بئو ولف جتگجو باید هیولایی بنام گرندل، که مردم شهر را قتل عام کرده، را شکست دهد و پس از آن نوبت به مادر گرندل میرسد که برای گرفتن انتقام پسرش باز می گردد...
«شان بيتمن» (وان دربيک)، دانشجوي کامدن کالج، يکي از معتبرترين مدارس خصوصي شرق امريکاست. «شان» از «لورن هايند» (سوسامن) دانشجويي مقيد به اصول اخلاقي و ظاهرا غير قابل دسترسي، خوشش آمده است؛ در حالي که «لورن» شيفته ي «ويکتور» (پارديو)، پسري خوش سيما و از خود متشکر شده است...
دو آدم کش به نام هاي «وينسنت» (تراولتا) و «جولز» (جکسن) از طرف «مارسلوس والاس» (رامس) مأموريت مي يابند تا چمداني را که دزيده شده، از سارقان پس بگيرند و در جريان اين عمليات به طرز معجزه آسايي نجات پيدا مي کنند. «وينسنت» مأمور مي شود تا «ميا» (تورمن)، همسر «والاس» را به گردش ببرد، اما «ميا» بر اثر استفاده ي بيش از حد مواد مخدر، به حال اغما مي افتد و «وينسنت» با تلاش فراوان او را نجات مي دهد...
«زد» به تازگی وارد پاریس شده و کاری برای انجام دادن ندارد. او که اخیراً به یک دختری به نام زوئی آشنا شده، و در یک شب به همراه دوستان خطرناک خود تصمیم میگیرند در روز بعد به یک بانک دستبرد بزنند و بیخبر از آنکه زوئی در آن بانک کار میکند...
«جو کابوت» مافيايي (تيرني) و پسرش، «نايس گاي ادي» (پن)، شش نفر گنگستر را استخدام مي کنند تا به يک صرافي الماس دستبرد بزنند. براي سارق ها ـ که هيچ يک، ديگري را نمي شناسد ـ اسم مستعار انتخاب شده: «آقاي سفيد» (کايتل)، «آقاي نارنجي» (رات)، «آقاي بور» (مدسن)، «آقاي صورتي» (بوشمي)، «آقاي آبي» (بانکر) و «آقاي قهوه اي» (تارانتينو). اما سرقت با مشکل مواجه مي شود...
این فیلم داستان شخصی را به تصویر میکشد که به تازگی از زندان آزاد شده است و در تلاش است تا دوباره خانوادهاش را کنار هم جمع کند. او در گذشته به عنوان یک مزدور قراردادی کار میکرده است تا این که حادثهای زندگیاش را به هم میریزد و…