سریالیست درباره مرگ و مفهوم مرگ و ارتباط بازماندگان با از دست رفته گانشان. ما از یک طرف با روابط این خانواده از هم ریخته مواجه هستیم و از طرفی با حرفه ناشناخته آنها که شامل مراحل مختلف کفن و دفن می شود. از طرفی با دنیای غم زده اطرافیان این مردگان آشنا می شویم که چقدر برای آنها دردآور ولی برای خانواده سریال ما خالی از هر گونه حس است. گاهی زنده ها از مردگان بی احساس تر می شوند...
داستان درباره یه شهر کوچک زراعی به اسم مدیا راک نامیده می شوند توی سطح شهر پخش میشوند، که این سنگ ها تاثیرات عجیبی روی آدمهای داخل شهر دارد و قدرت های متفاوتی به آدمها میدهد که اکثرا هم آدمهای شر این قدرتها را بدست میاورند ولی همراه این شهاب باران ها پسر بچه ای هم از فضا به زمین می آید و توسط خانواده ای که بچه دار نمی شدند به طور اتفاقی پیدا می شود. این بچه قدرتهای عجیبی دارد و این خانواده تصمیم میگرند که این بچه را بزرگ کنند و چون نمی خ واستند مشکلی برای این بچه به وجود بیاید قدرتهای استثن ایی او را از همه مخ فی نگه میدارند . خلاصه جریان داستان از آنجا شروع می شود که این پسر بچه که اسمش را کلارک گذاشته بودند بزرگ شده و به مدرسه می رود و در هر قسمت درگیر جریان تازه ای می شود و از نیروهای عجیبش استفاده می کند...
داستان در مورد پلیسهای یک کلانتری در مرکز شهر لس آنجلس است که برای حفظ امنیت خیابانها و تأمین منافع شخصی خود، حاضرند قوانین را بشکنند یا علیه همکاران خود کار کنند. این امر باعث میشود که آنها در موقعیتی دشوار قرار بگیرند، زیرا باید بین وظایف حرفهای و منافع شخصی خود تعادل برقرار کنند.
در سريال " نفوذ " ، ( تيموتي هاتون ) ، نقش يک مامور بيمه به اسم ( نيت فورد ) رو بازي ميکنه که در کار پيدا کردن آثار سرقت شده براي کارفرماهاش ، تبحر فوق العاده اي داره . منتها ، بعداز اينکه شرکت بيمه حاضر نميشه براي نجات پسر درحال مرگش پولي رو پرداخت کنه ، به اون شرکتها پشت ميکنه و به دنبال فرصتی میگرده که انتقامشو از اون شرکتها بگيره . در همين گيرو داره که به زودي شخصي که ادعا ميکنه طرحهاي هواپيمايي که ثمره چندين سال کار بي وقفه اش هست رو شرکت رقيب ازش به سرقت برده پيدا ميشه و از ( نيت ) ميخواد که بهش کمک کنه تا طرحهاشو دوباره از اون دزدها براش سرقت کنه...
آنجل، خونآشام نفرین شده با وجدان، در لس آنجلس به کمک کسانی که در خطر هستند مشغول است. او با گروه تحقیقات آنجل، علیه نفوذ شرارت و شرکت حقوق فراطبیعی میجنگد.
داستان قتل دختری جوان به نام رزی لارسن است که در سیاتل رخ داده است و گروهی از پلیسان به تحقیق در خصوص این قتل مشغول شده اند و به دنبال قاتل و انگیزه او از انجام این کار هستند…
داستان به 1715 و جزیره ی Bahamian باز میگردد ،اوایل دموکراسی در آمریکا که اونجا دزد دریایی ای شیطانی به اسم Edward Teach با لقب Blackbeard ، بابازی "John Malkovich" که به دزدان ، یاغیان و ملوانان خلافکار حکمرانی میکنه و ...
داستان این سریال از جایی شروع میشه که پادشاه ه خواب می بینه که قراره یه پسری در سرزمینش به دنیا بیاد که بعدا بر علیه او قیام میکنه و حکومت او را نابود میکنه پس دستور میده کل پسر هایی که در اون کشور به دنیا میان رو بکشند ولی این پسر به همراه خانواده اش از مرز فرار و به سرزمین مجاور میرن .
یک مرد ۲۶ ساله معمولی زندگی اش به هم میریزد بعد از اینکه دوستش، یک عامل سیا، ایمیلی به او میفرستد که باعث میشود رازهای جهان در ذهن او جاسازی شود.
داستان با قتل دختری به نام لاورا پالمر که در شهر آرام توین پیکس زندگی می کند آغاز می شود. اهالی این شهر از این قتل شگفت زده می شوند و کلانتر شهر از دال کوپر کار آگاه FBI برای کشف راز قتل کمک می خواهد، وقتی کوپر تحقیقات خود را برای پیدا کردن قاتل آن دختر آغاز می کند به مسائل مشکوکی بر خورد می کند و اینطور بنظر می رسد همه اهالی رازی را از او مخفی می کنند که او می بایست این راز را کشف کند...