«اندي» (رابينز)، بانکدار محترم و پولدار ايالت نيوانگلند، به اتهام قتل همسرش و فاسق او به حبس ابد در زندان ايالتي شوشنک محکوم مي شود و اندکي بعد با «رد» (فريمن)، زنداني سياه پوست، دوست مي شود. پس از هجده سال، «اندي» ردي از قاتل اصلي پيدا مي کند و تصمیم می گیرد برای آزادی تلاش کند...
فیلم دوبله فارسی کامل و بدون حذفیات «رهایی از شاوشنگ»
دوبله اول توسط موسسه سینما هفت ، دوبله دوم توسط امور دوبلاژ سیما
گویندگان سینما هفت : ژرژ پطروسی ، حسین عرفانی ، امیر هوشنگ زند ، تورج مهرزادیان محمدرضا سیکارودی ، پرویز ربیعی ، ناصر نظامی و ...
گویندگان صدا و سیما : جلال مقامی ، حسین عرفانی ، افشین زی نوری ، تورج مهرزادیان ، کامبیز شکوفنده ، پرویز ربیعی ، ناصر نظامی و ...
نسخه هایی که با این نماد
CC
نشان داده شدهاند شامل زیرنویس چسبیده فارسی هستند که در زمان پخش قابل فعال سازی
هستند.
کیفیت:
BluRay 2160p 4K
حجم :
6.91 گیگابایت
انکودر:
YIFY
رستگاری در شاوشنک (The Shawshank Redemption) یک فیلم درام جنایی به کارگردانی فرانک دارابونت و بازی تیم رابینز، مورگان فریمن، باب گانتون محصول سال ۱۹۹۴ توزیع شده توسط شرکت آمریکایی کلمبیا پیکچرز است که به طور گستردهای به عنوان یکی از برترین فیلمهای تاریخ سینمای جهان شناخته میشود. این فیلم براساس داستان کوتاهی از استیون کینگ به نام «ریتا هیورث و رستگاری در شاوشنک» ساخته شده است و در آن رابینز در نقش اندی دوفرین و فریمن در نقش الیس «رد» ردینگ بازی میکنند.
در مراسم جایزه اسکار سال ۱۹۹۴ این فیلم نامزد هفت اسکار شد (بهترین فیلم، بهترین بازیگر–مورگان فریمن، بهترین فیلمنامه، بهترین فیلمبرداری، بهترین تدوین، بهترین موسیقی فیلم، و بهترین صدابرداری) اما موفق به بردن هیچیک نشد.
رستگاری در شاوشنک در حال حاضر در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما در سایت IMDb با بیش از ۱۰۰۰۰۰۰ رای رتبهٔ اول را به خود اختصاص دادهاست.
این فیلم در هفت تا از لیستهای مجموعهٔ «۱۰۰ سال…» بنیاد فیلم آمریکا که هرکدام ۱۰۰، ۵۰، یا ۲۵ عنوان فیلم یا شخصیت سینمایی را متشکل میشوند نامزد شد؛ و در دو تا از آنها موفق به دریافت رتبه شد.
داستان فیلم:
اندی دوفرین (تیم رابینز) بانکدار جوانی است که به جرم قتل همسر و معشوقه پنهانیاش به حبس ابد در زندان ایالتی شائوشنک محکوم میشود. وی تأکید میکند که این جرمی است که مرتکب نشده، ولی قاضی تشخیص میدهد که او گناهکار است.
او سالهای متعددی را در این زندان میگذراند در حالی که تنها سرگرمیاش دستوپنجه نرم کردن با افرادی از پایینترین طبقهٔ جامعه است؛ کسانی مثل همجنس گرایان و قاتلها که مدام او را آزار و اذیت میکنند. آلیس بوید رِدینگ (مورگان فریمن) یکی از زندانیهای سیاهپوست و راوی داستان است که به این مشهور است که میتواند هرچیزی را در زندان فراهم کند.
او کسی است که اندی بعد از چند ماه بیش از دو کلام با او صحبت میکند و از او یک نوع چکش مخصوص میخواهد. رد ابتدا فکر میکند که اندی برای فرار از زندان این چکش را میخواهد ولی پس از دیدن اندازه چکش، متوجه میشود که بسیار کوچک است و برای شکستن سنگهای کوچک طراحی شده؛ رد، روی فیلم روایت میکند که سوراخ کردن دیوار زندان با این چکش ششصد سال زمان میبرد؛ بعدها وی از رد درخواست پوستری بزرگ از ریتا هیورث، بازیگر زن مشهور را میکند و آن را به دیوار سلول خود میآویزد.
وقتی رئیس زندان از سلول اندی بازرسی میکند چون میبیند انجیل در دست اندی است، اورا به خاطر چسباندن پوستر سکسی بر روی دیوار، میبخشد؛ سپس به انجیل اشاره میکند و میگوید «رستگاری در این کتاب نهفته اندی.» و از سلول خارج میشود.
بعدها رئیس زندان متوجه موقعیت و تحصیلات اندی میشود و از او برای پولشویی رشوههایش استفاده میکند. اندی و رد سالهای زیادی در زندان میگذرانند تا اینکه پسر جوانی به عنوان زندانی به شاوشنگ منتقل میشود. وی که فردی دلنشین است، خیلی سریع تبدیل به یکی از دوستان اندی و رد میشودو وقتی ماجرای اندی را میشنود، داستانی را که قبلاً از یکی از همسلولیهایش در زندانی دیگر شنیده، تعریف میکند؛ که حکایت از کشته شدن زن اندی به دست آن زندانی دارد.
رئیس زندان که از شهادت دادن این جوان به نفع اندی و روشن شدن حقیقت قتل و آزادی اندی بخاطر لو رفتن خلافها و پولشوئیهایش میترسد، پس از کشاندن این جوان به محوطه زندان، دستور شلیک به وی را صادر و او را میکشد. یک روز اندی با رد دربارهٔ جزیرهای به نام «زواتانئو» صحبت میکند؛ صحبتهای وی که با لبخندی تلخ همراه است توسط موسیقی متنی با همین نام ساختهٔ نیومن همراه میشود. او میگوید میخواهد زندگیاش را در آنجا بگذراند؛ «مکانی گرم و بدون خاطره». رد که ازین حرفها تعجب کرده به او میگوید نباید خیالبافی کند و وقتی به حبس ابد محکوم است نباید به آزادی امید داشته باشد زیرا این مسئله میتواند او را نابود کند.
او از جا بلند میشود و پس از گفتن اینکه حق با رد است و همهٔ اینها به انتخابی ساده منتهی میشود، معروفترین دیالوگ فیلم را به رد میگوید و آنجا را ترک میکند:[ "با زندگی کنار بیا؛ یا به پیشواز مرگ برو… " رد که ازین حرف نگران شدهاست و فکر میکند اندی فکر خودکشی را در سر میپروراند، با دوستان خود در اینباره صحبت میکند و شگفتزدهتر میشود وقتی یکی از آنها میگوید اندی امروز یک طناب از او گرفته است. آنها با نگرانی تمام شب را میگذرانند.
فردا صبح موقع بازرسی، مسئولین زندان با کمال تعجب متوجه میشوند که سلول وی خالی است و وقتی رئیس زندان با عصبانیت سنگی به طرف یکی از پوسترها که همان پوستر هنرپیشهٔ زن که توسط رد تهیه شده پرت میکند، متوجه سوراخ عمیقی در دیوار میشوند که اندی با همان چکش کوچکی که رد گفته بود سوراخ کردن با آن ششصد سال طول میکشد، طی قریب بیست سال هر روز دیوار را حفر کرده و از آن به بیرون فرار کرده، و با خود تمامی مدارک پولشوئی و مدارک شناسائی فردی که رئیس زندان به نام او حساب بانکی باز کرده و در واقعیت وجود ندارد به همراه تمامی آنچه که رئیس زندان در این مدت از راههای خلاف جمعآوری کرده، را برداشته، و فردای همان روز در اول وقت اداری با مراجعه به کلیه شعبی که رئیس زندان با امضای اندی به نام فردی جعلی پولهای خود را در بانک سپرده گذاری کرده، تمام پولها را با ارائه مدارک شناسائی از حساب خارج و مدارک کلاهبرداریهای رئیس زندان را در یک پاکت دربسته به منشی بانک تحویل میدهد و از او میخواهد که به آدرس مربوطه پست کند و پس از آن با تمام پولها، به همان جزیرهٔ آرام و دور، زواتانئو فرار میکند.
بعدها، رئیس زندان انجیل اندی را در اتاق خود پیدا میکند و متوجه میشود اندی تمام مدت، چکش را آنجا پنهان میکرده است. انجیلی که در روز اول قرار بود به اندی در رستگاری کمک کند، حالا به زیرکی توسط اندی با دفتر عملهای حقوقی رئیس جابهجا شده (دفتری که همهٔ کلاهبرداریها را ثابت میکند) و باعث رسوایی و نابودی همهٔ افرادی که در این تجارت نقش داشتهاند میشود.
در صفحه اول انجیل جملهای با امضای اندی دوفرین نوشته شده است:
"حق با شما بود رئیس! رستگاری در این کتاب نهفته!"
بعدها رد آزاد میشود و بهخاطر قراری که مدتها پیش با اندی گذاشتهبوده به محلی میرود تا چیزی را که آنجا حفرشده دربیارد. آن چیز، نامهای بیش نیست که توسط اندی و پس از فرار از زندان نوشته شده. نامه به رد اطلاع میدهد که اندی در حال حاضر در همان جزیرهٔ دورافتاده زندگی میکند. در قسمتی از نامه یکی دیگر از دیالوگهای معروف فیلم را میخوانیم:
"... امید چیز خوبیه؛ شاید بهترینِ چیزها؛ و هیچ چیز خوبی هیچ وقت از بین نمیره… "
فیلم در حالی به پایان میرسد که رد با پولی که اندی برایش در زیر همان سنگ سیاه گذاشته است به جزیره دور افتاده میرود و اندی رو میبیند در حالیکه دارد یک قایق قدیمی رو تعمیر میکند.
منتقد روزنامه شیکاگو سان-تایمز راجر ایبرت استدلال کرد که رستگاری در شاوشنک تمثیلی برای حفظ احساس عزت نفس فرد در وضعیتی خالی از امید است. شرافت اندی دوفرین درونمایهای مهم در داستان است؛ به ویژه در زندان که شرافت نایاب است. آیزک ام. مورهاوس اظهار میکند که فیلم تصویری فوقالعاده از اینکه چگونه شخصیتها میتوانند بسته به نگرششان به زندگی حتی در زندان آزاد باشند یا که در آزادی آزاد نباشند، ارائه میدهد.
تیم رابینز اشاره کرد که داستان در به تصویر کشیدن یک داستان عشقی غیر جنسی بین دو مرد منحصر به فرد است.
فرانك دارابونت بیست و هشتم ژانویه سال ۱۹۵۹ به دنیا آمد و پیش از آنكه به طور حرفه ای وارد حرفه فیلمسازی شود كارش را به عنوان طراح صحنه در هالیوود آغاز كرد. او در عالم سینما كارهای مختلفی را تجربه كرد و شاید این تجربیات در موفقیت او در هیئت یك كارگردان نقش داشته است. دارابونت اگرچه در سال ۱۹۸۹ فیلمی ویدیویی برای شبكه كابلی ساخت اما نخستین فیلم حرفه ای او را باید «رستگاری در شائوشنگ» قلمداد كرد.
فیلم «رستگاری در شائوشنگ» كه محصول سال ۱۹۹۴ است به زندگی یك زندانی به نام اندی دو فرنس می پردازد. اندی در سال ۱۹۴۷ به اتهام قتل همسرش راهی زندان اوهایو می شود. او كه بی گناه است اما نتوانسته بی گناهی اش را ثابت كند.ورود آدم متشخصی مثل اندی در بین زندانیانی كه اكثر شان به سال های طولانی حبس محكوم شده اند چالش برانگیز است. رفتار پرخاشگر زندانیان زندان اوهایو واكنشی طبیعی به شرایطی است كه در آن گرفتار شده اند. اما خشم اندی درونی است. او در طول فیلم كمتر درباره خودش حرف می زند. از چیزی كه در سرش می گذرد نمی گوید. درباره آنچه بر سرش آمده با هیچ كس صحبت نمی كند.
دیگر شخصیت كلیدی فیلم «رد» است. یك زندانی سیاهپوست كه می تواند هر چیزی را برای زندانیان فراهم كند. از ابتدای فیلم عمقی كه به نگاه و رفتار رد داده می شود از یك سو او را مردی باتجربه و صبور نشان می دهد كه می تواند با اندی درون گرا كنار بیاید. حضور اندی در زندان به مرور زمان باعث تغییرات اساسی می شود. گسترش كتابخانه زندان و در ادامه همكاری با رئیس فاسد زندان، به اندی شأنی فراتر از دیگران می دهد.«رستگاری در شائوشنگ» فیلم امید است. امیدی كه در بستری از ناامیدی و نا باوری شكل می گیرد. تمام شخصیت های اطراف اندی در غباری از ناامیدی گرفتارند.
زندانیان شائوشنگ چنان به چهار دیواری زندان خو گرفته اند كه خود را در زندان درونشان حبس كرده اند. آنها حتی پس از آزادی از زندان هم نمی توانند به جهان امید بازگردند. زندگی در شائوشنگ نتیجه ای جز ناامیدی در بر ندارد.دارابونت در این فیلم به نقد قواعد اجتماعی دست می زند. زندان كه در تعریفش قرار است مجرمین را متنبه كند و آنها را به انسان هایی بازیافته تبدیل سازد هرگونه كورسوی امید را از بین می برد. گویی زندان از نگاه فیلمساز طناب داری است كه زندانیان وقتی دچارش می شوند مدت زمان بیشتری را جان می دهند. زندان، در این فیلم صرفاً یك مكان با مختصات خاص خودش نیست، زندان شائوشنگ وضعیتی است كه انسان ها دچارش می شوند. وضعیتی كه پیدا كردن راهی برای رهایی از آن بسیار دشوار است. اندی و دیگر زندانیان زندان شائوشنگ علاوه بر محرومیت از حقوق اجتماعی و حتی فردی، تحت سیطره غول زندان به این باور می رسند كه زندگی مداوم در زندان باعث شده كه نتوانند به بطن جامعه برگردند.
جهان دارابونت در فیلم «رستگاری در شائوشنگ» اگرچه با امید به سرانجام می رسد اما پرسش های بسیاری را مطرح می كند. دارابونت، شخصیت هایی را در این فیلم خلق می كند كه كاركرد ماهیتی زندان را زیر سئوال می برند. مجرمین برای تنبیه، بازسازی و آماده شدن برای بازگشت به جامعه، به زندان فرستاده می شوند. اما از نگاه فیلم «رستگاری در شائوشنگ» اندی و دیگر زندانیان به زندان می روند كه بر نگردند. آنان چنان زندانی مفهوم زندان - وضعیتی جدا از اجتماع - می شوند كه حتی پس از آزادی نیز نمی توانند آزاد باشند. بسیاری از زندانیان كه شامل عفو شده و آزاد می شوند در اولین فرصت خودكشی می كنند. اندی، زندانی باوقار، متشخص و درون گرایی كه فضای زندان را دگرگون می كند و به اتاق رئیس راه می یابد در چنین شرایطی داستان دیگری را در سرش دنبال می كند. شاید هیچ كس نداند كه دارابونت، رستگاری اندی را به چكش كوچكی سپرده است كه اندی با آن هم مهره های شطرنج می سازد تا زندانبانان را بازی دهد و هم در طول بیست سال با حوصله ای مثال زدنی راه رهایی خود را هموار سازد.فیلمساز اگرچه داستان ساده ای را در فیلم دنبال می كند اما هنر او وقتی نمایان می شود كه به شخصیت ها و اتفاقات لایه های متعدد می بخشد. رستگاری در شائوشنگ فقط در عمل فیزیكی فرار اندی از زندان خلاصه نمی شود. اندی با تغییر و تحولاتی كه در فضای زندان و ارتباط زندانبانان و زندانیان ایجاد می كند به تحقق آرمان زندان اصلاح گر كمك می كند.
ضمن اینكه نكته اساسی پایان فیلم این است كه فرار اندی از زندان، زندانیان دیگر را هم از زندان درونشان رها می كند. با فرار اندی در حافظه زندان شائوشنگ در كنار زندانیانی كه پس از آزادی خودكشی كرده اند، یك زندانی هم وجود دارد كه با فرار از زندان رستگار شده است.
تامی به عنوان شخصیتی كه برای رهایی اندی وارد فیلم می شود تحت تاثیر او قرار می گیرد و حتی می خواهد به نفع او در دادگاه شهادت دهد با شلیك زندانبانان از فیلم خارج می شود. اندی قرار است خود رستگاری بخش باشد نه اینكه كسی او را رها كند. خیلی سخت است كه شخصیتی آرام چون اندی چنان در طول فیلم پرداخت شود كه عمل باورناپذیر او یعنی احداث تونلی بسیار بلند و عبور از مسیر طولانی فاضلاب، برای تماشاگر قابل قبول باشد. دارابونت در فیلم شائوشنگ این كار را انجام داده است. او فیلمنامه این فیلم را براساس داستانی از استیون كینگ، نویسنده داستان های وحشت انگیز نوشته است. همكاری او با كینگ در فیلم بعدی دارابونت هم ادامه پیدا كرد.پنج سال پس از آنكه اولین فیلم كارگردان تازه كار با استقبال مواجه شد و جایزه های متعددی دریافت كرد، دارابونت دومین فیلمش را با نام «مسیر سبز» ساخت. فیلمی بسیار خوش ساخت كه نشان داد تجربه اول فیلمساز اتفاقی نبوده است.
بتمن به کمک سرگرد جیم گوردون و دادستان جدید هاروی دنت، شهر را از وجود آخرین خانوادههای تبهکاری پاک می کند. همکاری این سه نفر ظاهرا موثر واقع میشود، اما طولی نمی کشد که خود را در مقابل هرج و مرج های یک تبهکار نو پا بنام جوکر، عاجز می بینند...
دو آدم کش به نام هاي «وينسنت» (تراولتا) و «جولز» (جکسن) از طرف «مارسلوس والاس» (رامس) مأموريت مي يابند تا چمداني را که دزيده شده، از سارقان پس بگيرند و در جريان اين عمليات به طرز معجزه آسايي نجات پيدا مي کنند. «وينسنت» مأمور مي شود تا «ميا» (تورمن)، همسر «والاس» را به گردش ببرد، اما «ميا» بر اثر استفاده ي بيش از حد مواد مخدر، به حال اغما مي افتد و «وينسنت» با تلاش فراوان او را نجات مي دهد...
«دون ويتو کورلئونه» (براندو) يکي از رؤساي پرقدرت مافياست که به خاطر کمک هايش به مهاجران ايتاليايي در نيويورک به «پدرخوانده» معروف است. پس از مرگ «دون ويتو»، جاي او را پسر کوچک خانواده، «مايکل» (پاچينو)، مي گيرد که پيش از اين علاقه اي به فعاليت هاي غيرقانوني خانواده اش نداشته است. «مايکل» خيلي زود با يک سري قتل و کشتار و پس از تصفيه ي خرده حساب هاي قديمي، پدرخوانده ي جديد مي شود...
داستان فیلم در مورد قاتلی است که تصمیم گرفته است هفت نفر را که نماد هفت گناه کبیره هستند به قتل برساند. هدف او از این کار هشدار دادن به انسانهایی است که غرق در گناه روز خود را به شب می رسانند. مسئول پرونده این قتلها "دیوید میلز" (بردپیت) است، کاراگاه جوانی که تازه به نیویورک منتقل شده است. میلز با همکاری کاراگاه سامرست (مرگان فریمن) که در شرف بازنشستگی است قدم به قدم قاتل را تعقیب می کنند اما حوادثی رخ می دهد که شرایط را تغییر اساسی می دهد...
داستان فیلم مربوط به دکتر روانشناسی است که با استفاده از علم روانشناسی میتواند محیط اطراف خود و انسانهای آن را تحت تأثیر قرار دهد و خیلی راحت بر آنها مسلط شود. کم تر کسی میتوانست جلوی او طاقت بیاورد وی علی رغم کارهایش فردی آزادی خواه بود و میخواست مانند بقیه انسانها زندگی کند ولی پلیس مسئله را بسیار خطرناک دانسته بود و سعی میکرد وی را در زندانهای امنیتی نگهداری کند . وی به خون خواری نیز معروف شده و در مواردی به کندن پوست صورت، جویدن گردن و رگهای قربانی نیز دست میزد...
هنری کودکی است که دلش می خواهد گانگستر شود و برایش گانگستر شدن مهم تر از رئیس جمهور آمریکا شدن است. او عاشق زندگی پر زرق و برق، اتومبیل های شیک و گران قیمت و قدرت و نفوذ گانگسترهاست. هنری کارش را به عنوان پادو شروع میکند اما علیرغم ریشه ایرلندی اش به تدریج پلکان قدرت را در خانواده مافیایی ایتالیایی تبار نیویورک طی میکند. او به همراه جیمی و تامی، دوستان دیگر گانگسترش، حلقه کوچک صمیمانه ای تشکیل میدهند که هیچ غریبه ای اجازه ورود به آن را ندارد...
پليسي جوان به نام «بيلي کاستيگان» (دي کاپريو) مأموريت مي يابد تا در محفل خلافکاري تنگ و به شدت مراقبت شده ي «فرانک کاستلو» (نيکلسن) نفوذ کند. از طرف ديگر، «کالين سالي ون» (ديمن) به مأموريت از طرف «کاستلو» موفق مي شود در دستگاه پليس نفوذ کند...
«اجکوم» (هنکس) سر نگهبان بخش محکومان مرگ یک زندان ایالتی است. یکی از زندانیان، سیاه پوست تنومند و قوی هیکلی به نام «جان کافی» (دانکن) است که به اتهام قتل دو دختر بچه، به اعدام محکوم شده، در حالی که نیروی خارق العاده ی شفابخشی دارد...