داستان سریال درباره یک معلم شیمی است که علاوه بر مشکلات میانسالی به مشکل بزرگتری برمی خورد. او متوجه می شود که دارای سرطان ریه است و قرار است به زودی این دنیا را ترک بگوید، او که وضع مالی خوبی ندارد و دارای پسری دارای معلولیت می باشد به این فکر می افتد که باید قبل از مردن زندگی خانواده خود را تامین کند و کمی هم این اخر عمری از یکنواختی زندگی در سنین 50 سالگی فاصله بگیرد...
آپدیت دوبله فارسی: فصل 05 ، قسمت پایانی اضافه شد.
----------------------------------------------------------------------
سریال دوبله فارسی کامل و بدون حذفیات « افسار گسیخته»
دوبله توسط موسسه تصویر گستر پاسارگاد // مدیر دوبلاژ: امیرهوشنگ زند
گویندگان: ناصر طهماسب ، نصرالله مدقالچی ، سعید مظفری ، امیرهوشنگ زند ، افسانه پوستی و …
----------------------------------------------------------------------
آپدیت زیرنویس فارسی چسبیده: فصل 05 ، قسمت 16 (پایانی) اضافه شد.
نسخه هایی که با این نماد
CC
نشان داده شدهاند شامل زیرنویس چسبیده فارسی هستند که در زمان پخش قابل فعال سازی
هستند.
بریکینگ بد بدونشک لایق تمام تعریف و تمجیدهایی است که از آن میشود. دقت گیلیگن در جزئیات آنقدر بالاست که حسادت آدم را برمیانگیزد. خیلی ها به خوبی بریکینگ بد و والتر وایت را پدر خواندهی معاصر نامیدهاند. قسمت آخر سریال از یک بابت بسیار غمانگیز هم است، همهچیز به پایان میرسد و دیگر این شخصیتها را در قسمت جدیدی نمیبینید. گفته شده زمانی که مایکل اسلوویس آخرین قسمت سریال و آخرین دیدار والتر و اسکایلر را فیلمبرداری میکند بیصدا شروع به گریهکردن میکند و مجبور میشود چشمش را از روی چشمی دوربین بردارد. این احساس اسلوویس برای خیلی از بینندههای دیگر هم پیشآمده است. بریکینگ بد آنقدر تأثیرگذار بوده که چندی پیش نشریات آمریکایی نوشتند قاچاقچیان شیشه در آمریکا با استفاده از رنگهای خوراکی محصولاتشان را به رنگ آبی درمیآورند! یا حتی زندانیان استرالیایی به روش والتر و با استفاده از سیم برق سیگارهایشان را روشن میکنند! سالیان سال باید بگذرد که بازیگران و سازندگان این سریال بتوانند خود را از زیر سایهی بریکینگ بد خارج کنند و شاید هیچوقت نتوانند موفقیت آن را دوباره تکرار کنند. بریکینگ بد یک استثنا در دنیای سریالهاست، استثنایی که توانست بینندگان و منتقدانی با سلایق کاملاً مختلف را یکجا گرد هم بیاورد و همه را مبهوت دنیای خودش بکند. به این دنیا باید احترام گذاشت، روبروی خالقش ایستاد و اسمش را صدا زد: هایزنبرگ.
قسمت های آخر همسرش از والتز میپرسه برای چی این کارارو کردی؟
والتر این بار حقیقتو میگه : برای این که دوست داشتم این کارو!
این دیالوگ مفهوم کل سریاله , والتر وایت یه آدم سادست مثل همه ی ما اما وقتی میفهمه سرطان داره ترسشو میشکونه و برای یه بار هم که شده از راهی که براش معین شده میزنه بیرون تا یک بار در کل زندگیش خودش باشه و مجبور نباشه به همه جواب بده . هیچ سریالی به این خوبی احساسات و کلیت یک انسان جامعه ی مدرن رو نشون نمیده.
بریکینگ بد بدونشک لایق تمام تعریف و تمجیدهایی است که از آن میشود. دقت گیلیگن در جزئیات آنقدر بالاست که حسادت آدم را برمیانگیزد. خیلی ها به خوبی بریکینگ بد و والتر وایت را پدر خواندهی معاصر نامیدهاند. قسمت آخر سریال از یک بابت بسیار غمانگیز هم است، همهچیز به پایان میرسد و دیگر این شخصیتها را در قسمت جدیدی نمیبینید. گفته شده زمانی که مایکل اسلوویس آخرین قسمت سریال و آخرین دیدار والتر و اسکایلر را فیلمبرداری میکند بیصدا شروع به گریهکردن میکند و مجبور میشود چشمش را از روی چشمی دوربین بردارد. این احساس اسلوویس برای خیلی از بینندههای دیگر هم پیشآمده است. بریکینگ بد آنقدر تأثیرگذار بوده که چندی پیش نشریات آمریکایی نوشتند قاچاقچیان شیشه در آمریکا با استفاده از رنگهای خوراکی محصولاتشان را به رنگ آبی درمیآورند! یا حتی زندانیان استرالیایی به روش والتر و با استفاده از سیم برق سیگارهایشان را روشن میکنند! سالیان سال باید بگذرد که بازیگران و سازندگان این سریال بتوانند خود را از زیر سایهی بریکینگ بد خارج کنند و شاید هیچوقت نتوانند موفقیت آن را دوباره تکرار کنند. بریکینگ بد یک استثنا در دنیای سریالهاست، استثنایی که توانست بینندگان و منتقدانی با سلایق کاملاً مختلف را یکجا گرد هم بیاورد و همه را مبهوت دنیای خودش بکند. به این دنیا باید احترام گذاشت، روبروی خالقش ایستاد و اسمش را صدا زد: هایزنبرگ.
قسمت های آخر همسرش از والتز میپرسه برای چی این کارارو کردی؟
والتر این بار حقیقتو میگه : برای این که دوست داشتم این کارو!
این دیالوگ مفهوم کل سریاله , والتر وایت یه آدم سادست مثل همه ی ما اما وقتی میفهمه سرطان داره ترسشو میشکونه و برای یه بار هم که شده از راهی که براش معین شده میزنه بیرون تا یک بار در کل زندگیش خودش باشه و مجبور نباشه به همه جواب بده . هیچ سریالی به این خوبی احساسات و کلیت یک انسان جامعه ی مدرن رو نشون نمیده.
راستش نمیخوام زیاد شلوغ کنم نقد ام رو ولی شاید اولش فکر کنید که با یه چیز مسخره طرفید یا فکر میکنید چه داستان مسخره ای داره وقتی منم میخواستم ببینم با خودم گفتم نه ارزشش رو نداره ولی اشتباه میکردم مطمئنا شما هم اشتباه میکنید سریالی که میبینید یکی از بهترین سریال هاست و از نظر من بهترین سریال در موضوع مئاد مخدر عه
نگاه کنید و لذت ببرید
فقط یه چیزی رو بگم با خودتون کلنجار نرید که چون تو imdb پنجم عه یا کلی جایزه برده باید سریال خوبی باشه سلیقه هر کس فرق میکنه (اگه خوشتون نیومد نگاه نکنید زوری در کار نیست)
موفق باشین
به مناسب سومین سالگرد پایان Breaking Bad، دربارهی یکی از دلایل موفقیت آن صحبت میکنیم.
به مسافری از سرزمین باستان برخوردم،
که گفت: دو پای بسیار بزرگ و بی تنهی سنگی
در بیابان برپاست ... در نزدیکی آنها، بر روی شنِ بیابان،
چهرهای خردشده افتاده که نیمی در شنها فرو رفته است، چهرهای که اخم
و لب چروکیدهاش، و ریشخندِ فرمانی که دیگر کسی اطاعت نمیکند،
گویای آن است که مجسمهساز آن احساسهای رامسس را خوب فهمیده است،
احساسهایی که هنوز ماندهاند و بر آن پارههای بیجان مجسمه نقش بستهاند،
دست مجسمهسازی که آنها را تقلید کرد و دل فرعون که آن احساسها را پروراند؛
و بر پایه مجسمه، این واژهها آشکارند:
"نام من آزیمندیاس، شاه شاهان است:
ای توانمندان به آثارم بنگرید و نومید شوید!"
هیچ چیز دیگر نیست. گرداگرد زوال
آن ویرانه غول پیکر، بیکران و بیآب و علف،
شنها و دیگر هیچ تا بیکران گستردهاند.
چند هفته پیش مصادف بود با سومین سالگرد پخش آخرین اپیزود «برکینگ بد». به همین دلیل تصمیم گرفتم از این مناسبت نهایت استفاده را کنم و دربارهی یکی از زاویههای تاثیرگذار اما پنهان بهترین سریالی که در تمام زندگیام دیدهام، صحبت کنم. بله، انگار همین دیروز بود که برای اولین و آخرین بار در حالی که والتر وایت به سقف آزمایشگاه نئو-نازیها خیره شده بود، با تماشاگرانش چشم در چشم شد. چشمانی که دیگر زندگی از آنها رخت بسته بود. «برکینگ بد» تا زمانی که روی آنتن بود، واقعا فرمانروای بلامنازع تلویزیون بود و طوری به درون تار و پود فرهنگ مردم رخنه کرد که تاکنون هیچ سریال دیگری آن را با آن شدت و قدرت تکرار نکرده است و اگرچه امروز سه سال از پایان یافتن سریال میگذرد، اما «برکینگ بد» میراثی را از خود بر جای گذاشت که دستنخورده باقی مانده است. سوال این است که «برکینگ بد» چگونه توانست از درون غولهای قبل از خودش برخیزد و به چنین سنگبنای تازهای تبدیل شود و مدیوم تلویزیون را چندین قدم به جلو متحول کند؟
دلایل بسیاری برای این موضوع وجود دارد که صحبت کردن دربارهی جنبههای مختلف داستانگویی و فلسفی سریال در قالب این مقاله نمیگنجد، اما اگر قرار باشد فقط یک عنصر را نام ببرم، به نحوهی طراحی اپیزودهای پایانی سریال برمیگردد. اپیزودهایی که داستان عالیجناب هایزنبرگ را به چنان نتیجهی رضایتبخش، تاثیرگذار، غمانگیز و بیرحمانهای رساندند که فراموش کردن آن تراژدی عظیم را به کاری غیرممکن تبدیل کردهاند. وینس گیلیگان و گروهش تمام اتفاقات پنج فصل گذشته را در سه اپیزود نهایی سریال به سرانجام ایدهآلی رساندند که بهتر و دردناکتر از این نمیشد. به همین دلیل میخواهم در این مقاله دربارهی بهترین اپیزود سریال صحبت کنم؛ اپیزود چهاردهم فصل پنجم که اگرچه بعد از آن دو اپیزود دیگر هم باقی مانده بود، اما همهی طرفداران قبول دارند که این اپیزود، سرانجام واقعی سریال بود. جایی که والتر وایت از خط قرمزی عبور میکند که دیگر راهی برای بازگشت نیست. در این اپیزود است که امپراتوری هایزنبرگ سقوط میکند و دو اپیزود بعد فقط تلاش والت برای کنار آمدن با این موضوع و کم کردن آسیب ترکشهای آن به دیگران است.
اپیزود چهاردهم که «آزیمندیاس» نام دارد، دربارهی نتیجهی تمام کنشهای والت در طول سریال است و این موضوع را میتوانید در نحوهی آغاز اپیزود ببینید. سکانس قبل از تیتراژ از ادامهی صحنهی تیراندازی نئو-نازیها و هنک و استیو شروع نمیشود، بلکه نویسنده با فلشبکی ما را به اپیزود اول منتقل میکند. جایی که والت و جسی با شور و شوق کودکانهای مشغول «پختن» هستند. ما میدانیم که روایت «برکینگ بد» به نوعی یک پروسهی شیمیایی است. عناصر و موادی که در هم ترکیب میشوند و به واکنشهای شیمیایی منجر میشوند. در چارچوب داستان این عناصر و مواد اولیه «انتخاب»ها و «تصمیم»های کاراکترها هستند. مثل تصمیم والت برای ساخت مواد مخدر برای تامین خرج سرطانش. یا اولین دروغی که به همسرش میگوید و ما در آغاز این اپیزود میبینیم که او در حال تمرین کردن این دروغ است. تصمیمهای به ظاهر کوچک و قابلدرکی که چرخیده و چرخیدهاند و حالا ما قرار است تا چند دقیقهی دیگر نظارهگر نتیجهی وحشتناک آنها باشیم. این از نویسنده، اما رایان جانسون، کارگردان این اپیزود به شکل دیگری از طریق تصویر این موضوع را به نمایش میگذارد. مثلا در پایان این سکانس میبینیم که انسانها و اجزای صحنه با گذشت زمان به آرامی محو میشوند. کارگردان بهطرز نامحسوسی میخواهد چند دقیقهی آینده را زمینهچینی کند. انتخابهای اولیهی والت حالا به نتیجهای رسیدهاند که قرار است خیلی چیزها را از زندگی او محو کنند.
همهی طرفداران قبول دارند که اپیزود چهاردم فصل آخر، سرانجام واقعی سریال بود
طرفداران از این اپیزود به عنوان سرانجام خونین هایزنبرگ یاد میکنند، اما نکتهی جالب ماجرا این است که این اپیزود اصلا خونین نیست. یا به عبارت دیگر، بیشتر از به راه انداختن خون و خونریزی فیزیکی، از لحاظ احساسی خونین است. در عوض نویسنده و کارگردان تمرکز این اپیزود را بر روی واکنش کاراکترها به صحنههای غیرقابلباوری که میبینند و خبرهای بدی که میشنوند میگذارند. دقیقا به همین دلیل است که این اپیزود را پایان واقعی «برکینگ بد» میدانیم و به خاطر همین است که «برکینگ بد» چنین تاثیر متفاوتی روی تماشاگران میگذارد. به جای یک صحنهی اکشن بزرگ و خفن، تمرکز این اپیزود روی نگاههای کاراکترهاست. نگاه خیس اسکایلر. نگاه خشمناک جسی. نگاه بیاحساس عمو جک. نگاه نافذ هنک.
«آزمندیاس» اپیزود رها شدن واکنشهایی است که در تمام این مدت در حد انفجار روی هم جمع شده بودند. به خاطر همین است که مثلا وقتی والت، دختر کوچولویش هالی را میدزد، دوربین همراه او نمیرود، بلکه در کنار زجه و زاری اسکایلر باقی میماند. چون دیگر کنشها اهمیت ندارند، حالا وقت این است که ببینم اعمال والت روی دنیای اطرافش چه تاثیر خونینی گذاشته است. یا مثلا به صحنهی اعدام هنک نگاه کنید. به محض شلیک گلوله، کارگردان به سرعت کات میزند. در حالی که صحنهی گریه و زاری والت از دیدن مرگ باجناقش، ۴۴ ثانیه طول میکشد. تازه این فقط والت نیست. بلکه کارگردان بهطور مفصل واکنش ماری، اسکایلر و فلین را از شنیدن خبر مرگ هنک به نمایش میگذارد و آن بهتزدگیها و اشکها را دستکم نمیگیرد.
قبل از این، تمرکز سریال روی روایت داستان از زاویهی دید والتر وایت بود، اما در این اپیزود ما این مرد و کارهایش را از زاویهی دید دیگران میبینیم و تازه در این لحظه است که متوجه میشویم مردی که اینقدر دوستش داشتیم، چگونه به آدمهای اطرافش آسیبزده است و نکتهی جالب این تغییر زاویه این است که ما متوجه میشویم والت طوری در افکارش گم و گور شده است که نمیداند دارد چه کار میکند و چه میگوید و این اطرافیانش هستند که او را بهتر از خودش میبینند. به صحنهای که عمو جک بالای بدن زخمی هنک ایستاده است و والت با التماس سعی میکند، یکی از اعضای خانوادهاش را نجات دهد نگاه کنید. والت طوری در ذهنش گم شده است که فکر میکند که باز هم میتواند قسر در برود و با پول و هوشاش موقعیت را به نفع خودش برگرداند. اما هنک در دیالوگی که قلب آدم را میشکند میگوید: «تو باهوشترین آدمی هستی که تو عمرم دیدم، ولی اینقدر احمقی که نمیتونی ببینی اون تصمیمش رو ۱۰ دقیقه پیش گرفته بود».
در این لحظه است که متوجه میشویم هماکنون ۱۰ دقیقه است که والت از لبهی درهای که خودش خلق کرده بود سقوط کرده است، اما این اتفاق آنقدر برای او غیرقابلباور است که فکر میکند هنوز میتواند زمان را به عقب برگرداند و از این سقوط آزاد جان سالم به در ببرد. نگاه هنک و جملهاش به والت باعث نمیشود تا او سر عقل بیاید. نگاههای خیرهی بقیه حرفهای زیادی برای گفتن دارند، اما او نمیتواند خودش را درون آنها ببیند. رایان جانسون دو بار در این اپیزود (زمانی که والت بدون نگاه کردن به آینه در کمد لباس را باز میکند و زمانی که آینهی ماشینش را برمیگرداند) نشان میدهد که والت آمادهی نگاه کردن به خودش در آینه (و چشم دیگران) نیست.
طرفداران از این اپیزود به عنوان سرانجام خونین هایزنبرگ یاد میکنند، اما نکتهی جالب ماجرا این است که این اپیزود اصلا خونین نیست
والت وقتی به خانه میرسد کماکان همهچیز را با جملات همیشگیاش که خبر از تحت کنترل بودن اوضاع میدهد ماستمالی میکند، اما ما و دیگران بهتر از هرکس دیگری میدانیم که این تو بمیری، از آن تو بمیریها نیست. همین اتفاق هم میافتد. این کلمات دیگر روی اسکایلر موئثر نیستند. قبل از این اپیزود وقتی والت سعی میکرد کنترل خودش را حفظ کند، قلب ما برای موفقیت او میتپید و میدانستیم که امیدی که او میدهد، واهی نیست. اما در «آزیمندیاس» این قولها معنای دیگری به خودشان میگیرند و آن بیمعنایی است. برای اسکایلر و تماشاگران تلاش والت برای معمولی نشان دادن اوضاع مسخره است و خبر از ناتوانی والت در «دیدن حقیقت» میدهد. این جر و بحث به دعوای والت و اسکایلر منجر میشود. اوج این سکانس اما گلاویز شدن این دو نیست، بلکه در پایان این دعوا از راه میرسد. جایی که والت از شدت کلافگی فریاد میزند: «ما یه خونوادهایم»، اما به محض اینکه تصویر خودش را در چشمانِ همسر و پسرش میبیند، متوجه میشود ادعایی که میکند، شعاری بیش نیست. والت تاکنون سعی میکرد از خودش فرار کند، اما درست در این صحنه است که با چهرهی واقعی خودش در چشمانِ خانوادهاش روبهرو میشود. اسکایلر و فلین مثل قربانی یک قاتل غریبه با وحشت به او نگاه میکنند. در اپیزودی که سرشار از نگاههای گوناگون است، این دردناکترینشان است.
این نقطه از مقاله جایی است که میتوانیم متوجه معنایی که پشتِ اسم این اپیزود قرار دارد نیز شویم. «آزیمندیاس» ارجاعی به شعری از پرسی شلی است. این همان شعری است که برایان کرنستون در تریلر تبلیغاتی فصل آخر سریال روخوانی میکند. این موضوع نشان میدهد که وینس گیلیگان از این طریق خواسته رابطهی این شعر و سریال را نمایانتر کند و به ما خط بدهد که سرانجام هایزنبرگ را براساس این شعر طراحی کرده است. شعر روایتگر داستان دیدار شلی با یک مسافر است. مسافری که جزییات خرابیهای باقیمانده از مجسمهی آزیمدنیاس را برای او توصیف میکند. آزیمندیاس اسم یونانی رامسس دوم، قدرتمندترین فرعونِ امپراتوری مصر و بیابانهای خشک و بیآب و علفی است که زمانی پادشاهی او در آنجا قرار داشت.
برخی رابطههایی که بین داستان هایزنبرگ و رامسس دوم کشیده شده، روشن است. مثلا به صحنهی بعد از مرگ هنک نگاه کنید. نحوهی سقوط والت با آن صورت درهمکشیده و بغضکرده و دستان بسته یادآور سقوط یک مجسمهی باشکوه بر زمین است. یا وقتی که والت با یک بشکه پول در وسط کویر آزاد میشود. کویرهایی که قبلا محل امپراتوری هایزنبرگ بود، حالا همچون افق بیانتهایی از مرگ و تنهایی به تصویر کشیده میشوند. یا مثلا به تکه شیشههای شکستهی پنجرههای ماشین بر روی زمین نگاه کنید که خیلی شبیه به شیشهی آبی والت و جسی است و حالا کارگردان با قرار دادن آنها در میان شنهای بیابان، فروریزی و به تاریخ پیوستن امپراتوری والت را به زیبایی به تصویر میکشد. و درست مثل شعر، «برکینگ بد» هم در نهایت دربارهی ناپایداری قدرت مطلق و غرور نابودکنندهی قدرتمندان است. همانطور که رامسس دوم به عنوان قدرتمندترین فرعون تاریخ مصر نابود شد، هایزنبرگ هم به عنوان پادشاه مواد مخدر دنیا توسط غرور خودش سقوط کرد.
این شعر اما دربارهی یک چیز دیگر هم است و آن هم نگاه کردن از زاویهی دید دیگران است. در شعر ما آزیمندیاس را از زاویهی دید مجسمهساز و اثر مجسمهساز را از زاویهی دید مسافر و توصیف مسافر را از طریق کلمات شاعر میبینیم. این موضوع به زیبایی نشان میدهد چیزی که یک داستان دراماتیک را بهیادماندنی میکند، طراحی یک سکانس اکشنِ پرزرق و برق و کُرخوانیهای شخصیتهای رنگارنگ و ایدههای بزرگ نیست، بلکه نمایش سلسله واکنشهایی هستند که از تکتک «تصمیم»هایمان سرچشمه میگیرند. واکنشهای احساسی و شیمیایی انسانهایی که در کنار یکدیگر بر روی زمین زندگی میکنند. «برکینگ بد» یکی از بهترین داستانهایی است که مسئلهی اهمیت تکتک انتخابهای ما و عواقب خوب و بدی که میتوانند به همراه داشته باشند را بررسی میکند و آن را به مرحلهی حماسی و تکاندهندهای میرساند که حتی گفتگوی ساده کاراکترها در حد آتشبازیها نفسگیر میشود. این روزها فشار زیادی به کارگردانان سریالها وارد میشود تا همهچیز را به دیوانهوارترین شکل ممکن به پایان برسانند. «برکینگ بد» بدون یک اکشن خونین به پایان نمیرسد. دو اپیزود بعد روباتِ تیرانداز والت دیوارهای بتنی محل اختفای نئو-نازیها را سوراخ خواهد کرد، اما یکی از مهمترین دلایلی که وینس گیلیگان را تحسین میکنم به خاطر «آزیمندیاس» است. به خاطر اینکه او در این اپیزود به آن چیزی میپردازد که اهمیت دارد. گیلیگان به ما اجازه میدهد تا ببینیم والتر وایت، شاه شاهان، چگونه در مقابل چشمانِ کسانی که دوستش دارند فرو میریزد.
«بریکینگ بد» مجموعهای تلوزیونی است که در ژانر درام - جنایی و در 5 فصل برای شبکه AMC آمریکا از سال 2008 تا 2013 ساخته شد. «بریکینگ بد» به سرعت به یکی از تحسین شده ترین سریالهای تاریخ تبدیل شد بطوریکه از سایتهای معتبری همچون IMDB امتیاز 9.5 از 10 و Metacritic امتیاز 99 از 100 (برای فصل پنجم) را کسب کرده است.
این موفقیت ها به قدری ادامه یافت که با عنوان «ارزشمندترین سریال تاریخ» در کتاب رکوردهای گینس ثبت شد. قسمت آخر سریال Felina با تماشای همزمان 10.28 میلیون نفر در سراسر آمریکا تبدیل به پرتماشاگرترین برنامهی تاریخ تلوزیون کابلی آمریکا شد. برخی از منتقدان قسمت 14 از فصل پنجم سریال Ozymandias را "بهترین قسمت پخش شده در تاریخ تلویزیون" میدانند. این قسمت از سایت IMDB امتیاز 10 از 10 را گرفته است.
از موفقیتهای دیگر «بریکینگ بد» در طول 6 سال، نامزدی در بیش از 300 عنوان جایزه از جشنوارههای مختلف بود که توانست 94 تای آنها را تصاحب کند. از جمله 7 جایزه امی و 2 جایزه گلدن گلوب.
سازنده و تهیه کنندهی سریال وینس گلیگان است که کار تولید فیلم را در شهر آلبوکرکی (ایالت نیو مکزیکو آمریکا) به انجام رساند. وی که پیش از این کار در مجموعهی تلوزیونی The X-Filesرا تجربه کرده بود، طرح پیش نویس «بریکینگ بد» را به شبکههای معتبر ارائه داد اما با برخورد سرد آنها مواجه شد تا اینکه شبکه AMC برای ساخت آن به گیلیگان اعتماد کرد. اعتمادی که باعث شد هر دو طرف پیروز از آن خارج شوند.
کاراکتر اصلی سریال «والتر وایت» (با هنرنمایی برایان کرانستون) است که نقش یک دبیر شیمی سختکوش دبیرستان را ایفا میکند. او پس از آنکه از ابتلا به بیماری سرطانش اطلاع مییابد برای تامین مخارج خانواده خود، با کمک جسی پینکمن (با هنرنمایی آرون پال) –دانش آموز سابقش– دست به تولید مت آمفتامین (شیشه) میزند.
در سراسر سریال، والتر وایت نقش تولیدکننده و فروشندهأی شیشه را بر عهده دارد تا از این طریق منابع مالی خانوادهی خود را پس از مرگش تامین کند. به مرور ابعاد مختلفی از زندگی والتر وایت نمایان میشود و مشکلاتی بسیاری سر راهش قرار میگیرد. ورود او به حیطهی خارج از قوانین کشور در حالی اتفاق میافتد که برادر زنش در ادارهی مبارزه با مواد مخدر DEA مشغول به کار است...
شاید شما هم مثل من از سریالهایی که در آن یک شخصیت عادی به تدریج و آهسته اما پیوسته، در مسیری پیشرفت میکند، خوشتان میآید. راستش سلیقه عمومی ما همین است، بنابراین اگر شما هم چنین ذائقهای دارید، از دنبال کردن سیر تکامل «والتر وایت» و مسیرهای ناخوشایند اما ناگزیری که او مجبور میشود به آنها وارد شود، خوشتان خواهد آمد.
خلافکاران، پلیسها، معتادها و زوجهای سریال Breaking Bad همه خاکستری هستند، ما در این سریال پلیس باروحیه و بذلهگو و باهوشی داریم که از غلطیدن در مسیر اشتباه مصون نیست، همان طور که معتاد نیکنهادی داریم که سیر حوادث او را به جنایت میکشد. این یک تفاوت اساسی سریالهای غربی با سریالها ماست.
بریکینگ بد در عین حال به صورت واقعگریانه سلسله مراتب قدرت در دنیای خلافکارها و سیر صعود نزول افراد را در این دنیا نشان میدهد. این سریال نشان میدهد که چطور میشود با پولشویی، مدتی قانون را گیج و معطل کرد و یا اینکه احترام و وفاداری در دنیای مادون، تا به کی معنی دارد و میتواند ادامه پیدا میکند.
سریال، روزگار تیره معتادها را به خصوص در چند قسمت با پرهیز از شعارگرایی رسمی به خوبی به تصویر کشیده است، همان طور که ناکامی عوامل و رؤسای شبکههای قاچاق را نشان داده است. این مطلب نشان میدهد که برای ایجاد تأثیر زیرپوستی بر مخاطب، هیچ نیاز به دکلمه شعارها، پلیسهای ابرقهرمان معصوم یا زشتنمایی تصنعی خلافکارها نیست.در عین حال لحظات مفرح هم در سریال کمک نیست و تصور نکنید که همیشه با یک سریال جدی روبرو هستید.
مهمترین و رضایت بخش ترین دلیل ِ زیبایی این سریال هماهنگی بسیار خوب ِ ویژگی های ظاهری, نویسندگی, بازیگری, طنز, علم و موسیقی هست. هرکدوم باعث تقویت دیگری می شن : موسیقی و رنگ ها, نزول چشمگیر شخصیت والتر در مقابل نمود ِ انسانیت ِ جسی, طنز و تنش.
چیزی که وینس گیلیگان و شبکه ی معظّم AMC خلق کردن یک داستان ضدِّ قهرمان ِ بسیار عالیه. داستانی که از آنچه ممکنه درش پیش بیاد بی خبریم، بنابراین اگر از کسانی هستید که این سریال رو ندیدید بهتون پیشنهاد میکنم به سرعت دست به کار بشید و این شاهکار رو تماشا کنید .
سریال "بهتره با ساول تماس بگیری" اسپینآف سریال "بریکینگ بد" می باشد که داستانش در مورد وکیل والتر وایت، ساول گودمن (باب ادنکیرک) و دفتر وکالت او و نحوه آشنایی او با اعضای گروه درست قبل از رخ دادن اتفاقات "بریکینگ بد" می باشد...