استفاده صحیح از رنگ ها برای نشان دادن تفاوت زمان ها
القاء ترس و اضطرابی پنهان در تمام قسمت ها
نقاط ضعف
بدون نقطه ضعف
«تاریک» در ژانر وحشت ساخته نشده، اما دیدنش وحشت را به شکل شدیدی به تماشاگر القا می کند. در واقع این یکی از ترسناک ترین سریال هایی است که در این سال ها ساخته شده است. چون دست روی چیزی گذاشته که همیشه وسوسه بشر بوده است: زمان و بازی هایش. چیزی که اینجا شما را دچار هول و هراس می کند، نه آن غار اسرار آمیز است، نه نیروگاه هسته ای، نه کینه ها و توطئه ها و بی وفایی های شخصیت های شهر کوچک ویندن؛ این «زمان» است که مثل یک هیولای نامرئی پشت همه چیز ایستاده و می تواند انسان ها را در هم بشکند.
هنر سازندگان تاریک آن است که یک درام معمایی را با داده های واقعی و تاریخ و فانتزی در هم آمیخته اند و طوری این کار را کرده اند که حس رئالیستی دارد و تمام مدت قرارداد نانوشته «این یک چیز تخیلی است» وجود ندارد. البته که این یک چیز تخیلی است، اما جور دیگری ساخته و پرداخته شده و آن حس واقعی وقتی با معما و اتفاق های محیرالعقول ترکیب می شود، حاصلش ترسی عمیق و کمتر تجربه شده است.
می توان مقایسه کرد با سریال مشهور «چیزهای عجیب تر» که بی دلیل بیش از حد تحویل گرفته شده و شباهت های تماتیک جالبی با «تاریک» دارد و هر دو هم محصول نتفلیکس هستند. نتیجه این مقایسه چیزی نیست جز این که آن سریال امریکایی درباره چند نوجوان و ماجراهای شان با یک دنیای موازی در برابر این سریال آلمانی شبیه اسباب بازی پر زرق و برقی در برابر یک ماشین پیچیده و عبوس و مهیب است. این ماشین واقعا راه می رود و آن اسباب بازی فقط سرگرم می کند.
داستان سریال در سال ۲۰۱۹ و با یک خودکشی آغاز می شود. مردی که نمی شناسیمش، نامه ای به جا می گذارد و خود را حلق آویز می کند. روی پاکت نامه نوشته شده قبل از ۱۲ نوامبر باز نشود. بعد داستان به چند ماه بعد می رود و جوناس پسر همان مرد خودکشی کرده را می بینیم که مدتی بعد از مرگ پدرش از مدرسه دور بوده و حالا بازگشته است. خیلی زود متوجه می شویم این داستان چهار خانواده در شهری کوچک در آلمان است. جایی نزدیک به یک نیروگاه هسته ای که قرار است تعطیل شود.
همه چیز حکایت از آن دارد که با یک درام معمایی مواجهیم. پسربچه ای گم شده و شهر نگران است. اما به تدریج غاری معرفی می شود که از درون آن صداهایی می آید. بچه ها برای تفریح می روند و یکی از آنها گم می شود. از اینجاست که به تدریج ماهیت واقعی سریال آشکار می شود. ظاهرا موجودی فراطبیعی از درون غار مسبب این گم شدن هاست. اما سازندگان سریال ایده های عجیب تری دارند. ترکیبی از یک حادثه هسته ای و تقدیری شوم که مفهوم زمان را تغییر داده است. نکته مهم همان ۱۲ نوامبر است و مردی که خودکشی کرده بود؛ آنی که فکر می کردیم نیست.
هیولایی به نام زمان
آن سیاهی که نام سریال به آن اشاره دارد، بازتاب دهنده مفهومی نمادین است. گناه؟ احتمالا همین است. خیانتی بین خانواده ها در جریان است و مردی که یک سوی آن است، پدر دومین بچه گم شده است. وقتی گره سرنوشت بچه گشوده می شود و مرد تاوان گناهش را به شکل غافلگیرکننده می دهد. ماجرا به فرجام نمی رسد. برعکس، گره های بزرگ تر و ترسناک تری ساخته می شود و جوناس تنها شاهد ماجراست. اما گناه دیگر دستکاری انسان در طبیعت است. خطایی نابخشودنی که مجازاتش تغییر معنای خط سیر و درهم ریختگی فضا – زمان است. این اتفاق هم شکل نمادین دارد. اشاره ها به چرنوبیل و فاجعه ای که در اوکراین رخ داد و حالا اتفاق مبهمی که درون نیروگاه افتاده و تا انتهای فصل اول مشخص نمی شود چیست، نوعی مجازات در برابر این دستکاری های انسان جاه طلب در برابر طبیعت تصویر می شود.
از جایی به بعد، با سه خط زمانی روبرو می شویم و «تاریک» به سریالی پیچیده و دقیق تبدیل می شود که باید با تمرکز فراوان دنبالش کرد. همه این تمهیدها به جز محتوا و موضوع، نوعی ساختارشکنی در روایت و آشنایی زدایی از ژانر است. این چه اثر فانتزی است که شخصیت شرور ندارد؟ این چه سریال علمی – خیالی است که عنصر علم در آن تا این حد ابهام دارد؟ و این چه معمایی است که هرچه بیشتر به گشودنش نزدیک می شویم، انگار از پاسخ دورتر شده ایم؟
بازگشت به گذشته، آینده و این که هر نوع دخل و تصرف در خط سیر طبیعی زمان می تواند تبعات جبران ناپذیر داشته باشد، دستمایه آثار زیادی بوده است. اما «تاریک» قضیه را پیچیده تر می کند. اینجا با یک حلقه زمانی مواجهیم که از جایی به بعد ابتدا و انتها ندارد. یک دایره کامل که مشخص نیست نقطه مبدأش کجا بوده است. همه چیز در حال تکرار است و از جایی به بعد همه چیز شبیه به سؤال مشهور اول مرغ بود یا تخم مرغ؟
به نظر می رسد. هنر سازندگان سریال آن است که خودشان در این دایره و در این دوگانه مرغ یا تخم مرغ گرفتار نمی شوند. از جایی ماجرا را فراتر می برند و نشان می دهند چیزی که فکر می کردیم دایره بوده، در حقیقت نیمی از واقعیت است. سریال جایی تمام می شود که آن نیمه دیگر آشکار می شود و حالا باید صبر کرد و منتظر ماند تا یک خط زمانی جدید بیاید و به سؤال مشهور مرغ یا تخم مرغ و البته چندین معمای دیگر پاسخ دهد. خطری که آینده این سریال را تهدید می کند، همان گرفتار شدن نویسندگان در دنیای دایره شکل است. آیا آنها به اندازه کافی طرح و برنامه و نقشه برای عبور از این دام دارند؟
پیچیدگی فوق العاده داستان که باعث میشه بیننده به فکر فرو بره
شخصت پردازی فوق العاده
نقاط ضعف
بدون نقطه ضعف
«تاریک» در ژانر وحشت ساخته نشده، اما دیدنش وحشت را به شکل شدیدی به تماشاگر القا می کند. در واقع این یکی از ترسناک ترین سریال هایی است که در این سال ها ساخته شده است. چون دست روی چیزی گذاشته که همیشه وسوسه بشر بوده است: زمان و بازی هایش. چیزی که اینجا شما را دچار هول و هراس می کند، نه آن غار اسرار آمیز است، نه نیروگاه هسته ای، نه کینه ها و توطئه ها و بی وفایی های شخصیت های شهر کوچک ویندن؛ این «زمان» است که مثل یک هیولای نامرئی پشت همه چیز ایستاده و می تواند انسان ها را در هم بشکند.
هنر سازندگان تاریک آن است که یک درام معمایی را با داده های واقعی و تاریخ و فانتزی در هم آمیخته اند و طوری این کار را کرده اند که حس رئالیستی دارد و تمام مدت قرارداد نانوشته «این یک چیز تخیلی است» وجود ندارد. البته که این یک چیز تخیلی است، اما جور دیگری ساخته و پرداخته شده و آن حس واقعی وقتی با معما و اتفاق های محیرالعقول ترکیب می شود، حاصلش ترسی عمیق و کمتر تجربه شده است.
می توان مقایسه کرد با سریال مشهور «چیزهای عجیب تر» که بی دلیل بیش از حد تحویل گرفته شده و شباهت های تماتیک جالبی با «تاریک» دارد و هر دو هم محصول نتفلیکس هستند. نتیجه این مقایسه چیزی نیست جز این که آن سریال امریکایی درباره چند نوجوان و ماجراهای شان با یک دنیای موازی در برابر این سریال آلمانی شبیه اسباب بازی پر زرق و برقی در برابر یک ماشین پیچیده و عبوس و مهیب است. این ماشین واقعا راه می رود و آن اسباب بازی فقط سرگرم می کند.
داستان سریال در سال ۲۰۱۹ و با یک خودکشی آغاز می شود. مردی که نمی شناسیمش، نامه ای به جا می گذارد و خود را حلق آویز می کند. روی پاکت نامه نوشته شده قبل از ۱۲ نوامبر باز نشود. بعد داستان به چند ماه بعد می رود و جوناس پسر همان مرد خودکشی کرده را می بینیم که مدتی بعد از مرگ پدرش از مدرسه دور بوده و حالا بازگشته است. خیلی زود متوجه می شویم این داستان چهار خانواده در شهری کوچک در آلمان است. جایی نزدیک به یک نیروگاه هسته ای که قرار است تعطیل شود.
همه چیز حکایت از آن دارد که با یک درام معمایی مواجهیم. پسربچه ای گم شده و شهر نگران است. اما به تدریج غاری معرفی می شود که از درون آن صداهایی می آید. بچه ها برای تفریح می روند و یکی از آنها گم می شود. از اینجاست که به تدریج ماهیت واقعی سریال آشکار می شود. ظاهرا موجودی فراطبیعی از درون غار مسبب این گم شدن هاست. اما سازندگان سریال ایده های عجیب تری دارند. ترکیبی از یک حادثه هسته ای و تقدیری شوم که مفهوم زمان را تغییر داده است. نکته مهم همان ۱۲ نوامبر است و مردی که خودکشی کرده بود؛ آنی که فکر می کردیم نیست.
هیولایی به نام زمان
آن سیاهی که نام سریال به آن اشاره دارد، بازتاب دهنده مفهومی نمادین است. گناه؟ احتمالا همین است. خیانتی بین خانواده ها در جریان است و مردی که یک سوی آن است، پدر دومین بچه گم شده است. وقتی گره سرنوشت بچه گشوده می شود و مرد تاوان گناهش را به شکل غافلگیرکننده می دهد. ماجرا به فرجام نمی رسد. برعکس، گره های بزرگ تر و ترسناک تری ساخته می شود و جوناس تنها شاهد ماجراست. اما گناه دیگر دستکاری انسان در طبیعت است. خطایی نابخشودنی که مجازاتش تغییر معنای خط سیر و درهم ریختگی فضا – زمان است. این اتفاق هم شکل نمادین دارد. اشاره ها به چرنوبیل و فاجعه ای که در اوکراین رخ داد و حالا اتفاق مبهمی که درون نیروگاه افتاده و تا انتهای فصل اول مشخص نمی شود چیست، نوعی مجازات در برابر این دستکاری های انسان جاه طلب در برابر طبیعت تصویر می شود.
از جایی به بعد، با سه خط زمانی روبرو می شویم و «تاریک» به سریالی پیچیده و دقیق تبدیل می شود که باید با تمرکز فراوان دنبالش کرد. همه این تمهیدها به جز محتوا و موضوع، نوعی ساختارشکنی در روایت و آشنایی زدایی از ژانر است. این چه اثر فانتزی است که شخصیت شرور ندارد؟ این چه سریال علمی – خیالی است که عنصر علم در آن تا این حد ابهام دارد؟ و این چه معمایی است که هرچه بیشتر به گشودنش نزدیک می شویم، انگار از پاسخ دورتر شده ایم؟
بازگشت به گذشته، آینده و این که هر نوع دخل و تصرف در خط سیر طبیعی زمان می تواند تبعات جبران ناپذیر داشته باشد، دستمایه آثار زیادی بوده است. اما «تاریک» قضیه را پیچیده تر می کند. اینجا با یک حلقه زمانی مواجهیم که از جایی به بعد ابتدا و انتها ندارد. یک دایره کامل که مشخص نیست نقطه مبدأش کجا بوده است. همه چیز در حال تکرار است و از جایی به بعد همه چیز شبیه به سؤال مشهور اول مرغ بود یا تخم مرغ؟
به نظر می رسد. هنر سازندگان سریال آن است که خودشان در این دایره و در این دوگانه مرغ یا تخم مرغ گرفتار نمی شوند. از جایی ماجرا را فراتر می برند و نشان می دهند چیزی که فکر می کردیم دایره بوده، در حقیقت نیمی از واقعیت است. سریال جایی تمام می شود که آن نیمه دیگر آشکار می شود و حالا باید صبر کرد و منتظر ماند تا یک خط زمانی جدید بیاید و به سؤال مشهور مرغ یا تخم مرغ و البته چندین معمای دیگر پاسخ دهد. خطری که آینده این سریال را تهدید می کند، همان گرفتار شدن نویسندگان در دنیای دایره شکل است. آیا آنها به اندازه کافی طرح و برنامه و نقشه برای عبور از این دام دارند؟
وقتی که فصل پایانی سریال Game of Thrones پخش شد بسیاری از شبکه HBO ناامید شدند اما چند روزی بیشتر طول نکشید تا مینی سریال جدید این شبکه یعنی «چرنوبیل» توانست دوباره توجه مخاطبان و منتقدان را به HBO برگرداند؛ مینی سریالی که بهترین اثر ساخته شده بر اساس فاجعه چرنوبیل بوده یا آنطور که کاربران سایت IMDB اعتقاد دارند، بهترین سریال تاریخ است.
همانطور که از اسم سریال مشخص است، چرنوبیل قصه فاجعه اتمی چرنوبیل که در شهری به همین نام رخ داده بود را بازگو میکند. البته این موضوع به این معنا نیست که با اثری تماما اکشن و سینمایی طرف باشیم که در آن قهرمانی قصد داشته باشد شهر و جهان را از یک فاجعه اتمی بزرگ نجات دهد. در اصل، برگ برنده چرنوبیل در بیان واقعیات به صورت دراماتوژی شده است و همین موضوع هم باعث میشود که تماشای رخ دادن این اتفاقات واقعی هیجان انگیز باشد.
چرنوبیل مخاطب را از همان لحظات اول درگیر میکند
اگر نمیدانید، فاجعه اتمی چرنوبیل حادثه هستهای بزرگی بود که در تاریخ ۲۶ آپریل ۱۹۸۶ (۶ اردیبهشت ۱۳۶۵) در نیروگاه هستهای چرنوبیل اکراین اتفاق افتاد. انفجار یکی از راکتورهای این نیروگاه باعث پخش مواد رادیو اکتیو در بخش زیادی از اروپا و زیان دیدن ۵ میلیون نفر انسان شد. ابعاد فاجعه به قدری بزرگ بود که عملیات امحای این حادثه بیشتر از ۵ سال طول کشید و بسیاری از بخشهای شهر چرنوبیل هنوز هم خالی از سکنه هستند.
مینی سریال چرنوبیل هم سعی میکند تا اتفاقات مهم همین حادثه را از دید افراد مختلفی به تصویر بکشد و خبری از تغییرات گسترده در داستان برای رسیدن به هیجان هالیوودی بیشتر هم نیست. البته این موضوع به این معنا نیست که با اثری خستهکننده با ریتمی کند طرف باشیم و هر ۵ قسمت این مینی سریال به قدری حساب شده کارگردانی و روایت میشوند که شما حتی میتوانید آنها را پشت سر هم نیز تماشا کنید.
سریال چرنوبیل
در این میان، قسمت اول سریال کار سخت کشاندن و همراه کردن مخاطب با جو کلی محیط و حادثه را به شکل قابل مشاهدهای عالی انجام میدهد. در نتیجه به خوبی شما با همان جرقههای اولیهی رخ دادن چنین حادثهای همراه شده و این روند تا زمانی که میلیونها نفر تحت تاثیر آن آسیب میبینند، ادامه دارد.
در واقع، چرنوبیل نشان میدهد که چنین فاجعهای چگونه تاثیرش را در هر سطح از اکوسیستم از حیوانات گرفته تا زندگی مردم عادی اعمال میکند. نشان دادن این تاثیرات به قدری عالی انجام شده که شاید بعد از تماشای آن فوبیای مواد رادیو اکتیوی پیدا کنید!
در واقع دلیل رخ دادن چنین اتفاقی و این که مخاطب تا این حد با سریال ارتباط برقرار میکند این است که مخاطب به راحتی قبول میکند که این اتفاقات واقعا در چرنوبیل رخ دادهاند. به نوعی، سریال هیچ وقت به یک اثر علمی تخیلی تبدیل نمیشود اما در این حال، با یک قصه جذاب طرف هستیم که مخاطب را تا انتها به همراه خود میکشاند.
به این گونه که از قسمت اول تا اواسط سوم مخاطب از زاویههای مختلفی نحوه آغاز چنین فاجعهای و چگونگی فراگیر شدن آن را مشاهده میکند. بعد از آن و در ادامه قسمت سوم، متوجه میشویم که این فاجعه به سطح بزرگی از فراگیری رسیده و حال شما هیجان زده هستید که ابعاد فاجعه تا چه حدی مردم شهر چرنوبیل و حتی اروپا را تحت تاثیر خود قرار میدهد.
سریال چرنوبیل
در این راه، گریم و جلوههای ویژه سریال هم نقش مهمی را ایفا میکنند. «واقعی بودن» خودش را به خوبی در تاثیری که مردم چرنوبیل از این فاجعه اتمی گرفتهاند نشان میدهد. به نوعی اتفاقاتی که برای مردم در این سریال رخ میدهد بسیار قابل باور هستند. به این معنا که اگر شما تصاویر مردم آسیب دیده از فاجعه چرنوبیل را با آنچه که در سریال به تصویر کشیده میشود مقایسه کنید، متوجه این واقعیت ترسناک خواهید شد
اتفاقات بد همیشه غافلگیرتان میکند
یک موضوع قابل توجه دیگر در چرنوبیل به بازی هنرمندانه جرد هریس و استلان اسکارشگورد بر میگردد. هر دو این افراد یکی از بهترین بازیهای خود را جلوی دوربین نمایش میدهند و به خوبی شما را به بطن ماجرای چرنوبیل میکشانند. جدا از این قضیه، رابطهای که میان این ۲ فرد جریان دارد و چالشهایی که بین آنها رخ میدهد بخش جذابی از دنبال کردن این مینی سریال پنج قسمتی است.
این بازیگران در کنار مردمی که سرنوشت آنها را در این بازه زمانی کوتاه شاهد هستیم، اهمیت زیادی برای تماشاگر پیدا میکنند. در واقع، «واقعی بودن» باعث میشود که سرنوشت آنها برای تماشاگر اهمیت زیادی پیدا کند. کاراکترها بارها در موقعیتهای مرگ و زندگی قرار میگیرند و جدا از همدردی، تعلیقی که سر سرنوشت هر کدام از آنها وجود دارد به قدری عالی پیادهسازی شده که تا ثانیههای آخر هر قسمت منتظر رخ دادن یک معجزه میمانید.
همانطور که گفتیم، چرنوبیل ابعاد مختلف این فاجعه را نشان میدهد. شما جدا از سرنوشت مردم عادی یا افرادی که در منطقه خطرناک گیر کردهاند شاهد سرنوشت انسانهای فداکاری خواهید بود که نقش خودشان در نجات جان تعداد انسانهای بیشتری از این فاجعه اتمی داشته اند.
سریال چرنوبیل
به نوعی این سریال نشان میدهد که تا چه اندازه چنین اتفاقاتی میتواند روی تمام ابعاد جامعه تاثیر خودش را بگذارد و در این میان هم انسانهایی وجود دارند که یا از شرایط موجود سو استفاده کرده و یا برای بهتر کردن آن تلاش میکنند. انجام تمام این کارها تنها ۵ قسمت طول کشیده و همین قضیه باعث شده تا صحنههای اضافی که حتی سریالهای شبکه بزرگی مثل HBO هم از آن ضرر کردهاند در چرنوبیل وجود نداشته باشد.
چرنوبیل ترسی در مخاطب بهوجود میآورد که مربوط به ناشناختهها است. از آنجایی که فاجعه چرنوبیل از آن دست اتفاقاتی بود که دانشمندان و سران حکومتها در زمان وقوع با آن آشنایی زیادی نداشتند، ترسی که در این مینی سریال هم با آن روبرو هستیم بیشتر از همه مربوط به ترس از ناشناختهها است. این موضوع که در همین مدت کوتاهی که فاجعه رخ داده، شخصیتها مجبور هستند با آن آشنا شوند و در ضمن راه حلی برای این موضوع پیدا کنند باعث میشود که همیشه این استرس در مخاطب وجود داشته باشد که راهحلهایی که برای یک موضوع پیدا میشوند، همیشه به نتایج ثمربخش منجر نخواهند شد.
سریال چرنوبیل
این اتفاقها از همان بخشهای ابتدایی داستان رخ میدهند. در اول کار با حکومتی مثل شوروی طرف هستیم که اعتقاد دارد یکی از بهترین و بزرگترین قدرتهای دنیا بوده و برای هر چالشی آماده است. بعد از این اتفاق، فاجعه چرنوبیل رخ میدهد. در این مرحله هم آنها فکر میکنند که به عنوان یک قدرت جهانی به خوبی از پس این اتفاق بر خواهند آمد و بعد هم دوباره فاجعه بدتر میشود و سریال هر چند دقیقه یک بار به شما یاد آوری میکند که هیچ زمانی نباید از خوب بودن نتیجه یک تصمیم مطمئن باشید.
چرنوبیل تلخی حقیقت را بازگو میکند
برای آن که به اهمیت فاجعه چرنوبیل در جهان پی ببرید، باید به این نکته توجه کنید که تاریخ کشورهای اکراین و بلاروس به قبل و بعد این فاجعه تقسیم میشود. ۵۰۰ هزار نفر به صورت کاملا مستقیم تحت تاثیر این اتفاق قرار گرفتند که در این بین ۲۰ هزار نفر کشته شدند و دویست هزار نفر تنها زنده ماندهاند که قادر به انجام هیچ کار دیگری در زندگی نیستند.
به خاطر آلودگی به تشعشات اتمی بسیاری دچار بیماری سرطان شدند و حتی آمار رشد جمعیت کشورهای ذکر شده تحت تاثیر این اتفاق کاهش چشمگیری را تجربه کرد. تعدادی از شهرکها و روستاها برای همیشه زیر آوار باقی ماندند و برخی از محلها برای سالیان خیلی طولانی همچنان غیر قابل زیست خواهند ماند.
سریال چرنوبیل
وقتی به ابعاد حادثه پی میبریم. متوجه میشویم که ۵۰۰ هزار داستان مختلف برای بازگو کردند وجود دارد که هر کدام آن ها روایتها متفاوتی از این اتفاق هستند. کاری که چرنوبیل HBO انجام میدهد نیز بازگو کردن همین اتفاقات بد است. نمیتوان صدها داستان را در قالب یک مجموعه تلویزیون ۵ قسمتی جا داد اما نکتهای که سازندگان این سری به آن دقت داشتند به بیان داستانهای کوچکی برمیگردد که روبرو شدن مردم با فاجعه را نشان میدهد.
این قصههای کوچک در قالب بخشی از اپیزودها بیان میشوند لایه زیرین سریال و خطی جدا از روند اصلی برای نشان دادن عظمت انفجار هستهای هستند. به نوعی مخاطب با تماشای این سریال سفر بزرگی را به درون این فاجعه و شهری که چنین خرابی بزرگی را تجربه کرده میکند و با کوچهها، خانهها و حتی فکر انسانهایی که با چنین اتفاق بزرگی روبرو شدهاند همراه میشود.
دلیلی که سازندگان به چنین روایت خودمانی و قابل لمسی از چرنوبیل رسیده اند، استفاده از قصههای کوتاه و بلندی است که مردم عادی از واقعه چرنوبیل بازگو کردهاند. در واقع روایتی که در چرنوبیل شاهد آن هستیم مانند قصههای عامیانهای است که برای چند نسل بازگو شده. اتفاقاتی که بخشی از فرهنگ و سیاست مردم کشوری تبدیل شده و حال ما این قصهها را با یک روایت کارگردانی شده میبینیم.
مصداق ضربالمثل «آنچه از دل آید بر دل نشیند» هم همین جا در مورد چرنوبیل صدق میکند و باعث شده چنین مینی سریالی که چندان هم زرق و برق هالیوودی اکثر سریالهای پر مخاطب امروزی را ندارد، بتواند چنین تاثیر بزرگی را میان بینندگان تلویزیون در سرتاسر جهان بگذارد.
سریال چرنوبیل
چرنوبیل هر چقدر که در همه بخشهای خودش خوب باشد، به خاطر «احساسی بودن» لحظاتش است که میدرخشد. اتفاقاتی که برای پرفسور والری لگاسف و بوریس شربینا و مردم شهر رخ میدهد آنقدر دراماتیک و احساسی است که هر شخصی که به سرنوشت انسانها اهمیت میدهد را درگیر خود کند.
البته انتخاب کردن چنین شیوهای برای روایت داستان باعث شده تا به عقده عدهای، بخشهایی از چرنوبیل چندان واقعی نباشند. همین قضیه باعث شده تا برای سر راست تر شدن داستان و انسجام بیشتر قصه، از کاراکترهایی خیالی مثل یولانا خومیوک استفاده شود و جدا از این شاهد اتفاقاتی باشیم که شاید هیچ مدرک خاصی در مورد رخ دادن آنها وجود ندارد.
این قضیه ۲ روی مثبت و منفی برای چرنوبیل داشته است. از سویی، دیگر نمیتوان این مینی سریال را یک مرجع تمام عیار برای اتفاقات چرنوبیل دانست (با وجود این که همین حالا هم بیشترین اطلاعات موجود در میان برنامههای تلویزیونی راجع به این فاجعه از سمت همین سریال بوده) و از سمت دیگر ماجرا، نتبجه کار آنقدر خوش ساخت بوده که تعداد بسیار زیادی چه آنهایی که پیش از این با فاجعه چرنوبیل آشنایی داشتند و چه آنهایی که تازه با خبر شدند، با آن همراه خواهند شد.
جدا از این قضیه، اتفاقات خوبی که برای این مینی سریال رخ داده تا حد زیادی به فضاسازی جالب محیط و موسیقی خوب اثر برمیگردد. تمام صحنههای سریال تقریبا دارای یک پالت رنگی مشخص هستند و چرنوبیل به خوبی تصویری کامل از یک شهر تحت نظر حکومت شوروی به مخاطب میدهد. به این معنا که در مرحله اول شما شهر، مردم و فضای حاکم بر آن را به خوبی باور میکنید و بعد از آن این فضا به قدری جذاب است که سرنوشت شهر و مردم داخل آن برای شما مهم می شود.
چرنوبیل حتی اگر روسها دل خوشی از آن نداشته باشند و بخواهند نسخه مخصوص به خودشان را از این سریال بسازند، یکی از مهمترین دستاوردهای تلویزیون طی سالهای اخیر محسوب میشود. اثری که همین حالا هم تاثیر فرهنگی خود را در سرتاسر جهان گذاشته و چشمهای بیشتری جذب این شهر کوچک کرده است. چرنوبیل اثری است که نشان میدهد چگونه میتوان از یک واقع تاریخی بسیار بد درسهای مهم گرفت؛ درسهایی چه برای ساخت یک اثر تاریخی با کیفیت و چه هشداری برای آینده جهان تا چنین اتفاقاتی دیگر تکرار نشوند.
وقتی که فصل پایانی سریال Game of Thrones پخش شد بسیاری از شبکه HBO ناامید شدند اما چند روزی بیشتر طول نکشید تا مینی سریال جدید این شبکه یعنی «چرنوبیل» توانست دوباره توجه مخاطبان و منتقدان را به HBO برگرداند؛ مینی سریالی که بهترین اثر ساخته شده بر اساس فاجعه چرنوبیل بوده یا آنطور که کاربران سایت IMDB اعتقاد دارند، بهترین سریال تاریخ است.
همانطور که از اسم سریال مشخص است، چرنوبیل قصه فاجعه اتمی چرنوبیل که در شهری به همین نام رخ داده بود را بازگو میکند. البته این موضوع به این معنا نیست که با اثری تماما اکشن و سینمایی طرف باشیم که در آن قهرمانی قصد داشته باشد شهر و جهان را از یک فاجعه اتمی بزرگ نجات دهد. در اصل، برگ برنده چرنوبیل در بیان واقعیات به صورت دراماتوژی شده است و همین موضوع هم باعث میشود که تماشای رخ دادن این اتفاقات واقعی هیجان انگیز باشد.
چرنوبیل مخاطب را از همان لحظات اول درگیر میکند
اگر نمیدانید، فاجعه اتمی چرنوبیل حادثه هستهای بزرگی بود که در تاریخ ۲۶ آپریل ۱۹۸۶ (۶ اردیبهشت ۱۳۶۵) در نیروگاه هستهای چرنوبیل اکراین اتفاق افتاد. انفجار یکی از راکتورهای این نیروگاه باعث پخش مواد رادیو اکتیو در بخش زیادی از اروپا و زیان دیدن ۵ میلیون نفر انسان شد. ابعاد فاجعه به قدری بزرگ بود که عملیات امحای این حادثه بیشتر از ۵ سال طول کشید و بسیاری از بخشهای شهر چرنوبیل هنوز هم خالی از سکنه هستند.
مینی سریال چرنوبیل هم سعی میکند تا اتفاقات مهم همین حادثه را از دید افراد مختلفی به تصویر بکشد و خبری از تغییرات گسترده در داستان برای رسیدن به هیجان هالیوودی بیشتر هم نیست. البته این موضوع به این معنا نیست که با اثری خستهکننده با ریتمی کند طرف باشیم و هر ۵ قسمت این مینی سریال به قدری حساب شده کارگردانی و روایت میشوند که شما حتی میتوانید آنها را پشت سر هم نیز تماشا کنید.
سریال چرنوبیل
در این میان، قسمت اول سریال کار سخت کشاندن و همراه کردن مخاطب با جو کلی محیط و حادثه را به شکل قابل مشاهدهای عالی انجام میدهد. در نتیجه به خوبی شما با همان جرقههای اولیهی رخ دادن چنین حادثهای همراه شده و این روند تا زمانی که میلیونها نفر تحت تاثیر آن آسیب میبینند، ادامه دارد.
در واقع، چرنوبیل نشان میدهد که چنین فاجعهای چگونه تاثیرش را در هر سطح از اکوسیستم از حیوانات گرفته تا زندگی مردم عادی اعمال میکند. نشان دادن این تاثیرات به قدری عالی انجام شده که شاید بعد از تماشای آن فوبیای مواد رادیو اکتیوی پیدا کنید!
در واقع دلیل رخ دادن چنین اتفاقی و این که مخاطب تا این حد با سریال ارتباط برقرار میکند این است که مخاطب به راحتی قبول میکند که این اتفاقات واقعا در چرنوبیل رخ دادهاند. به نوعی، سریال هیچ وقت به یک اثر علمی تخیلی تبدیل نمیشود اما در این حال، با یک قصه جذاب طرف هستیم که مخاطب را تا انتها به همراه خود میکشاند.
به این گونه که از قسمت اول تا اواسط سوم مخاطب از زاویههای مختلفی نحوه آغاز چنین فاجعهای و چگونگی فراگیر شدن آن را مشاهده میکند. بعد از آن و در ادامه قسمت سوم، متوجه میشویم که این فاجعه به سطح بزرگی از فراگیری رسیده و حال شما هیجان زده هستید که ابعاد فاجعه تا چه حدی مردم شهر چرنوبیل و حتی اروپا را تحت تاثیر خود قرار میدهد.
سریال چرنوبیل
در این راه، گریم و جلوههای ویژه سریال هم نقش مهمی را ایفا میکنند. «واقعی بودن» خودش را به خوبی در تاثیری که مردم چرنوبیل از این فاجعه اتمی گرفتهاند نشان میدهد. به نوعی اتفاقاتی که برای مردم در این سریال رخ میدهد بسیار قابل باور هستند. به این معنا که اگر شما تصاویر مردم آسیب دیده از فاجعه چرنوبیل را با آنچه که در سریال به تصویر کشیده میشود مقایسه کنید، متوجه این واقعیت ترسناک خواهید شد
اتفاقات بد همیشه غافلگیرتان میکند
یک موضوع قابل توجه دیگر در چرنوبیل به بازی هنرمندانه جرد هریس و استلان اسکارشگورد بر میگردد. هر دو این افراد یکی از بهترین بازیهای خود را جلوی دوربین نمایش میدهند و به خوبی شما را به بطن ماجرای چرنوبیل میکشانند. جدا از این قضیه، رابطهای که میان این ۲ فرد جریان دارد و چالشهایی که بین آنها رخ میدهد بخش جذابی از دنبال کردن این مینی سریال پنج قسمتی است.
این بازیگران در کنار مردمی که سرنوشت آنها را در این بازه زمانی کوتاه شاهد هستیم، اهمیت زیادی برای تماشاگر پیدا میکنند. در واقع، «واقعی بودن» باعث میشود که سرنوشت آنها برای تماشاگر اهمیت زیادی پیدا کند. کاراکترها بارها در موقعیتهای مرگ و زندگی قرار میگیرند و جدا از همدردی، تعلیقی که سر سرنوشت هر کدام از آنها وجود دارد به قدری عالی پیادهسازی شده که تا ثانیههای آخر هر قسمت منتظر رخ دادن یک معجزه میمانید.
همانطور که گفتیم، چرنوبیل ابعاد مختلف این فاجعه را نشان میدهد. شما جدا از سرنوشت مردم عادی یا افرادی که در منطقه خطرناک گیر کردهاند شاهد سرنوشت انسانهای فداکاری خواهید بود که نقش خودشان در نجات جان تعداد انسانهای بیشتری از این فاجعه اتمی داشته اند.
سریال چرنوبیل
به نوعی این سریال نشان میدهد که تا چه اندازه چنین اتفاقاتی میتواند روی تمام ابعاد جامعه تاثیر خودش را بگذارد و در این میان هم انسانهایی وجود دارند که یا از شرایط موجود سو استفاده کرده و یا برای بهتر کردن آن تلاش میکنند. انجام تمام این کارها تنها ۵ قسمت طول کشیده و همین قضیه باعث شده تا صحنههای اضافی که حتی سریالهای شبکه بزرگی مثل HBO هم از آن ضرر کردهاند در چرنوبیل وجود نداشته باشد.
چرنوبیل ترسی در مخاطب بهوجود میآورد که مربوط به ناشناختهها است. از آنجایی که فاجعه چرنوبیل از آن دست اتفاقاتی بود که دانشمندان و سران حکومتها در زمان وقوع با آن آشنایی زیادی نداشتند، ترسی که در این مینی سریال هم با آن روبرو هستیم بیشتر از همه مربوط به ترس از ناشناختهها است. این موضوع که در همین مدت کوتاهی که فاجعه رخ داده، شخصیتها مجبور هستند با آن آشنا شوند و در ضمن راه حلی برای این موضوع پیدا کنند باعث میشود که همیشه این استرس در مخاطب وجود داشته باشد که راهحلهایی که برای یک موضوع پیدا میشوند، همیشه به نتایج ثمربخش منجر نخواهند شد.
سریال چرنوبیل
این اتفاقها از همان بخشهای ابتدایی داستان رخ میدهند. در اول کار با حکومتی مثل شوروی طرف هستیم که اعتقاد دارد یکی از بهترین و بزرگترین قدرتهای دنیا بوده و برای هر چالشی آماده است. بعد از این اتفاق، فاجعه چرنوبیل رخ میدهد. در این مرحله هم آنها فکر میکنند که به عنوان یک قدرت جهانی به خوبی از پس این اتفاق بر خواهند آمد و بعد هم دوباره فاجعه بدتر میشود و سریال هر چند دقیقه یک بار به شما یاد آوری میکند که هیچ زمانی نباید از خوب بودن نتیجه یک تصمیم مطمئن باشید.
چرنوبیل تلخی حقیقت را بازگو میکند
برای آن که به اهمیت فاجعه چرنوبیل در جهان پی ببرید، باید به این نکته توجه کنید که تاریخ کشورهای اکراین و بلاروس به قبل و بعد این فاجعه تقسیم میشود. ۵۰۰ هزار نفر به صورت کاملا مستقیم تحت تاثیر این اتفاق قرار گرفتند که در این بین ۲۰ هزار نفر کشته شدند و دویست هزار نفر تنها زنده ماندهاند که قادر به انجام هیچ کار دیگری در زندگی نیستند.
به خاطر آلودگی به تشعشات اتمی بسیاری دچار بیماری سرطان شدند و حتی آمار رشد جمعیت کشورهای ذکر شده تحت تاثیر این اتفاق کاهش چشمگیری را تجربه کرد. تعدادی از شهرکها و روستاها برای همیشه زیر آوار باقی ماندند و برخی از محلها برای سالیان خیلی طولانی همچنان غیر قابل زیست خواهند ماند.
سریال چرنوبیل
وقتی به ابعاد حادثه پی میبریم. متوجه میشویم که ۵۰۰ هزار داستان مختلف برای بازگو کردند وجود دارد که هر کدام آن ها روایتها متفاوتی از این اتفاق هستند. کاری که چرنوبیل HBO انجام میدهد نیز بازگو کردن همین اتفاقات بد است. نمیتوان صدها داستان را در قالب یک مجموعه تلویزیون ۵ قسمتی جا داد اما نکتهای که سازندگان این سری به آن دقت داشتند به بیان داستانهای کوچکی برمیگردد که روبرو شدن مردم با فاجعه را نشان میدهد.
این قصههای کوچک در قالب بخشی از اپیزودها بیان میشوند لایه زیرین سریال و خطی جدا از روند اصلی برای نشان دادن عظمت انفجار هستهای هستند. به نوعی مخاطب با تماشای این سریال سفر بزرگی را به درون این فاجعه و شهری که چنین خرابی بزرگی را تجربه کرده میکند و با کوچهها، خانهها و حتی فکر انسانهایی که با چنین اتفاق بزرگی روبرو شدهاند همراه میشود.
دلیلی که سازندگان به چنین روایت خودمانی و قابل لمسی از چرنوبیل رسیده اند، استفاده از قصههای کوتاه و بلندی است که مردم عادی از واقعه چرنوبیل بازگو کردهاند. در واقع روایتی که در چرنوبیل شاهد آن هستیم مانند قصههای عامیانهای است که برای چند نسل بازگو شده. اتفاقاتی که بخشی از فرهنگ و سیاست مردم کشوری تبدیل شده و حال ما این قصهها را با یک روایت کارگردانی شده میبینیم.
مصداق ضربالمثل «آنچه از دل آید بر دل نشیند» هم همین جا در مورد چرنوبیل صدق میکند و باعث شده چنین مینی سریالی که چندان هم زرق و برق هالیوودی اکثر سریالهای پر مخاطب امروزی را ندارد، بتواند چنین تاثیر بزرگی را میان بینندگان تلویزیون در سرتاسر جهان بگذارد.
سریال چرنوبیل
چرنوبیل هر چقدر که در همه بخشهای خودش خوب باشد، به خاطر «احساسی بودن» لحظاتش است که میدرخشد. اتفاقاتی که برای پرفسور والری لگاسف و بوریس شربینا و مردم شهر رخ میدهد آنقدر دراماتیک و احساسی است که هر شخصی که به سرنوشت انسانها اهمیت میدهد را درگیر خود کند.
البته انتخاب کردن چنین شیوهای برای روایت داستان باعث شده تا به عقده عدهای، بخشهایی از چرنوبیل چندان واقعی نباشند. همین قضیه باعث شده تا برای سر راست تر شدن داستان و انسجام بیشتر قصه، از کاراکترهایی خیالی مثل یولانا خومیوک استفاده شود و جدا از این شاهد اتفاقاتی باشیم که شاید هیچ مدرک خاصی در مورد رخ دادن آنها وجود ندارد.
این قضیه ۲ روی مثبت و منفی برای چرنوبیل داشته است. از سویی، دیگر نمیتوان این مینی سریال را یک مرجع تمام عیار برای اتفاقات چرنوبیل دانست (با وجود این که همین حالا هم بیشترین اطلاعات موجود در میان برنامههای تلویزیونی راجع به این فاجعه از سمت همین سریال بوده) و از سمت دیگر ماجرا، نتبجه کار آنقدر خوش ساخت بوده که تعداد بسیار زیادی چه آنهایی که پیش از این با فاجعه چرنوبیل آشنایی داشتند و چه آنهایی که تازه با خبر شدند، با آن همراه خواهند شد.
جدا از این قضیه، اتفاقات خوبی که برای این مینی سریال رخ داده تا حد زیادی به فضاسازی جالب محیط و موسیقی خوب اثر برمیگردد. تمام صحنههای سریال تقریبا دارای یک پالت رنگی مشخص هستند و چرنوبیل به خوبی تصویری کامل از یک شهر تحت نظر حکومت شوروی به مخاطب میدهد. به این معنا که در مرحله اول شما شهر، مردم و فضای حاکم بر آن را به خوبی باور میکنید و بعد از آن این فضا به قدری جذاب است که سرنوشت شهر و مردم داخل آن برای شما مهم می شود.
چرنوبیل حتی اگر روسها دل خوشی از آن نداشته باشند و بخواهند نسخه مخصوص به خودشان را از این سریال بسازند، یکی از مهمترین دستاوردهای تلویزیون طی سالهای اخیر محسوب میشود. اثری که همین حالا هم تاثیر فرهنگی خود را در سرتاسر جهان گذاشته و چشمهای بیشتری جذب این شهر کوچک کرده است. چرنوبیل اثری است که نشان میدهد چگونه میتوان از یک واقع تاریخی بسیار بد درسهای مهم گرفت؛ درسهایی چه برای ساخت یک اثر تاریخی با کیفیت و چه هشداری برای آینده جهان تا چنین اتفاقاتی دیگر تکرار نشوند.