سال ها از زمانی که من داستان نوح را در کتاب مقدس خواندم می گذرد اما کاملا مطمئنم که آن داستان با چیزی که هم اکنون دارن آرونوفسکی در فیلم جدیدش نوح به نمایش گذاشته تفاوت داشت. به طور مثال: من هیچ جنگ بزرگی نظیر نبردهای حلقه گونه ای (اشاره به جنگ های ارباب حلقه ها) میان نگهبانان (واچرز) و غارتگران را به یاد نمی آورم و یا در هیچ کتاب مقدسی مطلبی در مورد شورش یک جنگ سالار در درون کشتی به خاطر نمی آورم. با این حال شخصیت پردازی نوح(راسل کرو) در این فیلم توسط آرنوفسکی مجذوب کننده است. او شخصی سرسخت و پرهیزگار است که مورد هجمه های گوناگون مردمش قرار می گیرد. در مجموع فیلم نوح آمیزه ای از ژانرهای مختلف است. لحظاتی ریتم فیلم بسیار کسل کننده و یکنواخت است و لحظاتی مملو از جنگ ها و نبردهایی عظیم و حماسی است. این سکانس های فانتزی تلاش دارند تا حس حماسی به بیننده القا کنند، اما استفاده بیش از حد جلوه های ویژه در بعضی از صحنه ها فیلم نوح را بیشتر شبیه به یک بازی رایانه ای کرده.
فیلم ابتدا با فلاش بکی به گذشته دور، هنگامی که آدم و حوا به خاطر گناهی از بهشت رانده می شوند و به زمین هبوط می کنند، آغاز می شود و سپس به داستان نوح می پردازد. آرونوفسکی در فیلمش هرگز از واژه خدا استفاده نمی کند بلکه از کلمه خالق بهره می برد. نوح(راسل کرو) که از نوادگان سِت (پسر سوم آدم) است، (به جای کِین(پسر اول آدم)) تنها انسان درستکار آن روزگار است. او بعد از تجربه ی حالتی نظیر مکاشفه، تصمیم می گیرد تا نزد پدربزرگش میتوسلاح (آنتونی هاپکینز) برود، و نظر او را جویا شود. میتوسلاح مقداری دارو به نوح می دهد که باعث می شود مجددا در نوح حالتی نظیر آنچه قبلا به او دست داده بود تکرار شود. نوح بدین واسطه متوجه می شود که خالق مقدر کرده تا به وسیله ی سیلی عظیم، زمین را از نا پاکی ها بزداید و او وظیفه دارد در این میان کشتی بسازد تا به وسیله آن از نسل حیوانات محافظت کند. فرمانروای آن دوران: توبال کین (ری وینستون) از مقاومت نوح خوشش نمی آید و قصد دارد تا به زور کشتی را از نوح بگیرد. نوح هم در این میان از قدرت های غیرطبیعی بهره مند است.از جمله موجوداتی به نام نگهبانان(واچرز) که شبیه غول های سنگی در فیلم «هابیت: سفر غیر منتظره» هستند و وظیفۀ محافظت از نوح و کشتی او را در برابر سپاهیان عظیم توبال کین را تا زمان فرا رسیدن باران بزرگ بر عهده دارند.
روایت آرونوفسکی از داستان نوح را می توان این گونه توصیف کرد: انسان ها زمین را به فساد کشیده اند و اکنون خالق قصد دارد تا این آلودگی ها را از روی زمین پاک کند. حرف کلی فیلم این است که مردان و زنان حق نجات ندارند. به عقیده او تنها دلیل اینکه نوح و خانواده اش از این قاعده مستثنا شده اند این است که بتوانند نسل حیوانات را از انقراض حفظ کنند. گویا فیلم جنبه زیست محیطی به خود می گیرد. توجه چندانی در فیلم به مسئلۀ احیای مجدد نسل انسان نشده. تنها زن بازمانده ای که سن سال کم دارد، دختر خوانده نوح ایلا (اما واتسون) است که او هم نازا است. اگر نوح، زنش و سه پسرش بمیرند، نسل انسان منقرض خواهد شد. اما با این حال که وقوع این معجزه حتمی است، نوح از تصمیمش منصرف نمی شود.
تصمیم آرونوفسکی مبنی بر استفاده از جلوه های ویژۀ عظیم و شلوغ در صحنه های نبرد، هم جنبۀ مثبت دارد و هم جنبه منفی. این سکانس ها احتمالا بدین منظور قرار گرفته اند تا فیلم را از نظر بصری تماشایی تر کنند اما به دلیل اینکه هیچ صحنۀ واقعی در کار نیست، در بیننده به مرور حالتی نظیر بی علاقگی ایجاد می شود. ما می دانیم که نوح سرانجام کشتی را به اتمام می رساند، پس وجود این موجودات خیالی(واچرز) بیشتر جنبه اضافی به فیلم می دهد. به نظر من ۱۳۸ دقیقه برای فیلم نوح زیاد است و در بسیاری از سکانس ها وقت مرده زیادی دارد.
راسل کرو در این فیلم به عنوان یک بازیگر، بسیار خوب ظاهر شده است اما با تمام پیش زمینه فکری من از نوح که شخصی عابد و پرهیزگار معرفی شده است فرق داشت. کرو در نقش نوح، یک جنگجو است. او بیشتر از چیزی که باید در این فیلم دست به کشتن می زند. او عقیده دارد که سرنوشت انسان مقدر شده و بر این عقیده اش هم سرسخت ایستاده است. او تا زمانی که زمین از فساد پاک نشود و کشتی را به سلامت به زمین ننشاند به آرامش نمی رسد. صرف نظر از توصیف شخصیت نوح در نظر متعصبان مذهبی مدرن که حقیقت در انحصار آنهاست، این یک تفسیر جذاب و غیر متعارف از یک فرد است.
احتمالا آرونوفسکی به دلیل وجود محدودیت هایی نتوانسته است تا تمامی افکارش را از نوح در فیلم پیاده کند. قسمت هایی از فیلم دارای پتانسیل بالایی است اما از طرف دیگر کفه ی ترازوی ضعف های فیلم، سنگین تر به نظر می رسد. شباهت عجیب بعضی از صحنه های نبرد فیلم نوح با جنگ های حماسی ارباب حلقه ها تا جایی پیش می رود که آزار دهنده می شود. کسانی که به دنبال نقد مذهبی از فیلم هستند موضوع عذاب انسان های پشیمان مورد توجه آن هاست. خود آرونوفسکی اشاره کرده که فیلمش مذهبی صرف نیست که در این زمینه مورد انتقاد قرارگرفته اما دلیل اصلی ناکامی نسبی این فیلم بیشتر مربوط به جنبه های سینمایی می شود.
«ددپول» (Deadpool) اگرچه با هزار نگرانی و تردید اکران شد، اما خیلی زود چه از لحاظ تجاری و چه از لحاظ تبدیل شدن به یک فیلم ابرقهرمانی منحصربهفرد به موفقیتی غولپیکر رسید. من یعنی Sajjadsj در این قسمت از گیشه، به بررسی این فیلم میپردازد.
آخیش، جیگرم از دیدن این فیلم حال اومد!
«ددپول» تمام ویژگیهای یک فیلم ابرقهرمانی ساختارشکنِ سرگرمکنندهی بیمغزِ سرراست را دارد (و ندارد!) «ددپول» همان فیلمی است که طرفداران آثار کمیکبوکی بالاخره پس از مدتها در هنگام دیدن آن، چیزهایی که از این فیلمها رخت بسته بود را احساس میکنند: غافلگیری، جذابیت، لذت، سرگرمی، سادگی و عمق. شاید اسم ساختههای کمیکبوکیِ گرانقیمت به عنوان فیلمهای بیخاصیتی که هیچ فرقی با ساندویچهای کثیفِ میدان توپخانه ندارند بد در رفته باشد. اما اقتباس از روی کمیکبوکها اگر نه فقط با هدفِ تاسیس تولیدی و سریسازی، بلکه با هدف انتقال هنرِ پنلهای کمیکبوکها به پردهی سینما باشد، در نتیجه به آثاری تبدیل میشوند که منابعشان به آن معروف هستند: باز کردن دروازهی تخیلات و جنون بیننده. آخرین باری که واقعا از تماشای یک فیلم کمیکبوکی شوکه شدم، «نگهبانان کهکشان» بود، اما «ددپول» روی آن فیلم را در بههم دوختنِ دور از ذهنترین و غیرمنتظرهترین عناصر و خلق یک چهلتیکهی زیبا و رنگارنگ کم میکند و نه تنها به مثال جدیدی از بهترین نمونه از فیلمهای کمیکبوکی تبدیل میشود، بلکه نشان میدهد چرا بیگ پروداکشنهای بیشمار هالیوود، باید دست از رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی بردارند و دست به تعقیبهای غیرمجاز و حرکات جسورانه بزنند.
وقتی میگویم «ددپول» تمام ویژگیهای یک اثر ساختارشکن را دارد، یعنی در اینجا خبری از موتیفهای تکرارشونده و اذیتکنندهی سینمای مارول نیست. چون راستش با اینکه ما کاری که مارول انجام داده را تحسین میکنیم، اما این حقیقت را هم نمیتوان رد کرد که کارهای مارول فیلم به فیلم تکراریتر میشوند. در هر فیلم با ابرقهرمانان پرتعدادی روبهرو میشویم که در داستانهای درهمبرهم و ناکاملی در کنار هم قرار میگیرند. اگر از آثار نتفلیکسی مارول مثل «دردویل» و «جسیکا جونز» فاکتور بگیریم، برداشت مارول از روی کاپیتان امریکا و دار و دستهاش روز به روز خستهکنندهتر و کهنهتر از این نمیشوند. ماجرا به حدی هولناک است که وقتی خبر یک فیلم جدید اعلام میشود، همه به این فکر میکنند که کارگردان بدبخت باید چندتا کاراکتر فرعی را در فیلم بچپاند و چگونه برای سکانس پسا-تیتراژش فیلم بسازد (ماجرای همان یارو که برای پالونش، خر میخرد!) تازه، همیشه تمرکز آنها ارائهی یک داستان مستقل جذاب نبوده، بلکه این بوده که چگونه میتوانند فلان کاراکتر را در ۲۰ فیلم آینده جا بدهند. بخش فاجعهآمیز ماجرا این است که حالا دیسی هم در این کار به مارول پیوسته است.
بنابراین وجود فیلمی مثل «ددپول» که در این فرمولِ کهنه قرار نمیگیرد، مثل یک موهبت میماند. چرا؟ خب، غیرقهرمانیترین «قهرمان» دنیا خصوصیاتی دارد که در تضادِ مطلقِ اخلاق اکثر استودیوهای هالیوودی قرار میگیرد. خب، در حالی که سوپرمن خوشگل حرف میزند و بتمن از مردم دوری میکند و گزیدهسخن است، ددپول یک وراجِ چرتوپرتگوی تمامعیار است که از کشتنِ فجیع و همینطوری الکی دشمنانش لذت میبرد و البته حسابی از پوشیدن دمپایی آبی خانگیاش هم احساس راحتی میکند، یا به عبارتی دیگر این همان قهرمانی است که در این فضا به او احتیاج داریم. خب، با توجه به شهرتِ ددپول در دنیای کمیکبوکها که تاریخ دور و درازی دارد، سوال و نگرانی طرفداران این بود که اقتباس سینمایی از او به فیلمی که این پتانسیل دستنخورده را خراب میکند تبدیل میشود یا به احتمال (تقریبا) غیرممکنی با خفنترین فیلم ابرقهرمانی تاریخ روبهرو میشویم؟ خوشبختانه برای گرفتن جوابمان لازم نیست زیاد صبر کنیم. سازندگان درست از اولین ثانیههای فیلم و زمانی که در شوخی کردن به تیتراژ هم رحم نمیکنند، نشان میدهد برای خوشگذراندن حاضرند همه چیز را به بازیچهی دست ددپول تبدیل کنند، چه برسد به دشمن اصلیاش، مارولِ بیچاره! خودتان تصور کنید ایستادن در برابر عناصر آشنای سینمای جریاناصلی، چه تجربهی خونین و غیرمنتظرهای را به همراه میآورد!
جاذبهی مرکزی فیلم به تصویر کشیدن وفادارانهی ددپول و درخشش معرکهی رایان رینولدز در این نقش برمیگردد.
جاذبهی مرکزی فیلم به تصویر کشیدن وفادارانهی ددپول و درخشش معرکهی رایان رینولدز در این نقش برمیگردد. ددپول اگرچه آدم بیتریبت، عوضی و خشنی است، اما شخصیتپردازی او کاری کرده تا با موجود کاریزماتیکِ کمدینِ رودهبرکنندهای همنشین شویم که به سرعت عاشقش میشویم. درست همانطور که ددپول با اخلاق متفاوتش سالها پیش جلوهی دیگری از کمیکبوکها را به طرفدارانش عرضه کرد. اینجا اگرچه رینولدز اکثر زمان فیلم در زیر لباسش مخفی است یا گریم سنگینی بر چهره دارد، اما او به کمک بازی عالی خودش و یک سری جلوههای کامپیوتری جزیی که واقعا در نمایش هرچه بهتر واکنشهای ددپول از روی نقابش تاثیر دارد، زنده احساس میشود. نکتهی مهمتری که در پروسهی اقتباس فراموش نشده، لقب معروف ددپول است: مزدوری با دهان گشاد! برخلاف ابرقهرمانان دیگر که ویژگیهای معرفشان هوش و قابلیتهای فرابشریشان است، ددپول به خاطر نامیرایی و توانایی بالایش در مبارزه ستایش نمیشود، بلکه حس شوخطبعی وحشیانه و بیقید و بندش است که او را منحصربهفرد کرده است. خب، اینطوری بگویم که ددپول در جریان فیلم خفهخون نمیگیرید و مثل موجودی که انگار زندگیاش به حرف زدن وابسته است، مدام فک میزند. سوالی که اینجا مطرح میشود این است که حرف گذاشتن توی دهان کاراکتر آسان است، اما آیا این تعداد بالا به معنای کیفیت بالا هم هست؟ خب، وقتی شما این همه دیالوگ دارید بهطرز غیرقابلاجتنابی بعضی از آنها خوب از آب در نمیآیند، اما آمار تعداد جوکها و دیالوگهایی که در «ددپول» به هدف میخورند خیلی خیلی بالا است.
در «ددپول» با دو نوع کمدی طرفیم. اولی یک سری شوخیهایی است که مثلا در فیلمهای بزرگسالانهی سینما هم نمونهاش را دیدهایم. مثل اولین دیدار ویلد ویسلون و نامزدش در آن کافه که بهطرز قدرتمندانهای از خاطرات ترسناک کودکیشان به نیکی یاد میکنند. «ددپول» در این لحظات هیچ کم و کسری ندارد، اما جلوهی واقعی کمدی فیلم را باید در زمانهایی دید که فیلم به سیم آخر میزند و وارد موقعیتهای عجیبوغریب و غیرمنتظره میشود؛ از تاکسی گرفتن و دیدن ددپول در حال لباس شستن گرفته تا ولو شدن روی کاناپهی آپارتمانش که با یک پیرزن سیاهپوستِ نابینا شریک است. مثلا به صحنهی دست نوزادی ددپول نگاه کنید! «ددپول» زمانی واقعا میدرخشد که اینگونه به درون کمدی سورئال و غیرمعمولش شیرجه میزند. در این لحظات بود که فیلم بیشتر از همیشه از دیگر فیلمهای ابرقهرمانی که در زندگیام دیدهام دور میشد. مثلا به اولین رویارویی ددپول و کلوسوس که به خرد شدن استخوانهای ددپول ختم میشود نگاه کنید. حالوهوای فیلم و اکشنها بهشدت یادآور دیوانهبازیها و خودزنیهای «ماسک» است که با دیالوگهای تند و تیز و خشونتهای فانتزی تارانتینویی ترکیب شده است.
هنوز تمام نشده! یکی از اولین چیزهایی که با شنیدنِ نام ددپول به ذهنمان میرسد، قابلیت طلایی او در شکستن دیوار چهارم است. فیلم بهطرز بیپروایی چپ و راست از این قابلیت بهترین استفاده را میکند و فیلم را بیشتر از همیشه به داخل سرزمین عجایب هل میدهد. ما با فیلمی طرف هستیم که نه تنها از وجود خودش اطلاع دارد، بلکه خودش میداند که از وجود خودش اطلاع دارد! ددپول فقط با ما حرف نمیزند، بلکه میداند ما در چه فضا و شرایطی او را تماشا میکنیم. بنابراین او از هر فرصتی برای مسخره کردن هیو جکمن (!)، تیکه انداختن به فیلمهای مارول و دیسی و به فحش کشیدنِ فرهنگِ اقتباسهای کمیکبوکی استفاده میکند. یکی از نمونههای معرکهاش سکانس بعد از تیتراژ است که قشنگ دل آدم را از دست مارول و سنتهای مسخرهاش خنک میکند! یا مثلا ببینید فیلم چگونه موضوع ابرقهرمان خوب را که نباید کسی را بکشد برمیدارد و کاملا به باد هجو میگیرد. برای مثال به سخنرانی احساسی و دگرگونکنندهی کلوسوس در پایانبندی فیلم نگاه کنید که آنقدر خوب است که آدم هر لحظه احتمال تغییر انتخاب ددپول را میدهد، اما ناگهان بنــگ! خلاصه فیلم طوری به سینما و فرهنگ دنیای واقعی ارجاع میدهد و همهچیز را به سخره میگیرد که حتی به خودش هم رحم نمیکند و مثلا در یکی از صحنههای باحال فیلم به قول خودِ ددپول دیوار چهارم که سهل است، او شانزدهتا دیوار را میشکند! امروزه فیلمهای ابرقهرمانی زیادی سعی میکنند خندهدار هم باشند، ولی به خاطر بسته بودن دستوبالشان یا عدم خلاقیت همهچیز به تلاش اونجرزها برای بلند کردن چکش ثور خلاصه میشود، اما «ددپول» با استفاده از تمام قابلیتهایش به چنان درجهای از سرگرمی و تفریح میرسد که فیلمهای رقیب در خوابشان هم نمیتوانند ببینند.
یکی از بحثهایی که از زمان موفقیت عظیم «ددپول» در گیشه و نزد منتقدان در سایتها و مطبوعات شکل گرفته، درجهبندی سنی بزرگسال فیلم است. همه از این تعریف میکنند که استودیو چه تصمیم درستی در این باره گرفته است. که بقیهی فیلمهای ابرقهرمانی هم باید با درجهی سنی R عرضه شوند. ماجرا تا حدی داغ شد که دیسی هم اعلام کرد که شاید نسخهی بلوری «بتمن علیه سوپرمن» را با درجه R منتشر کند. مسئلهی خندهدارِ تمام این حرفها این است که همه فکر میکنند موفقیت «ددپول» به خاطر این است که برخلاف دیگر فیلمهای این سبک، پر از خشونتهای گرافیکی، فحش و بد و بیراه و خلاصه عناصری است که سازمان درجهبندی سنی فیلم مُهر «بزرگسال» را روی آن میزند. اگر رمز موفقیت «ددپول» را خشونت عریانش بدانیم که دیگر واویلا! از این به بعد باید با فیلمهایی بیکیفیتی روبهرو شویم که با اضافه کردن خون به مشت و لگدهای کاراکترهایشان برچسب افتخارآمیز «بزرگسال» را بهدست میآورند. درجهبندی سنی «ددپول» به خاطر این اهمیت دارد که فیلم از این موقعیت برای خلق یک سرگرمی جذاب استفاده میکند و نکتهی کنایهآمیز ماجرا این است که در فیلمی مثل «ددپول» که تمام عناصر فیلمهای کمیکبوکی مثل قهرمانبودن، تراژدی و عشق را به سخره میگیرد، احساس بیشتری نسبت به مثلا کارهای مارول که ادای جدیبودن در میآورند جریان دارد. رمز پیروزی «ددپول» درجهبندی سنیاش نیست. این فیلم نان خلاقیت، پشت کردن به اصول تکراری سبکش و استفادهی درست از قابلیتهایش را میخورد. مگر سهگانهی بتمن کریس نولان که دنیا را ترکاند درجهبندی سنی R داشت؟ آن فیلم هم به خاطر داستان متمرکز، پیچیده و ساختارشکنی که روایت کرد ماندگار شد. حالا میخواهد R باشد یا PG-13.
فیلم بهطرز بیپروایی چپ و راست از توانایی ددپول در شکستن دیوار چهارم بهترین استفاده را میکند.
در شروع متن گفتم که «ددپول» تمام ویژگیهای یک فیلم ابرقهرمانی ساختارشکن را دارد و (ندارد!) خب، بعد از صحبت دربارهی داشتههای فیلم، بگذارید نگاهی به زاویهی ناامیدکنندهی فیلم هم بیندازیم. در آغاز اینطور به نظر میرسد که «ددپول» میخواهد ساختارشکنی در محتوا را به ساختار هم منتقل کند و تجربهی متفاوتی نسبت به تمام داستانهای ریشهای ابرقهرمانی ارائه کند. اما از جایی به بعد متوجه میشوید که فیلم هیچ خطری در رابطه با ساختار داستان و بدمنهایش نکرده است. اگرچه محتوا باعث میشود تا این موضوع کمتر به چشم بیاید، اما از این حقیقت هم نمیتوان گذشت که در اینجا با یک داستان ریشهای سرراست طرف هستیم که به یک داستان انتقامگیری سرراستتر تبدیل میشود. وید ویلسون عاشق میشود. وید ویلسون سرطان میگیرد. وید ویلسون به امید درمان شدن، وارد یک برنامهی تحقیقاتی زیرزمینی میشود. در عوض او مورد شکنجهی روانی و فیزیکی قرار میگیرد و به یک سلاح زنده تبدیل میشود. وید ویلسون فرار میکند و حالا تنها هدفش زدن رد «ایجکس» است که مسبب تمام بدبختیها و زشت شدن اوست.
ایدهی انتقام برای کسی با قدرتهای ابرقهرمانی جذاب است. چون ما چنین داستانی را از دیگر کاراکترهای کمیکبوکی ندیدهایم. اکثر فیلمهایی که به ریشهی ابرقهرمانان میپردازند، شامل مونتاژی است که فرد را در حال امتحان قابلیتهایش و قبول کردن مسئولیت محافظت از مردم نشان میدهد. اما در چنین مونتاژی در «ددپول» وید را میبینیم که برای پیدا کردن مخفیگاه ایجکس، ملت را دربوداغان میکند. اگرچه دیدن کاراکتری با لباس ویژه که از قابلیتهایش برای در آوردن پدرِ مردم استفاده میکند غیرمنتظره است، اما این داستان انتقامگیری به خاطر عدم قویبودن آنتاگونیستهای فیلم به نتیجهی رضایتبخشی نمیرسد. ایجکس هیچوقت به بدمنِ بهیادماندنی و تهدیدبرانگیزی تبدیل نمیشود و این یکی از بزرگترین چیزهایی است که به کیفیت فیلم ضربه میزند. از آنجایی که در اینجا با کسی همچون ددپول طرفیم، نیروی متخاصم او نیز باید به کسی تبدیل شود که بتواند در جذابیت و غیرمنتظرهبودن قابلیت ایستادگی در مقابل او را داشته باشد. در عوض ایجکس نه تنها نقشهی پلیدی در سر ندارد و فقط نقش هدف قهرمان را بازی میکند، بلکه همیشه در برابر ددپول ساکت است و چیزی برای عرضه ندارد.
اکشنهای خشونتبارِ فیلم اما یکی دیگر از نکات برجستهی «ددپول» است. خوشبختانه سازندگان حواسشان به این مسئلهی بسیار مهم بوده است که ما به دلیل نامیرایی ددپول نگران او نمیشویم و به همین دلیل اکشنها نباید از نظر برنده یا بازندهبودن مبارزهها به تصویر کشیده شوند و الکی جدی گرفته شوند. در عوض در فیلمی مثل «ددپول» سکانسهای اکشن فرصت دیگری برای خنداندن بیننده و خلاقیت است. این نکتهی روشنی است که اکثرا در هالیوود فراموش میشود. اما در اینجا میبینیم که مثلا تیراندازی و شمشیربازی ددپول با یکعالمه جوک همراه میشود. مثلا ببینید ددپول چگونه وسط تعقیب و گریز پرهرجومرج اول فیلم زمان را نگه میدارد و میپرسد آیا اجاق گاز را روشن گذاشته یا نه!
در کمیکها ددپول به حضورش در جایجای دنیای مارول، سربهسر گذاشتنِ قهرمانان مختلف و آشوب به پا کردن معروف است، اما افق فیلم خیلی محدودتر است. اگرچه عدم تلاش فیلم برای رسیدن به اوج دیوانهبازیهای ددپول ممکن است ناامیدکننده باشد، اما بهشخصه محدود نگه داشتن فیلم را یکی از تصمیمهای درست سازندگان میدانم. این باعث شده تا «ددپول» واقعا داستان ددپول باقی بماند و از تمام زمان فیلم برای درخشش استفاده کند. با این حال، خوشم میآید که ددپول از عدم حضور اعضای بیشتری از افراد-ایکس و بودجهی پایین فیلم آگاه است و از آنها برای خلق یکی-دوتا شوخی استفاده میکند!
«ددپول» به عنوان شروع اقتباسهای این شخصیت در سینما غوغا میکند، اما نباید فراموش کنیم که تعریف و تمجیدها و موفقیتهای تجاری و هنری فیلم نتیجهی «غیرمنتظره»بودن آن است. قبل از این، چالش سازندگان این بود که چگونه چنین شخصیتِ پرطرفدار اما سختی را به وفادارانهترین شکل ممکن به سینما منتقل کنند، اما اکنون چالشِ بعدی آنها این است که چگونه در حالی که این «غیرمنتظره»بودن جایش را به «آشناییت» داده، فیلم بعدی را با خلاقیتهای بهتر، کماکان ساختارشکن و شگفتانگیز نگه دارند. این در حالی است که استودیو باید از وسوسهشدن و طمعکاری هم امتناع کند و حالا که «ددپول» به یک نام پرسروصدا و پولساز تبدیل شده، آن را با سریسازی و افزودن شخصیتهای اضافه به فیلمش به گند نکشد. چون راستش را بخواهید ما هم مثل آن رانندهی تاکسی در محضر جناب ددپول متحول شدیم. شاید در شروع فیلم باورمان نمیشد که در حال دیدن چه چیزی هستیم و از دیدن چنین چیزهایی از تعجب شاخ درآورده بودیم، اما بعد از اتمام فیلم به این فکر میکردیم که دوباره کِی میتوانیم گوشهایمان را در اختیار دهان گشاد این مزدور بگذاریم!
اینبار نقد و بررسی یکی از بهترین آثار مارول یعنی «پلنگ سیاه» (Black Panther) را برای شما آماده کردم. پس با من همراه باشید.
منتقدان مطرح سینما پیش از اکران آثار موردانتظار بهصورت اختصاصی آن را دیده و درباره آن نقدی مینویسند که تاثیر بسیاری روی ذهنیت مخاطبی که فیلم را هنوز ندیده، می گذارد. شاید این تاثیر در برخی موارد منفی باشد اما در اکثر اوقات میتواند مخاطب را به سینما بکشاند. فیلم «پلنگ سیاه» از آن دست فیلمهایی است که استقبال منتقدان باعث شد تا جمعیت کثیری روانه سینماها شوند و به تماشای این فیلم ابرقهرمانی بپردازند. آن هیاهو و آشوبی که برای این فیلم بوجود آوردند انتظارات مردم را بالا برد و بسیاری بر این باور بودند که با یک شاهکار روبرو هستند. «پلنگ سیاه» شاهکار سینما و یا شاهکار ژانر ابرقهرمانی نیست اما از اصول و چهارچوب خاصی برخوردار است که بسیاری از فیلم های مارول آن را نداشته اند و همین باعث میشود تا این فیلم چند قدم جلوتر از دیگر آثار ابرقهرمانی باشد. در فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» (Captain America: Civil War) شخصیت «پلنگ سیاه» را دیدیم و شاهد مرگ پدرش، تیچاکا بودیم. حال فرزندش باید تاج و تخت را بدست بگیرد و از مردم کشورش واکاندا محافظت کند. واکاندا با وجود پیشرفته بودنش در زمینه تکنولوژی آداب و رسوم گذشتهاش را فراموش نکرده است و آن سنتهای قدیمی را حفظ کرده است. میتوان گفت که این فیلم چالش های رهبری تیچالا یا همان «پلنگ سیاه» را بهتصویر میکشد.
وی از همان ابتدای حکومت خود درگیر مشکلات بسیاری است که تا به امروز با آنها مواجه نشده است. او مجبور است به کره جنوبی سفر کند تا معاملهای را به هم بزند و باید در مبارزاتی شرکت کند که میتواند منجر به مرگ او شود. مارول همچنان سعی کرده تا آن طنز هر چند کوچک اما کاربردیاش را در آثارش حفظ کند چراکه شاهد صحنه های کمدی شاید کم اما مناسب در «پلنگ سیاه» بودیم. همانطور که میدانید موسیقی متن در اثرگذاری یک فیلم تاثیر بسزایی دارد. «پلنگ سیاه» نشان داد که ترکیب کردن موسیقی مدرن در کنار موسیقی کلاسیک آفریقایی میتواند چقدر در موفقیتش تاثیر بگذارد. در عین حال، این فیلم نتواسته آن هیجانی که باید را به مخاطب منتقل کند. صحنه های اکشن این فیلم آنطور که باید پخته نیست و میتوان گقت با استانداردهای مارول تطابق ندارد. اینها باعث کمکیفیت بودن «پلنگ سیاه» نمیشود چراکه تمرکز این فیلم روی چیزی بوده که کمتر اثر مارولی سعی داشته روی آن تمرکز کند. این فیلم توجه بیشتری به روابط شخصیت ها داشته است و تنواسته کارکترهای خود را به خوبی بهتصویر بکشد طوری که تماشاچی با آن ارتباط برقرار کرده و میتواند آن را لمس کند. اریک کیلمانگر، شخصیت منفی این فیلم که در کودکی پدرش را از دست داده است نیز با دیگر شخصیت های منفی مارول تفاوت دارد.
اریک سعی دارد تا به تمام سیاهپوستانی که همچون وی سختی کشیدهاند، کمک کند. در جهت مخالف او چیتالا قرار دارد که سعی دارد تنها از مردم واکاندا محافظت کند. این تضاد زیبایی است که رایان کوگلر سعی داشته به نحو احسنت آن را به نمایش بگذارد و کاری کند تا در آخر چیتالا با اریک همعقیده باشد. با وجود این تضاد اما ارزش های هردو قابل احترام است و مخاطب حق را به هر دوی آنها میدهد. از طرفی «پلنگ سیاه» از نظر جلوههای ویژه ضعیف عمل کرده است. بودجه ۲۰۰ میلیون دلاری که مارول خرج این فیلم کرده باعث نشده تا سکانس های اکشن این فیلم بهتر به نظر برسند. اگر «پلنگ سیاه» را با دیگر آثار مارول همچون دو فیلم «نگهبانان کهکشان» مقایسه کنیم، تفاوت های زیادی در بخش جلوههای ویژه میبینیم. برخی بر این باورند که «پلنگ سیاه» بهترین اثر استودیو مارول است؛ شاید اینگونه باشد. این فیلم مورد استقبال منتقدان قرار گرفته اما از طرفی با نقدهای سینما دوستان نیز مواجه شده است. «پلنگ سیاه» شاید بهترین اثر مارول نباشد اما حماسهای بزرگ در ژانر ابرقهرمانی است.
قسمت سوم از مجموعه «انتقامجویان» بالاخره اکران شد و نقدهایی نیز از این فیلم منتشر شده است.
قسمت سوم از سریفیلم «انتقامجویان» تحت عنوان «انتقامجویان: جنگ بینهایت» (Avengers: Infinity War) در تاریخ ۲۳ آوریل ۲۰۱۸ (۳ اردیبهشت ۱۳۹۷) در سالن تئاتر دالبی شهر لسآنجلس بهروی پرده های سینما رفت. کارگردانی این قسمت برعهده آنتونی روسو و جو روسو بوده است و فیلمنامه آن نیز به قلم کریستوفر مارکوس و استیون مکفیلی نوشته شده است. ستارگان مشهوری از جمله کریس ایوانز، رابرت داونی جونیور، جاش برولین، اسکارلت جوهانسون، کریس همسورث، بندیکت کامبربچ، تام هیدلستون، آنتونی مککی، پل بتانی، الیزابت اولسن، جرمی رنر، چادویک بوزمن، سباستین استن، دان چیدل، کریس پرت، زویی سالدانا، دیوید باتیستا، پام کلمنتیئف، بندیکت ونگ، تام هالند، سین گان، لتیشیا رایت، وینستون دوک، دانای گوریرا، بردلی کوپر (صداپیشه)، وین دیزل (صداپیشه)، پیتر دینکلیج، بنیسیو دل تورو و پل راد در این فیلم حضور داشته و به ایفای نقش پرداختهاند. طبق ۳۹ نقدی که از وبسایت متاکریتیک منتشر شده است، این فیلم توانسته از امتیاز ۱۰۰، امتیاز ۶۸ را دریافت کند که برای بسیاری از طرفداران قابل قبول نبوده است. بنابه گفته های کمپانی دیزنی، مدت زمان این فیلم ۱۵۶ دقیقه یا همان ۲ ساعت و ۳۶ دقیقه خواهد بود. بدین ترتیب، «انتقامجویان: جنگ بینهایت» به طولانیترین اثر سینمایی مارول تبدیل میشود. حال به نظر میرسد مدت زمان این فیلم تغییر کرده و این فیلم حدود ۷ دقیقه کوتاهتر خواهد بود. تیم انتقامجویان اینبار با تهدیدی بزرگتر مواجه میشوند. در این قسمت پادشاهی ظالم از سایه های کهکشان بیرون میآید: تانوس. وی قصد دارد تا با بدست آوردن سنگ های بینهایت به قدرتمند ترین فرد در کهکشان تبدیل شود. تمام نبرد ها و جنگ های تیم انتقامجویان آنها را به این نقطه می رساند، سرنوشت نامشخص و نگرانکننده زمین حال در دستان آنها است.
اکران این فیلم در سالن تئاتر دالبی باعث شد تا منتقدان مطرح از سرتاسر دنیا جمع شده و به تماشای این فیلم بپردازند. حال نقدهای منتشر شده از این فیلم موردانتظار را با یکدیگر مرور می کنیم:
مت مایتوم از وبسایت توتال فیلم (دادن امتیاز ۱۰۰ از ۱۰۰):
“جدیدترین قسمت مجموعه «انتقامجویان»، بهگونه ای بود که ارزش صبر کردن را داشت. فیلمی کامل و بینقص نبود اما به نقطه ای رسیده بود که آثار سینمایی مختلف در این ژانر حتی نمی توانند تصورش را کنند. بزرگی، هیجان و طنزی که در آثار مارول وجود دارد در این فیلم نیز دیده می شود و انتظارات را به خوبی توانسته برآورده کند.”
اسکات کالورا از وبسایت IGN (دادن امتیاز ۹۰ از ۱۰۰):
“«انتقامجویان: جنگ بینهایت» اثری پر زرق و برق، خندهدار و اکشن است که در یک لحظه احساس شلوغی بسیار زیاد و در عین حال خیرهکنندهای به بیننده میدهد.”
استفن ویتی از نیویورک دیلی نیوز (دادن امتیاز ۸۰ از ۱۰۰):
“فیلمنامه بسیار هوشمندانه نوشته شده است. زیر داستانها و فیلمهای مارول بهخوبی در کنار هم قرار گرفتهاند. دیالوگهای زیبا و هوشمندانه ای برای شخصیت استار لرد با بازی کریس پرت نوشته شده است. از طرفی دیگر، تانوس بسیار پیچیدهتر از دیگر شخصیت های شرور و منفی دنیای مارول است. در آخر نیز فیلم با یک پایان خشن و بسیارت شوکهکننده پایان مییابد.”
مایکل او سالیوان از واشینگتون پست (دادن امتیاز ۷۵ از ۱۰۰):
“این فیلم بسیار بزرگ، پر سر و صدا و جسورانه است. این اثر تماشاچیان را به مکانهایی میبرد که شاید به عبارتی اضافی بوده و نیازی به رفتن به آن محل ها نبوده است.”
پیت تراورس از وبسایت رولینگ استون (دادن امتیاز ۷۵ از ۱۰۰):
” فیلم «انتقامجویان: جنگ بینهایت» اثری است که طرفداران و بینندگان را در هوا رها میکند؛ طرفداران نیز حس هیجانانگیزی خواهند داشت داشت اما تصور میکنند که به آنها خیانت شده است. بینندگان منتظر پایانی هستند که هرگز نمیآید، حداقل در آیندهای نزدیک این اتفاق نمیافتد.”
جیک کول از وبسایت اسوشیتد پرس (دادن امتیاز ۶۳ از ۱۰۰):
“تماشای این فیلم بسیار لذتبخش است. گردآوری بازیگران و شخصیت های بسیار محبوب از دلایل موفقیت «انتقامجویان: جنگ بینهایت» است. همانند فیلم «یازده یار اوشن» (Ocean’s Eleven) اما با هیجانی بسیار بیشتر.”
سم ادامز از وبسایت اسلیت (امتیاز ۴۰ از ۱۰۰):
“دیدن این فیلم به مدت ۲ ساعت و ۳۰ دقیقه باعث میشود تا احساس کنی که بیش از اندازه توانت غذا خوردهای. پس از اتمام این فیلم دو حس خواهید داشت: هم ناراضی خواهید بود و هم از شلوغ بودن بیش از اندازه داستان کلافه خواهید شد.”
جان سملی از گلوب اند میل (دادن امتیاز ۳۸ از ۱۰۰):
“با توجه به استاندارد های کمپانی مارول که متوسط بودن یک فیلم را نشان میدهد، «انتقامجویان: جنگ بینهایت» شکست خورده است و نمی تواند خودش را به آن استانداردها برساند.”
«انتقامجویان: جنگ بینهایت» توانسته در لیست بهترین آثار سال ۲۰۱۸، رتبه هفتادم را ازآن خود کند. بدین ترتیب با توجه به نمرات منتقدان و نقدهای نوشته شده، تا حدودی می تواند گفت با فیلم جذاب و مهیجی روبرو هستیم که میتواند طرفداران را تا حدود زیادی راضی نگه دارد. این فیلم از آن دست آثاری است که می تواند جمعیت کثیری را روانه سینماها کند. بنابر این با توجه به نقدها، می تواند گفت که این فیلم ارزش حداقل یک بار دیدن را دارد. شما نیز اگر نظری درباره این فیلم مهیج و مورد انتظار داشتید، با ما در میان بگذارید.