دو نیمه ی جسد، که یکی از آنها متعلق به یک سیاستمدار زنِ سوئدی است، روی پل "اُرساند"، که دانمارک و سوئد را به هم وصل میکند پیدا میشود. با پیدا شدن این دو جسد، دو بازرس یکی از دانمارک و یکی از سوئد با یکدیگر همکاری میکنند، "کوپنهاگن" دانمارک و اداره ی تجسس جرائم "مالمو" از سوئد دخیل هستند. این جسد از کمر به دو قسمت تقسیم شده، و دقیقاً روی مرز بین دو کشور روی این پل قرار گرفته است، بنابراین پلیس هر دو کشور درگیر این پرونده قتل هستند. بعد از تحقیقات و آزمایشات بیشتر، مشخص میشود که این یک جسد، متشکل از دو جسد جدا است و نیمی از آن مربوط به یک زن دانمارکی است. از سوئد "ساگا نورن" و از دانمارک "مارتین راد" روی این پرونده کار میکنند. این دو بازرس به دنبال پیدا کردن قاتل این قربانیان هستند...
بایرد و بچه های نوجوانش شارلوت و جونا خانواده ای معمولی هستند که اهداف معمولی ای نیز در زندگی خود دارند. البته در این وسط یک چیز معمولی به نظر نمی رسد و آن هم شغل مارتی می باشد، او که یک مشاور مالی در شیکاگو می باشد که با دومین کارتل بزرگ مواد مخدر مکزیکی نیز در ارتباط می باشد. وقتی که اوضاع کمی به هم می ریزد او مجبور می شود تا خانواده ی خود را برداشته و از آسمان خراش های شیکاگو به اطراف دریاچه ای در میسوری نقل مکان کند.
داستان از حمله هسته ای به ۲۳ شهر آمریکا شروع میشود و در ادامه به مشکلات یک شهر در این زمان پرداخته میشود...
یک مجموعه آنتولوژی که در فصل اول آن به نابغه جهان، "انیشتین" پرداخته میشود و نشان میدهد که چگونه او که نه معلم بود و نه مدرک خاصی داشت، به دنبال کشف اسرار جهان هستی می رفت...
روایتی از تولد آمریکا بعنوان یک ابرقدرت از طریق درگیری های خونین و مسائل مربوط به شرکت نفت تگزاس …
پریری که هفت سال پیش ناپدید شده بود و کور بود، حالا که بیست ساله شده است، با چشمان سالم به خانه بازگشته است. برخی او را معجزه می خوانند، اما برخی دیگر از خطرناک بودن او می ترسند.
تک تیرانداز ماهر و سابق نیروی دریایی برای مدتی است که در آرامش زندگی می کند، تا اینکه از یک توطعه برای ترور رئیس جمهور مطلع می شود. اکنون او که متهم اصلی این ترور شناخته شده است، تصمیم می گیرد رد قاتل اصلی را بگیرد و دست عاملان اصلی ترور را رو کند…
شخصیت اصلی داستان یک تفنگدار سابق نیروی دریایی است که به تازگی از ویتنام به ممفیس برگشته. او توسط جامعه و عزیزانش پس زده شده و سرخورده می باشد. پس از مدتی وی به خاطر مهارت هایش به یک شبکه ترور و فساد پیوسته و تبدیل به یک آدمکش مزدور می شود...
در آینده ای نزدیک پارکی فوق پیشرفته شبیه غرب وحشی طراحی شده است که ربات های انسان مانندی بنام "میزبان" در آن وجود دارد. این ربات ها همگی از قبل برای اهداف مشخصی برنامه ریزی شده اند. افراد ثروتمند که در این پارک با نام "مهمان" شناخته می شوند در ازای پرداخت پول میتوانند از امکانات و ربات های این پارک بازدید و استفاده کنند. همه چیز سالها طبق برنامه پیش می رود و سرمایه گذاران این پارک تسلط کامل بر روی ربات ها دارند تا اینکه یک روز به دلیل نقص فنی در سیستم کنترل، ربات ها متوجه ماهیت واقعی خود شده و کم کم دست به شورش علیه سازندگان خود می زنند...
یک قاتل سرکش بازمیگردد تا سازمان مخفی که آموزشش داده را نابود کند...