لیدی برد (خانم پرنده) اولین تجربه کارگردانی خانم Greta Gerwig هست که در واقع برههای از دوران نوجوانی خود کارگردان رو به تصویر کشیده و امروز قراره از عجایب این فیلم صحبت کنیم!
لیدی برد از جمله فیلمهای ساخته شده با بودجه کم (۱۰ میلیون دلار) هست که در زمان اکران با استقبال غیر منتظرهای رو به رو شد و در باکس آفیس و تاپ تن قرار گرفت و با فروش حدوداً ۵ برابر هزینه ساخت، یک موفقیت تجاری به شمار اومد. این فیلم در گلدن گلوب امسال برنده بهترین فیلم کمدی یا موزیکال شد و برای مراسم اسکار که چند روز دیگه اجرا میشه در دو فیلد بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه اورجینال کاندیدا شده.
در تکمیل موفقیت های این فیلم باید اضافه کنم که این فیلم رکورد دریافت بهترین نقدها در تاریخ سایت Rotten Tomatoes رو شکست و امتیاز ۱۰۰% از ۱۷۰ نقد رو به دست آورد. این امتیاز در حال حاضر 99% هست!
آیا واقعاً با یک شاهکار بی بدیل طرفیم؟
متاسفانه تمام تعاریفی که از فیلم شده اغراقی غیر واقعی بیش نیست! فیلم مجموعهای از برشهای داستانی به هم پیوسته است که اغلب هیچ ارتباطی با هم ندارن.
چنانچه بخش زیادی از سکانسهای فیلم رو حذف کنیم، تقریباً هیچ تاثیری در روال داستانی فیلم ایجاد نخواهد شد. از طرف دیگه در طول فیلم بر روی اتفاقاتی تأکید لحظهای و احساسی میشه که به نظر میرسه قراره این اتفاقات نقش مهمی در فیلم داشته باشه ولی ناگهان اون موضوع به کل فراموش میشه و فیلم به سراغ موضوع دیگهای میره.
اشتباهات کارگردانی و تدوین در فیلم به وفور دیده میشه. قطعههای بهم چسبیدهی پلانهای ضبط شده که پیوستگی داستانی فیلم رو دچار بینظمی کرده و با بیدقتی عجیبی در طول فیلم مواجه هستیم.
در سکانس جشن مهمانی شکرگذاری، لیدی برد با یک ساک پر در دست از خانه خارج میشه که تعجب مادرش رو به همراه داره ولی در طول راه این ساک دست لیدی برد نیست و معلوم نمیشه قضیه اون ساک چی بود!
در سکانس دیگری معلمی که در مدرسه بازیگری رو آموزش میده غیبت میکنه و می بینیم که در بیمارستان پیش مادر لیدی برد هست. هر دو ناراحتن ظاهراً از بیماری آقای معلم مطلع شدن و معلم از مادر لیدی برد میخواد که این موضوع رو به لیدی برد نگه اما به یکباره این موضوع به کلی فراموش میشه و تکلیف این بخش از داستان و بیماری معلم و دلیل وجود این سکانس بیمارستان اصلاً مشخص نمیشه. اگر قرار نیست این موضوع هیچ اهمیتی داشته باشه پس اصلاً چرا در فیلم بهش اشاره شده؟
و نکته جالبتر اینه که اگر مادر لیدی برد بر حسب وظیفه پزشکی و به درخواست آقای معلم، موضوع بیماری رو به لیدی برد نگفته، پس چطور خانم کارگردان که این فیلم رو از روی زندگی خودش ساخته از این موضوع مطلعه که در فیلم به این موضوع پرداخته؟!
در سکانس دیگری لیدی برد دفتر نمره معلم ریاضی رو از بین میبره و معلم از بچهها میخواد که از روی وجدان، نمرات واقعی شون رو اعلام کنن که به نظر میرسه قراره لیدی برد در یک دوراهی اخلاقی قرار بگیره اما باز هم این موضوع به یک اعلام نمره ساده ختم میشه و به کل این قضیه فراموش میشه و اصلاً مشخص نیست اگر قرار نبوده مفهومی در داستان داشته باشه پس چرا در فیلم گنجانده شده؟
بر کسی پوشیده نیست که سینمای هالیوود در راستای عادی سازی رابطه با همجنس و همجنس گرایی در طول چند سال گذشته نهایت تلاش خودش رو داشته و تقریباً در اغلب فیلم های یک دهه اخیراً حداقل یک آدم همجنس گرا یا یک زوج همجنس گرا یا دعوت به مراسم ازدواج همجنس گراها و موضوعاتی از این قبیل هرچند کوتاه و مختصر، وجود داشته. شاید حتی اشاراتی کوتاه مثل غذا خوردن در رستوران همجنس گراها یا قدم زدن در پارک تفریحی همجنس گراها باشه اما حتماً حتماً باید در اغلب فیلمهای هالیوودی به این قضیه اشاره بشه.
به وضوح مشخصه که این موضوع خط قرمز کمپانیهای هالیوودی هست و اگر قراره امکانات و هزینههای ساخت فیلمی رو تأمین کنن، شرط اشاره به موضوعات همجنس گرایی در فیلم باید رعایت بشه.
و لیدی برد هم از این قضیه مستثنی نیست. اولین دوست پسر لیدی برد یک همجنس گرا از کار در میاد و لیدی برد مچ اون رو در دستشویی پسرانه با یک پسر دیگه میگیره.
در سکانس دیگری، این پسر به محل کار لیدی برد میاد با جملاتی اکیداً احساسی از اینکه چرا یک هموسکچوال هست و به همجنس خودش علاقه داره عمیقاً احساس شرمندگی میکنه و بابت اینکه چرا جامعه و به خصوص خانوادهاش احساسات جنسی و علایق اونو نمی پسنده بسیار شرمنده هست و می ترسه.
گریه میکنه و لیدی برد هم بغلش میکنه و بهش میگه ایرادی نداره طبیعیه و باهاش احساس همدردی میکنه و هر دو با هم از این بابت که چرا همجنس گرایی در جامعه پذیرفته نیست در آغوش هم همدردی میکنن!
نکته اینجاست که این به ظاهر دوست پسر همجنس گرای لیدی برد از لیدی برد درخواست میکنه که این موضوع رو به هیچ کس نگه چون نگران آبروشه. اما خانم کارگردان از این موضوع در فیلمش استفاده کرده و اینجاست که باید به صحت موضوع تردید کرد.
اگر خانم کارگردان در راستای حفظ آبروی اون شخص بهش قول داده که به کسی از این موضوع چیزی نگه، پس این توی بوق و کرنا کردن در فیلمی که جهانی شده چیه؟
اگر واقعاً اون پسر همجنس گرا از افشای این حقیقت و ریخته شدن آبروش در جامعه شهر کوچک شون بین مردم واهمه داره، پس لیدی برد اخلاقاً و قانوناً به هیچ وجه حق پرداختن به این موضوع و بازی با آبروی یک انسان در فیلم سینماییش نداشه اون هم در کشوری مثل آمریکا با قوانین سخت گیرانهای که در ارتباط با رعایت حریم خصوصی و بازی با آبروی انسانها هست!
اینطور به نظر میرسه که خانم Greta Gerwig به دلیل سیاستهای کمپانیهای فیلم سازی هالیوودی برای در اختیار گرفتن بودجه و امکانات فیلم سازی استودیوی سازنده فیلم، ناچار بوده در فیلم گریزی به موضوعات همجنس گرایی بزنه و مخاطب خودش رو هم آدمهای سادهای در نظر گرفته که به این موضوع شک نمیکنن.
لیدی برد هر چیزی که هست، فیلم خوبی نیست. فیلمی پر از ایراد، چه در داستان و چه در کارگردانی، با بدترین نوع تدوین که در واقع فیلم رو به شکل قطعههای ویدئوی بهم چسبیده در آورده. این فیلم به هیچ وجه کمدی نیست چراکه آکنده از لحظههای غمگین و ناراحت کننده است. و فیلم موزیکال هم فیلمی هست که دیالوگهای بازیگران به صورت شعر و ترانه خوانی ادا میشه که این فیلم اصلاً موزیکال نیست!
اما در کمال تعجب لیدی برد در گلدن گلوب امسال برنده بهترین فیلم کمدی یا موزیکال شد و برای بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه اورجینال نامزد جایزه اسکار شده!
من نمیدونم چه جریان حمایتی پشت این فیلم بود که این همه براش تبلیغ شد و بالاترین نمرات (اغلب 100 از 100) رو از منتقدین دریافت کرد اما جریان هرچیزی که هست، در حقیقت ما با یک فیلم ضعیف به تمام معنای کلمه مواجه هستیم.
نقطه ضعف:
اولا دادن ژانر کمدی برای این فیلم زیاد خوب نیس چون فیلم امیخته با صحنه های غم انگیز، ارزوی یک جوان و خوشگذرانی هایی که یک جوان تو شرایط بدش مجبوره تحمل کن و روزشو بگذرونه
شروع داستان با سخن خان دیدیون (هرکس از خوشیهای کالیفورنیا صحبت میکند.هرگز کریسمسی را در ساکرامنتو نگذرانده است) میشد تا اخر داستان رو خوند که به نظرم این سخن اخر فیلم بود خیلی بهتر بود
*پایان ضعیفی داشت از نظر این فیلم رفتن یه شخص در مکان جدید براش خوب نیستو باعث ناراحتیش میشه ولی اینکه هر کسی وارد یک مکان جدید میشه ک کسی رو نمیشناسه و دپرس میشه یه چیز طبیعیه و بعد یه مدت عادت میکنه و دوستایی رو پیدا میکنه و حالش خوب میشه ، هدف نویسنده این بوده که بگه( جایی رو که خیلی تصور میکنیم خیلی خوبه اونجوری نیس و قدر داشته هارو بدونیم باهاش خوش باشیم) و تو بیان این موضوع خیلی ضعیف عمل کرد و امیخته کردن رسیدن به ارزو و ناراحتی دوری از نزدیکان رو بیشتر نشون داد که نمیتونست زیاد برای بیننده توجیه کننده باشه
نقطه قوت
پایان داستان لیدی برد خیلی خوب در نقش فرو رفت (اینکه وقتی به هدفت میرسی و خوشحالی و در عوض یه چیزایی رو از دست میدی و از اونا ناراحتی و این حس ناراحتی و خوشحالی باهم امیخته میشه و باعث میشه شخص تو انتخابش شک کنه و لیدی برد این رو خیلی خوب نشون دادن با میمیک هاش)
بیان دقیق حالات مادرانه و مهر مادرانه که از طرف فرزند قابل درک نیس
ب نظر من داشتن جایزه بهترین بازیگر نقش زن شاسته بود فقط
فیلم درباره وید ویلسون است. مامور سابق نیرو های ویژه که به یک مزدور تبدیل شده کسی که مورد یک آزمایش شرورانه قرار گرفت که به او قدرت های شفابخشی تسریع شده بخشید و شخصیت ددپول را به وجود آورد. به همراه توانایی های جدید و حس شوخ طبعی تاریک و مرموز خود، ددپول به دنبال شکار مردی است که تقریبا زندگی او را نابود کرده بود.
Monsters Inc یکی از جذابترین انیمیشنهای کمپانی والت دیزنی است که در سال ۲۰۰۱ روانه بازار شد و توانست با استقبال خوب مخاطبان روبرو شود . در این انیمیشن داستان سرزمین هویلاها روایت میشود . جایی که کارخانه ای با نام کارخانه هیولاها وجود دارد که برای تولید انرژی از ترساندن کودکان مختلف هنگام شب و تولید انرژی از ترس و جیغ آنها استفاده میشود . رئیس کارخانه به هیولاها تاکید کرده که کودکان موجودات خطرناکی هستند و حق نزدیک شدن به آنها را ندارند ...
این فیلم ماجراهای پیامد یک شب بدمستی سه ساقدوش و یک داماد است در لاس وگاس، دو روز پیش از عروسی. صبح روز بعد وقتی در اطاق نیمه ویران هتل بیدار می شوند یک ببر در حمام است و دندان یکی شکسته و از همه مهم تر، داماد گم شده است و یک ماشین پلیس در پارکینگ هتل به نام آنها پارک شده...
بعضی وقتا زندگی آنطور که ازش انتظار داریم پیش نمیرود. "پت سولاتانو" همه چیزش را باخته. خانهاش، شغلش و حتی همسرش. هم اکنون او بر بازسازی زندگیش مصمم است و میخواهد رابطهش با همسرش را درست کند ولی باید شرایط سختی را پشتسر بگذارد...
این فیلم زندگی مردی به نام “جان” را روایت می کند که زندگی خوب و آرامی با نامزد خود دارد ولی یک روز عروسک دوران خردسالی اش که نامش را “تد” گذاشته بود، زنده شده و مزاحم زندگی اش می شود و …
«رمي» موشي شهرستاني عاشق آشپزي است و الگوي او «گوستو»، سرآشپز يکي از معروف ترين رستوران هاي پاريس. روزي «رمي» از مرگ «گوستو» باخبر مي شود و اتفاقي به پاريس مي رسد. پس از چندي نيز در رستوران «گوستو» - که حالا رونق خود را از دست داده، مخفيانه مشغول به کار آشپزي مي شود...
داستان فیلم درباره جوانی به نام گری اگزی آنوین (تارون ادگرتون) است که پدرش را بر اثر یک حادثه از دست داده است، اما همچنان اشراف زادگان را مقصر در مرگ پدرش می داند و از هر فرصتی برای ضربه زدن به آنها استفاده می کند. با اینحال زندگی پر دردسر اِگزی هنگام آشنایی با هری هارت (کالین فیرث) دستخوش تغییر می شود. هری عضو یک سازمان مخفی خصوصی به نام کینگزمن است که وظیفه برقراری امنیت به سبک و سیاق خودشان را دارند...
فیل (مورای)، گزارشگر هواشناسی تلویزیونی اهل فیلادلفیا با نارضایتی به شهر کوچکی می رود تا مراسم سالانه ی روز معروف دوم فوریه را پوشش دهد. صبح روز بعد از خواب بیدار می شود و در می یابد که بار دیگر دوم فوریه است. این اتفاق مرتبا در روزهای بعد هم رخ می دهد…