هرچند ماه یکبار در سینمای آمریکایی شاهد این هستیم. بازبینی و کاوش در زندگی چند رفیق دبیرستانی که یک شخصیت اصلی کمی خوشگل دارد با یکی دو تا رفیق تپل که بروروی چندانی نداشته و خنگ به نظر می رسند. بدون اینکه درک چندان دقیقی از وضعیت خانواده و دردسرهای والدین داشته باشند، در مدرسه شیطنت میکنند، سیگار میکشند و یواشکی مواد میزنند، دنبال اولین تجربهی همخوابگی هستند، تو گروه تئاتر رقابت میکنند، در تکاپوی اخذ مجوز برای رفتن به کالج هستند و سر آخر نگران شریک مراسم رقص آخر دوره که نهایتاً همهچیز به خوشی تمام میشود و فیلم پیام خود را منتقل میکند. یکی از کلیشههای پوست کلفت سینمای صنعتی آمریکا، چراکه تا به امروز دوام آورده و با کمی تغییر تروتازه و حتی به اوج توجهها هم میرسد. این بار "گرتا گرویگ Greta Gerwig" زنِ تازه کارگردان شدهی آمریکایی شانس خود را در این تم آزموده که خب موجب محبوبیتش هم شده است. خیلی از تماشاگران بزرگسال تصوری واقعگرایانه از فیلم دارند و فکر میکنند اکثر رویدادهای درون اثر از زندگی خود "گرویگ" وقتیکه در ساکرامنتو (محل وقوع فیلم) بزرگ میشده الهام گرفته شده است. درحالیکه تنها وجوه مشترک میان کارگردان و شخصیت اصلی فیلم، دختری با نام مستعار "لیدی برد Lady Bird" ، در شهر ساکرامنتو، رفتن به مدرسهی خصوصی کاتولیک، فعالیت در گروه تئاتر و نداشتن علاقه به این شهر بوده است. کارگردان/نویسنده فیلم هیچگاه در دبیرستان نام مستعاری نداشتهمواد مصرف نمیکرده، مادر و خانوادهای با این اوضاع lady3نداشته و هیچکدام از کارهای لیدی برد را انجام نمیداده است درحالیکه در مصاحبههایش اظهار میکند که آرزوی انجام آنها را همواره در دل اینطرف و آنطرف میبرده است. ازاینرو فیلم حاوی شخصیتهای ساده لیک کاملاً تخیلی است. اما اینکه چرا فیلم کاملاً کلیشهای او اینقدر موردتوجه قرار گرفته (البته نه از نظر گیشه) حتماً دلیل خاصی داشته است. خب، گریم و طراحی لباس فروتنانه، هدایت موزون بازیگران، مقاومت در مقابل وسوسهی مبالغهآمیز کردن برخی اتفاقات و البته هنرنمایی چندتایی از آرتیستها مانند خانم "سیرشا رونان Saoirse Ronan" همه در این قضیه نقش داشتهاند اما به تصور ما دلیل این توجه در جای دیگری است. "گرویگ" کارگردان مدتهاست که نقشهی ساخت فیلمی در این مایه را در سر میپرورانده است و با مرور دقیقی بر تمام فیلمهایی با موضوع نوجوانانه تمام جزییات را برای مدتی طولانی تنظیم و مدام آنها را ویرایش میکرده است. در حقیقت و در خلال این فرآیند او رِندانه با برش دادن و چسبانیدن بهترین قسمتهایی که در فیلمهای مشابه قبلی وجود داشته توانسته با حذف زوائد خستهکننده فیلمش را برجسته کند. حتی در سطحیترین فیلمهای بچه دبیرستانی هالیوودی بازهم یک چندتایی دیالوگ شیرین تفکر زا و صحنهی درگیر کننده به گوش و چشم میرسد و میآید. منتها در فیلم "لیدی برد" تعداد آنها از حد انتظار فراتر رفته است تا آنجا که به این کشمکش تلخ و شیرین دوران نوجوانی رنگ متفکرانه پاشیده بود.
lady4"لیدی برد" یا همان کریستین در آستانهی تمام کردن دوران شوخ نوجوانی و پا گذاشتن به فصل جدی جوانی دچار نوعی بحران هویتی شده است. بلوغ جسمی را حس میکند و در روابطش با همسالان و بزرگترها تنش میسازد تا هم لذت ببرد و هم خودآزاری کند. شاید دارد تمام احتمالات برای شکل دادن به هویت جوانی را میآزماید تا به شایستهترین آنها برسد. از تفاهم با دیگران خصوصاً مادر و برادری که به فرزندخواندگی پذیرفتهشده و دوستدخترش که همگی در یک خانه زندگی میکنند لجوجانه سر باز میزند و تمام محدودیتهایی که برای دل خواستههایش به وجود آمده را بر سر شهری که در آن زاده و بزرگشده یعنی ساکرامنتو آوار میکند. تغییرات کیفی که در درونش در حال اتفاق افتادن هستند را شناسایی میکند اما به درک کردن آنها پشت می کند. از همدردی دیگران خصوصاً پدر برای رسیدن به مقصود خودش که آن را از پشت شیشهی غبارگرفتهی زادگاهش همواره نظاره میکند سوءاستفاده کرده و صلاح میداند پس از رسیدن به هدف دست به دلجویی زند. از جذابیت روابط بین فردی غافل نیست اما همهی آنها را به پسر و دخترهای همسن خود که به آنها اهمیت میدهد محدود میکند و ازآنچه در دل بزرگترها میگذرد خبری نمیگیرد. سردرگمی طبیعی که در این سن عارض همه میشود در او به آسیبهای ملایم روانی و کمی هم فیزیکی منتهی میشود و از حجم نگرشهای مثبت در وی کم میکند. اگر به گروه تئاتر ملحق میشود تنها برای جلبتوجه نیست بلکه میخواهد قابلیتهای روابط اجتماعیاش را در ایجاد صمیمیت بیازماید. به لحاظ فکری میخواهد از سنش جلوتر باشد اما رفتارهای طبیعی گرایانه ی این دوران او را به انجام همان شوخیها و دروغهای معمول وامیدارد. بااینکه خود را زرنگ میداند اما در انتخاب اولین دوستپسر دچار اشتباه وحشتناکی میشود ولی مأیوس نشده اما نهایتاً بازهم از این نوع ارتباط سرخورده شده و متوجه میشود باید از روی تفنن به آن نگاه کند. از تجربیاتش در اولین همخوابگی چندان راضی نیست و از بخش عاطفی آن چیزی نصیبش نمیشود. بهطورکلی شخصیتی نیست که نظیر آن را بتوان راحت در اطراف خود پیدا کنید. جهت پیکان بردارهای درونش به هر سویی است که برآیند گیری از آنها را غیرممکن میکند. نویسنده و کارگردان، مانند دکانی که همهچیز میفروشد ویژگیهای جورواجوری را در ویترین او به نمایش گذاشتهاند که در عالم امکان وقوع آن خیلی محتمل نیست اما نحوهی پیشبرد قصه با مشغول کردن ذهن بیننده با جزئیاتی که به آنها پرداخته نمیشود و همچنین ظرافت بازی هنرپیشهای که برای ایفای نقش این دختر بهظاهر معمولی اما درواقع غیرمعمولی قرارداد امضاء و وزن کم کرده، بیننده را باکمال میل وادار میکند تا با وی همراه و همساز شود.
lady5فیلم خانم "گرویگ" اگرچه قابلتوجه است اما تأثیرش عمیق و طولانیمدت نبود خصوصاً برای افرادی که از نوجوانی فاصله گرفتهاند. وارونه و غیرمستقیم تعریف کردن از زادگاهش نه برای آمریکاییان بلکه حالا با مشهور شدن فیلمش، برای جهانیان زیرکانه بود که با خوشاقبالی نیز همراه شد. جزئیاتی در فیلم بودند که مطرح و سپس هوشمندانه رها میشدند مانند بیماری "پدر لویاچ Father Leviatch" ، برادری از نژادی دیگر، تاثیر مدرسه کاتولیکی و چندتایی دیگر که بدون برهم زدن تمرکز بیننده بر روی موضوع اصلی اجازهی خسته شدن به تماشاچی را نمیداد. از اینکه پرژکتورهای زیادی را برای برق انداختن به فیلم و پوست بازیگرانش روشن نکرده بود خوشحال شدیم. دیالوگها کمی برای نوجوانانی در این سن سنگین بود و قسمتهای مهم آن بیشتر بزرگ سالانه به گوش میرسید که این با توجه به اینکه معمولاً نویسندگان در خارج از این دوران آنها را مینویسند جلوگیری کردن از آن اجتنابناپذیر خواهد بود. برحسب تجربهای که از اینچنین فیلمهایی داشتیم ابتدا آن را خیلی جدی نگرفتیم لیکن چون فیلم از استانداردهای موردنظر ما بالاتر بود با یک حالت کمی متفکرانه به آن امتیاز بیشتری دادیم. بههرحال شاید خطا نرفته باشم که فیلم "لیدی برد" را یک عذرخواهی 90 دقیقهای کارگردان فیلم بدانیم از اشتباه دوران نوجوانیاش دربارهی ساکرامنتو و همچنین تجلی آرزوهای ازدسترفته برای دورانی که همهی ما تصور میکنیم میتوانست خیلی جسورانهتر و خوشتر ازآنچه گذشت میگذشت. اثر خانم گرویگ بااینکه چندان غافلگیرانه نبود بااینکه چندان مهیج نبود بااینکه چندان خارقالعاده نبود اما مانند پر دادن کفتری بود با بالهای قیچی شده که گمان میکردیم حتی به لب بام هم نخواهد رسید ولی ناباورانه توانست که تق تق کنان در آسمان ساکرامنتو اوج بگیرد و دور این شهر بارها چرخ بزند، مانند ماشینی بود که نمیشد با آن تخت گاز رفت اما قِر قِر کنان برای گردشهای شبانه در خیابانهای ساکرامنتو معرکه به نظر میرسید، مانند باد سرمستی بود که اگرچه نمی توانست پره های سنگین یک آسیاب قدیمی در حاشیه ی ساکرامنتو را بچرخاند اما زوزه کنان زلف های ما دخترکان را در حال و هوای ناهشیاری نوجوانی حسابی آشفته می کرد.
با تشکر از اینکه وقت گذاشتین
سلام
جنگ عقیده بر سره حق و باطل در این پروژه بسیار بارز است عقیده به باورها در متافیزیک و ناباورها در دنیای خارج از زمان را بصورتی ماهرانه البته باکمی ضعف در انیمه گرافی و تعریف داستان های تکراری در قسمت های متشابه کمی به سریال تنزل امتیاز داد. درکل افراد دستندکار بازیگران و عوامل این مجموعه کاری زیبا را بصورت جلوه هننرمندانه به نمایش گذاشتند
در روایتی از اهل بیت ع امده که انسان با سبک زندگیش و میزانه گناه و عمل صالحش در باطن زمان درون خویش به یک حیوان تبدیل میشوند که بسته به ظرفیت نوع زندگیش پیش میرود
در علم از نظریات فلاسفه دانهای مختلف ادیان بر این باور هستند که بعداز گل تشکیل دهنده انسان حیوانات تشکیل شدند که در قران کریم و تورات به ان اشاره شده است که در اصل درزمان درون ایجاد میشود تا اینکه درزمان برون این فرمول شکسته شود
در این سریال با درنظرگرفتن حقایق فرمول بشریت اما بصورت فانتزی با چاشنی داستانهای کاذب و مفرح نمایشی به پرده تصویر کشیده شد تا هم به نیت پشت پرده اوانجلیستی حاکم در دنیا ادای احترام بکنند و با وارد شدن در قلب ادیان ابراهیمی برمبنای شیطانی ضربه وارد کنند که واقعا هم موفق عمل کردند متاسفانه
کارکترهای سریال
۷گریم با ۷کلید به چوبه عصای حضرت موسی ع ختم میشوند که در اینجا عوامل این سریال بانهایت بی شرمی و بی صداقتی در تاریخ سریال را با محوریت امریکا و اسراییل که محافظ کل بشریت هستند سوق میدهد به ذهن مخاطب
گریم که چشم بینا چشم بصیرت دارد همه چیز را میبیند یعنی همان علم زمان درون که فقط افراد خاص میتونند به این مکتب برسند که در سریال یک امریکایست بعنوان نماینده امریکا در کنار ریسش که یک یهودی هگزنبیست است بعنوان نماینده اسراییل با ترفندی مقتدر اما با اختلاف در کنارهم به همکاری در صلاح دنیا پیش میروند . ما اینجا باز طی سالها فیلم و سریال امریکای میبینیم که یک امریکای بدنبال ایجاد دنیای پراز صلح و دوستی میگردد تا یک فرد جهان سومی متاسفانه این درحالیست که کل عالم از ۳ دین بزرگ ابراهیمی در خاورمیانه تا علم و دانش در این منطقه تمام بشر مدیون خاورمیانه هستند برای کسب اموزش و رفاه زندگی ولی ما از سمت دستندکاران این مجموعه خیانت هارو مدام با نمایش های دروغین و کاذب به نفع نژاد خود به نمایش اجرا میگمارند
بلودباد همکار گریم
در علوم متافیزیک و ماورا طبیعت و زمان درون رازها و قانون های ویژه ای نهفته است مانند گرگ
گرگ یک حیوان عجیبیست که با رازهای مختلفی زندگی میکند. تنها حیوانی که میتواند در زمان درون با اجنه ها درگیر بشوند گرگها هستند که شبها بر روی بلندی بعداز تهدید جن شر زوزه میکشد و انهارا فراری میدهند . گرکها وقتی ماه قرص کامل میشوند شکار ویژه گروهی را تشکیل میدهند تا اجنه های شر را که از حصار بین زمان درون وبرون خارج شدن درگیر میشوند که این حرکت از ویژگی های عجیب گرگهاست که در قانون جنگل برای تمدن های مختلف یک اصول شده است همانندمایاها سرخپوستها و بومی های افریقای و ساحران مختلف در سایر نقاط جهان. همانطور که مستحضر هستید در فرهنگ سرخپوستان شبهای خاص اتشی یرقرار میکنند با ماسک گرگ نمای بدور اتش بر خلاف جهت ساعت میچرخند که اتش جنس اجنه هاست و گرگ هم تنها محوریت ضد اجنه ها برای ازبین بردن شر برای سنت سرخپوستان یک مکتب شده است که اینجا خلاصه بیان کردم
گرگ برای ساحران خیلی ارزشمند هستند وقتی یک ساحر موکلی میگیرد برای کنترل ان اجنه از گرگ یا اعضای بدن گرگ مانند جگر گرگ دندان و موی گرگ در مراحل نگهداریش با نیات شیطانیشان از انها استفاده میکنند
گریمی که چشم بصیرت دارد دوستش بلودبادیست که بهترین ویژگی را برای ازبین بردن شر دارد
فرهنگ باستان ایرانی در گریم
در باستان ایران که از قدیمی ترین تمدن و فرهنگ بشریت است در کنار تمدن مصر و چین باستان باهم در یک نظام ایلومیناتی جن پرستی دوران بسیار طولانی را گذراندن تا کل جهان نفوذ و در اخر به تمام مکتب هاهم وارد شد و شد یک سنت
در ایران باستان جن پرستی بسیار رواج داشت که حتا قبرستانی از جنها بناهای از انها و علوم ۵کتاب غریبه مانند کیمیا سیمیا دیمیا لیمیا و غیره در تمام مکتب خانه های درسی وجود داشت
در این سریال بانهایت ظرافت ایران باستان راکه همسو با تفکرات الان ایلومیناتی خودشان بود بنمایش گذاشتند
شان توب و شهره ارغداشلو که هردو ایرانی هستند جادوگر اگزنبیست و زایبربیست هستند به نمایندگی ایران باستان در این پروسه به صحنه نمایش در میایند متاسفانه
ددپول نقش مهمی در سینمای ابرقهرمانی دارد چرا که توانست دنیای نسبتا شاد و خوشحال این گونه آثار را به وجههای از خشونت و شوخیهای بزرگسالانه ببرد و نظر منتقدین و مخاطبین را جلب کند. دنیای سینمایی مارول گیشههای سینما را به تسخیر خود در آورده و کافیست با نیم نگاهی به جدول باکس آفیس کنونی، متوجه این مساله بشوید. سیاستهای دقیق مدیران استودیوی دیزنی نیز در کنار مارول بی تاثیر نبوده و این دو کمپانی توانستند لااقل در عالم سینما از رقیب فعلی خود، دی...
صفحه فیلم
ددپول نقش مهمی در سینمای ابرقهرمانی دارد چرا که توانست دنیای نسبتا شاد و خوشحال این گونه آثار را به وجههای از خشونت و شوخیهای بزرگسالانه ببرد و نظر منتقدین و مخاطبین را جلب کند. دنیای سینمایی مارول گیشههای سینما را به تسخیر خود در آورده و کافیست با نیم نگاهی به جدول باکس آفیس کنونی، متوجه این مساله بشوید. سیاستهای دقیق مدیران استودیوی دیزنی نیز در کنار مارول بی تاثیر نبوده و این دو کمپانی توانستند لااقل در عالم سینما از رقیب فعلی خود، دی سی، جلو بزنند (و البته در باقی موارد همچون صنعت بازی های ویدئویی و انیمیشن و... همچنان عقبتر هستند.)
اما خارج از همکاری دیزنی و مارول، هنوز برخی از شخصیتهای این ناشر کمیک آمریکایی تحت لیسانس دیزنی قرار نگرفتند و دو بخش نسبتا بزرگ مارول در دستان استودیوی فاکس قرن بیستم باقی مانده است (شاید جالب باشد بدانید که کاراکتر هالک هم در حقیقت هنوز برای کمپانی فیلمسازی یونیورسال است که به صورت توافقی در فیلمهای مارول-دیزنی حضور دارد.) «مردان ایکس» و« ۴ شگفت انگیز» دو بخشی هستند که هنوز دیزنی نتوانسته حق و حقوقشان را از فاکس بخرد و دنیای سینمایی مجزای خودشان را دارند.
زمزمههایی مبنی بر اقدام این دو استودیو به گوش میخورد و خبر دادهاند که دیزنی قصد خرید فاکس را دارد که البته فعلا خبر کمی روی هوا مانده، چرا که کمپانی مخابرات کامکست COMCAST قصد دارد با رقم بالاتری فاکس را بخرد و وسوسه فاکس شاید باعث به هم خوردن این ادغام شود؛ ادغامی که برای طرفداران رویای ترکیب دنیای ایکس من و انتقام جویان را به همراه داشت. (دنیای سریالی نت فلیکس مارول هم که کاملا مجزا از جهان سینماییاش است و شامل کاراکترهایی چون پانیشر و الکترا و بیباک و... میشود)
به هر حال تا اطلاع ثانوی به علت وجود این لایسنسهای جداگانه برای دو استودیو، خبری از دیدن همزمان ددپول و اسپایدرمن روی پرده سینما نیست. فاکس از پتانسیل ایکس من تا امروز خوب بهره بده و سود خوبی هم از این کاراکترها به جیب زده است. ساخت فیلمهای مجزای ولورین (که آخرین آن با نام لوگان اکران شد) راه را برای ساخت اسپینآفهای مجزای دیگر از کاراکترهای مردان ایکس باز کرده و ددپول و در آینده نزدیک به احتمال زیاد شخصیت «گامبیت» هم دچار فرنچایز سینمایی خود خواهند شد.
(در مورد ۴ شگفت انگیز اما فاکس تا امروز خوب عمل نکرده و احتمالا مجبور شود برای بار دوم هم این سری را ریبوت کند چرا که اگر چند سالی از این کاراکترها فیلم نسازد، به صورت اتوماتیک لایسنس مجوزش از چهار شگفت انگیز خارج میشود!)
هوشمندی دستاندرکاران فاکس اما به سمت ددپول نرفت و این تلاشهای رایان رینولدز بود که توانست آنها را برای ساخت ددپولی مجزا راضی کند. او که در فیلم ولورین هم همین نقش را البته با هیبتی بسیار داغونتر برعهده داشت! با هزار مکافات و ساخت ویدئویی تست از این شخصیت توانست چراغ سبز سران فاکس را برای ساخت فیلم جداگانه ددپول بر عهده گیرد. (در این بین احتمالا عرضه بازی ویدئویی ددپول و استقبال نسبی مخاطبان از این شخصیت هم چندان در تصمیم استودیوی فاکس بی تاثیر نبود.)
فیلم نخست با بودجه 58 میلیون دلاری ساخته شد و فروشی 800 میلیون دلاری با خود به همراه داشت!همین امر هم باعث شد که فاکس قرن بیستم دستور کار فیلم دوم را هرچه سریعتر صادر کند و بودجه آن هم دوبرابر زیاد کرد. اما جدا از این رودهدرازیها درباره فاکس و مارول و... آیا ددپول 2 توانسته فرمول موفقیت فیلم نخست را تکرار کند یا همانند اکثر دنبالههای سینمایی دچار یک سقوط نسبی در قسمت دوم خود شده است؟
خطر لوث شدن داستان: قصه ددپول جدید چند مدت بعد از قسمت اول آغاز میشود، زمانی که وید ویلسون (با بازی رایان رینولدز) دیگر به لباس ابرقهرمانی ددپول خود عادت کرده و همراه همسر زیبایش ونسا (با بازی مورنا باکارین) زندگی خوب و خوشی دارند و حتی قصد بچهدار شدن هم دارند. در گیرو این دار این تصمیم و گذر عمر زندگی خود هستند که عدهای خلافکار به منزلشان حمله کرده و با کشتن ونسا، ددپول را داغدار میکنند.
ددپول که خودش را نیز مسبب مرگ عشقش میداند پیراهن خود را پاره کرده و رو به بیابان میرود! او سعی میکند خودش را بکشد ولی به علت ویژگی سوپرقهرمانیاش هیچجوری نمیمیرد و از سر ناچاری پیش دوستان ایکسمنیاش میرود. کلوسوس به او پیشنهاد میکند که ددپول به گروه ایکس منها به صورت کارآموز وارد شود. ددپول هم در وهله اول مقاومت میکند و بعد تصمیم میگیرد که به عنوان کارآموز به آنها ملحق شود. اما اوضاع درست پیش نمیرود و ددپول نهایتا تصمیم به ساخت گروهی به سرکردگی و قوانین مخصوص به خود موسوم به گروه ایکس فورس X FORCE میگیرد... پایان خطر لوث شدن داستان
نمیتوان برای ددپول 2 یک حکم کلی صادر کرد و آن را یک دنباله ضعیف دانست اما از طرفی هم نمیتوان آن را یک فیلم عالی دانست. ضعفهایی در برخی بخشها خود را آشکار میکند ولی در برخی سکانسها هم انصافا بهتر از نسخه اول عمل میکند. شلوغی بیش از حد فیلم نسبت به نسخه اول، باعث بروز اشکالاتی در کلیت فیلمنامه شده ولی هسته اولیه داستان آنقدرها هم بد نیست.
ضمن اینکه فیلم به زیرکی از قابلیت شکستن بعد چهارم ددپول (زمانی که این کاراکتر با مخاطب حرف میزند)استفاده کرده و با ادای دیالوگهایی چون: «خاک بر سر فیلمنامه نویس این فیلم!» این ضعفها رو پوشانده و به آنها علیت داده است.
کارگردان نسخه دوم تغییر یافته و این بار دیوید لیچ روی صندلی کارگردان نشسته، کسی که در خلق صحنههای اکشن فیلم «جان ویک» سهم داشته و فیلم مستقل خودش با نام «بلوند اتمی» هم در همین ژانر اکشن به موفقیت نسبی دست پیدا کرده بود. دیوید لیچ از این تعدد کاراکتر به خوبی بهره برده و به خاطر علاقه شخصی که به عدم استفاده از تکنولوژیهای کامپیوتری CGI دارد، توانسته صحنههای اکشن نابی را بسازد؛ هرچند شاید میتوانست با توجه به بودجه دوبرابری و کاراکترهای فیلم این صحنهها کمی نفسگیرتر هم باشد.
رایان رینولدز برچسب جدانشدنی از شخصیت ددپول است و آنطور که گمانه زنیهای میگوید نقش بسزایی در تعیین دیالوگهای این شخصیت دارد. مزه پرانیها و صحبت مستقیم با بینندگان فیلم در ددپول 2 بامزه بوده و طرفدار ان کامیکها را خنده رودهبر میکند و شوخیهای دیگری هم برای عموم تماشاگران دارد تا فیلم را خیلی شخصی نکند. همان ثانیه شروع فیلم ددپول با دیالوگ «گور بابای ولورین» کلام را آغاز میکند و تیتراژی را ارائه میکند که فرنچایز جیمز باند را به سخره میگیرد. این هجویهها در طول فیلم به وفور دیده میشود و نکات ریز خندهداری در جای جای فیلم وجود دارد که بیننده هوشمندتر را قلقلک میدهد.
شوخیهای رینولدز در این قسمت از فیلم پارا فراتر گذاشته و با رقیب خود یعنی DC هم شوخی میکند (جایی در فیلم به شخصیت منفی قصه تیکه میپراند که تو خیلی تاریکی! مطمئنی از دنیای سینمایی دی سی نیستی؟) ددپول ترکیب خوبی از اکشن و کمدیست و بالانسی که بین این دو موضوع را در طول مدت زمان خود رعایت میکند، ستودنیست.
شخصیتهای اضافه شده به فیلم زیاد هستند و با اینکه عدهای از آنها در دنیای کامیکها اسم و رسمی دارند (البته نه به اندازه ابرقهرمانان اصلی) اما زود هم از فیلم کنار گذاشته میشوند. در کل بین این شخصیتها دومینو و کیبل (با بازی جاش برولین) بیشتر از دیگران به چشم میآیند (و البته یک شخصیت دیگری که به عنوان سورپرایز در فیلم در نظرگرفته شده و برای اسپویل نشدن فیلم از آوردن اسم آن معذورم) جاش برولین که در جهان سینمایی مارول و دیزنی توانسته ضدقهرمانی بینظیر همچون ثانوس را خلق کند، در این فیلم نقش سادهتری دارد که آدم را یاد قهرمانان دهه 80 میلادی و آرنولد سری ترمیناتور و یا رمبو میاندازد (اساسا ایده اولیه ساخت شخصیت کیبل هم قهرمانانی چون رمبو و ترمیناتور بود)
به شخصه امید چندانی به فیلم ددپول ۲ نداشتم و تصور میکردم که این فیلم هم همانند دیگر آثار سینمایی که تبدیل به یک فرنچایز دنبالهدار میشوند، با ساخت قسمتهای بعدی خود صرفا بدنبال سودجویی باشد و اصالت فیلم نابود شود. فیلم Deadpool 2 اگرچه تاحدی بازیچه این ماجراها شده و بیشتر از پیش به فیلمهای ابرقهرمانی روتین این روزها شبیه شده، اما کماکان خون و اصالت کثیف و بامزه کاراکتر ضدقهرمان خود را حفظ کرده و امیدوارم که نهایت در همین تیغ دو لبه پیش برود و سیاستهای استودیو (به خصوص اگر با دیزنی شاد و شنگول ادغام شود این خشونت و کمدی در خطر قرار میگیرد!) بیشتر از این آن را به لغزش در نیاورد که کار خراب میشود.
Under the dome یا زیر گنبد دربارهی ساکنان شهر کوچک چسترز میل است که ناگهان در یک روز قشنگ گنبدی شفاف دور شهرشان به وجود میآید و آنها را از دیگر نقاط دنیا، و طبعا از تمدن و نشانههای آن (برق، گاز ، اینترنت، مخابرات و ...) جدا میکند.هیچکس نمیداند این گنبد مرموز چیست و از کجا آمده است، فقط با دادن چند کشته میفهمند که چیزی از آن رد نمیشود.
جلوههای ویژه Under the dome برای یک سریال نسبتا خوب است، سکانس نصف شدن گاو از وسط به خصوص سکانس تاثیرگذاریست. از نکات مهم این سریال این است که از روی یکی از کتابهای استفن کینگ به همین نام ساخته شده و خود او هم جزء تهیهکننده]هاست، اسم بزرگ دیگر سریال هم استیون اسپیلبرگ به عنوان تهیهکننده است. مشکلی که بسیاری از سریالهای آمریکایی دارند این است که به خاطر یکسری مسایل درون شرکتهای سازنده تیم سازنده سریال هر چه در چنته دارند در اپیزود اول یا پایلوت رو میکنند و در اپیزودهای بعدی سریال از تب و تاب میافتد، Under the dome هم تقریبا از همین مشکل رنج میبرد، بعد از شروع طوفانی در قسمت اول در قسمتهای بعدی ریتم سریال بسیار کند میشود و اطلاعت بصورت قطرهچکانی به مخاطب داده میشود، بطوری که داستان و وقایع روی داده در بعضی اپیزودها را در یکی دو جمله میتوان خلاصه کرد.
استفن کینگ نویسنده تواناییست و معمولا کارهای خوبی از روی آثارش ساخته میشود اما Under the dome به نظر من یکی از آنها نیست. تا جایی که من فهمیدم گویا بسیاری از شخصیتهای کتاب برای اینکه در قالب یک درام تلویزیونی درآیند تغییراتی یافتهاند و همین به کلیت ماجرا ضربه زده(در باب این یک قسمت خیلی مطمئن نیستم). شخصیتها چیزی نیستند که شما از یک جامعه مستقر در شهری کوچک که اقتصاد اصلیش کشاورزیست انتظار دارید، نحوه لباس پوشیدنشان و رفتارشان به هیچ وجه با موقعیتشان سنخیت ندارد. بعضی از شخصیتها هم تا حد زیادی سطحیاند، مثلا لیندا کلانتر شهر تا حد زیادی شبیه یک دختربچه ۱۲ ساله رفتار میکند.
Under the dome سریال نسبتا خوبیست و ایدهی جالبی (با وجود تکراری بودن) دارد اما حداقل برای من سریال دلچسبی نیست و دیگر آن را دنبال نخواهم کرد. اگر دنبال یک سریال در ژانر میستری با رگههای درام میگردید امتحانش کنید.