داستان این سریال درباره شهری در دورهی نئو ویکتوریایی است.موجوداتی افسانهای پس از گریز از سرزمینشان که دچار جنگ شده در این شهر گرد هم جمع میآیند و این حضور، آغازگر اختلافات و تنشهایی بین این موجودات و شهروندان میشود. در این میان، سلسله قتلهایی اسرارآمیز در حال رخ دادن است که نگرانی همگان را برانگیخته. بازرس پلیسی به نام رایکرافت فیلوستریت ماموریت مییابد تا بر روی قتل چند هنرمند کارناوال تحقیق کند…
داستانِ سریال به وقایع شهرچینیها در ایالت سن فرانسیسکو پس از جنگِ سرد میپردازد، در این بین جوانی که اُستاد هنرهای رزمی است تازه از چین به شهرچینیها آمده و خود را در میانِ نبردهای خونین این شهرک مییابد...
داستان سریال درباره تلاش CIA برای به دام انداختن دختر جوانی است که مهارتهای خارقالعادهای دارد در حالی که او و پدرش به کرات از چنگال سی آی اِی میگریزند اما...
سریال زیبای Banshee داستان لوکاس هود، یک دزد حرفه ای رو روایت میکنه که موفق میشه خودش رو بجای کلانتر جدید اما به قتل رسیده …
بعد از سقوط بر روی یک سیارهی بیگانه، خانوادهی رابینسون با تمام مشکلات و اتفاقات برای بقا و فرار مبارزه میکنند، اما آنها توسط خطرهایی پنهان محاصره شدهاند
داستان سریال درباره ی یک پرستار است که در زمان سفر می کند و به گذشته می رود. هنگامی که او به گذشته سفر می کند به خاطر ازدواج با Jamie Fraser که یک جنگجو ماهر است تهدید به مرگ می شود. حال او باید انتخاب کند که زندگی خود را در گذشته ادامه دهد یا آینده ...
داستان سریال در آینده رخ میدهد که ضمیر انسانها دیجیتال شده و قابل ذخیره و انتقال به جسمی دیگر است. یک زندانی در بدنی جدید زنده میشود تا داستان یک قتل پیچیده را حل کند تا بتواند آزادیاش را دوباره به دست آورد
بعد از اینکه خانوادهی فرانک کستل کشته میشوند، او به یک شورشی به نام "پانیشر" تبدیل میشود که با جرم و جنایت مبارزه میکند.
بایرد و بچه های نوجوانش شارلوت و جونا خانواده ای معمولی هستند که اهداف معمولی ای نیز در زندگی خود دارند. البته در این وسط یک چیز معمولی به نظر نمی رسد و آن هم شغل مارتی می باشد، او که یک مشاور مالی در شیکاگو می باشد که با دومین کارتل بزرگ مواد مخدر مکزیکی نیز در ارتباط می باشد. وقتی که اوضاع کمی به هم می ریزد او مجبور می شود تا خانواده ی خود را برداشته و از آسمان خراش های شیکاگو به اطراف دریاچه ای در میسوری نقل مکان کند.
راس پولدارک تصمیم میگیرد برای اینکه به جرم قاچاق محاکمه نشود، دختر مورد علاقه اش الیزابت را ترک میکند و به ارتش ملحق شود. وقتی 3 سال بعد به خانه بر میگردد متوجه میشود که پدرش مُرده، خانه بزرگ آنها ویران شده، ثروتشان از دست رفته و معشوقه اش به نامزدی پسر عمویش در آمده است. او در راه برگشت به خانه دختری را از کتک خوردن نجات میدهد و او را به عنوان خدمتکار آشپزخانه استخدام میکند، اما همشهریهایش از برگشتن بچه پولدار شهرشان که قصد پس گرفتن موقعیتش اجتماعیش را دارد زیاد راضی نیستند و همین باعث ایجاد بر خوردهایی بین آنها و راس میشود که عواقب ناخوشایندی را برای وی در پی دارد...