دو آدم کش به نام هاي «وينسنت» (تراولتا) و «جولز» (جکسن) از طرف «مارسلوس والاس» (رامس) مأموريت مي يابند تا چمداني را که دزيده شده، از سارقان پس بگيرند و در جريان اين عمليات به طرز معجزه آسايي نجات پيدا مي کنند. «وينسنت» مأمور مي شود تا «ميا» (تورمن)، همسر «والاس» را به گردش ببرد، اما «ميا» بر اثر استفاده ي بيش از حد مواد مخدر، به حال اغما مي افتد و «وينسنت» با تلاش فراوان او را نجات مي دهد...
داستان عامهپسند (Pulp Fiction)؛ فیلمی آمریکایی، محصول سال ۱۹۹۴، به کارگردانی کوئنتین تارانتینو و در گونهٔ سینمای جنایی است. عمدهٔ شهرت فیلم به دلیل به نمایش درآوردن ترکیبی کنایهآمیز از خشونت و شوخطبعی، داستان غیرخطی، اشارههای سینمایی، ارجاعات آن به فرهنگ عامه و دیالوگهای آن است.
داستان عامهپسند، روایتگر ماجراهایی با خطوط داستانی متقاطع از گانگسترهای لسآنجلسی، بازیکن بوکس، سارقان مسلح خردهپا و یک کیف اسرارآمیز است. بیشتر زمان فیلم از تکگویی و گفتگوهایی با درونمایهٔ نگاه به زندگی و با چاشنی بذلهگویی تشکیل شدهاست که بین شخصیتهای فیلم ردوبدل میگردد.
«داستان عامهپسند / Pulp Fiction» در آمریکا به کتابهای کوچکی گفته میشود که معمولاً فاقد ارزش محتوایی غنی است و عمدتاً کارکرد جذابی برای پر کردن زمان دارند. این داستانها خریده میشوند، در طول یک سفر کوتاه خوانده میشوند و از جذابیتش لذت میبرید و سپس اگر به دور انداخته نشوند، به عنوان زیردستی استفاده میشوند و اکثراً جزو آثار نخواهند بود که قفسه های کتابخانههای عموم مردم را پر کند؛ تعبیری که برخی منتقدان این فیلم به کنایه درباره پالپ فیکشن به کار بردهاند.
مطابق با سبک کوئنتین تارانتینو در روایات داستان بهصورت غیرخطی؛ داستان این فیلم نیز به شکل غیرترتیبی روایت میشود. ساختار پالپ فیکشن براساس سه داستان متمایز بنا شده است که در خط سیر روایت اشتراکاتی نیز با یکدیگر دارند.
آدمکش حرفهای، وینسنت وگا (با بازی جان تراولتا) شخصیت اصلی داستان نخست، بوکسور حرفهای، بوچ کولیج (با بازی بروس ویلیس) شخصیت اصلی داستان دوم و همکار آدمکش وینسنت، جولز وینفلد (با بازی ساموئل ال. جکسون) شخصیت اصلی داستان سوم است.
فیلم را میتوان به هفت بخش تقسیم کرد که عنوان سه روایت اصلی بهصورت متنی بر صفحهٔ سیاه در بین قیلم و به مدت چند ثانیه نمایش داده میشود: 1-سرآغاز رستوران 2-پیشدرآمد «وینسنت وگا و همسر مارسلوس والاس» 3-«وینسنت وگا و همسر مارسلوس والاس» 4-پیشدرآمد «ساعت طلایی» (الف-گذشته، ب-حال) 5-«ساعت طلایی» 6-«وضعیت بانی» 7-سرانجام - رستوران.
داستان فیلم درباره کاراکترهایی است که در دنیایی پر از دسیسه و ناامیدی زندگی میکنند. فیلم دنیایی را به تماشاگر معرفی میکند که در آن اثری از انسانهای معمولی و یا حتی یک روز معمولی به چشم نمیخورد؛ جایی که اگر بخواهی آتشی را خاموش کنی، به جهنمی از آتش میافتی.
جان تراولتا در نقش کاراکتری با نام «وینسنت وگا» بازی میکند، قاتلی نیمه حرفهای که از طرف رئیسش اجیر شده که مردی را بکشد. برای اولین بار ما او را با شریکش جولس (با بازی ساموئل ال جکسون) میبینیم که در حال رفتن به سوی چند دلال مواد مخدر خارجی و البته گستاخ هستند تا نمایشی پر خون و پر خشونت را اجرا کنند!
متد فیلم روایی فیلم این است: شخصیتهای داستان در شرایطی سخت و پیچیده قرار میگیرند. فیلم هم به کاراکترها اجازه میدهد که برای نجات جان خود، از این شرایط، به شرایط سختتر و بحرانی تری فرار کنند! و بیشتر صحنههای اکشن فیلم، ناشی از وقایعی است که کاراکترهای فیلم، برای کنترل بحرانی که در آن گرفتار شدهاند انجام میدهند.
«قصههای عامه پسند» عاشق کلمههای به کاربرده خودشان هستند. (چه برسد به تماشاگران) دیالوگهایی که توسط تارانتینو و آواری نوشته شده است اگرچه بعضی وقتها غیر معمول میباشند اما همیشه جالب و جذاب هستند.
این دیالوگها این نکته را به ما یادآوری میکنند که شخصیتهای فیلم، با هم متفاوت هستند (و کلا شخصیتپردازی فیلم در سطحی فوق العاده عالی قرار میگیرد) مثلا تراولتا شخصیتی کم حرف دارد، جکسون شخصیتی دقیق، پلامر و تیم راث عاشق و معشوقیهایی احمق، هاروی کیتل به مانند یک حرفهای پرکار تند گو است و... .
از تمام این نکات بگذریم یک نکته باقی میماند و آن هم موسیقی منحصر به فرد فیلم است که یکی از بهترین موسیقی های متن تاریخ است و برخی آثار سینمایی تلاش کردهاند از آن تقلید کنند؛ موسیقی که از سبکهای Rock and Roll ، pop Surf و soul ساخته شده و چینشی هنرمندان در بستر اثر دارد و در خدمت ریتم تند فیلم است.
«اندي» (رابينز)، بانکدار محترم و پولدار ايالت نيوانگلند، به اتهام قتل همسرش و فاسق او به حبس ابد در زندان ايالتي شوشنک محکوم مي شود و اندکي بعد با «رد» (فريمن)، زنداني سياه پوست، دوست مي شود. پس از هجده سال، «اندي» ردي از قاتل اصلي پيدا مي کند و تصمیم می گیرد برای آزادی تلاش کند...
بتمن به کمک سرگرد جیم گوردون و دادستان جدید هاروی دنت، شهر را از وجود آخرین خانوادههای تبهکاری پاک می کند. همکاری این سه نفر ظاهرا موثر واقع میشود، اما طولی نمی کشد که خود را در مقابل هرج و مرج های یک تبهکار نو پا بنام جوکر، عاجز می بینند...
«دون ويتو کورلئونه» (براندو) يکي از رؤساي پرقدرت مافياست که به خاطر کمک هايش به مهاجران ايتاليايي در نيويورک به «پدرخوانده» معروف است. پس از مرگ «دون ويتو»، جاي او را پسر کوچک خانواده، «مايکل» (پاچينو)، مي گيرد که پيش از اين علاقه اي به فعاليت هاي غيرقانوني خانواده اش نداشته است. «مايکل» خيلي زود با يک سري قتل و کشتار و پس از تصفيه ي خرده حساب هاي قديمي، پدرخوانده ي جديد مي شود...
داستان فیلم در مورد قاتلی است که تصمیم گرفته است هفت نفر را که نماد هفت گناه کبیره هستند به قتل برساند. هدف او از این کار هشدار دادن به انسانهایی است که غرق در گناه روز خود را به شب می رسانند. مسئول پرونده این قتلها "دیوید میلز" (بردپیت) است، کاراگاه جوانی که تازه به نیویورک منتقل شده است. میلز با همکاری کاراگاه سامرست (مرگان فریمن) که در شرف بازنشستگی است قدم به قدم قاتل را تعقیب می کنند اما حوادثی رخ می دهد که شرایط را تغییر اساسی می دهد...
داستان فیلم مربوط به دکتر روانشناسی است که با استفاده از علم روانشناسی میتواند محیط اطراف خود و انسانهای آن را تحت تأثیر قرار دهد و خیلی راحت بر آنها مسلط شود. کم تر کسی میتوانست جلوی او طاقت بیاورد وی علی رغم کارهایش فردی آزادی خواه بود و میخواست مانند بقیه انسانها زندگی کند ولی پلیس مسئله را بسیار خطرناک دانسته بود و سعی میکرد وی را در زندانهای امنیتی نگهداری کند . وی به خون خواری نیز معروف شده و در مواردی به کندن پوست صورت، جویدن گردن و رگهای قربانی نیز دست میزد...
هنری کودکی است که دلش می خواهد گانگستر شود و برایش گانگستر شدن مهم تر از رئیس جمهور آمریکا شدن است. او عاشق زندگی پر زرق و برق، اتومبیل های شیک و گران قیمت و قدرت و نفوذ گانگسترهاست. هنری کارش را به عنوان پادو شروع میکند اما علیرغم ریشه ایرلندی اش به تدریج پلکان قدرت را در خانواده مافیایی ایتالیایی تبار نیویورک طی میکند. او به همراه جیمی و تامی، دوستان دیگر گانگسترش، حلقه کوچک صمیمانه ای تشکیل میدهند که هیچ غریبه ای اجازه ورود به آن را ندارد...
پليسي جوان به نام «بيلي کاستيگان» (دي کاپريو) مأموريت مي يابد تا در محفل خلافکاري تنگ و به شدت مراقبت شده ي «فرانک کاستلو» (نيکلسن) نفوذ کند. از طرف ديگر، «کالين سالي ون» (ديمن) به مأموريت از طرف «کاستلو» موفق مي شود در دستگاه پليس نفوذ کند...
«اجکوم» (هنکس) سر نگهبان بخش محکومان مرگ یک زندان ایالتی است. یکی از زندانیان، سیاه پوست تنومند و قوی هیکلی به نام «جان کافی» (دانکن) است که به اتهام قتل دو دختر بچه، به اعدام محکوم شده، در حالی که نیروی خارق العاده ی شفابخشی دارد...