجعه اتمی بزرگ نجات دهد. در اصل، برگ برنده چرنوبیل در بیان واقعیات به صورت دراماتوژی شده است و همین موضوع هم باعث میشود که تماشای رخ دادن این اتفاقات واقعی هیجان انگیز باشد.
چرنوبیل مخاطب را از همان لحظات اول درگیر میکند
اگر نمیدانید، فاجعه اتمی چرنوبیل حادثه هستهای بزرگی بود که در تاریخ ۲۶ آپریل ۱۹۸۶ (۶ اردیبهشت ۱۳۶۵) در نیروگاه هستهای چرنوبیل اکراین اتفاق افتاد. انفجار یکی از راکتورهای این نیروگاه باعث پخش مواد رادیو اکتیو در بخش زیادی از اروپا و زیان دیدن ۵ میلیون نفر انسان شد. ابعاد فاجعه به قدری بزرگ بود که عملیات امحای این حادثه بیشتر از ۵ سال طول کشید و بسیاری از بخشهای شهر چرنوبیل هنوز هم خالی از سکنه هستند.
مینی سریال چرنوبیل هم سعی میکند تا اتفاقات مهم همین حادثه را از دید افراد مختلفی به تصویر بکشد و خبری از تغییرات گسترده در داستان برای رسیدن به هیجان هالیوودی بیشتر هم نیست. البته این موضوع به این معنا نیست که با اثری خستهکننده با ریتمی کند طرف باشیم و هر ۵ قسمت این مینی سریال به قدری حساب شده کارگردانی و روایت میشوند که شما حتی میتوانید آنها را پشت سر هم نیز تماشا کنید.
سریال چرنوبیل
در این میان، قسمت اول سریال کار سخت کشاندن و همراه کردن مخاطب با جو کلی محیط و حادثه را به شکل قابل مشاهدهای عالی انجام میدهد. در نتیجه به خوبی شما با همان جرقههای اولیهی رخ دادن چنین حادثهای همراه شده و این روند تا زمانی که میلیونها نفر تحت تاثیر آن آسیب میبینند، ادامه دارد.
در واقع، چرنوبیل نشان میدهد که چنین فاجعهای چگونه تاثیرش را در هر سطح از اکوسیستم از حیوانات گرفته تا زندگی مردم عادی اعمال میکند. نشان دادن این تاثیرات به قدری عالی انجام شده که شاید بعد از تماشای آن فوبیای مواد رادیو اکتیوی پیدا کنید!
در واقع دلیل رخ دادن چنین اتفاقی و این که مخاطب تا این حد با سریال ارتباط برقرار میکند این است که مخاطب به راحتی قبول میکند که این اتفاقات واقعا در چرنوبیل رخ دادهاند. به نوعی، سریال هیچ وقت به یک اثر علمی تخیلی تبدیل نمیشود اما در این حال، با یک قصه جذاب طرف هستیم که مخاطب را تا انتها به همراه خود میکشاند.
به این گونه که از قسمت اول تا اواسط سوم مخاطب از زاویههای مختلفی نحوه آغاز چنین فاجعهای و چگونگی فراگیر شدن آن را مشاهده میکند. بعد از آن و در ادامه قسمت سوم، متوجه میشویم که این فاجعه به سطح بزرگی از فراگیری رسیده و حال شما هیجان زده هستید که ابعاد فاجعه تا چه حدی مردم شهر چرنوبیل و حتی اروپا را تحت تاثیر خود قرار میدهد.
سریال چرنوبیل
در این راه، گریم و جلوههای ویژه سریال هم نقش مهمی را ایفا میکنند. «واقعی بودن» خودش را به خوبی در تاثیری که مردم چرنوبیل از این فاجعه اتمی گرفتهاند نشان میدهد. به نوعی اتفاقاتی که برای مردم در این سریال رخ میدهد بسیار قابل باور هستند. به این معنا که اگر شما تصاویر مردم آسیب دیده از فاجعه چرنوبیل را با آنچه که در سریال به تصویر کشیده میشود مقایسه کنید، متوجه این واقعیت ترسناک خواهید شد
اتفاقات بد همیشه غافلگیرتان میکند
یک موضوع قابل توجه دیگر در چرنوبیل به بازی هنرمندانه جرد هریس و استلان اسکارشگورد بر میگردد. هر دو این افراد یکی از بهترین بازیهای خود را جلوی دوربین نمایش میدهند و به خوبی شما را به بطن ماجرای چرنوبیل میکشانند. جدا از این قضیه، رابطهای که میان این ۲ فرد جریان دارد و چالشهایی که بین آنها رخ میدهد بخش جذابی از دنبال کردن این مینی سریال پنج قسمتی است.
این بازیگران در کنار مردمی که سرنوشت آنها را در این بازه زمانی کوتاه شاهد هستیم، اهمیت زیادی برای تماشاگر پیدا میکنند. در واقع، «واقعی بودن» باعث میشود که سرنوشت آنها برای تماشاگر اهمیت زیادی پیدا کند. کاراکترها بارها در موقعیتهای مرگ و زندگی قرار میگیرند و جدا از همدردی، تعلیقی که سر سرنوشت هر کدام از آنها وجود دارد به قدری عالی پیادهسازی شده که تا ثانیههای آخر هر قسمت منتظر رخ دادن یک معجزه میمانید.
همانطور که گفتیم، چرنوبیل ابعاد مختلف این فاجعه را نشان میدهد. شما جدا از سرنوشت مردم عادی یا افرادی که در منطقه خطرناک گیر کردهاند شاهد سرنوشت انسانهای فداکاری خواهید بود که نقش خودشان در نجات جان تعداد انسانهای بیشتری از این فاجعه اتمی داشته اند.
سریال چرنوبیل
به نوعی این سریال نشان میدهد که تا چه اندازه چنین اتفاقاتی میتواند روی تمام ابعاد جامعه تاثیر خودش را بگذارد و در این میان هم انسانهایی وجود دارند که یا از شرایط موجود سو استفاده کرده و یا برای بهتر کردن آن تلاش میکنند. انجام تمام این کارها تنها ۵ قسمت طول کشیده و همین قضیه باعث شده تا صحنههای اضافی که حتی سریالهای شبکه بزرگی مثل HBO هم از آن ضرر کردهاند در چرنوبیل وجود نداشته باشد.
چرنوبیل ترسی در مخاطب بهوجود میآورد که مربوط به ناشناختهها است. از آنجایی که فاجعه چرنوبیل از آن دست اتفاقاتی بود که دانشمندان و سران حکومتها در زمان وقوع با آن آشنایی زیادی نداشتند، ترسی که در این مینی سریال هم با آن روبرو هستیم بیشتر از همه مربوط به ترس از ناشناختهها است. این موضوع که در همین مدت کوتاهی که فاجعه رخ داده، شخصیتها مجبور هستند با آن آشنا شوند و در ضمن راه حلی برای این موضوع پیدا کنند باعث میشود که همیشه این استرس در مخاطب وجود داشته باشد که راهحلهایی که برای یک موضوع پیدا میشوند، همیشه به نتایج ثمربخش منجر نخواهند شد.
سریال چرنوبیل
این اتفاقها از همان بخشهای ابتدایی داستان رخ میدهند. در اول کار با حکومتی مثل شوروی طرف هستیم که اعتقاد دارد یکی از بهترین و بزرگترین قدرتهای دنیا بوده و برای هر چالشی آماده است. بعد از این اتفاق، فاجعه چرنوبیل رخ میدهد. در این مرحله هم آنها فکر میکنند که به عنوان یک قدرت جهانی به خوبی از پس این اتفاق بر خواهند آمد و بعد هم دوباره فاجعه بدتر میشود و سریال هر چند دقیقه یک بار به شما یاد آوری میکند که هیچ زمانی نباید از خوب بودن نتیجه یک تصمیم مطمئن باشید.
چرنوبیل تلخی حقیقت را بازگو میکند
برای آن که به اهمیت فاجعه چرنوبیل در جهان پی ببرید، باید به این نکته توجه کنید که تاریخ کشورهای اکراین و بلاروس به قبل و بعد این فاجعه تقسیم میشود. ۵۰۰ هزار نفر به صورت کاملا مستقیم تحت تاثیر این اتفاق قرار گرفتند که در این بین ۲۰ هزار نفر کشته شدند و دویست هزار نفر تنها زنده ماندهاند که قادر به انجام هیچ کار دیگری در زندگی نیستند.
به خاطر آلودگی به تشعشات اتمی بسیاری دچار بیماری سرطان شدند و حتی آمار رشد جمعیت کشورهای ذکر شده تحت تاثیر این اتفاق کاهش چشمگیری را تجربه کرد. تعدادی از شهرکها و روستاها برای همیشه زیر آوار باقی ماندند و برخی از محلها برای سالیان خیلی طولانی همچنان غیر قابل زیست خواهند ماند.
سریال چرنوبیل
وقتی به ابعاد حادثه پی میبریم. متوجه میشویم که ۵۰۰ هزار داستان مختلف برای بازگو کردند وجود دارد که هر کدام آن ها روایتها متفاوتی از این اتفاق هستند. کاری که چرنوبیل HBO انجام میدهد نیز بازگو کردن همین اتفاقات بد است. نمیتوان صدها داستان را در قالب یک مجموعه تلویزیون ۵ قسمتی جا داد اما نکتهای که سازندگان این سری به آن دقت داشتند به بیان داستانهای کوچکی برمیگردد که روبرو شدن مردم با فاجعه را نشان میدهد.
این قصههای کوچک در قالب بخشی از اپیزودها بیان میشوند لایه زیرین سریال و خطی جدا از روند اصلی برای نشان دادن عظمت انفجار هستهای هستند. به نوعی مخاطب با تماشای این سریال سفر بزرگی را به درون این فاجعه و شهری که چنین خرابی بزرگی را تجربه کرده میکند و با کوچهها، خانهها و حتی فکر انسانهایی که با چنین اتفاق بزرگی روبرو شدهاند همراه میشود.
دلیلی که سازندگان به چنین روایت خودمانی و قابل لمسی از چرنوبیل رسیده اند، استفاده از قصههای کوتاه و بلندی است که مردم عادی از واقعه چرنوبیل بازگو کردهاند. در واقع روایتی که در چرنوبیل شاهد آن هستیم مانند قصههای عامیانهای است که برای چند نسل بازگو شده. اتفاقاتی که بخشی از فرهنگ و سیاست مردم کشوری تبدیل شده و حال ما این قصهها را با یک روایت کارگردانی شده میبینیم.
مصداق ضربالمثل «آنچه از دل آید بر دل نشیند» هم همین جا در مورد چرنوبیل صدق میکند و باعث شده چنین مینی سریالی که چندان هم زرق و برق هالیوودی اکثر سریالهای پر مخاطب امروزی را ندارد، بتواند چنین تاثیر بزرگی را میان بینندگان تلویزیون در سرتاسر جهان بگذارد.
سریال چرنوبیل
چرنوبیل هر چقدر که در همه بخشهای خودش خوب باشد، به خاطر «احساسی بودن» لحظاتش است که میدرخشد. اتفاقاتی که برای پرفسور والری لگاسف و بوریس شربینا و مردم شهر رخ میدهد آنقدر دراماتیک و احساسی است که هر شخصی که به سرنوشت انسانها اهمیت میدهد را درگیر خود کند.
البته انتخاب کردن چنین شیوهای برای روایت داستان باعث شده تا به عقده عدهای، بخشهایی از چرنوبیل چندان واقعی نباشند. همین قضیه باعث شده تا برای سر راست تر شدن داستان و انسجام بیشتر قصه، از کاراکترهایی خیالی مثل یولانا خومیوک استفاده شود و جدا از این شاهد اتفاقاتی باشیم که شاید هیچ مدرک خاصی در مورد رخ دادن آنها وجود ندارد.
این قضیه ۲ روی مثبت و منفی برای چرنوبیل داشته است. از سویی، دیگر نمیتوان این مینی سریال را یک مرجع تمام عیار برای اتفاقات چرنوبیل دانست (با وجود این که همین حالا هم بیشترین اطلاعات موجود در میان برنامههای تلویزیونی راجع به این فاجعه از سمت همین سریال بوده) و از سمت دیگر ماجرا، نتبجه کار آنقدر خوش ساخت بوده که تعداد بسیار زیادی چه آنهایی که پیش از این با فاجعه چرنوبیل آشنایی داشتند و چه آنهایی که تازه با خبر شدند، با آن همراه خواهند شد.
جدا از این قضیه، اتفاقات خوبی که برای این مینی سریال رخ داده تا حد زیادی به فضاسازی جالب محیط و موسیقی خوب اثر برمیگردد. تمام صحنههای سریال تقریبا دارای یک پالت رنگی مشخص هستند و چرنوبیل به خوبی تصویری کامل از یک شهر تحت نظر حکومت شوروی به مخاطب میدهد. به این معنا که در مرحله اول شما شهر، مردم و فضای حاکم بر آن را به خوبی باور میکنید و بعد از آن این فضا به قدری جذاب است که سرنوشت شهر و مردم داخل آن برای شما مهم می شود.
چرنوبیل حتی اگر روسها دل خوشی از آن نداشته باشند و بخواهند نسخه مخصوص به خودشان را از این سریال بسازند، یکی از مهمترین دستاوردهای تلویزیون طی سالهای اخیر محسوب میشود. اثری که همین حالا هم تاثیر فرهنگی خود را در سرتاسر جهان گذاشته و چشمهای بیشتری جذب این شهر کوچک کرده است. چرنوبیل اثری است که نشان میدهد چگونه میتوان از یک واقع تاریخی بسیار بد درسهای مهم گرفت؛ درسهایی چه برای ساخت یک اثر تاریخی با کیفیت و چه هشداری برای آینده جهان تا چنین اتفاقاتی دیگر تکرار نشوند.
فصل هشتم GameOfThrones تنهای تنها از فیلمنامه خود ضربه میخورد. ابتدا اجازه بدین از نکات مثبت بی شمار فصل هشتم شروع کنم. فصل هشتم GameOfThrones مجموعهای از بهترین هاست. بهترین کارگردانیهای کل سریال ... بهترین بازیهای کل سریال ... بهترین فیلمبرداریهای کل سریال و حتی بهترین موسیقی متنهای سریال ...! فصل هشتم اصلـا از بابت ضعف این چیزها ضربه نمی خورد. اگر دوباره فصل رو ببینین متوجه میشین چه شات های فوق العاده زیبا و بازیهای تاثیرگذار و ترکهای موسیقیمتن فوق العادهای در اون موجود هست. کافیه شش دقیقه پایانی آخرین قسمت رو ببینین تا متوجه منظورم بشین. ولی همه اینا با یک داستان و فیلمنامه ضعیف به حاشیه میرن و تحت شعاع قرار میگیرن. فیلمنامهای که چهارچوب یک اثر هست برای فصل هشتم به دلیل کمبود زمان -که خود شورانرها عامل اون بودن- با عجله نوشته شد در صورتیکه اگر تمرکز بیشتری روی اون گذاشته میشد و همین پایان رو به قول جرج آر. آر. مارتین در ده فصل روایت میکردن تصور کنین چه پایان فوق العادهای میتونست باشه! فصل هشتم به درگیری با وایت واکرها اختصاص داده میشد و فصل نهم و دهم نبرد تاج و تخت و به جنون رسیدن دنریس تارگرین روایت میشد و پایان مییافت! با یک نگاه کلی متوجه میشیم تنها عجله باعث همچین چیزی شد. حال چرا فصل هشتم به خودی خود بد نیست؟! بیاین منصف باشیم و تاثیر رسانههای مختلف بر اذهان عمومی رو هم نادیده نگیریم. برخی ایراداتی که به فصل گرفته شد که اصلـا منصفانه نبودن و با کمی مطالعه حل میشدن در کنار ایرادات دیگه زاده شدن و در قتل فصل هشتم و پایان همکاری کردن! با همه این تفاسیر از پایان راضی نیستیم.
به هر حال GameOfThrones به پایان رسید و با وجود همه این مسائل و حتی برای هفت فصل گذشته هم که شده از تک تک عوامل سریل متشکریم و تا ابد یادآور خاطرات خوبی که در طی این هشت سال بوجود آوردن هستیم. به قول یکی از منتقدان GameOfThrones فراتر از یک سریال بود که برای سالها زندگی یک دنیا رو تحت شعاع قرار داد کاری که هیچ سریال دیگه ای موفق به انجام این کار نشده بود.
۹سال انتظار برای دیدن حاکم راستین،حاکم انسان های اولیه،انسان های آزاد به پایان رسید.
ولی چه برسر ما ساکنان وستروس اومد!
چرامااهالی وستروس ازانتخاب شاه راضی نشدیم؟
چرا بازهم بعداز به تخت نشستن راستین ترین پادشاهان دوست داشتیم یکی دیگه شاه بشه؟
#David_Benioff
تو چه برسرما اهالی وستروس آوردی که الان آرزو میکنیم ای کاش نه سال ازعمرخودمون رو بیهوده در این رویا غوطه ورنبودیم????
بدرود وستروس عزیز????
ای کاش میشد من هم همراه آریا به غرب برم به جایی که هنوز نقشه هات کشیده نشدن
تاشاید بتونم در عمق اون تاریکی این فاجعه رو فراموش کنم????
بدرود سرجیمی لنیستر ????
ای کاش همه اهالی
#westros
زیرآوار
#kings_landing
میموندن و ازتودرس عاشقی یاد میگرفتن که حتی اگه معشوقت(فصل آخر)بدترین بدها باشه، بازهم بهش وفادار بمونن و ازش تعریف کنن ولی ما اهالی وستروس زنده موندیم بایک دنیا حسرت و خشم واندوه و بغض از پایانی اینچنین ناجوانمردانه????
بدرود نداستارک بزرگ و جوانمرد????
بدان که گردنت برای هیچ زده شد و
#Winterfell
تاراج رفت????
به امیدوارم روزی که خدای جدیدی در
#GodsWood
ظهورکنه و انتقام مارو از کسایی که باعث تخریب رویای ماشدن بگیره????
ولی داستان چی بود؟
هفت خاندان اشرافی برای حاکمیت بر سرزمین افسانه ای «وستروس» در ستیز با یکدیگر بودند. خاندان «استارک»، «لنیستر» و «باراثیون» و «تارگرین»برجسته ترین آنها بودند.
بودند.
وبودند.
سال ها انتظاربرای دیدن پادشاه هفت اقلیم به پایان رسید.
انتظاری که از وسط راه باجداشدن خدای راستین وستروس و سرآینده آتش و یخ (JRRMARTIN)به بیراه رفت.
ورفت.
تمام شد
قدرتمندترین دشمن بشریت که تابحال درتاریخ نظیرنداشته بود، شاه شب شکست خورد ولی ای کاش نمیخورد????
پادشاه راستین برتخت نشست ای کاش نمینشست????
پ.ن:
فصل هشتم تماما تخریب چهره ای از ازسریالی بود که قراربود روزی برترین سریال تاریخ باشه اگه موزیک متن فوق العده که اثرجاودیدان استاد رامین جوادی????????????رو جداکنیم فصل آخرارزشی برای دیدن نداره بغیراینکه فقط و فقط بفهمیم آخرداستان چی میشه،نمره 4 که منتقدان و مردم از10به قسمت پایانی این سریال دادن گواه این قضیست،بازهم برتری بریکینگ بد به همگان ثابت شد،انگارسازندگان سریال خودشون تصمیم گرفته بودن که این سریال رو ازرتبه 1تاریخ به رتبه6برسونن که تونستن