’’هامون، روشنفكر ـ آن هم به مفهوم عامش ـ است، به اين دليل كه از «عدم قطعيت» ميگويد و از عدم قطعيت فلسفي، عدم اصوليت فردي ميفهمد، پس همه چيز برايش مجاز است و اين هم از «اصول» روشنفكرنمايي است. روشنفكر است، به اين دليل ساده كه بيهدف اتومبيلراني ميكند ـ پول بنزين هم ميرسد ـ و خود را به خُلبازي ميزند و ادا درميآورد و shit ميگويد، پس بنابراين به قول خودشvery interesting! و «ايراني» است، چراکه به زبان سليس فارسي سخنراني ميكند، فحش ميدهد، يك بار هم روزنامة بعد از انقلاب در دستش ديده شده. ظاهراً در تهران بسيار لوكس هم زندگي ميكند و در يكي از معدود آسمانخراشهاي اروپايي تهران كار ميكند. قبلاً معلم زبان و مترجم بوده و حالا مدير نمايش تبليغاتي است. فرهنگ پنج جلدي آريانپور روي ميزش است؛ حتماً هنوز هم ترجمه ميكند. ظهر به سر كار ميرود تا رؤيا ببيند يا به مرادش تلفن كند. خانهاش هم در يك آپارتمان بزرگ لوكس در شمال شهر است و بعد از قهر كردن از همسرش هم هيچ مشكل مسكن ندارد و در خانة لوكس وكيل به سر ميبرد. راستي چند تا روشنفكر ايراني، اين شكلي با اين امكانات در ايران سراغ داريد؟ كه عليرغم ناليدن از چك و سفته، در واقع هيچ «مسئلة» مالي نداشته باشد و از زور بيمسئله بودن، مرتب بخوابند و رؤيا ببينند؟
بله، به چنين دنياي جعلي غيرواقعي به مانند دنيا و واقعيتهاي دروغين فيلمفارسي، حتماً ميگويند «زيباييشناسي واقعيت!» كه تازه آن هم برگردان از زباني ديگر است و مقدمهاش هم انديشيدن با مغز ديگران.’’
مسعود فراستی
به نظرم مشکل اصلی فیلم های مهرجویی غرق شدن در فلسفه است.مهرجویی در هامون آنچنان درگیر فلسفه می شه که هم چیز رو فراموش می کنه.رفتار شخصیت ها همه متناقض اند.داستان فیلم و کنش ها هم نامفهوم و ناملموس هستن.سمبول های مدنظر مهرجویی به درستی شکل نمی گیرن و به طور کلی قابل درک نیستن.همه ی اینا کنار هم از هامون یک فیلم الکن می سازه که اصن معلوم نیست قراره چه مضمونی رو ارائه بده.مسعود فراستی هم نقدی در مورد این فیلم نوشته که استثناً به دور از سفسطه است و با عدله فیلم رو نقد کرده.خوندن این نقد هم خالی از لطف نیست.در آخر از نظر بنده حقیر این فیلم نه تنها شاهکار نیست بلکه فقط فقط یک فیلم روشن فکر نمایانه است که در حال گول زدن مخاطبشه .
زندگی رنگ است!عشق رنگ است!!
گبه را می توان عصاره ی زندگی دانست و یا افشرده ی طبیعت.گبه یاد آور حیات است،یادآور چرخه مدام و"رود روان"زندگی.داستان فیلم بازنمایی از مراحل زندگی ست یعنی ازدواج(عمو گبه)،تولیدمثل(تولد خواهر)و مرگ.در ادامه زایمان گوسفند هم حاکی از تداوم این چرخه است.البته تداومی که به وسیله عشق رقم می خورد و زیستن را در این بافته ی در هم تنیده بر آدمی مقدور می سازد.
محسن مخملباف،نویسنده و کارگردان آثاری همچون گبه،بایسیکلران،سلام سینما و... را می توان جزو هنرمندانی دانست که در دوران هنری خود،جهان بینی و نگاه واحدی نداشتند.مخملباف را شاید بشود تجربه گرا خواند و یا دمدمی مزاج.اما به هر حال آثاری که از خود درسینمای ایران برجای گذاشت را نمی توان به راحتی نادیده گرفت.
مخملباف در گبه راهی را ادامه می دهد که کیارستمی در "خانه دوست کجاست"و قبل تر از آن،فروغ فرخزاد در فیلم"خانه سیاه است"شروع کرده بودند.یعنی همان شاعرانگی.فضای شاعرانه ای که مخملباف به همراه یک ملودرام عاشقانه در سمفونی طبیعت،صدای پرندگان و شرشر آبهای جاری در هم می آمیزد و غزلی نوسروده را به مخاطبانش عرضه می دارد.از نکات قابل توجه در فیلم ،شیوه نامتعارف روایت داستان است.به طوری که "گبه جوان"،سرگذشت خود را ازآینده برای ما شرح می دهد.البته گویا در این بخش مخملباف سعی دارد مفهوم زمان را به کلی بی معنا کند و همان طور هم که در فیلم می بینیم گاه آینده در گذشته پیوند می خورد و زمان بی معنی می شود.
در پایان می شود گفت گبه در کنار موسیقی حسین علیزاده،فیلمبرداری محمود کلاری و دیگر ویژگی هایی که گفته شد،از استانداردهایی برخوردار است که می توان آن را یک فیلم نسبتا خوب خواند و از آن لذت برد.
باشو غریبه کوچک ساخته بهرام بیضایی محصول سال 1364 را بحق می توان یکی از آثار ناب سینمایی بعد از انقلاب دانست.باشو به طورکلی هم از لحاظ اسطوره ای،هم از لحاظ نمادشناسانه قابل بررسی است و حتی از لحاظ ساختار فرم هم قابل تحلیل و نقد است.
اما در بررسی ساختار داستانی باشو ،از نظر معنایی به دو پوسته می رسیم.پوسته هایی که بصورت کامل قابل تفکیک نیستند و مطلقا در هم تنیده شده اند.پوسته ظاهری فیلم به طور خلاصه،داستان پسربچه ای جنوبی را به تصویر می کشد که بعد از مرگ خانواده اش در جنگ،به اجبار شهر و دیار خود را ترک می کند و به صورتی اتفاقی سوار بر کامیون راهی شمال کشور می شود.
اما پوسته داخلی فیلم که به آن عمق می بخشدو بسیاری از اتفاقات در فیلم را توجیه می کند،امضای بهرام بیضایی به عنوان یک متفکر،روشنفکر و همچنین یک کارگردان مولف را بیان می سازد.(البته در این بخش بنده،فقط برداشت شخصی رو از فیلم به صورت مختصر می نویسم نه برداشت کلی و عمومی اثر رو پس ممکنه اختلاف نظرهایی وجود داشته باشه)
از نگاه من،باشو[1] سرباز کوچکِ از آتش برآمده ای ست که از دل داستان های اساطیری به مزرعه (سرزمین) مادری خود پناه می برد؛شخصیت دیگر فیلم "نایی جان"[2]حافظ و حارس این مزرعه،به عنوان نماد زایش و زایندگی از دو کودک خود مراقبت می کند،با حیوانات سخن می گوید،به پرندگان غذا می دهد،کودکانش را غسل می دهد وهمچنین از مزرعه خود حراست می کند.او در واقع مصداق تمام عیار"مام وطن"[3]است و مزرعه ای که می بینیم،سرزمین مقدس ایران.در ادامه "نایی جان" باشو را زیر بال وپر خود میگیرد و او را در برابر همسایگان "سگ صفت" خود تنها نمی گذارد.به عبارت دیگر،"نایی جان"عامل استمرار و ابقای باشو در این جهان پرمخاطره می شود.اما ماجرای فیلم اینجا خاتمه نمی یابد.عارضه دیگر اتفاق می افتد.حال "نایی جان"بیمار می شود یعنی در واقع آن مزرعه،آن سرزمین مادری است که دچار مخاطره می شود. در اینجاست که باشو به عنوان یک سرباز،ایفای نقش می کند،حال اوست که از جان و روح خود مایه می گذارد،به "نایی جان" حیات دوباره می بخشد،با مترسکی که می سازد حفاظت مزرعه را بر عهده می گیرد و از حیاط خانه ای که به "میدان جنگ" مبدل شده است،حراست می کند.
در میان سکانس های فیلم نیز سکانس آخر بسیارماندگار و درخشان است.در این سکانس اهالی مزرعه به اتفاق ،موجودات پلیدی که این مرز و بوم را احاطه کرده اند از مزرعه دور می سازند و باره دیگر کبوتران پاک امید را بر فراز این سرزمین مقدس به پرواز در می آورند.
پی نوشت:
[1] باشو: بمعنی بچه ای که تقاضای ماندنش را از خداوند دارند.
[2]نایی: بمعنی نی نواز.(در اواخر فیلم که همسر نایی از جبهه بر می گردد،باشو در حال نی زدن است واز این لحاظ ارتباط معنایی مشاهده می شود.)
[3]مام وطن(mother nature): ایزدبانو ایست که نمایانگر و تجسم بخشِ طبیعت، مادری، باروری، آفرینش، اسطورههای آفرینش، بلایای طبیعی و تجسمِ بخشش و سخاوتِ زمین است. گاهی نیز به آن مادرِ زمین گفته میشود.
طلای سرخ محصول سال 1382 ساخته جعفر پناهی و نویسندگی عباس کیارستمی از جمله فیلم های توقیفی ست که در دوران خود اجازه اکران پیدا نکرد.شاید اولین موضوعی که می تواند جالب توجه باشد همکاری پناهی و کیارستمی در این فیلم است که توانسته به یک کارگردانی خوب توامان با فیلمنامه ای منحصر به فرد منجر شود.
شروع فیلم با قسمت های پایانی داستان آغاز می شود یعنی صحنه قتل.وجود این صحنه در آغاز فیلم تعلیق عمیق و گسترده ای را در فیلم به وجود می آورد که همین باعث می شودمخاطب با آشنایی بیشتر با شخصیت اول فیلم"آقا حسین"علت پیشامد این قتل را با اشتیاق بیشتری دنبال کند.در واقع فیلم نیز در ادامه،جریان و فرایندی را طی می کندتا علت و چرایی قتل را برای بیننده روشن کند.
در میان بخش های مختلف فیلم از جمله سکانس های جالب و قابل تاملی که می توان نام برد،سکانس ورود شخصیت "حسین"به خانه فرمانده دوران جنگ خود است.(برای تحویل غذا)اینجا با میزانسن عجیبی مواجه می شویم.حسین زنگ ورودی ساختمان را می زند و صاحب خانه در را باز می کند و شخصیت فیلم با غذاها وارد ساختمان می شود.در ادامه،دوربین طبقات ساختمان را که کاملا از بیرون مشخص هستند تحت نظر می گیرد،با حرکت "حسین" در طبقات و بالا رفتن او،دوربین نیز با او حرکت می کند و بالا رفتن او (که با صدای نفس هایش همراه است) را تا جلو درب خانه فرمانده،دنبال می کند.این نوع حرکت دوربین و نشان دادن طبقات،به صورتی نمادین حاکی از اختلاف طبقاتی ست که در جامعه وجود دارد و این سکانس آن را با خلاقیت مثال زدنی نمایش می دهد .
از دیگر سکانس های قابل تامل در فیلم سکانس"شراب نوشیدن و پرت شدن حسین در استخر "است که به واقع ،حس استیصال و درماندگی این شخصیت در جامعه بی عدالتی که اختلاف طبقاتی در آن بیداد می کند،را به شکل تاثیرگذاری نمایان می سازد.
با وجود این که حدود 15 سال از ساخت طلای سرخ می گذرد اما این فیلم حقایقی را در جامعه مورد توجه قرار می دهد که هنوز ملموس و قابل مشاهده است و بیننده همچنان با شخصیت های فیلم همزادپنداری می کند.امیداریم لااقل فضایی به وجود بیاید که شاهد اکران اینگونه فیلم ها در سینماهای کشورمان باشیم.
"لاک پشت ها هم پرواز می کنند"را به جرات می توان بهترین فیلم بهمن قبادی دانست چراکه هم از نظر داستانی و هم از نظر ساختاری به یک رشد وافی رسیده است.این فیلم از نظر خط داستانی کامل تر از فیلم قبلی قبادی(زمانی برای مستی اسب ها) روایت می شود ولی همچنان ادعای داستان گویی ندارد و گاه بین مرز سینمای مستند و قصه گو می لغزد و همین امر،رمزی است که فیلم را هرچه بیشتر به زندگی واقعی نزدیک می کندو در واقع فیلم را باورپذیرتر می نمایاند.نکته دیگر در فیلم های قبادی ،لحظات کمیکی است که در فضای تلخ و پرآشوب فیلم ایجاد می شود و گاه جلوه متناقضی بر شخصیت ها می بخشد.موضوع بعد،فضای سورئالیستی است که قبادی به طور تدریجی در فیلم هایش ایجاد کرده است به طوری که در فیلم "نیمه ماه"به اوج خود می رسد.در "لاک پشت ها هم پرواز می کنند"هم پیش گویی های پسربچه معیوب از جمله مظاهر سورئالیستی است که فضای رئال فیلم را در هم می شکند.اما این ساختار شکنی در فیلم با شیوه روایی مستندگونه ای که تلاش می کند حوادث فیلم را به واقعیت نزدیک تر کند در تعارض است و از نکات منفی فیلم محسوب می شود.
از هرچه که بگذریم،نمی توان از موسیقی زیبا و دل انگیز حسین علیزاده گذر کرد.موسیقی که قبادی معولا به صورت مستتر و کمرنگ در آثارش به کار می گیرد و در راستای واقعی جلوه دادن فضای فیلم،از کارکرد آن می کاهد.
به طور کلی فیلم "لاک پشت ها هم پرواز می کنند" فیلم ست دغدغه مند که با نگاهی نو،به مسئله کرد ها و وضعیت معاش این قوم بزرگ می پردازد و در نگاهی جهان شمول تر، به مصائب پیرامون جنگ وحوادث متعاقب اشاره دارد و با فضای باور پذیری که می سازد،مخاطب را به طرز شگرفی متاثر می نماید و با خود همراه می کند.
در سکانس پایانی نیز،دوربین به زیبایی شخصیت اصلی فیلم"کاک تسلایت"را میان انبوه سربازان آمریکایی و سیم های خارداری که او را احاطه کرده اند تنها می گذارد و تنها قربانیان این جنگ نابرابر را کودکان معصوم و بی دفاع معرفی می کند.
جست و جوی آزادی در کشتزار های یاس انگیز سپید!!
کشتزار های سپید فیلمی ست در باب آزادی،در باب یافتن حلاوت در شوره زار های جهانی محبوس.در جهانی که محمد رسول اف برایمان می سازد،مردمان همه در جهل،مردان غرق در شهوت و زنان قربانیان بی دفاعی اند که سرنوشتشان جز تباهی نیست.در این جهان راویان و جویندگان حقیقت یا سنگ سار می شوند و یا تبعید.فیلم روایتگر اسارت مردمانی ست که باید جاهل و خرافه پرست بمانند،دختران خود را قربانی کنند،عزا بگیرند،اشک بریزند تا افراد صاحب قدرت و ذی نفوذ به سلطنت و پادشاهی خود بر این جامعه مهجور ادامه دهند.
فیلم کشتزار های سپید محصول سال1387 اثر محمد رسول اف کارگردان صاحب سبک و جنجالی سینمای ایران است.فیلم زبانی نمادین دارد و در واقع رخنمایی از جامعه امروزی ایران است و همانند اکثر آثار رسول اف زبانی تند و انتقادی به وضعیت موجود در جامعه دارد.البته این زبان نمادین در آثار بعدی این کارگردان به طور نسبی از بین می رود و به واقع گرایی تبدیل می شود.این مسئله در فیلم های "دست نوشته ها نمی سوزند"و فیلم "لرد"به صورت مشخصی رخنمون پیدا می کند.مسئله دیگر در فیلم، لوکیشن خیره کننده و عجیب فیلم است و همچنین قاب بندی های چشم نوازی که گاه یادآور آثار آندری تارکوفسکی است.از طرفی بهره مندی فیلم از موسیقی،فضای آن را وهم انگیز تر از پیش می کند و در سینمای امروز ایران که اصولا موسیقی از جایگاه نازلی برخوردار است،این فیلم توانسته از موسیقی بخوبی بهره ببرد.
از نکات ضعف فیلم که شاید بتوان به آن اشاره کرد ،بازی ضعیف برخی از بازیگران است که آن هم با توجه به غیر حرفه ای بودن آنها قابل توجیه است.فیلم کشتزار های سپید قطعا یک فیلم سرگرم کننده نیست اما می تواند شما را برای مدتی به فکر فرو ببرد و از جهان روزمره و کلیشه ای سینمای امروز ایران و هالیوود خلاص کند و مخاطب خود را با جهانی تازه همراه کند.
امیدوارم از دیدن فیلم لذت ببرید.
داستان شمال از شمال غربی داستان ازدست دادن امنیت و آرامش آدمی در جهان متکی به "مدرنیته" است.در جهانی که حتی "سازمان ملل" هم مامن مناسبی برای راجرد تورنهیل نیست.راجرد شخصیت اول فیلم که یک مدیر تبلیغاتی است،از دنیای کسل کننده و روزمره به ناگاه وارد یک ماجرایی پلیسی می شود و با شخصیت فرضی که توسط پلیس ساخته شده است اشتباه گرفته می شود.این ایده،یعنی ورود ناخواسته به یک ماجرا و درگیرش شدن با آن در دیگر فیلم های آلفرد هیچکاک به وضوح به چشم می خورد.در فیلم های بدنام و سرگیجه هم شاهد این شاکله ی داستانی هستیم.در واقع هیچکاک امنیت روزمره و کسل کننده شخصیت های فیلم خود را می شکند وآنها را تا "لبه پرتگاه" مرگ می کشاند.در این وادی است که شخصیت مذکور به ناگاه خود را دلباخته دختری می ببیند و به او دل می بندد.از این جاست که دیگر،فرد نه برای ابقای خود ،بلکه برای رسیدن به معشوقه ی خویش تلاش می نماید و دست تقدیر هم او را همراهی می کند و برحسب اتفاق عشق از دست رفته خود را بازمی یابد.این جریان و فرایند نه تنها در فیلم شمال از شمال غربی بلکه کم و بیش در دیگر آثار هیچکاک هم دیده می شود.در واقع عشق تسکین بخش فرد در حرکت و ادامه زندگی در این جهان مخاطره آمیز است.از نگاه دیگر به فیلم های هیچکاک این موضوع نمود پیدا می کند که او با این که فیلم های خود را در فضای رئالیستی روایت می کند اما قوانین حاکم بر آن،"قوانین جهان واقع" نیست وگاهی مخاطب با اتفاقاتی که در فیلم می افتد،سردرگم می شود.ولی نکته ای که باید یادآور شد این است که هیچکاک "راوی واقعیت" نیست بلکه او خود واقعیت خویش را می سازد و به معنای واقعی کلمه "خالق" اثر است نه راوی آن.
از دیگر ویژگی های فیلم شمال از شمال غربی ،"موسیقی" زیبای آن است که هیچکاک هم بخوبی از آن بهره می ببرد و در پیشبرد فیلم از آن استفاده می کند.
در پایان می توان گفت،شمال از شمال غربی یک فیلم کامل و همچنین جذاب برای دوست داران سینمای کلاسیک است.
امیدوارم تجربه دیدن این فیلم رو ازدست ندید.
رگبار اگرچه بهترین فیلم بهرام بیضایی بشمار نمی رود اما یکی از دوست داشتنی و محبوب ترین کارهای دوران فیلم سازی این کارگردان است.این فیلم به طور مشخصی از خصائص فیلم های رایج آن دوره(یعنی فیلم های فارسی)کناره می گیرد.فیلم با داشتن دست مایه های طنز و شوخی های مکرری که کمتر در دیگر آثار بیضایی می بینیم ،تماشای فیلم را برای مخاطب خوشایند می سازد اما این شوخی ها نه هیچگاه وارد ابتذال تصویری آن دوره و نه حتی وارد ابتذال کلامی سینمای امروز ما می شوند.البته که سینمای بیضایی هیچگاه خالی از تفکر و اندیشه نبوده و نباید این فیلم را همانند اکثر فیلم های هم دوره خود،سطحی انگارید.بیضایی در اکثر آثار خود،واقعیت را می شکند وما را از دریچه فراواقعیت با واقعیت تلخی که با آن مواجهیم روبرو می کند.این واقعیت در رگبار همان است که ریشه عشق آقای حکمتی و عاطفه را می خشکاند.این واقعیت باتلاقی است که گذشتگان برای ما ساخته اند ومانع آن می گردند تا صمیمیت و عشق آقای حکمتی و عاطفه به منصه ظهور برسد و ما را بیش از پیش از انسانیتی که به دنبالش می گردیم دور سازند .اما در این میان تنها کودکان بازیگوش رگبار هستند که معنای عشق را می فهمند و آینه روحشان آلوده به زنگار عقاید گذشتگان نگردیده است.آنها آقای حکمتی را در رسیدن به عاطفه در بسیاری از نقاط فیلم همراهی می کنند.نکته ی دیگر در مورد فیلم این است که عشق حکمتی و عاطفه عقاید و خرافات حاکم بر جامعه را سست می کند.این عشق چراغ یادگار مادر حکمتی را درهم می شکند،مادر عاطفه را به مرگ سوق می دهد،آقای حکمتی را رویین تن می کندو او را در بازسازی سالن نمایش توانمند می سازد.اما گویی این عقاید کهنه،این میراث دروغین پدران ما،آنچنان قدرتمند و ریشه دارند که آقای حکمتی و آن تبلور عشق را در سکانس پایانی ،از قاب دوربین محو می سازد و او را با اسباب و اثاثیه ای که خود نمادی از این میراث است مجبور به ترک معشوق و محبوب خود می کنند.
در پایان باید گفت با این که فیلم زیباست ولی کم و کاستی هایی هم در آن دیده می شود ونباید از آنها غافل شد به همین دلیل هم نمی توان رگبار را بهترین فیلم بیضایی دانست.البته این را هم باید درنظر داشت که این فیلم اولین تجربه فیلمسازی بیضایی محسوب می شود.
جيب بُر درام زيباييست درباره يک سارق و تردستيهايش، اينکه محرک دزديهايش چيست و زندگی مخفيانه اش را چگونه اداره ميکند. يا نميکند. طرح کلی داستان با شائبه زيادی بر اساس رمان «جنايت و مکافات» داستايوسکی ريخته شده، اما پرداخت پُر تنش و شديد آن کار خالص برسون است. او داستان شگرف مرد غير مهم و نامطرحی را بازگو ميکند که به بزهکاری کشيده شده ولی سرانجام در سلول انفرادی زندان به رستگاری ميرسد و «شَرَف» را کشف ميکند.
در اين فيلم برسون با جداکردن ملودرام و تئوری بافی های سوسيولوژيک از رمان معروف داستايوسکی، به شرح هستی شناسانه ای از شخصيت يک دزد می پردازد که واقعا در خور تحسين است. گفته شده که صحنه معروف حمله معجزه آميز جيب بر مورد بحث به يک ايستگاه قطار بيشک در رده يکی از بهترين شگردهای سينمای مدرن فرانسه است. لويی مال درباره اين فيلم گفته که نمايانگر يکی از ۴ يا ۵ نقطه عطف بزرگ تاريخ سينماست.
ماتریس ساخته برادران واچفسکی سال ۱۹۹۹ از جمله فیلم هایی بود که در دوره خود با استقبال بالایی مواجه شد البته بعلت استفاده از جلوه های بصری نو و تازه ,نه مفاهیم کلی فیلم.البته که گذر زمان گره از مفاهیم به اصطلاح پیچیده فیلم گشود.در نگاه اول با گذر اجمالی در مفاهیم فیلم,به تحت سلطه بودن انسان توسط خواص,حضور منجی و نجات انسان ها,تحت کنترل بودن اذهان و تلاش شخصیت اصلی فیلم برای نجات بشر اشاره کرد.اولا بنظرمن که این مفاهیم به طور کلی فلسفی نیستند یا اینکه دانش بنده در این زمینه کمه(البته ممنون می شم اگر بگید کدوم فیلسوف به این مفاهیم اشاره کرده).ثانیا حتی اگر به فرض فیلم را فلسفی بدانیم,سینما جایگاه و مدیوم مناسبی برای بیان فلسفه نیست.مفاهیم فلسفه به طور کلی ذهنی و انتزاعی هستند و مابه ازای بیرونی ندارند.اما سینما مدیوم تصویر است و مفاهیم را با تصویر انتقال می دهد.پس چرا تا وقتی که کتابخانه ها مملو از کتب فلسفی هستند ما فیلم فلسفی ببینیم. ممکن است که سینما قدرت تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد اما کلمات قدرت بیشتری در انتقال مفاهیم فلسفی دارند .(البته می توان مفاهیم فلسفه رو در رفتار شخصیت ها باهم و کنشها و واکنشهاشون دخیل کرد,اما اگر در فیلم بطور مستقیم به مفهوم فلسفی اشاره کنیم,داستان شاکله خود رو از دست می ده و بیشتر به یک مناظره فلسفی شبیه میشه. )و اما ماتریس فلسفه (بافی)اش رو به صورت مستقیم ارایه می ده و با دیالوگهای مفهوم زده ای که بصورت کلیشه وار از سمت بازیگرها ادا میشن و با نماد پردازی های افراطی و سکانس های متعدد اکشن به ساختار و داستان فیلم ضربه وارد می کند و تمام مفاهیم خود را به صورت لجام گسیخته به سمت مخاطب پرتاب می کند وهمین عوامل است که باعث شده فیلم برای عده نامفهوم یا مبهم جلوه کند.در واقع عدم توجه به داستان و فرم فیلم عاملی شد که ماتریس نه تنها انچنان جوایز درخوری بدست اورد بلکه محبوبیتی هم بین منتقدین پیدا نکرد.
ماتریس را شاید بتوان یک فیلم نسبتا خوب دانست اما این که بهترین فیلم تاریخ سینماست به شدت مضحک و احمقانه است.
(دوستان من توی متن هیچگونه بی ادبی یا توهینی به کسی کردم پس خواهشا دوستانه پاسخ بدید و توهین نکنید.نکته دیگه اینکه نقد هایی که تو بعضی سایت ها خصوصا نقد فارسی نوشته می شه اصولا وحی الهی نیستند که با استناد به این نقدها از فیلم تعریف می کنید.بنظرمن هرکس نظر شخصی خودش بگه و همه به هم احترام بزاریم,اتفاقات بهتری می افته)
بله، به چنين دنياي جعلي غيرواقعي به مانند دنيا و واقعيتهاي دروغين فيلمفارسي، حتماً ميگويند «زيباييشناسي واقعيت!» كه تازه آن هم برگردان از زباني ديگر است و مقدمهاش هم انديشيدن با مغز ديگران.’’
مسعود فراستی
به نظرم مشکل اصلی فیلم های مهرجویی غرق شدن در فلسفه است.مهرجویی در هامون آنچنان درگیر فلسفه می شه که هم چیز رو فراموش می کنه.رفتار شخصیت ها همه متناقض اند.داستان فیلم و کنش ها هم نامفهوم و ناملموس هستن.سمبول های مدنظر مهرجویی به درستی شکل نمی گیرن و به طور کلی قابل درک نیستن.همه ی اینا کنار هم از هامون یک فیلم الکن می سازه که اصن معلوم نیست قراره چه مضمونی رو ارائه بده.مسعود فراستی هم نقدی در مورد این فیلم نوشته که استثناً به دور از سفسطه است و با عدله فیلم رو نقد کرده.خوندن این نقد هم خالی از لطف نیست.در آخر از نظر بنده حقیر این فیلم نه تنها شاهکار نیست بلکه فقط فقط یک فیلم روشن فکر نمایانه است که در حال گول زدن مخاطبشه .
گبه را می توان عصاره ی زندگی دانست و یا افشرده ی طبیعت.گبه یاد آور حیات است،یادآور چرخه مدام و"رود روان"زندگی.داستان فیلم بازنمایی از مراحل زندگی ست یعنی ازدواج(عمو گبه)،تولیدمثل(تولد خواهر)و مرگ.در ادامه زایمان گوسفند هم حاکی از تداوم این چرخه است.البته تداومی که به وسیله عشق رقم می خورد و زیستن را در این بافته ی در هم تنیده بر آدمی مقدور می سازد.
محسن مخملباف،نویسنده و کارگردان آثاری همچون گبه،بایسیکلران،سلام سینما و... را می توان جزو هنرمندانی دانست که در دوران هنری خود،جهان بینی و نگاه واحدی نداشتند.مخملباف را شاید بشود تجربه گرا خواند و یا دمدمی مزاج.اما به هر حال آثاری که از خود درسینمای ایران برجای گذاشت را نمی توان به راحتی نادیده گرفت.
مخملباف در گبه راهی را ادامه می دهد که کیارستمی در "خانه دوست کجاست"و قبل تر از آن،فروغ فرخزاد در فیلم"خانه سیاه است"شروع کرده بودند.یعنی همان شاعرانگی.فضای شاعرانه ای که مخملباف به همراه یک ملودرام عاشقانه در سمفونی طبیعت،صدای پرندگان و شرشر آبهای جاری در هم می آمیزد و غزلی نوسروده را به مخاطبانش عرضه می دارد.از نکات قابل توجه در فیلم ،شیوه نامتعارف روایت داستان است.به طوری که "گبه جوان"،سرگذشت خود را ازآینده برای ما شرح می دهد.البته گویا در این بخش مخملباف سعی دارد مفهوم زمان را به کلی بی معنا کند و همان طور هم که در فیلم می بینیم گاه آینده در گذشته پیوند می خورد و زمان بی معنی می شود.
در پایان می شود گفت گبه در کنار موسیقی حسین علیزاده،فیلمبرداری محمود کلاری و دیگر ویژگی هایی که گفته شد،از استانداردهایی برخوردار است که می توان آن را یک فیلم نسبتا خوب خواند و از آن لذت برد.
اما در بررسی ساختار داستانی باشو ،از نظر معنایی به دو پوسته می رسیم.پوسته هایی که بصورت کامل قابل تفکیک نیستند و مطلقا در هم تنیده شده اند.پوسته ظاهری فیلم به طور خلاصه،داستان پسربچه ای جنوبی را به تصویر می کشد که بعد از مرگ خانواده اش در جنگ،به اجبار شهر و دیار خود را ترک می کند و به صورتی اتفاقی سوار بر کامیون راهی شمال کشور می شود.
اما پوسته داخلی فیلم که به آن عمق می بخشدو بسیاری از اتفاقات در فیلم را توجیه می کند،امضای بهرام بیضایی به عنوان یک متفکر،روشنفکر و همچنین یک کارگردان مولف را بیان می سازد.(البته در این بخش بنده،فقط برداشت شخصی رو از فیلم به صورت مختصر می نویسم نه برداشت کلی و عمومی اثر رو پس ممکنه اختلاف نظرهایی وجود داشته باشه)
از نگاه من،باشو[1] سرباز کوچکِ از آتش برآمده ای ست که از دل داستان های اساطیری به مزرعه (سرزمین) مادری خود پناه می برد؛شخصیت دیگر فیلم "نایی جان"[2]حافظ و حارس این مزرعه،به عنوان نماد زایش و زایندگی از دو کودک خود مراقبت می کند،با حیوانات سخن می گوید،به پرندگان غذا می دهد،کودکانش را غسل می دهد وهمچنین از مزرعه خود حراست می کند.او در واقع مصداق تمام عیار"مام وطن"[3]است و مزرعه ای که می بینیم،سرزمین مقدس ایران.در ادامه "نایی جان" باشو را زیر بال وپر خود میگیرد و او را در برابر همسایگان "سگ صفت" خود تنها نمی گذارد.به عبارت دیگر،"نایی جان"عامل استمرار و ابقای باشو در این جهان پرمخاطره می شود.اما ماجرای فیلم اینجا خاتمه نمی یابد.عارضه دیگر اتفاق می افتد.حال "نایی جان"بیمار می شود یعنی در واقع آن مزرعه،آن سرزمین مادری است که دچار مخاطره می شود. در اینجاست که باشو به عنوان یک سرباز،ایفای نقش می کند،حال اوست که از جان و روح خود مایه می گذارد،به "نایی جان" حیات دوباره می بخشد،با مترسکی که می سازد حفاظت مزرعه را بر عهده می گیرد و از حیاط خانه ای که به "میدان جنگ" مبدل شده است،حراست می کند.
در میان سکانس های فیلم نیز سکانس آخر بسیارماندگار و درخشان است.در این سکانس اهالی مزرعه به اتفاق ،موجودات پلیدی که این مرز و بوم را احاطه کرده اند از مزرعه دور می سازند و باره دیگر کبوتران پاک امید را بر فراز این سرزمین مقدس به پرواز در می آورند.
پی نوشت:
[1] باشو: بمعنی بچه ای که تقاضای ماندنش را از خداوند دارند.
[2]نایی: بمعنی نی نواز.(در اواخر فیلم که همسر نایی از جبهه بر می گردد،باشو در حال نی زدن است واز این لحاظ ارتباط معنایی مشاهده می شود.)
[3]مام وطن(mother nature): ایزدبانو ایست که نمایانگر و تجسم بخشِ طبیعت، مادری، باروری، آفرینش، اسطورههای آفرینش، بلایای طبیعی و تجسمِ بخشش و سخاوتِ زمین است. گاهی نیز به آن مادرِ زمین گفته میشود.
شروع فیلم با قسمت های پایانی داستان آغاز می شود یعنی صحنه قتل.وجود این صحنه در آغاز فیلم تعلیق عمیق و گسترده ای را در فیلم به وجود می آورد که همین باعث می شودمخاطب با آشنایی بیشتر با شخصیت اول فیلم"آقا حسین"علت پیشامد این قتل را با اشتیاق بیشتری دنبال کند.در واقع فیلم نیز در ادامه،جریان و فرایندی را طی می کندتا علت و چرایی قتل را برای بیننده روشن کند.
در میان بخش های مختلف فیلم از جمله سکانس های جالب و قابل تاملی که می توان نام برد،سکانس ورود شخصیت "حسین"به خانه فرمانده دوران جنگ خود است.(برای تحویل غذا)اینجا با میزانسن عجیبی مواجه می شویم.حسین زنگ ورودی ساختمان را می زند و صاحب خانه در را باز می کند و شخصیت فیلم با غذاها وارد ساختمان می شود.در ادامه،دوربین طبقات ساختمان را که کاملا از بیرون مشخص هستند تحت نظر می گیرد،با حرکت "حسین" در طبقات و بالا رفتن او،دوربین نیز با او حرکت می کند و بالا رفتن او (که با صدای نفس هایش همراه است) را تا جلو درب خانه فرمانده،دنبال می کند.این نوع حرکت دوربین و نشان دادن طبقات،به صورتی نمادین حاکی از اختلاف طبقاتی ست که در جامعه وجود دارد و این سکانس آن را با خلاقیت مثال زدنی نمایش می دهد .
از دیگر سکانس های قابل تامل در فیلم سکانس"شراب نوشیدن و پرت شدن حسین در استخر "است که به واقع ،حس استیصال و درماندگی این شخصیت در جامعه بی عدالتی که اختلاف طبقاتی در آن بیداد می کند،را به شکل تاثیرگذاری نمایان می سازد.
با وجود این که حدود 15 سال از ساخت طلای سرخ می گذرد اما این فیلم حقایقی را در جامعه مورد توجه قرار می دهد که هنوز ملموس و قابل مشاهده است و بیننده همچنان با شخصیت های فیلم همزادپنداری می کند.امیداریم لااقل فضایی به وجود بیاید که شاهد اکران اینگونه فیلم ها در سینماهای کشورمان باشیم.
از هرچه که بگذریم،نمی توان از موسیقی زیبا و دل انگیز حسین علیزاده گذر کرد.موسیقی که قبادی معولا به صورت مستتر و کمرنگ در آثارش به کار می گیرد و در راستای واقعی جلوه دادن فضای فیلم،از کارکرد آن می کاهد.
به طور کلی فیلم "لاک پشت ها هم پرواز می کنند" فیلم ست دغدغه مند که با نگاهی نو،به مسئله کرد ها و وضعیت معاش این قوم بزرگ می پردازد و در نگاهی جهان شمول تر، به مصائب پیرامون جنگ وحوادث متعاقب اشاره دارد و با فضای باور پذیری که می سازد،مخاطب را به طرز شگرفی متاثر می نماید و با خود همراه می کند.
در سکانس پایانی نیز،دوربین به زیبایی شخصیت اصلی فیلم"کاک تسلایت"را میان انبوه سربازان آمریکایی و سیم های خارداری که او را احاطه کرده اند تنها می گذارد و تنها قربانیان این جنگ نابرابر را کودکان معصوم و بی دفاع معرفی می کند.
کشتزار های سپید فیلمی ست در باب آزادی،در باب یافتن حلاوت در شوره زار های جهانی محبوس.در جهانی که محمد رسول اف برایمان می سازد،مردمان همه در جهل،مردان غرق در شهوت و زنان قربانیان بی دفاعی اند که سرنوشتشان جز تباهی نیست.در این جهان راویان و جویندگان حقیقت یا سنگ سار می شوند و یا تبعید.فیلم روایتگر اسارت مردمانی ست که باید جاهل و خرافه پرست بمانند،دختران خود را قربانی کنند،عزا بگیرند،اشک بریزند تا افراد صاحب قدرت و ذی نفوذ به سلطنت و پادشاهی خود بر این جامعه مهجور ادامه دهند.
فیلم کشتزار های سپید محصول سال1387 اثر محمد رسول اف کارگردان صاحب سبک و جنجالی سینمای ایران است.فیلم زبانی نمادین دارد و در واقع رخنمایی از جامعه امروزی ایران است و همانند اکثر آثار رسول اف زبانی تند و انتقادی به وضعیت موجود در جامعه دارد.البته این زبان نمادین در آثار بعدی این کارگردان به طور نسبی از بین می رود و به واقع گرایی تبدیل می شود.این مسئله در فیلم های "دست نوشته ها نمی سوزند"و فیلم "لرد"به صورت مشخصی رخنمون پیدا می کند.مسئله دیگر در فیلم، لوکیشن خیره کننده و عجیب فیلم است و همچنین قاب بندی های چشم نوازی که گاه یادآور آثار آندری تارکوفسکی است.از طرفی بهره مندی فیلم از موسیقی،فضای آن را وهم انگیز تر از پیش می کند و در سینمای امروز ایران که اصولا موسیقی از جایگاه نازلی برخوردار است،این فیلم توانسته از موسیقی بخوبی بهره ببرد.
از نکات ضعف فیلم که شاید بتوان به آن اشاره کرد ،بازی ضعیف برخی از بازیگران است که آن هم با توجه به غیر حرفه ای بودن آنها قابل توجیه است.فیلم کشتزار های سپید قطعا یک فیلم سرگرم کننده نیست اما می تواند شما را برای مدتی به فکر فرو ببرد و از جهان روزمره و کلیشه ای سینمای امروز ایران و هالیوود خلاص کند و مخاطب خود را با جهانی تازه همراه کند.
امیدوارم از دیدن فیلم لذت ببرید.
از دیگر ویژگی های فیلم شمال از شمال غربی ،"موسیقی" زیبای آن است که هیچکاک هم بخوبی از آن بهره می ببرد و در پیشبرد فیلم از آن استفاده می کند.
در پایان می توان گفت،شمال از شمال غربی یک فیلم کامل و همچنین جذاب برای دوست داران سینمای کلاسیک است.
امیدوارم تجربه دیدن این فیلم رو ازدست ندید.
در پایان باید گفت با این که فیلم زیباست ولی کم و کاستی هایی هم در آن دیده می شود ونباید از آنها غافل شد به همین دلیل هم نمی توان رگبار را بهترین فیلم بیضایی دانست.البته این را هم باید درنظر داشت که این فیلم اولین تجربه فیلمسازی بیضایی محسوب می شود.
در اين فيلم برسون با جداکردن ملودرام و تئوری بافی های سوسيولوژيک از رمان معروف داستايوسکی، به شرح هستی شناسانه ای از شخصيت يک دزد می پردازد که واقعا در خور تحسين است. گفته شده که صحنه معروف حمله معجزه آميز جيب بر مورد بحث به يک ايستگاه قطار بيشک در رده يکی از بهترين شگردهای سينمای مدرن فرانسه است. لويی مال درباره اين فيلم گفته که نمايانگر يکی از ۴ يا ۵ نقطه عطف بزرگ تاريخ سينماست.
منبع: VOA's Persian website
ماتریس را شاید بتوان یک فیلم نسبتا خوب دانست اما این که بهترین فیلم تاریخ سینماست به شدت مضحک و احمقانه است.
(دوستان من توی متن هیچگونه بی ادبی یا توهینی به کسی کردم پس خواهشا دوستانه پاسخ بدید و توهین نکنید.نکته دیگه اینکه نقد هایی که تو بعضی سایت ها خصوصا نقد فارسی نوشته می شه اصولا وحی الهی نیستند که با استناد به این نقدها از فیلم تعریف می کنید.بنظرمن هرکس نظر شخصی خودش بگه و همه به هم احترام بزاریم,اتفاقات بهتری می افته)