-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
روی کاغذ ، فیلم برایان سینگر " ایکس من : آپوکالیپس" بظاهر درباره ی موجودات فوق جهش یافته ی باستانی است که گناهان بشیریت و نسل جدیدی که درآغوش سرنوشت میروند را پاک میکنند. اما روی پرده ، فرنچایزی است که یک قدم بزرگ به عقب برداشته است.بعد از دو نسخه ی سرزنده ی " کلاس اول 2011" و " روزهای گذشته آینده 2014" انتظار بیشتری از این فیلم می رفت.اما " آپوکالیپس " با تعداد کاراکترهای زیادش و روایتی که به ضعیف ترین شکل ممکن شکل گرفته، بسیار درهم برهم و آشفته بنظر میرسد. همانطور که طرفداران ایکس من از بعد " روز های آینده گذشته " میدانستند ، این بار بد من فیلم آپوکالیپس خواهد بود- اولین جهش یافته ی دنیا، که همچون خدای نیل بیش از 5000 سال بر مصرباستان حکمرانی کرده است. و این دقیقا جایی است که فیلم سینگر با تصویری شوم از هرم های قله طلایی، قربانی کردن سنتی آدم ها و خواندن سروده ها و بیان کلمات به سبک جوانی های شرلوک هلمز آغاز میشود.آپوکالیپس که همچون تلفیقی است از دکتر منهتن در" نگهبان 2009" و شخصیت اسپکتر ( که عکسش روی جعبه خوراکی ها دیده میشد) و هیچ شباهتی هم به بازیگر بزرگ کریس آیزاک که غرق در گریم شده بود ، ندارد ، آگاهی و توانایی های فراوان خود را به بدن قربانی که توسط گروهی شورشی بیهوش شده، منتقل میکند و در سال 1983 بیدار میشود.
وای خدا ، دوره ی ریگان . دوره ای که جنگ سرد بین حق و باطل به نسبت قابل تشخیص تر از درگیری های بین گروه های جهانی ایکس من است.یک سوم اول فیلم صرف معرفی شخصیت های جدید میشود.جهش یافته هایی مثل تای شریدان در نقش سیکلپس ، ژان گری شخصیت فکرخوان سوفی ترنر،شخصیت تئوتانیک شبگرد کودی اسمیت و اولیویا مان در نقش سایلاک که دست شمشیری درخشان و گل آویزی دارد.بعضی از این کاراکترهای جدید برای حق میجنگند ( تیم ژاویر) و دیگران برای باطل ( تیم آپوکالیپس) ، که برای کسانی که اخیرا به دیدن اثر جنگ جهانی جدید مارول ، "کاپیتان آمریکا : جنگهای داخلی "نشسته اند بسیار آشنا مینماید. چهره های اشنا نیز همه بازگشته اند اما اخر تا کی باید شخصیت جنیفرلارنس و مایکل فاسبندر از طریق ملالت پنهان صورتشان معرفی شوند.حداقل جیمز مکاوی در نقش خاویر ، که انگار بدترین سر درد دنیا را تحمل کرده، دستش را از پیشانی اش برمیدارد و چند جمله ا ی را سرسری میگوید. با رسیدن آپوکالیپس، رفقای خاویر وارد عمل میشوند تا قبل از اینکه دیر شود مانع اتفاق افتادن حادثه ای در حد جنگ جهانی بشوند( بله در حد جنگ جهانی ! با اینحال هیچ حادثه ی خطرناکی احساس نمیشود) بنظر من بخشی از مشکل این است که آپوکولیپس چندان بعنوان دشمن جالب در نمی آید.با پوستی همچون پوست خزندگان، رنگ آبی متمایل به سبز و بالاپوش کبرایی اش در تلاش است تا ایکس من های زیادی را به سمت تاریک وجودیشان بکشاند. او همچون طاعون بی رحم است.
مشکل دیگر این است که سینگر دائما از یک پیرنگ فرعی به دیگری و از یک طراحی صحنه به طراحی صحنه ای دیگر کات میکند انگار که قصد دارد مانع درگیرشدن بینندگان با خط داستانی یا شخصیت شود. گرگینه ی هیو جکمن حضور کوتاهی در یک صحنه میابد و سپس جدا میشود – ظاهرا به این خاطر که ما او را قبل از کار اصلیش فراموش نکنیم. با بی سلیقگی ، آپوکالیپس ماگنتو را به اوشویتز باز میگرداند ( مکان مقدسی که داستان تراژدیک وی در کودکی اتفاق افتاد) و واقعا غلط بنظر میرسد.آنقدر بد که وقتی فاسبندر میگوید :" نباید من رو به اینجا می آوردی !!" آدم میخواهد سوت بزند و تشویق کند.
با اینحال فیلم آنقدر هم بد نیست. تعداد لحظات خنده داری هم در فیلم وجود دارد، مثل اشاره ی کنایه داری که به نسخه ی افتضاح ایکس من 3 زده میشود. اجرای ترنر در نقش ژان گری درست و قابل قبول است و ایوان پیتر هم که هنوز بخاطر ویدئو موزیک “ رویا های شیرین" شناخته شده هست توجه ها را به خود جلب میکند. با همه ی اینها ، آپوکالیپس ایکس من ِ درجه سومی است و در دورانی می آید که استودیو ها و کارگردان ها برای عقب نماندن از بازی باید در بهترین حالت خود باشند. ما کلیشه های این ژانر را آنقدر بلد هستیم که نخواهیم به دیدن فیلم متوسط و وقت گیری یرویم. ما تفاوت بین یک اثر کلاسیک و اثری ضعیف را درک مکنیم.آپوکالیپس کاملا هم ضعیف نیست اما فیلمی است که از هرچیز در آن زیادی دیده میشود به جز نو آوری ، خلاقیت و سرگرمی.
منتقد: کریس ناشاواتی - اینترتینتمنت ویکلی
مترجم: حسین ملاشاهی زارع
منبع: نقد فارسی
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
در حالی که جی جی آبرامز(تهیه کننده ی فیلم) عقیده دارد که" شماره ۱۰ خیابان کلورفیلد" بسیار متفاوت از "کلورفیلد" است ودر عین حال شبیه به آن است، تاکید بر این نکته ضروری است که این فیلم قوی، گیرا و فوق العاده جذاب دنباله ای بر فیلم قدیمی تر و به همان اندازه عالی که توسط خود آبرامز تهیه شده بود، محسوب نمی شود. در حالی که" کلورفیلد "در نیویورک که محیطی شهریست روی داده بود، "شماره ..." تماشاگران را درست مثل سه شخصیت اصلی فیلم در یک پناهگاه دورافتاده زیر خانه ای روستایی در آمریکا حبس می کند. وحشتی که در فیلم توسط گودمن در یکی از ترسناکترین هنرنمایی هایش ایجاد می شود و به پیش میرود، آشنا، غیرقابل اجتناب و صریح است.
قصه ی فیلم تا حدودی ساده است. میشل درگیر تصادفی در جاده ای روستایی و خلوت می شود و بعد از اینکه به هوش می آید، خود رامحکم بسته شده به تشکی که به دیوار زنجیر شده در پناهگاهی بتونی می یابد. اسیرکننده ی میشل ادعا می کند که او جان میشل را بعد از تصادفش نجات داده و اگر این کار را نکرده بود، میشل مانند همه ی آنهایی که بیرون پناهگاه بودند، کشته میشد. یکی از نکته هایی که واقعا در مورد این فیلم دوست داشتم این بود که چه طور نویسندگان فیلم در هر مرحله جزییات را رو می کردند. این موضوع شامل تهدیدی می شود که بیرون از پناهگاه و جود دارد و همین طور سرگذشت هاوارد و چیزهایی دیگر که در این قصه ی پیچیده و لذت بخش وجود دارد. همچنین باید کارگردان را که"شماره ..." اولین فیلمش می باشد تحسین نمود که"شماره ..." را هنرمندانه ، خلاقانه و با دقتی ماهرانه ساخته است.
"شماره ی ..." فیلمی فوق العادست که تماشاگرانش را از اول تا آخر به صندلیهایشان میخکوب می کند و این موضوع تا حد زیادی مدیون بازی های عالی گودمن، وینستد و جان گلگر است که نقش امت سومین ساکن پناهگاه را بازی می کند. در طول داستان متوجه میشویم که امت به هاوارد در ساختن پناهگاه زیرزمینی کمک کرده ولی اینکه آیا حضورش در آنجا با خواست خودش بوده یا نه مشخص نیست. به طور واضح، حداقل در شروع ماجرا میشل_با بازی تماشایی وینستد_ به میل خودش در پناهگاه نیست. او باهوش و زیرک است و حداقل در اوایل اسارتش همواره گوش به زنگ راهی برای فرار است. دیدن رسیدن او از ترس و وحشت از ناشناخته ها به تعادل و بازیگوشی و حتی شادی، لذت بخش است. گلگر که نقش امت را بازی کرده است نیز شایسته ی تحسین است. امت آشکارا یک کودن است، اما شاید حیله گر تر از چیزی باشد که ظاهر ساده ی روستایی اش به ما نشان می دهد. با این حال برگ برنده ی اصلی "شماره ی ..." گودمن است که هر صحنه را غیر قابل پیشبینانه کنترل می کند. لحظه ای در اوج خشم و لحظه ای دیگر طناز و چرب زبان است. توانایی او در تغییر حال و هوا ی فیلم فقط با نازک کردن یکی از چشمانش یا جمع کردن لبهایش، یکی از فاکتورهاییست که فیلم را کامل و بسیار ترسناک میکند! در سینما همیشه عنصری گمشده وجود دارد، به خصوص وقتی در موردفیلمهای ژانر علمی تخیلی یا وحشت صحبت می کنیم، اما با "شماره ..." دیگر چنین مشکلی وجود ندارد. به من اعتماد کنید، چرخش ها و پیچیدگی های زیادی در این فیلم وجود دارد که شما اصلا انتظارشان را هم نداشته اید. و همین ویژگی خیلی خوبی محسوب می شود.
مترجم: آناهیتا آزاد
منبع: نقد فارسی
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
"کتاب جنگل" از آن دست فیلم های حساب شده ی خانوادگی است که حتی آن هایی را که تنها هم به سینما می روند ، مجبور می کند که دلشان بخواهد همراهی را با خود به سینما ببرند ! فیلم به شکل دلچسبی سرگرم کننده و شگفت آور است و مملو است از داستان زیبا و ترانه و جلوه های ویژه کامپیوتری باشکوه . این فیلم نمونه خوبی از فیلم های مدرن پرمخاطب و سرگرم کننده امروزی است که این نقل قول مشهور "اسکات فیتزجرالد" (رمان نویس آمریکایی 1896-1940) را درباره فیلم سازانی که "قادرند که کل معادله ی دقیق تصاویر را در ذهن خود نگه دارند" برای من تداعی می کند. البته منظور اصلی"فیتزجرالد" ذهن های فعال استودیوها خصوصا تهیه کننده کلاسیک سینما ، استعداد درخشانی که عمر کوتاهی داشت، "اروینگ تالبرگ" بود . اما به نظر می رسد این گفته درباره کارگردان این اثر "جان فاورو" ( سازنده "مرد آهنی" و "اِلف" دوس داشتنی ) هم صدق می کند. ساختن فیلمی مثل "کتاب جنگل" نیازمند مدیریت درست فاکتورهای زیادی است تا اطمینان حاصل شود که محصول نهایی، صمیمی و موفق از آب در آمده است ، و "کتاب جنگل" این کار را به خوبی انجام می دهد.
فیلم بر اساس داستان سال 1894 نوشته "رادیارد کیپلینگ" است و درباره پسری به نام "موگلی" است که توسط گرگ ها پرورش داده می شود و البته می تواند با حیوانات صحبت کند . از این کتاب بارها و بارها اقتباس های سینمایی انجام شده است، اولین اقتباس به سال 1942 باز می گردد که در آن "سابو" (بازیگر هندی) در نقش موگلی بازی کرده است. اگرچه اقتباس مورد علاقه بینندگان امروزی مسلما نسخه محصول 1967 دیزنی است که صمیمی و زیبا بود و هشت ترانه اصیل حیرت آور و گوش نواز داشت. چالش اصلی "فاورو" و "جاستین مارکس" نویسنده فیلمنامه این بوده که آن ها باید سرزندگی نسخه کلاسیک را با ملاک های امروزی فیلم های خانوادگی تلفیق می کردند . دیگر چالش آنها خلق دنیای جنگلی فانتزی و در عین حال قابل باور است. ( بیشتر از 100 هزار عکس از جنگل های هندوستان گرفته شد و به عنوان مرجع استفاده شد ) در حالی که باید حیوانات، شگفت انگیز و واقعی گونه به نظر می رسیدند و این نکته در گفتگوهایشان هم نمود پیدا می کرد.
موگلی خوی وحشی گرفته (با بازی "نیل ستی" تازه کار) با یک مار پیتون غول پیکر به نام "کا" (با صدای هیپنوتیزم کننده اسکارلت جوهانسون) روبرو می شود . فیلمبردار "بیل پوپ" (فیلمبردار "ماتریکس") و طراح جلوه های ویژه ی کارکشته "رابرت لگاتو" با این فیلم همکاری دارند . طبیعتا جلوه های ویژه زیادی در این محصول به کار رفته است چون فیلمی در تکریم این داستان قدیمی است و قطعا بدون بهره بردن از آخرین تکنولوژی های تصویربرداری و جلوه های ویژه ساخت محیط دیجیتالی آن امکان پذیر نبوده است. علاوه بر تاثیرات برجسته حضور حیوانات در داستان فیلم که همه ما به خاطر داریم – شامل "بگیرا" ، "سالمن" پلنگ ، شیر خان ببر وحشتناک بنگال ، و البته "بالو" خرس سرخوش قصه – تیم دوبلاژ و صداپیشگی فیلمی که دیزنی انتخاب کرده و تبدیل به نشان تجاری این کمپانی شده است، شگفت انگیز بوده و به هر کارگردانی این توانایی را می دهد تا از تمام پتانسیل این تیم قوی بهره ببرد.
"بگیرا" (با صداپیشگی "بن کینگزلی") در نقش راوی داستان، قصه نوزاد انسانی را که در جنگل تنها پیدا می کند و توسط گرگ ها که پدر خانواده "آکیلا" (با صداپیشگی "جایانکارلو اسپوسیتو") و مادر خانواده "راکشا" (لوپیتا نیونگ) پرورش داده شده است را تعریف می کند . اگرچه "موگلی" تمام تلاشش را می کند تا مانند یک توله گرگ چابک و سریع باشد، اما صحنه ابتدایی تعقیب نشان می دهد که به آسانی این امر محقق نمی شود. خانواده گرگی اش او را دوست دارند و موگلی هم در جمع خوانیِ موزونِ قانون جنگل با آنان همراهی می کند : " همه برای یکی ، یکی برای همه" . در مقابل ، تنها چیزهایی که "موگلی" در آن ماهر است، مانند کار با ابزار، برای او ممنوع شده است، چون"بگیرا"ی سخت گیر می گوید : « حقه زدن در مرام گرگ ها نیست ». "نیل ستی"پسربچه ی بیش فعالی که نقش "موگلی" را بازی می کند و تنها بازیگر انسانی حاضر در صحنه فیلم است ، از بین دو هزار نفر که برای نقش تست دادند، انتخاب شده است . "ستی" برای آمادگی بیشتر تمرینات پارکور را گذراند و بدلکارانی از شرکت جلوه های ویژه جیم هنسون ( شرکتی آمریکایی که در زمینه عروسک گردانی و جلوه های ویژه کار می کند) استخدام شدند تا در قسمت های CGI نقش "موگلی" را بازی کنند و به او برای بازی بهتر در این نقش کمک کنند.
"کتاب جنگل" با صحنه ای آغاز می شود که حیوانات در آتش بس به سر می برند که نام آن را "آتش بس آب" نامیده اند به این صورت که هنگام خشکسالی تمام حیوانات در امنیت کامل می توانند از آب استفاده کنند. متاسفانه یکی از حیواناتی که سر و کله اش پیدا می شود ، شیر خان مخوف است (با صداپیشگی خبیثانه "ادریس آلبا") که به دلایلی که بعدا آشکار می شود اعلام می کند که منتظر شکار این "بچه انسان" است و بعد از اتمام دوره آتش بس برای گرفتن جان "موگلی" باز می گردد. "بگیرا" تلاش می کند تا برای حفظ جان "موگلی" او را به دهکده انسان ها ببرد ولی پسرک لجباز مقاومت می کند. این لجبازی به علاوه ی پاکی و بی ریایی "موگلی" او را در معرض انواع خطرات قرار می دهد. صدای هیپنوتیزم کننده "اسکارلت جوهانسون" در نقش مار عظیم الجثه "کا" شگفت انگیز است و به تصورات بیننده نیرو می بخشد. او با صداپیشگی در فیلم "او" ساخته اسپایک جونز نشان داد که تنها با صدایش هم می تواند مخاطبان را میخکوب کند. این وسط یک میمون غول آسا هم به نام "شاه لویی" وجود دارد که نقشه هایی برای "موگلی" در سر دارد . ممکن است انتخاب "کریستوفر واکن" برای این نقش درست به نظر نرسد اما صدای ملیح او با لهجه نیویورکی اش و قابلیتش در خواندن ترانه کلاسیک "من می خواهم شبیه تو باشم" ساخته برادران شرمن (سازنده ترانه های انیمیشن کلاسیک کتاب جنگل) نشان می دهد که انتخاب درستی برای این نقش است.
مسلما جذاب ترین صدا متعلق به "بیل مورای" در نقش "بالو" خرسه است . هنرمند خوش زبان و خوش مشربی که در چشم های "موگلی" زل می زند و می گوید : "تو هیچ وقت کسی رو پیدا نمی کنی که بیشتر از من تو خطر افتاده باشه" . و او را به عنوان همدست همیشگی خود در یافتن عسل انتخاب می کند. باید اشاره کنم که این "کتاب جنگل" نسبتا تیره تر از نسخه های دیگر است و به خطرات جهت گیری انسان در مقابل جهان طبیعت اشاره هایی می کند. آتش که به عنوان "گل قرمز" در فیلم نام برده می شود نمادی از تخریب نقاط بکر و دست نخورده توسط انسان است . با همه این تفاسیر ، این ها ماهیت دوم فیلم ساخته"فاورو"است و واقعا تاثیرگذار است وقتی می بینیم که او چقدر راحت و بدون دردسر این نکات را بیان می کند.
مترجم: بابک مؤیدزاده
منبع: نقد فارسی
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
چرا به عقب برگردیم؟ هر فیلم دنبالهداری که ارزش دیدن داشته باشد باید به طور قانع کنندهای به این سؤال جواب بدهد- به خصوص یک دنباله با دو دهه فاصله، فیلمی آنچنان نمادین که در طول تیتراژ شروع خود به سینمای انگلستان انرژی دوباره بخشید.
جوابی که T2 Trainspotting دنی بویل ارائه میدهد همان جوابی است که هر کدام از ما ممکن است قبل از یک جلسۀ طولانی خودبینی نوستالژیک ارائه بدهیم: اول اینکه بفهمیم چه کسی هستیم، و دوم درک اینکه چرا به جایی که انتظار داشتیم نرسیدهایم. در سال 1996، در مونولوگی که تقریباً هر نوجوان بریتانیایی آن را از حفظ میدانست، دار و دستۀ معتادان و اراذل قطاربازی با افتخار و پر سر و صدا انتخاب کردند که زندگی را انتخاب نکنند. اما امروز، همۀ آنها با این احتمال نگران کننده کنار آمدهاند که در واقع ممکن است زندگی آنها را انتخاب نکرده باشد.
عاقبتِ آنها در بهترین حالت ترکیبی از بد و خوب است: مارک رِنتون (ایوان مکگرگور) در تلاش بوده که زندگی جدیدی را در آمستردام شروع کند، در حالی که فرانسیس بِگبی روانی (رابرت کارلایل) به خاطر قتل این بیست سال را در زندان سلطنتی ادینبورگ گذارنده و محکومیتش همچنان ادامه دارد. سایمون ویلیامسون (جانی لی میلر) همچنان در حال کلاهبرداری بوده و با اینکه یک شریک جرم جدید دارد (یک اسکورت بلغارستانی به نام ورونیکا که نقش او را آنجلا ندیالکووا بازی میکند)، اما از نظر اخلاقی هنوز هم مثل زمانی است که او را با نام سیک بوی[1] میشناختند. و بعد میرسیم به دانیل «اِسپاد» مورفی (ایوِن برِمنر) که خود را از بند هروئین آزاد کرده- سپس بعد از یک دوره، دوباره به هروئین روی آورده و پول و آیندهاش را دود میکند. این چهار نفر مثل همیشه باهم تناسبی ندارند، اما این بار در دو چیز بزرگ باهم مشترک هستند: گذشتهشان، و یک وحشت پایدار در مورد آیندهای که در انتظار هر کدامشان است.
فیلم جدید که مثل اولی فیلمنامهش توسط جان هاج نوشته شده است، اقتباس آزادی از رمان سال 2002 اروین ولش با نام پ*ورنو بوده و سرانجام پس از هشت سال بازنویسی و فرآیند به ظاهر سختِ گرد هم آوردن بازیگران اصلی (که شامل بر طرف کردن یک دهه بیگانگی بین بویل و مکگرگور هم میشد) به روی پرده آمده است.قسمت پ*ورنوگرافی رمان پ*ورنو- قسمتی که در آن سیک بوی یک فیلم پ*ورن خانگی میسازد- با یک طرح جدید برای باز کردن یک روسپی خانه در طبقۀ اول میخانۀ عمۀ سایمون، پورت سانشاین، جایگزین شده که عمداً در کنار یک انبار کالای قراضه واقع شده است.
بخشهایی از رمان ولش به فیلم راه پیدا کردهاند، یکی از بهترین آنها یک جوک با کیفیت در مورد فرقهگرایی گلاسکویی و ارتباط آن به شمارۀ پین یک کارت اعتباری است که بویل و گروه بازیگرانش آن را به سطح لذت بخشی ترقی دادهاند. و موتور اصلی داستان- تلاش سیک بوی و بگبی برای انتقام از رنتون که در آخر فیلم قبلی با سهم آنها از یک معاملۀ16000 دلاری مواد مخدر فرار کرد- همچنان سرجایش بوده و در حال دور گرفتن است. در یکی از آن افاضات کلام سیک بویی که بلافاصله قابل شناسایی هستند، سایمون با رنگ پریدگی میگوید: «موج نوسازی هنوز ما را نشسته است.» هاج به طور چشمگیری موفق شده است تا صدای متمایز هر شخصیت را بازیابی کند و ناگفته نماند که بازیگران هم در احیای نقشهای خود بسیار خوب عمل کردهاند.
شاید اتفاقی نبوده که میلر از زمان فیلم اصلی اینچنین قدرت ستاره بودن از خود نشان نداده است- بی ثبات و در عین حال جذاب، او مهرۀ محوری دراماتیک T2 است، حداقل بیشتر از مک گرگور که زمانبندی کمیک خوب، تیپ و ظاهر مکگرگور و یک مونولوگ محرک (به روز رسانی همان چیزی که خودتان میدانید) دارد، اما معمولاً یک نقش کمکی در داستانهای سایر افراد است. خوشبختانه برمنر همچنان یک ترکیب ترحم انگیز گوش و زانو است و با اینکه کارلایل کمی بیش از حد مجبور شده که از نقش کمیک به یک تبه کار تبدیل شود، هر جمله از نقشش را با تعهد کامل ادا میکند.
از صفرا صحبت شد و باید گفت که این فقط یکی از مایعات شومی است که بویل در فیلم به اطراف میپاشد: بقیه شامل خون، ادرار و فانتا میشوند. شالودۀ فیلم مدل پریمو اسکوز با دانۀ اضافی بوده، و از نظر بصری با یکنواختی و پیوستگی تأثیرگذاری با فیلم اصلی درهم ادغام میشوند. (کلیپهای زیادی وجود دارند) مثل فیلم اصلی، T2 هم به این راضی است که با هرچه که شخصیتهای فیلم به آن میپردازند وقت بگذارند. اتفاقات بسیار کمی در فیلم وجود دارند که به نظر بر جهت فیلم تأثیر میگذارند، و همان چیزهای کم هم دور و نامأنوس به نظر میرسند، تقریباً گویی که بعداً به آنها فکر شده است. همچنین سرشار از یادآوری فیلم اول است- برخی به همان اندازه که نامحسوس بوده تأثیرگذار بودند، سایرین به شدت دلفریب.
بهترین نمونه بخشی است که اسپاد متوجه میشود به پل ریجنت برگشته است، درۀ تنگ و عمیق ساختمانهای استیجاری که او و رنتون در ابتدای فیلم اول با ریتم موزیک Lust for Life ایگی پاپ در آن فرار کردند- یک حفرۀ ساکت و به طور نیروبخشی غمگین در داستان پر هیاهوی مرکزی. همچنین سفر بازگشت تلخ بازیگران اصلی به کارور، ایستگاه راه آهن پوشیده از مه در کنار دریاچۀ لاک اوسیان هم خوشایند است. رنتون میگوید: «ما به خاطر عمل یادآوری اینجا هستیم.» که سایمون در جوابش با خر خر میگوید: «تو به خاطر نوستالژی اینجایی. تو یک توریست در جوانی خودت هستی.» خب کدام است؟ قطاربازی اصلی- که امیدواریم مجبور نباشیم به آن T1 بگوییم- فقط یک ماه کمتر از بیست و یک سال پیش در انگلستان اکران شد، و بار جنونِ در حد افراط و جذاب بریتانیایی آن چنان واگیردار بود که حالا ناممکن است بفهمیم که آیا محصولی از زمانۀ خود بود یا زمانه محصول آن بوده است.
دنبالۀ آن شانس برابری با میراث فیلم اصلی را ندارد، اما آن را لکه دار هم نمیکند: با اینکه فیلم از سلف خود تغذیه میکند، به خودی خود هم ارزشمند است. کسی چه میداند، شاید شروع یک سنت جدید باشد. سری فیلمهای عاشقانۀ قبل از... ریچار لینکلتر را با مواد مخدر درجۀ یک در نظر بگیرید. T3، جمعه 29 ژانویۀ سال 2038؟ همین حالا این را در دفتر خاطرات خود علامت بزنید.
مترجم: رضا سیلاوی
منبع: نقد فارسی