هالیوود تاکنون داستانهای زیادی دربارهی ثروتمندشدن انسانهای ندار به تصویرکشیده. تقریبا میتوان گفت از زمان خلقت سینما تاکنون چنین داستانهایی را در فیلمهای سینمایی دیدهایم و البته مردم آنها را دوست دارند چرا که دیدن یک آدم عاطل و باطل که با آمیزهای از شانس و سختکوشی به موفقیت میرسد به خودی خود جذاب است. این رویای همهی ماست که فیلم "طلا" به خوبی از آن استفاده کرده. اما این فیلم تنها تاریخچهای از به ثروت رسیدن «کِنی ولز (متیو مککانهی)» این مدیرعامل کمپانی حفاری نیست؛ بلکه روند سینوسی فقر، ثروت، فقر، ثروت، فقر، (ثروت؟) را در زندگی او کالبدشکافی میکند.
البته این قصهی نهچندان منسجم، خیلی طولانی نیست. داستان فیلم بر اساس وقایع حقیقیست. در سال 1993، شرکت حفاری کانادایی Bre-X منطقهای را در بوسانگ اندونزی خرید. 2 سال و نیم پس از خرید منطقه، این شرکت اعلام کرد که به جستجوی مقدار زیادی طلا پرداخته (که متعاقبا توسط کارشناسان تایید شد). Bre-X موجودی خود را روز به روز افزایش داد و در عرض 6 ماه سفارشات بسیار بیشتری نسبت به گذشته دریافت کرد. اگرچه در سال 1997 فاش شد که نمونههای طلای این شرکت، قلابی هستند و همین باعث فروپاشی آن شد. با وجود این که فیلم بسیاری از جنبههای این داستان را دراماتیزه کرده، اما حقایق نهفته در ماجرا دستنخورده باقی ماند تا حرص و طمع حاکم بر بازار جهانی را به خوبی نشان دهد.
قطعا جنبه مهم فیلم "طلا" این نیست که بر اساس داستان واقعی شکل گرفته بلکه چگونگی سینماییکردن این داستان غمانگیزِ پیشپا افتاده اهمیت دارد. روایت فیلم، آمیزهای از طمع، سادهلوحی، تلاش برای بقا و خیانت است که رگههایی از شباهت با فیلمهای گنجهای سیرامادره، گرگ والاستریت و کمبود بزرگ در آن دیده میشود. هضم و درک اتفاقات فیلم کار سختی نیست.
مفهوم اسراف در خرج کردن به گونهای بیان شده که مثلا چگونه یک برندهی قرعهکشی لاتاری میتواند تمام جایزهاش را در یک چشم به هم زدن خرج کند. موفقیت کنی برای او مثل یک قمار میماند که خرجش از دخلش پیشی میگیرد. او معدن طلا را مثل چاهی بیپایان میدید و گمان میکرد خودش هم انگشتی همانند انگشت شاه میداس[1] دارد. هنگامی که ستارهی بختش رو به افول میرود، همدردی و دل سوزاندن برای این شخصیت که تعادل و میانهروی در کارش دیده نمیشود و خود مسبب سرنوشتش است، معنایی ندارد. شاید کنی از نبود طلا در معدن آگاه نباشد ولی تا زمانی که دیگر دیر میشود به خود زحمت پرسیدن سوالات حیاتی را که برای هدفش لازم است، نمیدهد.
«متیو مککانهی» دوباره نقشی با انرژی بالا را بازی کرده. حتی اگر بازی او نامزد اسکار نشود، میتوان اطمینان داشت که ارزش دیدن دارد. او هم مثل «کریستین بیل» هر نقشی را که قبول میکند با جان و دل برایش زحمت میکشد که منجر به خاص شدن آن شخصیت میشود. کنی مردی دمدمیمزاج است که بر خلاف بیخیالی زیادش نشانههایی از ذکاوت و حیلهگری در او دیده میشود. سایه پدرش بر زندگی او سیطره انداخته و هرگز فراموش نمیکند که قرار است جای چه کسی را پر کند. باید به گروه چهرهپردازی بابت کار فوقالعادهشان در ایجاد شباهت بین مککانهی و «کریگ تی.نلسون» تبریک گفت تا به وسیلهی این گریم هر چه بیشتر رابطهی پدر و پسری این دو نمایان شود (البته نلسون فقط در ابتدای فیلم حضوری کوتاه دارد).
فیلم "طلا" برای آمدن روی پرده، مدت زمان زیادی را منتظر ماند و طی این مدت کارگردانانی چون «مایکل مان» و «اسپایک لی» برای هدایت فیلم انتخاب شدند. در نهایت، «استفان گاهان» (سازنده سیریانا) فیلم را به سرانجام رساند. فیلم برخلاف لحن غیر یکنواختی که دارد، متقاعدکننده و معقول از آب درآمده؛ با وجود این که اتفاقات دو دهه پیش را بازگو میکند. فیلم "طلا" صحت دیدگاه «والتر هیوستون» در فیلم گنجهای سیرامادره را تصدیق میکند که میگوید: «من میدونم که طلا چی به سر روح انسان میاره.» فرقی نمیکند که در سال 1948 باشی یا 1997.
دکتر هاوس یا هاوس ام. دی (House M.D) نام یک سریال تلویزیونی بسیار پرطرفدار در ایالات متحده آمریکا بود. این سریال نزدیک به ۲۰ میلیون بیننده داشت. فصلهای دوم تا چهارم این سریال جز ده سریال پربینندهٔ ایالات متحده بودند. در سال ۲۰۰۸ این سریال پربینندهترین برنامهٔ تلویزیونی در سرتاسر جهان بود و ۶۶ کشور این سریال را پخش کردند.
از ویژگیهای سریال این است که در مکالمات داستان، کلمات و اصطلاحات تخصصی پزشکی به وفور به کار برده میشود،به طوری که بسیاری فقط برای یادگیری بیماریها و اصطلاحات تازه به تماشای سریال مینشستند. قسمت پایانی این مجموعه یعنی اپیزود ۲۲ از فصل ۸ در ۲۱ می ۲۰۱۲ پخش شد.
شخصيت دكتر هاوس يكي از شخصيت هاي نادر در سريالهاي تلويزيوني است. دكتر هاوس يك پزشك متخصص تشخيص بيماري است كه در بيمارستاني آموزشي در نيوجرزي مشغول به كار است. وي داراي خلق و خويي بسيار زننده و تند اما بذله گو است، معلول جسميست اما موتورسيكلتي كورسي ميراند، مجرد است اما (به غير از همكار خود دكتر ويلسون) دوستي ندارد، پيانو و گيتار مينوازد اما از نوعي اعتياد حاد به دارو هم رنج ميبرد.
از طرف ديگر وي پزشكي نابغهاست و همانند شرلوك هلمز از حل بيماريهاي بسيار نادر و لاعلاج لذت ميبرد. دكتر هاوس با اختيار و انتخاب خود بيمارهاي مخصوص خود را انتخاب ميكند. و سه پزشك زيردست و جوان ولي چيره دست در اختيار دارد كه آنها نيز انتخاب خود وي هستند و همواره گوش بفرمان او هستند و توسط بيمارستان تامين ميشوند.
هر قسمت از سريال راجع به بيماري است كه دچار مرضي لاينحل و مرموز است. دكتر هاوس از روشهاي مختلف و گاهي نامتعارف به همراه تيم خود ميكوشد سر از راز بيماري درآورد. حتي اگر هم لازم باشد، غير قانوني وارد منزل بيمار شده و براي كشف علت بيمار تحقيقات انجام مي دهد. دكتر هاوس به غير از تسخير راز بيماري به چيزي نمي انديشد، حتي به ظاهر و پوشش خود.
سريال House M.D با اينكه لقب سريال درام بيمارستاني را يدك مي كشد ولي با تمام گونه هاي خود فرق دارد و فرق بزرگش شخصيت بزرگ ان يعني دكتر هاس است كه نام سريال را هم به خود اختصاص داده.
در حالي كه در بيشتر سريالها بر داستان و روايت تاكيد دارند در هاوس به شخصيت توجه شده است .به نوعي هر چه سازندگان اين سريال در چنته داشته اند بر روي شخصيت اصلي خود يعني دكتر هاوس گذاشته اند. دكتر هاوس با بازي درخشان Hugh Laurieدر هيچ يك از دسته بندي هاي شخصيت سياه و سفيد و حتي خاكستري نمي گنجد .
او شخصيتي منحصر به فرد است كه تنها بهانه ديدن سريال هاوس مي باشد . مردم سريال هاوس را به خاطر بيماري هاي عجيب و غريبش و نحوه معالجه انها نميبينند بلكه انها اين سريال را به خاطر خود دكتر هاوس مي بينند.
براي انها مهم است كه دكتر هاوس چه مي گويد و يا چه كار مي كند و بيماري و بيمارستان و دكتر ها همه وسيله اي براي بيشتر نزديك شدن به شخصيت دكتر هاوس است . همان طور كه هيو لاري موقع گرفتن گلدن گلاب گفت اين كه بازيگر چه قدر خوب بازي مي كند مهم نيست بلكه اينكه چقدر شانس داشته باشد كه در نقشي خوب بازي كند مهم است
آینه سیاه (Black Mirror) سریال تلویزیونی ساخت انگلیس است که در مورد رابطه انسان و تکنولوژی ست .
این سریال يكي از تلخ ترين و سياه ترين سريالهايي است كه تا به امروز درباره ی انسان عصر جديد و نقش رسانه در زندگي انسانها ساخته شده و سريالي است كه در آن ابزارآلات مدرنيته و رسانه شخصيت دارند و در قصه ی سریال محوریت دارند.
در این سریال شاهد تاثیرات تکنولوژی بر روی زندگی انسان هستیم؛درواقع این سریال جنبه ای اعتراض آمیز به این تکنولوژی ها و پیشرفت های آنها دارد.
برای مثال در قسمت اول شاهد دزديده شدن پرنسس جوان كاخ سلطنتي انگليس هستيم و پس از آن منتشر شدن ويديوي التماس پرنسس در سايتهاي معتبري مثل يوتيوب كه خواستة دزدان و تنها راه رهايياش را از روي نوشته ميخواند: «نخست وزير بايد در ساعت 4 عصر در يك برنامه ی زنده ی ويديويي با يك خوك رابطه جنسی برقرار كند!»
يكي از نكات مثبت و در عين حال زجرآور سريال اين است كه در هيچ كدام از قسمت های سریال شاهد يك پايان خوش نيستيد و شما محکومید به عنوان يك مخاطب، چه در ابتدا و چه در انتهاي هر قسمت، با دیدن انسانهاي درمانده با حقيقت رسانه و تكنولوژي روبه رو شوید.
همچنین فضا و اتفاقات فيلم فقط مختص انسان امروز نيست؛ براي نمونه در قسمتي از اين سريال شاهد استفاده از وسيلهاي هستيم با نام «تراشه ی مغزي» كه به کمک آن، بشر میتواند رخدادهای روزانه زندگي را با چشم خود ضبط و ثبت کند. همين توانایی زندگي يك زوج جوان را به نابودي میکشاند.
جذابترين ايدهها بدون ادعا و در ساده ترين شكل ممكن توسط سازندگان اين سريال به تصوير كشيده شده اند كه حتی هر قسمت را تا یک فیلم سینمایی ارتقا میدهد.
با توجه به اينكه سريال «آينه سياه» از 7 فيلم مجزا تشكيل شده به همين خاطر نمیشود يك قضاوت كلي درباره ی همه ی قسمتهاي سريال انجام داد بلكه بايد هر قسمت را از نظر ساختار مجزا در نظر گرفت و در خصوصش بحث كرد.
در کل باید گفت مليت سریال، انگليسي است، با همان ويژگيهاي مثبت و ثابتي كه هر مخاطب و بيننده ی حرفهايي از نمونه سريالهاي انگليسي سراغ دارد كه برخي از آنها براي نسلهاي گذشته تبديل به نوستالژي شده (در نمونه هایی چون شرلوك هلمز، پوارو، خانوم مارپل )... و برخي ديگر مثل سريال Downtown Abbey و Sherlock جزو محبوبترين سريالهاي كشورهاي آمريكا و حتي خاورميانه است.اين دو سريال حتي در جشنواره هاي معتبر آمريكايي بيشتر از رقباي آمريكايي خودشان تحويل گرفته شده اند!
آينه هاي سياه یکی از مهمترين اتفاقهای زندگي يك سريال بين يا به عبارت صحيح تر «سريال باز» واقعي است!
???? سخن آخر:
اگه طرفدار سريال هاي شاهکار بريتانيايي هستيد پيشنهاد ميکنم حتما اين سريال رو ببينيد. ريزه کاري هايي که توي اين سريال رعايت شده رو توي سريال هاي زيادي نميشه مشاهده کرد؛این سریال آن قدر زیبا و تلخه که کاملا شما اون رو احساس خواهید کرد و از اون لذت خواهید برد.
تعریف و تمجید های من از سریال به منزله این نیست که شما با یک سریال عام پسند طرف هستید بلکه می خواهم بگویم سریال واقعا یک سریال خاص هست و ممکنه بعضی دوستان رو راضی نکنه پس با این دید به سریال نگاه کنید که سریال یک سریال خاص هست.
همچنین حداقل از نظر من باید بیش از 10 سریال مختلف دیده باشید تا درک بهتری از سریال ها داشته باشید و حتما و حتما این سریال رو مواقعی که حوصله دارید نگاه کنید.
روم (Rome) نام یک سریال درام تاریخی انگلیسی ایتالیایی بود که به صورت ِ یک مجموعهٔ تلویزیونی، توسط برونو هلر، جان میلیوس، و ویلیام جی مک دونالد تولید شد.
سریال "رم" در واقع داستان ِ "روم باستان"، در دوران گذار از جمهوری به امپراتوری را روایت میکند، داستانی که از تهاجم "ژولیوس سزار" به "سرزمین گل" (فرانسه امروزی) آغاز میشود. این سریال با دنبال کردن زندگی دو شخصیت اصلی، یعنی دو سرباز رومی، یعنی لوسیوس وُرنیوس (Vorenus) و تایتیس پولو (Pullo ) که زندگی آنها با حوادث کلیدی داستان در هم تنیده است، به پیش میرود و شکل میگیرد.
همچنین سریال به مشکلات و اختلافات سیاسی بین دو حاکم آن زمان رم یعنیJulius Caesar و Pompey که با مرگ دختر سزار که همسر پمپی است آغاز میشود میپردازد این کشمکش های سیاسی که سنا نیز به آتش آن می افزاید عاقبتی جز دو دستگی و اختلاف در شهر و جنگ و کشتار رومیان توسط یکدیگر ندارد.
سریال Rome چه از نظر ساختاری چه از نظر داستان یک سریال بسیار قوی محسوب می شود و در تمامی سایت ها و مجلات معتبر سریال Rome همیشه جزو 20 سریال برتر از نگاه منتقدین و کاربرها بوده است .
این سریال که تنها دو فصل را شامل میشود به جنگ ها و مسائل سیاسی دوره حکومت گایوس ژولیُس سزار معروف میپردازد. دروغ .خیانت, جنگ و درگیری برای به قدرت رسیدن و کشور گشایی از مسائلی است که در این سریال زیبا به وفور یافت میشود. ( داستان سریال رم هیچ شباهتی به سریال اسپارتاکوس ندارد تنها هر دو سریال به دوره تاریخی متفاوتی از حکومت رومیان میپردازن. )
سریال رم با پخش دو فصل 12 قسمتی به کار خود پایان داد . این سریال در طول دو سال کاندید جوایز بسیاری از همایش های گوناگون شده است که مهم ترین آن ها را کاندید شدن برای دو جایزه گلدن گلوب و دریافت دو جایزه امی در سال های 2006 و2007 میتوان برشمرد.
خانه پوشالی (House of Cards) نام یک سریال سیاسی- هیجانی آمریکایی است که محصول سال ۲۰۱۳ میلادی است. این سریال برگرفته از سریال ساخت بیبیسی و نیز رمانی با همین نام نوشته مایکل دابز است که خودش عضو حزب محافظهکاران بریتانیا بود. موضوع سریال رقابتهای سیاسی در آمریکا است.
داستان سریال درباره جایگاه پست و مقام در کشور است. داستان شهوت و قدرت طلبی مردی را نشان می دهد که می خواهد تمام امور مربوط به کشور را در دست بگیرد. کسی که در سریال از او به عنوان مرد بد ذات و شیطان صفت و قدرت طلب یاد می شود. این مرد میخواهد واشنگتن را از آن خود کند. کوین اسپیسی در نقش این فرد به ایفای نقش میپردازد
این سریال درام با سریال های درام دیگر کاملا متفاوت است و از صحنه های خسته کننده خبری نیست، تمام قسمت های سریال هیجان خاص خود را دارد.
بازی زیبای بازیگران آن و داستان زیبای نویسنده که برگرفته از کتابی با همین نام هست این سریال را منحصر بفرد کرده است. جف جنسن منتقد سینما و تلویزیون درباره سریال اینگونه میگوید:
همه چیزی که میتوان گفت همین است، اگر از خانه پوشالی انتظار دارید دورنمایی سیاسی امروز را به نمایش بگذارد، بدانید که تمام و کمال راضی خواهید بود.
اگر بخواهیم به یک جمع بندی کلی در مورد سریال برسیم میتوان آن را این گونه توصیف کرد: فیلم سینمایی که 52 قسمت دارد! چون هر قسمت این سریال چیزی از یک فیلم سینمایی کم نخواهد داشت.
پس این سریال زیبا را از دست ندهید زیرا مگر چند وقت یکبار اتفاق می افتد که در یک سریال کسانی مانند اسپیسی و فینچر حضور داشته باشند!؟
همیشه داستان های فانتزی نمیتونن انسان ها رو راضی نگه دارند و در این بین باید کمی واقع گرا هم باشیم . Sons Of Anarchy یکی از موفق ترین سریال های واقع گرایی ـست که از شبکه FX به روی صفحه ی تلویزیون رفت .
داستان سریال در مورد یک باند موتورسوار در یک شهر خیالی بنام چارمینگ است که در نزدیکی شهر استاکتون، کالیفرنیا قرار دارد. نام این باند «فرزندان آشوب» است و در کار قاچاق اسلحه اند. قصه این مجموعه درباره یک گروه از اوباش و الوات خطرناک و تبهکار آمریکایی است که زندگی خود را صرف کارهای خلاف و بیهوده میکنند.
آنها خرج زندگی خود را نیز از طریق قاچاق مواد مخدر، سرقت، باجگیری و… به دست می آورند. این گروه از مردان و زنان مدام با موتورسیکلت های خود از جایی به جای دیگر می روند. موتورسواری در کنار، تماشای فیلم های مستهجن و اسحله کشی دغدغه و سرگرمی روزمره اکثر این اوباش قانون گریز است.
آنان هر روز با مردم، نیروهای پلیس و کلانتر درگیر می شوند و تلاش میکنند از طریق زور حرف خود را به کرسی بنشانند. در این شرایط هر کسی که تن به خواسته هایشان نمیدهد، باید با آنان وارد مجادله شود!
در این سریال آدمِ خوبی پیدا نمیشود ، اما تا دلتان بخواهد آدم بد پیدا میشود که برای رسیدن به خواسته ی خودشان حاضرن هرکاری بکنن و خودشون رو بزرگتر از بقیه نشون بدن .
توی این سریال تا دلتون بخواد خشونت ، موتورسیکلت ، خالکوبی ، هرج و مرج وجود داره و اگر به دنیای مافیا علاقه دارید حتماً Sons Of Anarchy رو فراموش نکنید . حتی خیلی ها این سریال رو نسخه ی جدیدِ “سوپرانوز” میدونن .
اگر دنبال یه سریال حرفه ای ، جذاب ، از نظر داستانی معرکه هستید شک نکنید SOA بهترین گزینه ی شماست،سریالی که آهنگ هاش،شخصیت های فرعیش،خشونت هاش، دیالوگ هاش و کلا همه چیش فوق العادست ...
طبق تجربه ای که داشتم SOA درامی هستش که به سلیقه ی هر کسی نمیخوره. ولی خب اگه خوشتون بیاد واقعا دیوونتون میکنه.عالی! با قاطعیت به همه پیشنهادش میکنم و امیدوارم که تجربه خوبی براتون باشه.
امروز میخوام یه سریال تقریبا ناشناخته اما بسیار قوی رو معرفی کنم ، سریالی خشن، هیجانی ، غیر قابل پیشبینی و بسیار زیبا که به شما نشون میده ، بعضی سریالای اروپایی به مراتب بسیار زیباتر از سریال های آمریکایی هستند، در ضمن نگران زیرنویس این سریال هم نباشید که تیم قوی ای پشتشه ...
سریال Gomorra عنوان يک سريال ايتاليايي در ژانر جنايي است که پخش آن در سال 2014 از شبکه Sky Italia شروع شده است.اين سريال اقتباسي است از کتاب جنجالي Gomorrah نوشته ي Roberto Saviano
که يک کتاب تحقيقي غير داستاني است که به بررسي نفوذ و کسب وکار در مناطق تحت کنترل يا تحت تاثير گروه مافيايي Camorra ميپردازد .
سریال Gomorra شباهت هایی به سریال The Sopranos دارد اما فضای تیره و جدی دارد و در ساختار و نشان دادن بزهکاران در سطح خیابان پیرو سریال The Wire است.
تمرکز سریال بر جرم و جنايت هاي سازمان يافته، روابط مافيا،فروشندگان مواد مخدر با مردم عادي است و برای مخاطبانش يک داستان در مورد جنگ بر سر قدرت در داخل و خارج از سازمان بين جنايتکاران را روایت میکند و تصويري متفاوت از مافيا که پيش از اين در سريال هايي نظير The Sopranos ديده ايم را به نمایش میگذارد.
گومورا در سطح بالاتري از استاندارد هاي تلويزيوني اروپا ساخته شده و در بيش از 50 کشور پخش شده و در امريکا شرکت Weinstein مسئول پخش سريال است .
???? گومورا ، سریالیه که استاندارد جدیدی رو وارد ژانر خود کرد ؛ به همان اندازه که بیننده را تحت تأثیر قرار داد ، به همان اندازه هم پر از سورپرایز بود .
این سریال که توسط استفانو سولیما ساخته شد ، سهمی در تغییر رویهی نگاه به زندگی اعضای پایینترین طبقهی اجتماعی و اثرات رفتار مشهورترین سازمان مافیای دنیا بر روی آنها داشت . حالتی غیرمنتظره که باعث شد از خودمان بپرسیم ، چطور گومورا ، در ژانر خود تابوشکنی کرد ؟
جوخه ی برادران مینی سریالی ۱۰ قسمتی، محصول سال ۲۰۰۱ هست که سرنوشت واقعی بخشی از سربازان آمریکاییِ متفقین در جنگ جهانی دوم رو به تصویر میکشه .
اين سريال ماجراي گروهاني از نيروهاي چترباز آمريکايي رو از دوران آموزش در آمريکا و انگليس تا پايان جنگ جهاني دوم در آلمان تعقيب ميکند. ماجرا کاملا بر اساس واقعيت است و به نحوي که در انتهاي هر قسمت کهنه سربازهايي که در سريال دوران جواني آنها رو ميبينيم، هر کدام چند جملهاي مرتبط با مضمون سریال توضيح ميدهند
تمرکز اولیه فیلم بر روی خاطرات سرگرد Richard Winters است که او تلاش می کند تا از دو مرد محافظت کند ، سریال به صورت تصویری از زندگی واقعی است و شخصیت های داستان سرنوشتی درست شبیه زندگی واقعی پیدا می کنند و شخصیت های بیشماری می میرند یا مجروح می شوند.
آنهایی که در بیمارستان به سر می بردند از بیمارستان فرار کرده و بعضی از انهایی که به خانه فرستاده شدند به همرزمانشان در صحنه ی نبرد می پیوندند. سربازان با کوله باری از تجربیات عاطفی و جسمی و روحی موضوع محوری داستان هستند.
این سریال ساخته شده توسط شبکه HBO و محصول سال 2001 امریکا و انگلستان است. بودن تهیه کنندگانی مثل استیون اسپیلبرگ و تام هنکس می تواند شما را از این مطمئن کند که با یک اثر تراز اول در نوع خود مواجه هستید، همینطور که امتیاز بسیار بالای 9.5 از 10 سایت imdb به خوبی به این مساله گواهی می دهد.
شاید تاکنون فیلمها و سریالهای زیادی از وقایع جنگ جهانی دوم بوده اید، اما تماشای این اثر می تواند شما را به یاد مجموعه بی نظیر و به یادماندنی "نجات سرجوخه رایان" استیون اسپیلبرگ بندازد، از لحاظ کیفی مطمئن باشید شاهد چنین اثری خواهید بود
جاده مالهالند ( Mulholland Drive) فیلمی در ژانر معمایی محصول سال ۲۰۰۱ کشور آمریکا است. نویسنده و کارگردان این اثر دیوید لینچ می باشد. این فیلم مورد تحسین فراوان منتفدین قرار گرفت و علاوه بر نامزدی بهترین کارگردان از آکادمی اسکار جایزه بهترین کارگردان را از جشنواره کن برای لینچ به ارمغان آورد.
داستان درمورد زنی با موهای مشکی است که در جاده ای از تصادف ماشین جان سالم بدر می برد و دچار فراموشی می شود. او در خانه ای در جاده ی مالهالند لس آنجلس پنهان می شود. «بتی» (نائومی واتس) از اونتاریوی کانادا برای بازیگر شدن به خانه ی عمه اش در لس آنجلس میاید و به زن مو مشکی بر میخورد و او را در پیدا کردن هویتش کمک می کند. تا جایی که این دو به باشگاهی موسوم به “باشگاه سکوت” میروند و در آنجاست که می فهمند هیچ چیز آنگونه که بنظر میرسد نیست...
این فیلم از لحاظ داستانی ساده به نظر میرسه ولی اصلا اینگونه نیست ! داستان در قالب یک رویا و بیداری بیان می شه و نویسنده با قرار دادن نماد هایی در فیلم ما رو از این موضوع آگاه میکنه.
جاده مالهالند معمایی ظاهرا حل ناشدنیه، چشم اندازی تیره و تار که نمیشه اون رو توضیح داد. سکانس بندی بی نظم فیلم منجر به خلق هزار تویی رویایی می شه که سر نخ های گمراه کننده و عناصر غیرقابل درکی در برابر مخاطب قرار می ده و محاله بشه با یک بار دیدن، همه سرنخ ها و نماد ها را دریافت .
این فیلم دو حالت دارد یا یکی از بهترین فیلم هاتون میشه یا یک فیلم ضعیف از دیدگاه شما! برای بهتر فهمیدن نماد ها و داستان فیلم، پس از دیدنش ، بهتون خوندن نقد های کاملش که داستان رو به صورت کامل شرح دادن رو پیشنهاد میکنم، به امید اینکه همه از دیدن این فیلم نهایت لذت رو ببرن .
زندانیان (Prisoners) فیلم آمریکایی محصول سال ۲۰۱۳ به کارگردانی دنیس ویلنیو و تهیه شده در شرکت برادران وارنر است. دراین فیلم بازیگرانی چون هیو جکمن، جیک جیلنهال، ماریا بیلو، ترنس هاوارد،ملیسا لئو به ایفای نقش پرداختند.
داستان فیلم درباره ی خانواده ای است که برای روز شکرگزاری به خانه ی همسایه ی خود می روند در این حال دختران کوچک خانواده برای بازی به بیرون می روند. پدر خانواده (هیو جکمن) فکر می کند که برادر و خواهر بزرگ دو خانواده با آنان هستند اما متوجه می شود که بچه ها تنهایی به بیرون رفته اند.
برادر یکی از بچه ها فوراً پدر را به محل پارک یک ون مشکوک می برد ولی ون دیگر آنجا نیست. در این برهه ی زمانی یک کاراگاه دلسوز و باهوش(جیک جیلینهال) وارد ماجرا می شود و ون را سریعاً پیدا می کند ولی راننده ی ون یک عقب افتاده است که با عمه اش زندگی می کند و این ماجرا را کاملاً پیچیده تر می کند ...
فیلم شدیدا به فیلم های سیاه فینچری و آثاری همچون هفت و زودیاک شبیه هست همچنین می تونه خاطره فیلمی همچون رودخانه مرموز رو برای شما زنده کنه .
این فیلم از آن فیلم هایی است که تماشاگر را در آخر آنچنان با خود همراه می کند که تماشاگر دوست ندارد فیلم تمام شود و با پایانی بسیار جالب و جذاب رو به رو می شود ، پس به تمام طرفداران فیلم های جنایی شدیدا دیدن این فیلم توصیه می شود .