-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
نقاط قوت
- تدوین خوب ، فیلمبرداری خوب ، موسیقی خوب ، دیزاین بینظیر و میزانسن دقیق
نقاط ضعف
- سریع پیش رفتن فیلمنامه در بعضی نقاط
اول از همه اینکه شاید رابطه جنسی توی این فیلم قدری توی ذوق بزنه. هم بخاطر رفتار عجیب زن و هم بخاطر اینکه مرد آمازونی یک حیوان هست. این چیز عجیبی توی سینمای هالیوود نیست . نه تنها توی سینمای هالیوود و بلکه در کل غرب رابطه جنسی مشخصه بارز نوع روحیات طرف هست و در رابطه با عشق هم ، عشق و رابطه جنسی رو جدا از هم نمیدونن . فروید به نوعی اعتقاد داشته که دوست داشتن رابطه عمیقی با شهوت داره . یه جمله معروفی هست که میگه عشق کلک طبیعت برای بقای نسل بشره . و اینکه انواع صحنه ها و رابطه های جنسی رو به عشق گره بزنن توی سینمای غرب خیلی معموله .
خود ارضایی زن مقدمه چینی برای نشان دادن تنهایی زن هست . ولی نگاه کارگردان بیشتر از اون به چیز دیگه ای هست . به عجیب بودن زن . کدوم آدم معمولی هر روز صبح که از خواب پا میشه میره تو وان خودارضایی میکنه بعد میره سر کار؟ این مقدمه چینی فقط برای نشون دادن تنهایی نبود . مرد آمازونی یک شخصیت عجیب و غریب هست و لازمه شکل گیری داستان عاشقانه این هست که اون زن هم عجیب باشه . همجنسگرا بودن پیرمرد هم برای اضافه کردن یک شخصیت غیر متعارف دیگه به داستان تا حدودی لازم بود و دست رد زدن بارمن به او مقدمه چینی شکستی بود که پیرمرد برای انجام یک کار خطرناک نیاز داشت.
تمام شخصیت های این فیلم غیر متعارف هستند - پیرمرد گی - زن لال و تنها - همکاز زن نظافتچی که اون هم تنهاست و سالهاست جذابیت سکسی در زندگیش نیست - پلیسی که نماد طرف خشن داستان و بیانگر روحیه خشک دوران جنگ سرد هست - و در نهایت مرد آمازونی که از همه عجیب تره
اگر به صحنه سکس خشن شخصینت منفی داستان توجه کنیم میبینیم مرد دستش رو روی دهن زنش گذاشته و میگه ساکت باش . صدایی در نیار وقتی دارم باهات سکس میکنم . اون مرد داشت با خیال زن لال با همسر خودش سکس میکرد . و بی صدایی و لالی مشخصه بارز هر دو شخصیت اصلی داستان یعنی زن لال و مرد آمازونی بود و در سمت دیگه پلیسی که این بین به هیچ کدوم نگاه انسانی نداشت . یکی رو تا سر حد مرگ شکنجه کرده بود و به دنبال این بود که به دیگری تجاوز کنه - و این دقیقا تقابل دو گروه اصلی داستان بود : در یک طرف شخصیت هایی که هر کدوم به نحوی عجیب هستن ولی دید انسانی دارن و در سمت دیگه شخصیت هایی که ادعای منطق دارن ولی همگی خشک و بی روح هستن و در واقع خوی حیوانی دارند که ما رو میرسونه به دیالوگ الیسا و پیرمرد اونجا که پیرمرد بهش میگه:
اون "آمازونی حتی انسان هم نیست" و الیسا جواب میده که "اگه کمکش نکنیم ما هم انسان نیستیم"
شاید فیلمنامه یه جاهایی بدون پرداخت مناسب کاری رو شروع کرده ، مثلا شکست مالی و روحی پیرمرد سریع اتفاق افتاد و عشق بین زن و موجود هم سریع اتفاق افتاد ولی نحوه شکل گیری عشق بین آنها زیبا و درست بود . در نگاه اول شاید با یک تخم مرغ با هم دوست شده باشند، خب اون موجود یه حیوون بود و انسان هم به حیوون غذا میده و اینجوری باهاش دوست میشه ولی
"چیزی که عشق رو بین اون دو تا رقم زد در واقع زبان اشاره بود و موزیک که هر دو میفهمیدنش" .
یه چیز دیگه اینکه اگر این فیلم صرفا در ژانر عاشقانه یا ژانر ترسناک ساخته میشد میشد ایراد منطقی بهش گرفت که مثلا این چه فراری دادن مسخره ای بود یا چرا نظافتچی ها راحت به آزمایشگاه رفت و آمد میکردن . ولی انتظار منطق داشتن از یه فیلم "فانتزی" خنده داره.
این فیلم ساخته شده که یک فانتزی گوتیک رو به نمایش بگذاره . قرار نیست از داستان های چند لایه و منطقی توش خبری باشه . فیلمنامه خیلی ساده هست مثل خیلی از داستان های گوتیک که در عین اینکه افسانه وار هستند پایانی قابل پیشبینی دارند . بنابراین به جای اینکه توی فیلم دنبال فیلمنامه عالی باشین به این دقت کنین که تدوین خوب ، فیلمبرداری خوب ، موسیقی خوب ، دیزاین بینظیر و میزانسن دقیق در کنار یک ایده تکراری اما جالب یعنی ترکیب افسانه و زندگی واقعی، تونستن یه فیلم بینظیر رو خلق کنن .
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
نقاط قوت
- تدوین خوب ، فیلمبرداری خوب ، موسیقی خوب ، دیزاین بینظیر و میزانسن دقیق
نقاط ضعف
- سریع پیش رفتن فیلمنامه در بعضی نقاط
اول از همه اینکه شاید رابطه جنسی توی این فیلم قدری توی ذوق بزنه. هم بخاطر رفتار عجیب زن و هم بخاطر اینکه مرد آمازونی یک حیوان هست. این چیز عجیبی توی سینمای هالیوود نیست . نه تنها توی سینمای هالیوود و بلکه در کل غرب رابطه جنسی مشخصه بارز نوع روحیات طرف هست و در رابطه با عشق هم ، عشق و رابطه جنسی رو جدا از هم نمیدونن . فروید به نوعی اعتقاد داشته که دوست داشتن رابطه عمیقی با شهوت داره . یه جمله معروفی هست که میگه عشق کلک طبیعت برای بقای نسل بشره . و اینکه انواع صحنه ها و رابطه های جنسی رو به عشق گره بزنن توی سینمای غرب خیلی معموله .
خود ارضایی زن مقدمه چینی برای نشان دادن تنهایی زن هست . ولی نگاه کارگردان بیشتر از اون به چیز دیگه ای هست . به عجیب بودن زن . کدوم آدم معمولی هر روز صبح که از خواب پا میشه میره تو وان خودارضایی میکنه بعد میره سر کار؟ این مقدمه چینی فقط برای نشون دادن تنهایی نبود . مرد آمازونی یک شخصیت عجیب و غریب هست و لازمه شکل گیری داستان عاشقانه این هست که اون زن هم عجیب باشه . همجنسگرا بودن پیرمرد هم برای اضافه کردن یک شخصیت غیر متعارف دیگه به داستان تا حدودی لازم بود و دست رد زدن بارمن به او مقدمه چینی شکستی بود که پیرمرد برای انجام یک کار خطرناک نیاز داشت.
تمام شخصیت های این فیلم غیر متعارف هستند - پیرمرد گی - زن لال و تنها - همکاز زن نظافتچی که اون هم تنهاست و سالهاست جذابیت سکسی در زندگیش نیست - پلیسی که نماد طرف خشن داستان و بیانگر روحیه خشک دوران جنگ سرد هست - و در نهایت مرد آمازونی که از همه عجیب تره
اگر به صحنه سکس خشن شخصینت منفی داستان توجه کنیم میبینیم مرد دستش رو روی دهن زنش گذاشته و میگه ساکت باش . صدایی در نیار وقتی دارم باهات سکس میکنم . اون مرد داشت با خیال زن لال با همسر خودش سکس میکرد . و بی صدایی و لالی مشخصه بارز هر دو شخصیت اصلی داستان یعنی زن لال و مرد آمازونی بود و در سمت دیگه پلیسی که این بین به هیچ کدوم نگاه انسانی نداشت . یکی رو تا سر حد مرگ شکنجه کرده بود و به دنبال این بود که به دیگری تجاوز کنه - و این دقیقا تقابل دو گروه اصلی داستان بود : در یک طرف شخصیت هایی که هر کدوم به نحوی عجیب هستن ولی دید انسانی دارن و در سمت دیگه شخصیت هایی که ادعای منطق دارن ولی همگی خشک و بی روح هستن و در واقع خوی حیوانی دارند که ما رو میرسونه به دیالوگ الیسا و پیرمرد اونجا که پیرمرد بهش میگه:
اون "آمازونی حتی انسان هم نیست" و الیسا جواب میده که "اگه کمکش نکنیم ما هم انسان نیستیم"
شاید فیلمنامه یه جاهایی بدون پرداخت مناسب کاری رو شروع کرده ، مثلا شکست مالی و روحی پیرمرد سریع اتفاق افتاد و عشق بین زن و موجود هم سریع اتفاق افتاد ولی نحوه شکل گیری عشق بین آنها زیبا و درست بود . در نگاه اول شاید با یک تخم مرغ با هم دوست شده باشند، خب اون موجود یه حیوون بود و انسان هم به حیوون غذا میده و اینجوری باهاش دوست میشه ولی
"چیزی که عشق رو بین اون دو تا رقم زد در واقع زبان اشاره بود و موزیک که هر دو میفهمیدنش" .
یه چیز دیگه اینکه اگر این فیلم صرفا در ژانر عاشقانه یا ژانر ترسناک ساخته میشد میشد ایراد منطقی بهش گرفت که مثلا این چه فراری دادن مسخره ای بود یا چرا نظافتچی ها راحت به آزمایشگاه رفت و آمد میکردن . ولی انتظار منطق داشتن از یه فیلم "فانتزی" خنده داره.
این فیلم ساخته شده که یک فانتزی گوتیک رو به نمایش بگذاره . قرار نیست از داستان های چند لایه و منطقی توش خبری باشه . فیلمنامه خیلی ساده هست مثل خیلی از داستان های گوتیک که در عین اینکه افسانه وار هستند پایانی قابل پیشبینی دارند . بنابراین به جای اینکه توی فیلم دنبال فیلمنامه عالی باشین به این دقت کنین که تدوین خوب ، فیلمبرداری خوب ، موسیقی خوب ، دیزاین بینظیر و میزانسن دقیق در کنار یک ایده تکراری اما جالب یعنی ترکیب افسانه و زندگی واقعی، تونستن یه فیلم بینظیر رو خلق کنن .
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
جزو معدود فیلم هایی که درون یک اتاق میگذرند و اصلا از فیلم خسته نمیشوید . فیلمنامه کاملا منطقی و زیبا . با بازی فوق العاده 12 مرد عصبانی
فوندا در این فیلم بر خلاف آنچه که در طول فیلم بارها به او نسبت داده می شود که احساسی و دل نازک است ، نقش یک انسان کاملا منطقی را دارد . و در ضمن باید توجه کرد احساسات فقط نازک دلی نیست ، بلکه در این فیلم برعکس کسانی که لقب نازک دل را به فوندا میدهند خود قالبا دارای احساسات خشم هستند و بخاطر تعصب و خشم کم فکری نمیتوانند بعضی از حقایق را ببینند ) حتی فیلم نشان می دهد که گاهی وقتها ممکن است از چیزی مطمئن باشیم و هیچ شکی به خود راه ندهیم ، ولی حقیقت کاملا برعکس چیزی که ما از آن مطمئن هستیم باشد . فوندا در قالب این نقش نشان می دهد که اگر منطق در جهت حقیقت به کار گرفته شود و اگر گاهی وقتها برای روشن تر دیدن حقیقت احساسات را حذف کنیم و تنها احساسی که برای خود باقی بگذاریم میل به رسیدن به حقیقت و خارج نشدن از وجدان باشد ، در اینصورت گاهی منطق میتواند بسیار درخشان تر از احساس باشد .