مهتاب فیلمی عمیق است درباره بزرگ شدن یک دگرباش با پنهان کردن گرایشهای خود. فیلمی مبهوت کننده و متفاوت درباره واقعیت آنچه در آمریکا بر یک سیاهپوست دگرباش میگذرد.
فیلم سه مرحله کلیدی داستان زندگی یک فرد را بیان میکند. در ابتدای فیلم یک کودک نه ساله به نام شایرن را میبینیم که در خیابانهای میامی توسط هم سن و سالانش تعقیب میشود. او توجه یک توزیع کننده مواد به نام خوان (ماهرشالا علی) را به خود جلب میکند که به او کمک میکند و در خانه خود به همراه نامزد خود (جنل مونا) از او مراقبت میکند. این خانه تبدیل به یک پناهگاه برای شایرن میشود، به دور از مادرش پائولا (نائومی هریس که پس از 28 سال بهترین بازی او را شاهد هستیم)، پرستاری معتاد به مواد مخدر که رفتاری بین مهربانی سلطهجویانه و کم توجهی بی رحمانه دارد.
شایرن تنها و منزویست، و مورد تمسخر بچههای بزرگتر مدرسه برای چیزهایی که خودش هم نمیداند چیست. در قسمت دوم فیلم شایرن به نوجوانی تبدیل شده که گرایش جنسی خود را از اطرافیان مخفی میکند و آرام آرام در حال ساختن یک ظاهر سخت برای خود است. اما هویت واقعی وی همچنان به فکرش میآید، شایرن زیاد گریه میکند و نگران این است که تا آخر عمر مورد آزار و اذیت فیزیکی قرار گیرد و به خاطر آن منزوی باقی بماند. در قسمت آخر فیلم شایرن به مردی تبدیل شده با گاردی قدرتمند در مقابل جهان که با قدرتی که برای خود فراهم کرده دیگر از کوچههای تاریک و خطرناک نمیترسد و از هویت واقعی خود دوری میکند.
با وجود مساله بغرنجی که فیلم بیان میکند، کارگردان از ناامید کردن مخاطب دوری میکند. توجه غیرمنتظرهای روی زیباییای که در اطراف شایرن است وجود دارد. مناظر بدیع و قاببندیهای تاثیرگذار فیلم از ابتدای فیلم مخاطب را شگفت زده میکند. فیلمنامه فیلم از کلیشه دوری کرده و سعی کرده از کاراکترهایی که تاکنون بارها در فیلمهای مختلف دیدهایم استفاده نکند. بازی فوقالعاده ماهرشالا علی در نقش کسی که شایرن به او پناه میبرد از دیگر نکات بارز فیلم است. او بر خلاف تصورات ما از یک موادفروش هالیوودی، به شایرن درس تجارت مواد یا خشونت و بیرحمی نمیدهد بلکه به وی شنا یاد میدهد و یه او میگوید میل جنسیش چیزی نیست که به خاطر آن شرمنده باشد. این موارد چیزهایی هستند که فیلم را از تبدیل شدن به یک فیلم ناخوشایند و رنجآور دور میکنند و سرخوشی خاصی را به فیلم تزریق میکنند.
کارگردان به بهترین شکل انزوا و خشونت موجود در یک فرد با گرایش جنسی متفاوت، در فرهنگی که دگرباشی یک ضعف محسوب میشود را بیان میکند. ما اثرات آشکار و پنهان این عدم مقبولیت با گذشت زمان را، در بزرگسالی شایرن میبینیم (با بازی فوقالعاده تریوانت رودز) که نشانههای دگرباش بودن را از خود دور کرده است.
مهتاب فیلمی عمیق است درباره بزرگ شدن یک دگرباش با پنهان کردن گرایشهای خود. فیلمی مبهوت کننده و متفاوت درباره واقعیت آنچه در آمریکا بر یک سیاهپوست دگرباش میگذرد.
متفقین" فیلمی دربارهی جنگ جهانی دوم است که تمام کنشهای فیلم دور از خط مقدم جنگ رخ میدهد. چه در کافهها یا سالنهای انتظار چه در خیابانهای بمبارانشدهی لندن، شخصیتهای داستان با مشکلات و رنجهایی مواجه میشوند که زندگیِ دور از درگیری نظامی را تشریح میکند. "متفقین" چیزی بیشتر از یک فیلم جنگی جاسوسی و هیجانانگیز است؛ تلاش کرده تا شبیه رمانهای «لِن دیتون (نویسنده انگلیسی)» بنماید و البته تصویری غنی و پرجزئیات از آن دوره که در عین حال داستانی خیالی از دسیسههای پنهانی، جاسوسی و خیانت را بازگو میکند. کلیت فیلم خوب است اگرچه رابطهی مرکزی شخصیتهای فیلم میتوانست دقیقتر و بهتر پرداخته شود. حس اجبار و ناگزیری که در نصفهی دوم فیلم پیش میآید کمی مشکل دارد.
با ادای دینی به فیلم کلاسیک ماندگار هامفری بوگارت در سال 1942، یکی از صحنههای ابتدایی "متفقین" در کازابلانکا و در مکانی که بیشباهت به «کافهی ریک» نیست، اتفاق میافتد. به نحوی که حتی از دیدن بوگارت یا کلود رینس در آنجا یا خواندن ترانهی «همانطور که زمان سپری میشود» با صدای بلند حضّار شوکه نخواهیمشد. در این مکان، «مکس واتان (برد پیت)» افسر جاسوس کانادایی با مبارز مقاومت فرانسوی به نام «ماریان بوسهژو (ماریون کوتیار)» دیدار میکند. این دو تحت پوشش ظاهریِ یک زوج متاهل که از آزادی خود در شهری مراکشی لذت میبرند، توطئهی ترور یک سفیر آلمانی را در سر میپرورانند. با وجود خطراتی که نقشه را تهدید میکند (مکس احتمال به ثمررسیدن آن را 60 به 40 عنوان میکند)، اضطراب و هیجان موقعیت باعث ایجاد جرقّهای از عشق میان این دو میگردد. آیا حسی عاطفی در خلال یک ماموریت حساس میتواند این دو را به سلامت به خانه بازگرداند؟ و آیا پس از این ماموریت و شعلههای جنگی که هنوز زبانه میکشد، یک شغل امن اداری میتواند مکس را از اتفاقاتی که ریشه در ماموریت کازابلانکا دارد محافظت کند؟
«رابرت زمیکس» کارگردان، تجربههای سینمایی و نوآوریهای زیادی را در طول سابقهی هنری پربار و متنوعش از سر گذرانده. عناوینی چون «بازگشت به آینده»، «چه کسی برای راجر خرگوشه پاپوش دوخت»، «فارست گامپ»، «تماس» و «دور افتاده» ادعای قصهگویی عالی او و قرارگرفتن در لیست درجهیکهای هالیوود را تصدیق میکنند. "متفقین" جزو فیلمهای خوب اوست که البته چندان پیشگام و خاص به چشم نمیآید ولی حداقل از جلوههای ویژه به نحوی مطلوب برای به تصویرکشیدن جزئیات آن دوره استفاده کرده. اگر بخواهیم نگاهی کلی به کارنامهی زمیکس بیفکنیم، بعید است بتوان "متفقین" را جزو آثار ماندگار او دانست.
شاید "متفقین" جذبهی لازم برای هیاهوی اسکار را نداشته باشد، اما آنقدر خوب است که بدون تبلیغات هم بتواند مردم را به سینماها بکشاند. میتوان گفت فیلمهایی همانند این که دو ساعت سرگرمی خالصند و از بازیگرانی جذاب، لوکیشنهایی عجیب و سراسر احساس و تعلیق بهرهمندند، در یک یا دو دههی پیش به شدت جلب توجه میکردند اما از آن زمان تاکنون تجارت سینما بسیار فرق کرده. "متفقین" یک فیلم بزرگ نیست اما به قدری بامهارت و زیبایی ساخته شده که لیاقت دیدهشدن را دارد. متاسفانه، عملکرد ضعیف در گیشه، میتواند تعداد این فیلمها را که تداعیگر دوران کودکی هالیوود است، کاهش دهد.
هواداران شخصیت کامیک «استرنج» خوشحال باشید! سرانجام قهرمان شما فرصت حضور در دنیای سینمایی مارول و همچنین شانس داشتن دنبالههای دیگری را پیدا کرد.
شیطنتهایی که ما در مجموعهی «پیشتازان فضا» اثر «جی.جی آبرامز» و سری «ایکس من» دیدیم، ممکن است اکنون برای خط مشی اصلی مارول مشکلساز باشند. به هرحال سوای پیامدهای آینده، «دکتر استرنج» یک داستان استاندارد را با زیرکی کافی برای بیینده تعریف کرده و او را تا پایان علاقهمند نگه میدارد.
همچنین یک داستان اصیل در میان آثار ابرقهرمانی دارد که صدالبته به رسم سلسله آثار دیگر این ژانر، الزاما مجبور به رعایت عناصری خاص شدهاست. فیلم وظیفهی شرح چگونگی تبدیل شخصیت اصلی(«شرلوک» سرشناس این روزها «بندیکت کامبربچ») به یک استاد هنرهای مرموز را به عهده دارد که همین موجب کمکاری عامدانهی آن در سایر قسمتها شدهاست.
«کایسلیوس (مدس میکلسون)» ضدقهرمان فیلم با آن سایهی چشم بنفش، چندان تهدیدآمیز به نظر نمیرسد. او بیشتر به یک عاشق موسیقی راک افسونگر شباهت دارد تا یک شخصیت شرور. من بیشتر به رئیسِ کایسلیوس، «دورمامو» (که باز هم کامبربچ آن را بر عهده داشته، تجربهای دونقشی همانند سهگانهی هابیت) جذب شدم که حضور پرزرق و برقش با جلوههای ویژهی بسیار، تداعیگر به تصویر کشیدن دیگر ضدقهرمان مارول، «گالاکتوس»(البته اگر بتواند دوباره حق نمایش آن را از فاکس بخرد)بود. «دورمامو» فرصت خودنمایی چندانی ندارد اما همین رویارویی اندک او با استرنج، تازه و جذاب است (حداقل نسبت به تقابل سایر ابرقهرمان/ضدقهرمانهای دیگر).
فیلم مملو از جلوههای ویژهی غلیظ است. در برخی موارد صحنهها خیرهکننده و جذاب به تصویر کشیده میشوند، اما به علت کامپیوتریبودن آنها ممکن است با نظریهی زیرکانهی کنترل واقعیت در تضاد باشد. احتمالا تحت تاثیر «تلقین» نولان است، با این حال غیرواقعی بودن دنیای کامپیوتری فیلمهای «ترون» را نیز تداعی میکند. همچنین این صحنهها به خلق یکی از مبتکرانهترین تعقیبوگریزهای سینمایی اخیر کمک کرده که در آن شخصیتها از طریق یک چشمانداز طراحی شده اند.
یکی از دلایل کارایی «دکتر استرنج»، عزت بخشیدن به این داستان معمولی به وسیلهی استفاده ازکادر بازیگری برجسته میباشد. آیا یک برنده و سه نامزد اسکار کافی نیست؟ انتظار بازیگری همچون مارلون براندو یا آنتونی هاپکینز را از آنها نداریم! آنها برای نقش خود زحمت کشیدهاند؛ خصوصا «کامبربچ» که نقشش در اینجا بسیار بهتر از نقش «خان» در فیلم «پیشتازان فضا به سوی تاریکی» بود. تنها هنرمندی که نتوانست خود را به طور شایستهای نشان دهد، «ریچل مکآدامز» بود چون فیلمنامه فرصت کافی برای درخشش را به این بازیگر نداده بود.
دکتر استرنج» ایدههایی دربارهی تقاطع جادو و علم آینده ارائه میدهد. بسیاری از مفاهیم دربارهی ابعاد چندگانه و سفر در زمان، جزو مباحث روز علمی هستند و فیلم این احتمال را مطرح میکند که پیشرفتهای آینده در تکنولوژی، شاید از تاثیرات جادو باشد. آیا دکتر استرنج یک جادوگر قهّار است یا صرفا یک استاد مکانیک کوانتوم که استفاده از آن را به حد اعلی رسانده؟
ظاهرا، کارگردان فیلم «دریکسون» علاقهی شدیدی به کاراکتر دکتر استرنج دارد که از رفتارش هم مشخص است. اگرچه به پای ابرقهرمانِ در اوجِ سال 2016 یعنی ددپول نمیرسد، اما مسلما از دو افتضاح وارنر/دیسی و حتی از «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» چند پله بالاتر است. فیلم میداند که چه وقت باید جدی باشد و البته لحظات کمدی نیز دارد که وصلهشده به فیلم یا مصنوعی به نظر نمیرسند. ارجاعی به انتقامجویان وجود دارد ولی حضور چندانی ندارند و دکتر استرنج میتواند بدون دخالت اضافی، به نمایش کامل شخصیت خود بپردازد. در نهایت، اگرچه تمام استعارات لازم ابرقهرمانی در این فیلم وجود دارد اما بازیگری، لحن و جلوههای ویژه آن را از کسلکننده بودن میرهاند. این فیلم بلوکِ ساختاری محکمی برای بنیاد قلعهی ابرقهرمانی مارول است.
دوستان ( Friends) یک مجموعه کمدی در مورد شش دوست است که در منطقه منهتن شهر نیویورک زندگی میکنند و هر کدوم ماجراهای زیادی دارند، این مجموعه توسط دیوید کرین و مارتا کافمن از سال ۱۹۹۴ تا سال ۲۰۰۴ ساخته شد.
توی هر قسمت از این سریال که حدوداً 20 دقیقه است، یک یا چند ماجرا به صورت موازی دنبال می شه و توش پر از موقعیت های طنزه! شخصیت های این سریال نه می شه گفت کاملاً تخیلی هستن، نه می شه گفت نمونه اشون توی زندگی روزمره دیده نمی شه... بهترین توصیف شاید این باشه که آدم های این سریال شخصیت هایی هستن که کاریکاتورِ اشخاص واقعی جامعه اند!
سریال دوستان ، جوایز بسیاری به دست آورده ، از جمله شش جایزهٔ امی برای بهترین سریال کمدی، یک جایزه گوی طلایی، و 61 جایزه دیگر، و در مجموع این سریال 211 مرتبه نامزد جایزه های مختلف شده است ، همچنین این سریال در بیش از یکصد کشور جهان پخش شده است .
به دلیل شهرت بسیار زیاد این مجموعه در زمان پخش اولیه آن، شایعات در مورد به هم پیوستن دوباره عوامل برای ساختن چند قسمت ویژه بعد از پخش سری آخر به وجود آمد که همه ی اونها در حد شایعه هستن و هرگز حقیقت ندارند.
???? هرکس از این سریال و شخصیت هاش خوشش بیاد امکان نداره این سریال جزو 5 سریال برترش نشه .
سریال به هیچ وجه خسته کننده نیست و اگر دو فصل از سریال رو ببینید ، کاملاً وارد زندگیتون میشه و همیشه روتون تاثیر خوبی میزاره؛ همچنین موضوعات کمدی اون به هیچ وجه تکراری نیستن و تازگی همواره در این سریال احساس میشه .
نکته ی دیگه ای که لازمه بهش اشاره کنم صدای خنده ی سکانس هاست که اوایل شاید شما رو آزار بده اما طی چند قسمت عادی میشه ، بنابراین هرگز این شاهکار رو به خاطر این نکته ی ناچیز رها نکنین !
«بریکینگ بد» مجموعهای تلوزیونی است که در ژانر درام - جنایی و در 5 فصل برای شبکه AMC آمریکا از سال 2008 تا 2013 ساخته شد. «بریکینگ بد» به سرعت به یکی از تحسین شده ترین سریالهای تاریخ تبدیل شد بطوریکه از سایتهای معتبری همچون IMDB امتیاز 9.5 از 10 و Metacritic امتیاز 99 از 100 (برای فصل پنجم) را کسب کرده است.
این موفقیت ها به قدری ادامه یافت که با عنوان «ارزشمندترین سریال تاریخ» در کتاب رکوردهای گینس ثبت شد. قسمت آخر سریال Felina با تماشای همزمان 10.28 میلیون نفر در سراسر آمریکا تبدیل به پرتماشاگرترین برنامهی تاریخ تلوزیون کابلی آمریکا شد. برخی از منتقدان قسمت 14 از فصل پنجم سریال Ozymandias را "بهترین قسمت پخش شده در تاریخ تلویزیون" میدانند. این قسمت از سایت IMDB امتیاز 10 از 10 را گرفته است.
از موفقیتهای دیگر «بریکینگ بد» در طول 6 سال، نامزدی در بیش از 300 عنوان جایزه از جشنوارههای مختلف بود که توانست 94 تای آنها را تصاحب کند. از جمله 7 جایزه امی و 2 جایزه گلدن گلوب.
سازنده و تهیه کنندهی سریال وینس گلیگان است که کار تولید فیلم را در شهر آلبوکرکی (ایالت نیو مکزیکو آمریکا) به انجام رساند. وی که پیش از این کار در مجموعهی تلوزیونی The X-Filesرا تجربه کرده بود، طرح پیش نویس «بریکینگ بد» را به شبکههای معتبر ارائه داد اما با برخورد سرد آنها مواجه شد تا اینکه شبکه AMC برای ساخت آن به گیلیگان اعتماد کرد. اعتمادی که باعث شد هر دو طرف پیروز از آن خارج شوند.
کاراکتر اصلی سریال «والتر وایت» (با هنرنمایی برایان کرانستون) است که نقش یک دبیر شیمی سختکوش دبیرستان را ایفا میکند. او پس از آنکه از ابتلا به بیماری سرطانش اطلاع مییابد برای تامین مخارج خانواده خود، با کمک جسی پینکمن (با هنرنمایی آرون پال) –دانش آموز سابقش– دست به تولید مت آمفتامین (شیشه) میزند.
در سراسر سریال، والتر وایت نقش تولیدکننده و فروشندهأی شیشه را بر عهده دارد تا از این طریق منابع مالی خانوادهی خود را پس از مرگش تامین کند. به مرور ابعاد مختلفی از زندگی والتر وایت نمایان میشود و مشکلاتی بسیاری سر راهش قرار میگیرد. ورود او به حیطهی خارج از قوانین کشور در حالی اتفاق میافتد که برادر زنش در ادارهی مبارزه با مواد مخدر DEA مشغول به کار است...
شاید شما هم مثل من از سریالهایی که در آن یک شخصیت عادی به تدریج و آهسته اما پیوسته، در مسیری پیشرفت میکند، خوشتان میآید. راستش سلیقه عمومی ما همین است، بنابراین اگر شما هم چنین ذائقهای دارید، از دنبال کردن سیر تکامل «والتر وایت» و مسیرهای ناخوشایند اما ناگزیری که او مجبور میشود به آنها وارد شود، خوشتان خواهد آمد.
خلافکاران، پلیسها، معتادها و زوجهای سریال Breaking Bad همه خاکستری هستند، ما در این سریال پلیس باروحیه و بذلهگو و باهوشی داریم که از غلطیدن در مسیر اشتباه مصون نیست، همان طور که معتاد نیکنهادی داریم که سیر حوادث او را به جنایت میکشد. این یک تفاوت اساسی سریالهای غربی با سریالها ماست.
بریکینگ بد در عین حال به صورت واقعگریانه سلسله مراتب قدرت در دنیای خلافکارها و سیر صعود نزول افراد را در این دنیا نشان میدهد. این سریال نشان میدهد که چطور میشود با پولشویی، مدتی قانون را گیج و معطل کرد و یا اینکه احترام و وفاداری در دنیای مادون، تا به کی معنی دارد و میتواند ادامه پیدا میکند.
سریال، روزگار تیره معتادها را به خصوص در چند قسمت با پرهیز از شعارگرایی رسمی به خوبی به تصویر کشیده است، همان طور که ناکامی عوامل و رؤسای شبکههای قاچاق را نشان داده است. این مطلب نشان میدهد که برای ایجاد تأثیر زیرپوستی بر مخاطب، هیچ نیاز به دکلمه شعارها، پلیسهای ابرقهرمان معصوم یا زشتنمایی تصنعی خلافکارها نیست.در عین حال لحظات مفرح هم در سریال کمک نیست و تصور نکنید که همیشه با یک سریال جدی روبرو هستید.
مهمترین و رضایت بخش ترین دلیل ِ زیبایی این سریال هماهنگی بسیار خوب ِ ویژگی های ظاهری, نویسندگی, بازیگری, طنز, علم و موسیقی هست. هرکدوم باعث تقویت دیگری می شن : موسیقی و رنگ ها, نزول چشمگیر شخصیت والتر در مقابل نمود ِ انسانیت ِ جسی, طنز و تنش.
چیزی که وینس گیلیگان و شبکه ی معظّم AMC خلق کردن یک داستان ضدِّ قهرمان ِ بسیار عالیه. داستانی که از آنچه ممکنه درش پیش بیاد بی خبریم، بنابراین اگر از کسانی هستید که این سریال رو ندیدید بهتون پیشنهاد میکنم به سرعت دست به کار بشید و این شاهکار رو تماشا کنید .
نارکوس (Narcos) مجموعه تلویزیونی آمریکایی در ژانر جنایی است که از ۲۵ اوت ۲۰۱۵ در نتفلیکس شروع به پخش شد. دو فصل ابتداییِ این سریال بر اساس زندگی پابلو اسکوبار، قاچاقچی معروف مواد مخدر کلمبیایی ساخته شده است؛ در زبان اسپانیایی نارکو مخفف نارکوترافیکانته است؛ بنابراین عنوان مجموعه به قاچاقچیان مواد مخدر اشاره دارد.
تمام قسمت های این مجموعه , که در کشور کلمبیا فیلمبرداری شده است ودرآن Wagner Moura بازیگر سرشناس سینمای برزیل و Pedro Pascal بازیگر نقش Oberyn Martellدر سریال Game of Thrones نقش آفرینی می کنند.
نارکوس یه داستان واقعی در مورد رشد و گسترس صنف یا سازمان پخش کوکائین در سراسر جهان و تلاش ماموران قانون برای پیدا کردن سردرسته آنها و درگیریهای خونینی که در این بین اتفاق می افتد است.اگه بخواهیم بیشتر وارد جزئیات شویم این سریال در مورد کشمکش های قانونی،سیاسی،نیروهای پلیس،افراد نظامی و غیر نظامی که در تلاش برای کنترل پخش کوکائین که ارزشمندترین کالای جهان محسوب می شود هستند.
پابلو اسکوبار سلطان کوکائین کلمبیا، کسی بود که دولت کشورش میترسید آسیبی به او برساند. اما او حتی به مردگان هم بیاحترامی میکرد، کسی که میلیونها دلار پول نقد را تنها برای گرم نگه داشتن خودش سوزاند و سرانجام توانست به آمریکا برای تعقیب اوسامه بن لادن کمک کند.
در سال های دهه ۱۹۷۰ میلادی اسکوبار رهبر کارتل مشهور مواد مخدر مدلین کلمبیا بود که ۸۰ درصد تجارت کوکایین جهان را در اختیار داشت. این کارتل مواد مخدر قدرتمند ترین کارتل تمام دوران ها است. در آن زمان اسکوبار با پول حاصل از قاچاق کوکایین هفتمین مرد ثروتمند جهان محسوب می شد. همچنین وی رئیس باشگاه اتلتیکو ناسیونال بوده است.
سریال «نارکوس» روایتی ساده اما بسیار جذاب و نفسگیر دارد. در حقیقت ماجراهای واقعی زندگی اسکوبار به اندازهی کافی پتانسیل آن را داشته است که سریالی پر از صحنههای اکشن با حوادث گاه غیر قابل باور بر اساس آن ساخته شود، مانند وقتی که اسکوبار در حین گریز از مافیای رقیب و در جنگل ناگزیر میشود حدود دو میلیون دلار پول آتش بزند تا فرزندش گرم شود.
نویسندگان فیلمنامه با بهرهبرداری درست از این حوادث واقعی، و با افزودن جزئیاتی برای پر کردن خلاهای داستانی، روایتی پرکشش از زندگی این قاچاقچی معروف ارائه کردهاند. این کشش داستانی به خصوص در فصل دوم بیشتر میشود و در این فصل بیننده به سختی میتواند از پای سریال برخیزد.
۱۲ موقتی ( Short Term 12) فیلمی درام امریکایی محصول سال ۲۰۱۳ که توسط دستین کرتون نوشته و کارگردانی شده است و بر اساس فیلم کوتاه اش به همین نام(2008-Short Term 12)است.این فیلم در چشنواره جنوب از طریق جنوبغربی مشهور به SXSW،در سال ۲۰۱۳ به نمایش درآمد و جایزه هیئت داوران را برای بهترین روایت فیلم بدست آورد. نظر منتقدان اکثراً مثبت بوده است.
فیلم داستان «گریس» است. او رهبر چهار کارمند یک خانه کودکان است که مراقبت های لازمه را از ساکنین موقت آن انجام می دهند. رابطه دوستانه راحتی میان این چهار کارمند یعنی «گریس»، «میسن»، «جسیکا» و «نیت» برقرار است. گذشته«گریس» که به دقت پنهان نگه داشته شده بر اثر سه رویداد شروع به آشکار شدن می کند...
فیلم مستقل و خوش ساخت «12 موقتی» با دیدگاهی عاطفی اما درست به بررسی زندگی بچه ها و کارکنان در خانه کودکان بی سرپرست می پردازد، یعنی جایی که خطوط بین آن ها آن طور که تصور می شود واضح و مشخص نیست.
«12 موقتی» از همان ابتدا تکلیفاش را با مخاطب روشن میکند. مخاطب قرار نیست با یک فیلم پر زرق و برق هالیوودیمواجه باشد؛ قرار نیست بازیگران مشهور و ویژهای را ببیند؛ قرار نیست داستان خیلی پیچیدهای را دنبال کند و در نهایت، قرار است به یک فیلم ساده و بی ادعا اما قدرتمند از سینمای مستقل آمریکا نگاه کند.
این ویژگی را پیشتر در فیلم «نبراسکا» هم دیده بودیم. جایی که سینمای آمریکا، به دور از داستانهای زرد خودش، میخواهد با سادگی تمام به دل «احساسات درونی انسانها» نفوذ کند و قصد آن را هم ندارد که با احساساتزدگی، عدهی قابلتوجهی از مخاطبان را از خود براند. «12 موقتی» یک داستان تکراری و دستمالی شده را در یک فضای بکر و ناب به تصویر میکشد. هوشمندی کارگردان در نحوهی روایت داستان، انتخاب بازیگر، شخصیتپردازی و روند سیال احساسات «12 موقتی» را به یک فیلم موفق تبدیل میکند.
این فیلم تجربه ای شخصیت محور است که بیش تر روی زندگی درونی گریس و روابط او با دیگر شخصیت ها تمرکز کرده است. کرتن برای روایت فیلم از دوربین روی دست استفاده کرده که این انتخاب درست و بجا هم فیلم را به فضاهای مستند نزدیکتر کرده و هم لایه هایی درونی تر شخصیت های فیلم را با تکان هایی که به تصویر روی پرده می دهد، بهتر نشان می دهد.
بازی ها همگی موزون و بی نقص هستند (به خصوص بازیگر نقش اول یعنی بری لارسِن که فیلم را می توان یک سکوی پرش برای او به حساب آورد) و بعد از پایان فیلم به این نتیجه می رسیم که تجربه ای اگر چه گاها دردناک اما ارزشمند داشته ایم.«12 موقتی» بار دیگر نشان میدهد که قدرت سینما نه در نور و انفجار که در روایت گری و پرداخت شخصیت است.
مرد سیندرلایی (Cinderella Man) فیلمی به کارگردانی ران هاوارد در ژانر درام محصول کشور آمریکا در سال ۲۰۰۵ است که بازیگرانی همچون راسل کرو، رنی زلوگر، پل جیاماتی، بروس مکگیل و کریگ برکو در آن به ایفای نقش پرداختهاند.
فیلم، داستان زندگی بوکسور افسانه ای آمریکایی به نام جیمز جی براداک را نشان میدهد. او که از شکست ناپذیرترین بوکسورهای تاریخ بوده، در دوره ای و پس از آسیب دیدگی و البته وارد شدن به سالهای آغازین دهه ۱۹۳۰ میلادی (سالهای رکود وحشتناک اقتصادی در آمریکا) دچار مشکلات بسیاری میشود.
براداک مردی است که پس از تحمل سختی ها دوباره برخاست مانند رویاها مانند سیندرلا، یک «مرد سیندرلایی»… آنگونه که لقبش بود.راسل کرو، هنرپیشه ای که دیگر دنبال واژه ها نمیگردم تا بازیش را توصیف کنم، در این نقش می درخشد و به خوبی سیمای بوکسوری که حتی یک بار هم «ناک اوت» نشد و خارج از رینگ، یک همسر باوفا و یک پدر مهربان بود که تحت هر شرایطی میکوشید به خانواده اش عشق بورزد و البته راه درست را انتخاب کند، تصویر میکند.
پس از «یک ذهن زیبا» این دومین همکاری راسل کرو و ران هاوارد نیز هست.جالب است بدانید که خود راسل کرو این نقش را از همه نقش هایی که تاکنون بازی کرده، بیشتر دوست دارد. نقشی که برایش ۲۵ کیلوگرم وزن کم کرد، چند بار دندانش شکست، به خاطر آسیب دیدگی بیهوش شد و حتی به دلیل جابجایی شانه اش، فیلمبرداری ۲ ماه متوقف شد!
اگر میخواهد ۲ ساعت و نیم از یک فیلم لذت ببرید، حتما «مرد سیندرلایی» را ببینید. صحنه هایی هست که با براداک بغض گلویتان را میگیرد و هنگام پیروزیش، انگار خودتان پیروز شده اید ؛ این فیلم اثری است که به شما درس زندگی خواهد داد .
نمایش ترومن فیلمی کمدی، علمی تخیلی و درام به کارگردانی پیتر ویر و نویسندگی اندرو نیکول ساخته سال ۱۹۹۸ میلادی، با بازیگیر جیم کری، لارا لینی، اد هریس، نوا امریچ و ناتاشا مک الون میباشد.
فیلم ترومن شو با بازی جیم کری باز هم سلطۀ رسانه ها بر زندگی بشر را به تصویر می کشد.این فیلم، کل زندگی یک فرد را از بدو تولد تا زمان بزرگسالی او به صورت سریالی زنده برای همۀ مردم دنیا نشان می دهد.تمام امور این شخص زیر نظر5000 دوربین است که در تمام زوایای ممکن برای پوشش کامل سیر زندگی او قرار گرفته است. که کلیۀ جریانات این فیلم در یک شهرک سینمائی می گذرد.
مردم به سینما رفتند و قطار در فیلم به روی پرده سینما ظاهر شد همه تصور کردند این قطار داره به سمت آن ها می آید و با وحشت از روی صندلی های خود به عقب بلند شدند تا فرار کنند ! این شروع گول زدن مردم بود، آن هم توسط پرده ای که شاید زنده ترین پرده نمایش در جهان باشد، پرده ای که روزانه میلیاردها انسان در سراسر جهان به تماشای آن می نشینند و با آمدن تلویزیون و دیدن این تصاویر در قابی که اسمش را هنوز خیلی ها قاب جادو می گذارند، همیشه انسان را به تحیر وا داشته است.
فیلم The Truman Show را نمایش ترومن یک نمایش فریب آمیز است، نمایشی که در آن به جهانی هدایت می شویم که در آن یک فرد از بدو تولد زندگی اش قاب تصویر دیگران بوده است، مردان زیادی با او خندیده اند، گریه کرده اند، عاشق شده اند و چه بسا بالشت هایی با عکس او بر روی آن خوابیده اند !
فیلم به صورت غیر مستقیم اسیر بودن مردم به تلویزیون را نشان می دهد، مردمی که با آن می خوابند، کار میکنند، استحمام میکنند و چه بسا همدیگر را بواسطه سکانس هایی که می بینند در آغوش می گیرند ! مردمی که اسیر لحظاتی می شوند که دوست دارند باور کنند وجود دارد، ساختگی اند، فیلم هنرمندانه ساخته و پرداخته شده است، بازی جیم کری فوق العاده است، یکی از سکانس های فوق العاده فیلم زمانی ست که ترومن در دریا به عکسی که از مجله های مد ساخته است خیره می شود و سعی میکند در عمیق ترین لحظات احساسی خاطراتش به دنبال تصویر یک عشق گم شده بگردد….
تلخ است ولی شاید درست باشد ما هم روزی از خواب بیدار شویم و تمامی واقعیت ها را خیال بدانیم، آن وقت چه می شود ؟ اگر بدانیم تمامی حوادث زندگی ما ساختگی بوده اند؟
داستان عامهپسند (Pulp Fiction)؛ فیلمی آمریکایی، محصول سال ۱۹۹۴، به کارگردانی کوئنتین تارانتینو و در گونهٔ سینمای جنایی است. عمدهٔ شهرت فیلم به دلیل به نمایش درآوردن ترکیبی کنایهآمیز از خشونت و شوخطبعی، داستان غیرخطی، اشارههای سینمایی، ارجاعات آن به فرهنگ عامه و دیالوگهای آن است.
داستان عامهپسند، روایتگر ماجراهایی با خطوط داستانی متقاطع از گانگسترهای لسآنجلسی، بازیکن بوکس، سارقان مسلح خردهپا و یک کیف اسرارآمیز است. بیشتر زمان فیلم از تکگویی و گفتگوهایی با درونمایهٔ نگاه به زندگی و با چاشنی بذلهگویی تشکیل شدهاست که بین شخصیتهای فیلم ردوبدل میگردد.
«داستان عامهپسند / Pulp Fiction» در آمریکا به کتابهای کوچکی گفته میشود که معمولاً فاقد ارزش محتوایی غنی است و عمدتاً کارکرد جذابی برای پر کردن زمان دارند. این داستانها خریده میشوند، در طول یک سفر کوتاه خوانده میشوند و از جذابیتش لذت میبرید و سپس اگر به دور انداخته نشوند، به عنوان زیردستی استفاده میشوند و اکثراً جزو آثار نخواهند بود که قفسه های کتابخانههای عموم مردم را پر کند؛ تعبیری که برخی منتقدان این فیلم به کنایه درباره پالپ فیکشن به کار بردهاند.
مطابق با سبک کوئنتین تارانتینو در روایات داستان بهصورت غیرخطی؛ داستان این فیلم نیز به شکل غیرترتیبی روایت میشود. ساختار پالپ فیکشن براساس سه داستان متمایز بنا شده است که در خط سیر روایت اشتراکاتی نیز با یکدیگر دارند.
آدمکش حرفهای، وینسنت وگا (با بازی جان تراولتا) شخصیت اصلی داستان نخست، بوکسور حرفهای، بوچ کولیج (با بازی بروس ویلیس) شخصیت اصلی داستان دوم و همکار آدمکش وینسنت، جولز وینفلد (با بازی ساموئل ال. جکسون) شخصیت اصلی داستان سوم است.
فیلم را میتوان به هفت بخش تقسیم کرد که عنوان سه روایت اصلی بهصورت متنی بر صفحهٔ سیاه در بین قیلم و به مدت چند ثانیه نمایش داده میشود: 1-سرآغاز رستوران 2-پیشدرآمد «وینسنت وگا و همسر مارسلوس والاس» 3-«وینسنت وگا و همسر مارسلوس والاس» 4-پیشدرآمد «ساعت طلایی» (الف-گذشته، ب-حال) 5-«ساعت طلایی» 6-«وضعیت بانی» 7-سرانجام - رستوران.
داستان فیلم درباره کاراکترهایی است که در دنیایی پر از دسیسه و ناامیدی زندگی میکنند. فیلم دنیایی را به تماشاگر معرفی میکند که در آن اثری از انسانهای معمولی و یا حتی یک روز معمولی به چشم نمیخورد؛ جایی که اگر بخواهی آتشی را خاموش کنی، به جهنمی از آتش میافتی.
جان تراولتا در نقش کاراکتری با نام «وینسنت وگا» بازی میکند، قاتلی نیمه حرفهای که از طرف رئیسش اجیر شده که مردی را بکشد. برای اولین بار ما او را با شریکش جولس (با بازی ساموئل ال جکسون) میبینیم که در حال رفتن به سوی چند دلال مواد مخدر خارجی و البته گستاخ هستند تا نمایشی پر خون و پر خشونت را اجرا کنند!
متد فیلم روایی فیلم این است: شخصیتهای داستان در شرایطی سخت و پیچیده قرار میگیرند. فیلم هم به کاراکترها اجازه میدهد که برای نجات جان خود، از این شرایط، به شرایط سختتر و بحرانی تری فرار کنند! و بیشتر صحنههای اکشن فیلم، ناشی از وقایعی است که کاراکترهای فیلم، برای کنترل بحرانی که در آن گرفتار شدهاند انجام میدهند.
«قصههای عامه پسند» عاشق کلمههای به کاربرده خودشان هستند. (چه برسد به تماشاگران) دیالوگهایی که توسط تارانتینو و آواری نوشته شده است اگرچه بعضی وقتها غیر معمول میباشند اما همیشه جالب و جذاب هستند.
این دیالوگها این نکته را به ما یادآوری میکنند که شخصیتهای فیلم، با هم متفاوت هستند (و کلا شخصیتپردازی فیلم در سطحی فوق العاده عالی قرار میگیرد) مثلا تراولتا شخصیتی کم حرف دارد، جکسون شخصیتی دقیق، پلامر و تیم راث عاشق و معشوقیهایی احمق، هاروی کیتل به مانند یک حرفهای پرکار تند گو است و... .
از تمام این نکات بگذریم یک نکته باقی میماند و آن هم موسیقی منحصر به فرد فیلم است که یکی از بهترین موسیقی های متن تاریخ است و برخی آثار سینمایی تلاش کردهاند از آن تقلید کنند؛ موسیقی که از سبکهای Rock and Roll ، pop Surf و soul ساخته شده و چینشی هنرمندان در بستر اثر دارد و در خدمت ریتم تند فیلم است.