مادر! : همه چیز برای همه ...
فیلم مادر! در نگاه کلی بسیار نمادین و مستعار است... تک تک شخصیت ها، کاراکترها، مکانها و اشیائی که در فبلم به نمایش در آمدند نمادهایی از زندگی و دنیای ما و استعاره هایی از اتفاقات و رفتارهای ما بود.
در حین تماشای مادر! ابتدا کنجکاو ، سپس متعجب و در نهایت گیج و شگفت زده شدم. ابتدا از معنا و مفهوم آن چیزی نفهمیدم ولی هرچه به پایان فیلم بیشتر نزدیک می شدم بهتر آن را و اهداف آرانوفسکی را درک می کردم. یک نقش کلی از فیلم در ذهنم ساختم و با خواندن چند نقد خوب از آن به نتیجه ی کلی رسیدم.
با دیدن فیلم مادر! باید به چه چیزهایی توجه کنید؟؟
نکته جالب اول نام این فیلم است که همراه با علامت تعجب است و این خود ذهن تماشاچی را درگیر نگه می دارد.
اما این موضوعاتی که می گویم سعی کنید در حین تماشای فیلم پیدا کرده و به فیلم و داستان ربط دهید:
خدایی که از هیچ جهانی بزرگ ساخت، در گوشه ای از آن زمین را برای زندگی ما کنار گذاشت. زمین را از خشکی و سوختگی نجات داد و به آن جان تازه ای بخشید و مادر طبیعت را از خواب بیدار کرد. مادر ( که استعاره از زمین و طبیعت آن است) در تلاش است تا جاهای خالی و زخمی خود را ترمیم کرده و بهبود ببخشد. آدم ها فرا می رسند، خانواده ای که انگار از جای دیگری رانده شده اند و امیدی به زندگی ندارند. خدا به آنها پناه می دهد ولی زمین راضی نیست و می داند که آنها خرابی به بار می آورند. یکی از فرزندان آدم برادرش را می کشد و لکه خون آن برای همیشه برجا می ماند. آدم ها زیاد می شوند. به دنبال خدا می گردند ، هر یک از خدا تصوری متفاوت دارد. خدا زمین را برای عبادت و زندگی به آنها پیشکش می کند ، اما آنها شلوغی و خرابی به بار می آورند. زمین به خدا می گوید و از او خواهش می کند که بخاطر این خرابی ها آدمها را از آنجا بیرون کند . خدا از او میخواهد که آنها را ببخشد و نمی تواند بندکان خود را رها کند. اما زمین که از کارها و خرابی ها و حرف گوش نکردن آدمها خسته شده با خشم خود سعی در تنبیه آنها دارد.
خداوند برای امیدوار کردن زمین و راهنمایی آدم ها فرزند خود را در زمین متولد می کند( این فرزند از نگاه آرانوفسکی مسیح ولی از نگاه کلی پیامبران هستند). مادر نمی تواند از فرزند خود جدا شود و همچنان می خواهد که خدا آدمها را از آنجا بیرون کند ولی خدا همچنان به بندگانش اعتماد دارد و فرزند خود را به دست آدمها می سپارد تا آن را گرامی بدارند ولی آنها او را از بین می برند. زمین به شدت خشمگین شده و با نهایت توان خود آدمها را تنبیه کرده و از بین می برد. آدمها نیز به جای درس عبرت مقابله به مثل می کند. و خدا همچنان می خواهد بنده های خود را ببخشد. مادر خود و آدمها را با هم نابود می کند و این خداست که می ماند و از خاکسترهای بجا مانده گوهری برای بازسازی و تولد دوباره ی زمین و طبیعت پیدا می کند. ( این گوهر می تواند استعاره از اعتماد خدا به بندگانش و یا کتاب هایی که از پیامبران به جا مانده باشد).
...
و اما خود فیلم ..
آرانوفسکی به بهترین شکل ممکن فیلنامه را نوشته. از تیم بازیگری بسیار قوی استفاده کرده . فیلمبرداری آن منحصر به فرد است و تمرکز ویژه ای با کلوزآپ های جنیفر لارنس روی کاراکتر او دارد. هیچکس در فیلم اسم ندارد و این به منزله همان نمادگرایی است. نحوه تدوین و حرکت دوربین هر لحظه مخاطب را با خود همراه کرده و سوالات زیادی را در ذهن او ایجاد می کند. هرجا که احساس می شد فیلم خسته کننده پیش می رود یک اتفاق و چالش بزرگ تمام ذهن تماشاچی را درگیر خود می کرد. محیط و لوکیشن خانه بسیار بحث برانگیز و هر جا و هر مکان آن نمادی خاص دارد.
این فیلم یکی از بهترین فیلمهای نمادین تاریخ و بنظر خودم بعد از مرثیه ای برای رویا قوی ترین اثر آرانوفسکی است...
با دقت نگاه کنید.
آن ، ترسی ریشه در فرهنگها...
وقتی که بچه بودیم و توی خونه شیطونی می کردیم یا مثلا شبا نمی خوابیدیم... پدرو مادرامون بهمون میگفتن اگه نخوابی لولو خرخره میاد میخورتت...
و ما عادت کردیم با ترس از چیزهایی که وجود نداشتند تمام تلاشمون رو بکنیم که اشتباه نکنیم و با ترسهامون بزرگ شدیم.
الان با خودمون فک میکنیم باهوش تر شدیم و از چیزی نمیترسیم در حالی که خبر نداریم ترسهای کودکیمون هنوز جایی در وجود ما مخفی شدند و گاهی بدون اینکه خودمون بفهمون خودنمایی میکنند و تاثیرگذارند.
دوست دارم بجای اینکه فیلم تحسین برانگیز it یا (آن) را از لحاظ سینمایی بررسی کنم بیشتر به جنبه های داستانی و پشتوانه فرهنگی آن بپردازم. شخصیت دلقک ترسناک این قصه که در خرافات مردم اروپا و آمریکا به آن شناخته می شود هیولای تخیلی دوران کودکی بسیاری از آنهاست. شاید همین ایده باعث شد گیشه های فروش در سینماها یکی از پرفروش ترین آثار سینما و البته پرفروش ترین فیلم ترسناک تاریخ را ثبت کنند. این داستان به دنبال نشان دادن ترسها و خاطرات تلخ کودکانی ست که ذهن و روح آنها را اسیر کرده و مسیر زندگی آنها را تحت تاثیر قرار داده. دلقک برای به دام انداختن بچه ها نیازمند ترساندن آنهاست، به همین دلیل ترسناک ترین و تلخ ترسن خاطرات و افکار آنها را برایشان ملموس و زنده می کند و همینطور که خود او گفت در واقع از گوشت آنها نه بلکه از ترس آنها تغذیه می کند. هر کدام از شخصیت ها به گونه ای تحت تاثیر این ترسها قرار گرفت اما منطقی ترین آنها ریچ بود که به گفته خودش از دلقک ها می ترسید و نویسنده در واقع قصد داشت خود ترس را بزرگترین وحشت جلوه کند .
تمام فیلم اشاره به مشکلاتی بود که بچه ها با توجه به اشتباهات تربیتی والدین خود دچار شده بودند. وسواس ، احساس گناه،خجالت کشیدن و ترس از خود والدین از مشکلات بزرگ آنها بود. نکته جالب دیگر اینکه هر کدام از بچه ها به نوعی یکی از والدین یا هر دو و یا یکی از اعضای خانواده خود را نداشتند یا در داستان به اینگونه بود.
مسئله دیگر جمله شناور شدن بود که بارها توسط آن مطرح شد و امضای او با بادکنکی بود که همیشه در دستش داشت . بنظرم شناور شدن مفهوم رهایی از اسارت(مثل جاذبه) و در فیلم اسارت ترس است که دلقک بعد از ترساندن و واقعی کردن ترس بچه ها آنها را از ترسشان آزاد می کرد و همانطور که نشان داد تمام بچه هایی که خورده بود در هوا شناور شده یودند و بادکنک نماد شناوری و فرار از اسارت جاذبه است.
در نهایت من این فیلم را ابتدا یک فیلم فرهنگی ، دوما یک فیلم آموزنده و در کنار این دو جذاب و زیبا می بینم...
امیدوارم لذت برده باشید...
دانکرک و نولان ؛ نبوغ و فاجعه!
قبل از اینکه فیلم را ببینم به اندازه کافی درباره حادثه دانکرک مطالعه کرده بودم. محاصره ای که به ثمر نشستنش نتیجه تاکتیک نظامی دقیق نازی ها و فریب خوردن دو ارتش قدرتمند بود که چند ماه طول کشید و در نهایت ننگ بزرگی برای انگلستان و فرانسه محسوب می شد. در فضایی که هیچکس به چیزی جز زنده ماندن فکر نمی کند برای سربازان پیدا کردن یک مجروح از طلا هم ارزشمندتر است... تا شاید با رساندن آن به کشتی خود نیز شانسی برای فرار داشته باشند.
و اما فیلم : با یک چالش سریع شروع می شود، ذهن و روح شما را با پسری خوش شانس همراه می کند و شما را در فضای محاصره درونساحل قرار می دهد که این زاویه اول داستان است. زاویه دوم کشتی کوچک و تفریحی پیرمردی ست که برای کمک به سمت دانکرک روانه می شود و زاویه سوم هواپیماهای انگلستانی که برای آزادکردن آسمان راهی می شوند. تمام فیلم از دید همین سه زاویه و ارتباط آنها با هم بیان می شود.
نکته قابل توجه و البته نه چندان عجیب فیلنامه استثنایی آن است. فیلنامه کاملا دقیق ، برنامه ریزی شده ، هدفمند با دیالوگهای بجا و ماندگار نوشته شده که پرونده شاهکارهای نولان را بیش از پیش سنگین می کند. فیلمبرداری این فیلم مثال زدنی و حرکات دوربین بسیار حساب شده و متفاوت بود. در هر لحظه خصوصا در لحظات اوج داستان سرعت حرکت و چرخش دوربین طوری بود که علاوه بر به چالش کشیدن ذهن تماشاگر هرگز او را از تصویر منحرف نمیکرد و این ابتکار نولان بود. او که همواره ثابت کرده استفاده فوق العاده ای از محیطهای مختلف برای ساخت میزانسن های جذاب دارد بار دیگر این را نشان داد . البته با توجه به داستان فیلم دست او برای چنین کاری بیش از پیش باز بود و توانست لحظه هایی به یاد ماندنی را خلق کند. نکته قابل توجه دیگر این بود که این فیلم به هیچ عنوان سیاسی و انتقامی نبود. تمام تمرکز فیلم صرف خود عملیات و احساسات اطراف آن شد.دانکرک نشان داد ننگ بزرگ ناامیدی و فرار از زندگی ست و برای یک کشور زنده ماندن جوانانش از کشته شدن و افتخار آن بسیار مهم تر است. و تنها نولان است که می تواند از چنین فاجعه ای یک شاهکار به یاد ماندنی بسازد. و در آخر نباید بازی به یاد ماندنی ستاره های سینما را از یاد برد . هری استایلز نشان داد که استعداد بزرگی در زمینه سینما دارد. تام هاردی ما را متحیر کرد و مارک رایلنس ثابت کرد لایق دریافت اسکار بوده و کیلین مورفی و براناگ هر کدام بهترین بازی خود را ارائه کردند تا با رهبری نابغه بزرگ سینما یکی از بهترین آثار سینمایی سالهای اخیر رقم بخورد...
مطمئنم آن را دیده اید و یا خواهید دید...