هرچند ماه یکبار در سینمای آمریکایی شاهد این هستیم. بازبینی و کاوش در زندگی چند رفیق دبیرستانی که یک شخصیت اصلی کمی خوشگل دارد با یکی دو تا رفیق تپل که بروروی چندانی نداشته و خنگ به نظر می رسند. بدون اینکه درک چندان دقیقی از وضعیت خانواده و دردسرهای والدین داشته باشند، در مدرسه شیطنت میکنند، سیگار میکشند و یواشکی مواد میزنند، دنبال اولین تجربهی همخوابگی هستند، تو گروه تئاتر رقابت میکنند، در تکاپوی اخذ مجوز برای رفتن به کالج هستند و سر آخر نگران شریک مراسم رقص آخر دوره که نهایتاً همهچیز به خوشی تمام میشود و فیلم پیام خود را منتقل میکند. یکی از کلیشههای پوست کلفت سینمای صنعتی آمریکا، چراکه تا به امروز دوام آورده و با کمی تغییر تروتازه و حتی به اوج توجهها هم میرسد. این بار "گرتا گرویگ Greta Gerwig" زنِ تازه کارگردان شدهی آمریکایی شانس خود را در این تم آزموده که خب موجب محبوبیتش هم شده است. خیلی از تماشاگران بزرگسال تصوری واقعگرایانه از فیلم دارند و فکر میکنند اکثر رویدادهای درون اثر از زندگی خود "گرویگ" وقتیکه در ساکرامنتو (محل وقوع فیلم) بزرگ میشده الهام گرفته شده است. درحالیکه تنها وجوه مشترک میان کارگردان و شخصیت اصلی فیلم، دختری با نام مستعار "لیدی برد Lady Bird" ، در شهر ساکرامنتو، رفتن به مدرسهی خصوصی کاتولیک، فعالیت در گروه تئاتر و نداشتن علاقه به این شهر بوده است. کارگردان/نویسنده فیلم هیچگاه در دبیرستان نام مستعاری نداشتهمواد مصرف نمیکرده، مادر و خانوادهای با این اوضاع lady3نداشته و هیچکدام از کارهای لیدی برد را انجام نمیداده است درحالیکه در مصاحبههایش اظهار میکند که آرزوی انجام آنها را همواره در دل اینطرف و آنطرف میبرده است. ازاینرو فیلم حاوی شخصیتهای ساده لیک کاملاً تخیلی است. اما اینکه چرا فیلم کاملاً کلیشهای او اینقدر موردتوجه قرار گرفته (البته نه از نظر گیشه) حتماً دلیل خاصی داشته است. خب، گریم و طراحی لباس فروتنانه، هدایت موزون بازیگران، مقاومت در مقابل وسوسهی مبالغهآمیز کردن برخی اتفاقات و البته هنرنمایی چندتایی از آرتیستها مانند خانم "سیرشا رونان Saoirse Ronan" همه در این قضیه نقش داشتهاند اما به تصور ما دلیل این توجه در جای دیگری است. "گرویگ" کارگردان مدتهاست که نقشهی ساخت فیلمی در این مایه را در سر میپرورانده است و با مرور دقیقی بر تمام فیلمهایی با موضوع نوجوانانه تمام جزییات را برای مدتی طولانی تنظیم و مدام آنها را ویرایش میکرده است. در حقیقت و در خلال این فرآیند او رِندانه با برش دادن و چسبانیدن بهترین قسمتهایی که در فیلمهای مشابه قبلی وجود داشته توانسته با حذف زوائد خستهکننده فیلمش را برجسته کند. حتی در سطحیترین فیلمهای بچه دبیرستانی هالیوودی بازهم یک چندتایی دیالوگ شیرین تفکر زا و صحنهی درگیر کننده به گوش و چشم میرسد و میآید. منتها در فیلم "لیدی برد" تعداد آنها از حد انتظار فراتر رفته است تا آنجا که به این کشمکش تلخ و شیرین دوران نوجوانی رنگ متفکرانه پاشیده بود.
lady4"لیدی برد" یا همان کریستین در آستانهی تمام کردن دوران شوخ نوجوانی و پا گذاشتن به فصل جدی جوانی دچار نوعی بحران هویتی شده است. بلوغ جسمی را حس میکند و در روابطش با همسالان و بزرگترها تنش میسازد تا هم لذت ببرد و هم خودآزاری کند. شاید دارد تمام احتمالات برای شکل دادن به هویت جوانی را میآزماید تا به شایستهترین آنها برسد. از تفاهم با دیگران خصوصاً مادر و برادری که به فرزندخواندگی پذیرفتهشده و دوستدخترش که همگی در یک خانه زندگی میکنند لجوجانه سر باز میزند و تمام محدودیتهایی که برای دل خواستههایش به وجود آمده را بر سر شهری که در آن زاده و بزرگشده یعنی ساکرامنتو آوار میکند. تغییرات کیفی که در درونش در حال اتفاق افتادن هستند را شناسایی میکند اما به درک کردن آنها پشت می کند. از همدردی دیگران خصوصاً پدر برای رسیدن به مقصود خودش که آن را از پشت شیشهی غبارگرفتهی زادگاهش همواره نظاره میکند سوءاستفاده کرده و صلاح میداند پس از رسیدن به هدف دست به دلجویی زند. از جذابیت روابط بین فردی غافل نیست اما همهی آنها را به پسر و دخترهای همسن خود که به آنها اهمیت میدهد محدود میکند و ازآنچه در دل بزرگترها میگذرد خبری نمیگیرد. سردرگمی طبیعی که در این سن عارض همه میشود در او به آسیبهای ملایم روانی و کمی هم فیزیکی منتهی میشود و از حجم نگرشهای مثبت در وی کم میکند. اگر به گروه تئاتر ملحق میشود تنها برای جلبتوجه نیست بلکه میخواهد قابلیتهای روابط اجتماعیاش را در ایجاد صمیمیت بیازماید. به لحاظ فکری میخواهد از سنش جلوتر باشد اما رفتارهای طبیعی گرایانه ی این دوران او را به انجام همان شوخیها و دروغهای معمول وامیدارد. بااینکه خود را زرنگ میداند اما در انتخاب اولین دوستپسر دچار اشتباه وحشتناکی میشود ولی مأیوس نشده اما نهایتاً بازهم از این نوع ارتباط سرخورده شده و متوجه میشود باید از روی تفنن به آن نگاه کند. از تجربیاتش در اولین همخوابگی چندان راضی نیست و از بخش عاطفی آن چیزی نصیبش نمیشود. بهطورکلی شخصیتی نیست که نظیر آن را بتوان راحت در اطراف خود پیدا کنید. جهت پیکان بردارهای درونش به هر سویی است که برآیند گیری از آنها را غیرممکن میکند. نویسنده و کارگردان، مانند دکانی که همهچیز میفروشد ویژگیهای جورواجوری را در ویترین او به نمایش گذاشتهاند که در عالم امکان وقوع آن خیلی محتمل نیست اما نحوهی پیشبرد قصه با مشغول کردن ذهن بیننده با جزئیاتی که به آنها پرداخته نمیشود و همچنین ظرافت بازی هنرپیشهای که برای ایفای نقش این دختر بهظاهر معمولی اما درواقع غیرمعمولی قرارداد امضاء و وزن کم کرده، بیننده را باکمال میل وادار میکند تا با وی همراه و همساز شود.
lady5فیلم خانم "گرویگ" اگرچه قابلتوجه است اما تأثیرش عمیق و طولانیمدت نبود خصوصاً برای افرادی که از نوجوانی فاصله گرفتهاند. وارونه و غیرمستقیم تعریف کردن از زادگاهش نه برای آمریکاییان بلکه حالا با مشهور شدن فیلمش، برای جهانیان زیرکانه بود که با خوشاقبالی نیز همراه شد. جزئیاتی در فیلم بودند که مطرح و سپس هوشمندانه رها میشدند مانند بیماری "پدر لویاچ Father Leviatch" ، برادری از نژادی دیگر، تاثیر مدرسه کاتولیکی و چندتایی دیگر که بدون برهم زدن تمرکز بیننده بر روی موضوع اصلی اجازهی خسته شدن به تماشاچی را نمیداد. از اینکه پرژکتورهای زیادی را برای برق انداختن به فیلم و پوست بازیگرانش روشن نکرده بود خوشحال شدیم. دیالوگها کمی برای نوجوانانی در این سن سنگین بود و قسمتهای مهم آن بیشتر بزرگ سالانه به گوش میرسید که این با توجه به اینکه معمولاً نویسندگان در خارج از این دوران آنها را مینویسند جلوگیری کردن از آن اجتنابناپذیر خواهد بود. برحسب تجربهای که از اینچنین فیلمهایی داشتیم ابتدا آن را خیلی جدی نگرفتیم لیکن چون فیلم از استانداردهای موردنظر ما بالاتر بود با یک حالت کمی متفکرانه به آن امتیاز بیشتری دادیم. بههرحال شاید خطا نرفته باشم که فیلم "لیدی برد" را یک عذرخواهی 90 دقیقهای کارگردان فیلم بدانیم از اشتباه دوران نوجوانیاش دربارهی ساکرامنتو و همچنین تجلی آرزوهای ازدسترفته برای دورانی که همهی ما تصور میکنیم میتوانست خیلی جسورانهتر و خوشتر ازآنچه گذشت میگذشت. اثر خانم گرویگ بااینکه چندان غافلگیرانه نبود بااینکه چندان مهیج نبود بااینکه چندان خارقالعاده نبود اما مانند پر دادن کفتری بود با بالهای قیچی شده که گمان میکردیم حتی به لب بام هم نخواهد رسید ولی ناباورانه توانست که تق تق کنان در آسمان ساکرامنتو اوج بگیرد و دور این شهر بارها چرخ بزند، مانند ماشینی بود که نمیشد با آن تخت گاز رفت اما قِر قِر کنان برای گردشهای شبانه در خیابانهای ساکرامنتو معرکه به نظر میرسید، مانند باد سرمستی بود که اگرچه نمی توانست پره های سنگین یک آسیاب قدیمی در حاشیه ی ساکرامنتو را بچرخاند اما زوزه کنان زلف های ما دخترکان را در حال و هوای ناهشیاری نوجوانی حسابی آشفته می کرد.
با تشکر از اینکه وقت گذاشتین
"لیدی برد" فیلمی با بودجه 60 میلیون دلاری است که با نگاه کردن به امتیاز منتقدین میتوان بینقص بودن آن را درک کرد. در این فیلم همه چیز به خوبی در کنار هم قرار گرفته است؛ مادری غرغرو، پدری ساکت، دوستپسرهای متفاوت و دوستی تپل :)
تم اصلی داستان مشکلات اجتماعی، مخصوصا دوره نوجوانی است و نکات زیادی در این باره در طول فیلم بیان شده است. نویسنده و کارگردان همه چیز را به اندازه نشان دادهاند و زیاده روی وجود ندارد. لیدی بیرد سنتشکنی نکرده است و مشابه فیلمهای دیگر در این ژانر است، البته به همین دلیل ایراد کلیشهای بودن را میتوان به این فیلم گرفت اما جذابیت فیلم باعث پوشش این موضوع میشود و احساس تکراری بودن فیلم به هیچ عنوان حس نمیشود.
فیلم خیلی دقیق واقعیات را نشان میدهد. مشکلات مالی که فقر مطلق نیست اما تعداد زیادی از مردم درگیر آن هستند؛ استقلالطلبی نوجوانان و فشار خانواده که نمیتوان گفت مشکل از کدام سمت است؛ گرایش به جنس موافق که برخی جوانان درگیر آن هستند(برعکس فیلم call me by your name که این موضوع را در دههها قبل کاملا پذیرفته شده از طرف خانوادهها میداند). بازی لیدی بیرد(سایرشا رونان) و مادرش نیز کاملا تاثیرگذار است و بنظر میرسد دقیقا همان چیزی که کارگردان میخواسته به نمایش گذاشتهاند. لیدی بیرد در حالتهای مختلف غم، شادی، عصبانیت، دلشکستگی، اعتماد و بیاعتمادی... واکنشهای خوبی از خود نشان میدهد و اعلام میکند که اگر برنده اسکار نباشد قطعا فاصله زیادی با سالی هاوکینگز در فیلم shape of water دارد.
احتمال بسیار از این فیلم راضی خواهید بود و اگر علاقهمند به این سبک فیلمها باشید، edge of seventeen را هم پیشنهاد میکنم که به عقیده خودم اگر بهتر از لیدی بیرد نباشد، بدتر هم نیست.
فیلم درباره وید ویلسون است. مامور سابق نیرو های ویژه که به یک مزدور تبدیل شده کسی که مورد یک آزمایش شرورانه قرار گرفت که به او قدرت های شفابخشی تسریع شده بخشید و شخصیت ددپول را به وجود آورد. به همراه توانایی های جدید و حس شوخ طبعی تاریک و مرموز خود، ددپول به دنبال شکار مردی است که تقریبا زندگی او را نابود کرده بود.
Monsters Inc یکی از جذابترین انیمیشنهای کمپانی والت دیزنی است که در سال ۲۰۰۱ روانه بازار شد و توانست با استقبال خوب مخاطبان روبرو شود . در این انیمیشن داستان سرزمین هویلاها روایت میشود . جایی که کارخانه ای با نام کارخانه هیولاها وجود دارد که برای تولید انرژی از ترساندن کودکان مختلف هنگام شب و تولید انرژی از ترس و جیغ آنها استفاده میشود . رئیس کارخانه به هیولاها تاکید کرده که کودکان موجودات خطرناکی هستند و حق نزدیک شدن به آنها را ندارند ...
این فیلم ماجراهای پیامد یک شب بدمستی سه ساقدوش و یک داماد است در لاس وگاس، دو روز پیش از عروسی. صبح روز بعد وقتی در اطاق نیمه ویران هتل بیدار می شوند یک ببر در حمام است و دندان یکی شکسته و از همه مهم تر، داماد گم شده است و یک ماشین پلیس در پارکینگ هتل به نام آنها پارک شده...
بعضی وقتا زندگی آنطور که ازش انتظار داریم پیش نمیرود. "پت سولاتانو" همه چیزش را باخته. خانهاش، شغلش و حتی همسرش. هم اکنون او بر بازسازی زندگیش مصمم است و میخواهد رابطهش با همسرش را درست کند ولی باید شرایط سختی را پشتسر بگذارد...
این فیلم زندگی مردی به نام “جان” را روایت می کند که زندگی خوب و آرامی با نامزد خود دارد ولی یک روز عروسک دوران خردسالی اش که نامش را “تد” گذاشته بود، زنده شده و مزاحم زندگی اش می شود و …
«رمي» موشي شهرستاني عاشق آشپزي است و الگوي او «گوستو»، سرآشپز يکي از معروف ترين رستوران هاي پاريس. روزي «رمي» از مرگ «گوستو» باخبر مي شود و اتفاقي به پاريس مي رسد. پس از چندي نيز در رستوران «گوستو» - که حالا رونق خود را از دست داده، مخفيانه مشغول به کار آشپزي مي شود...
داستان فیلم درباره جوانی به نام گری اگزی آنوین (تارون ادگرتون) است که پدرش را بر اثر یک حادثه از دست داده است، اما همچنان اشراف زادگان را مقصر در مرگ پدرش می داند و از هر فرصتی برای ضربه زدن به آنها استفاده می کند. با اینحال زندگی پر دردسر اِگزی هنگام آشنایی با هری هارت (کالین فیرث) دستخوش تغییر می شود. هری عضو یک سازمان مخفی خصوصی به نام کینگزمن است که وظیفه برقراری امنیت به سبک و سیاق خودشان را دارند...
فیل (مورای)، گزارشگر هواشناسی تلویزیونی اهل فیلادلفیا با نارضایتی به شهر کوچکی می رود تا مراسم سالانه ی روز معروف دوم فوریه را پوشش دهد. صبح روز بعد از خواب بیدار می شود و در می یابد که بار دیگر دوم فوریه است. این اتفاق مرتبا در روزهای بعد هم رخ می دهد…