-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
نقاط قوت
- فیلم برداری
- موسیقی متن
- شخصیت پردازی
- تیم بازیگری
سینما همیشه پربوده از درام های تلخ؛ درام هایی که بعضا واقعی بودند و ما حتی بعضی این داستان ها را بیخ گوشمان حس میکردیم. «سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری» یکی از همان درام های تلخ است اما چیزی که باعث ماندگاری این اثر و تمایزش با دیگر درام های سال های قبلی میشود، واقعی بودن و باور پذیری و همدردی پذیری فوق العاده در عین اوریجینال بودن و ناب بودن داستان است. پرداختن به موضوعاتی مانند تجاوز و قتل موضوع جدیدی نیست اما نحوه برخورد شخصیت ها و اتفاقات بعد از آن است که داستان مارا جذاب میکند و در عین داشتن ریتم نسبتا کند و رعایت تمام جنبه های فنی و هنری اثر، باعث میشود که حتی مخاطب عام سینما هم با داستان ارتباط نزدیکی برقرار کند. داستان درباره ی مادری به نام میلدرد هیز است که دیگر صبرش به سر آمده و میخواهد بانوشتن جملاتی روی بیلبورد های خارج از شهر خشمش (رنگ قرمز این تابلوها خودگویای این امر هستند) نسبت به بی تفاوتی پلیس نسبت به پرونده قتل و تجاوز دخترش نشان دهد تا بالاخره کاری بکنند. اما همه چیز درباره ی پیدا کردن قاتل نیست. این بیلبورد ها آغازی برای شروع تغییراتی درونی درشخصیت هاست که موضوعی مانند «عشق» بیش از همه ی آن ها توی چشم میزند. اشتباه نکنید، این عشقی که از آن صحبت میکنم، عشق لیلی و مجنونی نیست، این عشق بین ما است که ما انسان ها را سرنگه داشته. رییس پلیسی که برای عشقش به خانواده اش خودکشی میکند که مبادا سرطانش موجب رنجش آنها شود، به همکارش نامه مینویسد که عشق تنها چیزی است که نیاز دارد تا به یک کاراگاه خوب بتدیل شود، به عشق مادری احترام میگذارد و اجاره ی هفت ماه آینده ی بیلبورد ها را میدهد. این عشق، عشقی است که وقتی میلدرد مکالمه اش را بادخترش بیاد می آورد باعث عذاب کشیدن این مادرمیشود. این عشق، انسانیتی است که رد ولبی با وجود این که متوجه میشود زیر آن صورت باند پیچی شده، افسردیکسنی است چندروز پیش آن را ازپنجره بیرون پرت کرده و کتکش زده، برای او آب پرتقال میریزد و دیکسن به خوبی متوجه آن می شود.فیلم درباره ی جنگیدن است، نه امید. از همه ی این ها که بگذریم، کارگردانی بی نظیر مارتین مک دونا است که این اثر بی نظیر را پدید آورده. تصاویری که در عین چشم نوازی وزیبایی، دردناک اند. مارتین مک دونا تصویر این سه بیلبورد را در هر مقطع، به طرز متفاوتی نشان میدهد؛که هرکدام گویای موقعیتی ست که شخصیت ها در حال تجربه آن هستند(آتش گرفتن آن ها که نشان ازآشوب است). آرامش مرگباری که این بیلبورد ها دارند نشان از درونی بودن رنج و درگیری است. این کارگردان با فیلمنامه ی قوی اش، و پرداخت به اندازه و به جای شخصیت ها، به بازیگران اجازه داده تا بتوانند به بهترین نحو ممکن این کاراکترها را نشان دهند. مثلا به نگاهی به شخصیت های فرعی(رد ولبی، رابی یا حتی جمیز بابازی پیتردیکنلج) و نحوه حظور هرچند کوتاه اما باکیفیت آن ها متوجه منظورم میشوید. «سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری» دارای یه تیم بازیگری فوق العاده نیز هست. فرانسیس مک دورمند که به بهترین شکل نقش زنی که باهمه ی دنیا لج است و درخلوت خود اشک میریزد و هنوز باخودش کنار نیامده را با تمام ریزه کاری هایش بازی کرده. وودی هارلسونی که بعد از نقش آفرینی در نقش های مکمل«جنگ سیاره میمون ها» و «کاراگاه واقعی» یک نقش مکمل عالی دیگر به کارنامه اش اضافه کرده. اما خاص ترین و یکی از بهترین نقش آفرینی های فیلم، سم راکول در نقش جیسون دیکسن است که بسیار عالی روند تبدیل یک شخصیت منفورو مغرور و خودخواه در اول فیلم به مردی که کمک کننده است را به نمایش میگذارد. «سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری» نه تنها یکی از بهترین و خاص ترین فیلم های امسال، که چندسال اخیر است. فیلمی که با تصاویرش محسورتان میکند، موسیقی اش شمارا به عمق میبرد و چنان خط باریکی بین حادثه و ما میکشد که همه ی ما با تمام وجود شخصیت ها را درک میکنیم.
امید مرادی 2 اسفند 96