چارلی هارپر که یک موزیسیین موفق است در خانه ویلایی خود در ساحل ملی بو زندگی راحتی دارد چارلی که از راه نوشتن اهنگ برای کمپانی های تبلیغاتی درامد خوبی دارد آدم سر زنده وخوش گذران است درست برعکس برادرش . برادر چارلی به دلیل اینکه زنش طلاقش داده و خانه اش را گرفته مجبور میشه بیاد و با چارلی زندگی کنه و چارلی مجبور میشه کمی مواضب رفتارش باشه چرا که برادرزاده ۹ ساله اش جیک همراه پدرش آمده تا با او زندگی کنه...
اين سريال درباره سازماني مخفي است که با بدست داشتن تکنولوژي اي بسيار پيشرفته که آنها را قادر مي سازد ذهن افراد را پاک کنند و به جاي آن ذهنشان را با برنامه و هدف خاص خودشان پر کنند دست به کار هاي غير قانوني مي زند ، اين سازمان از افراد زنداني و يا داوطلب براي اين امور استفاده ميکند. به انسان هايي که براي اين کار برنامه ريزي مي شوند Active مي گويند و هر بار بعد از انجام مأموريت ذهن و هويت و خاطره آنها پاک مي شود و برنامه ريزي اي مجدد روي آنها انجام مي شود. داستان اصلي سريال، حوادثي که براي يک زن به نام اِکو است را شرح مي دهد که به جاي اينکه 5 سال به زندان برود ، قبول کرده که 5 سال براي اين سازمان کار کند.
در این سریال خواهید دید که اونها برای معاملات ریسک می کنند. بازی بین مرگ و زندگی. اونها جونشون رو به خطر میندازن و به خوبی خطی بین درست و نادرست رو ایجاد میکنند…
جان دورین با هم خانه اش در بیمارستان همکار است . از وقتی که خانم پیری که برای مرگ آماده است به بیمارستان می آید نظرش راجع به مرگ عوض می شود و به بیمارانش نزدیک تر می شود...
این مینی سریال در ۳ پارت ۲ ساعته پخش شد و Richard Madden و Augustus Prew دو ستاره ی سریال ماجراجویی هایی رو که در طی Klondike Gold Rush در سالهای ۱۸۹۰ به سمت غرب دارند رو شرح میده...
#93
سریالیست درباره مرگ و مفهوم مرگ و ارتباط بازماندگان با از دست رفته گانشان. ما از یک طرف با روابط این خانواده از هم ریخته مواجه هستیم و از طرفی با حرفه ناشناخته آنها که شامل مراحل مختلف کفن و دفن می شود. از طرفی با دنیای غم زده اطرافیان این مردگان آشنا می شویم که چقدر برای آنها دردآور ولی برای خانواده سریال ما خالی از هر گونه حس است. گاهی زنده ها از مردگان بی احساس تر می شوند...
داستان درباره یه شهر کوچک زراعی به اسم مدیا راک نامیده می شوند توی سطح شهر پخش میشوند، که این سنگ ها تاثیرات عجیبی روی آدمهای داخل شهر دارد و قدرت های متفاوتی به آدمها میدهد که اکثرا هم آدمهای شر این قدرتها را بدست میاورند ولی همراه این شهاب باران ها پسر بچه ای هم از فضا به زمین می آید و توسط خانواده ای که بچه دار نمی شدند به طور اتفاقی پیدا می شود. این بچه قدرتهای عجیبی دارد و این خانواده تصمیم میگرند که این بچه را بزرگ کنند و چون نمی خ واستند مشکلی برای این بچه به وجود بیاید قدرتهای استثن ایی او را از همه مخ فی نگه میدارند . خلاصه جریان داستان از آنجا شروع می شود که این پسر بچه که اسمش را کلارک گذاشته بودند بزرگ شده و به مدرسه می رود و در هر قسمت درگیر جریان تازه ای می شود و از نیروهای عجیبش استفاده می کند...
#98
داستان در مورد پلیسهای یک کلانتری در مرکز شهر لس آنجلس است که برای حفظ امنیت خیابانها و تأمین منافع شخصی خود، حاضرند قوانین را بشکنند یا علیه همکاران خود کار کنند. این امر باعث میشود که آنها در موقعیتی دشوار قرار بگیرند، زیرا باید بین وظایف حرفهای و منافع شخصی خود تعادل برقرار کنند.
در سريال " نفوذ " ، ( تيموتي هاتون ) ، نقش يک مامور بيمه به اسم ( نيت فورد ) رو بازي ميکنه که در کار پيدا کردن آثار سرقت شده براي کارفرماهاش ، تبحر فوق العاده اي داره . منتها ، بعداز اينکه شرکت بيمه حاضر نميشه براي نجات پسر درحال مرگش پولي رو پرداخت کنه ، به اون شرکتها پشت ميکنه و به دنبال فرصتی میگرده که انتقامشو از اون شرکتها بگيره . در همين گيرو داره که به زودي شخصي که ادعا ميکنه طرحهاي هواپيمايي که ثمره چندين سال کار بي وقفه اش هست رو شرکت رقيب ازش به سرقت برده پيدا ميشه و از ( نيت ) ميخواد که بهش کمک کنه تا طرحهاشو دوباره از اون دزدها براش سرقت کنه...
آنجل، خونآشام نفرین شده با وجدان، در لس آنجلس به کمک کسانی که در خطر هستند مشغول است. او با گروه تحقیقات آنجل، علیه نفوذ شرارت و شرکت حقوق فراطبیعی میجنگد.