یک گروه از نوجوانان معروف به "باشگاه بازندگان " به مبارزه با موجودی فناناپذیر و تغییر شکل دهنده که مسئول ناپدید شدن دهها تن از کودکان شهر است می روند که این خود منجر میشود آنها ذات درونی خود را آشکار کنند.
آن ، ترسی ریشه در فرهنگها...
وقتی که بچه بودیم و توی خونه شیطونی می کردیم یا مثلا شبا نمی خوابیدیم... پدرو مادرامون بهمون میگفتن اگه نخوابی لولو خرخره میاد میخورتت...
و ما عادت کردیم با ترس از چیزهایی که وجود نداشتند تمام تلاشمون رو بکنیم که اشتباه نکنیم و با ترسهامون بزرگ شدیم.
الان با خودمون فک میکنیم باهوش تر شدیم و از چیزی نمیترسیم در حالی که خبر نداریم ترسهای کودکیمون هنوز جایی در وجود ما مخفی شدند و گاهی بدون اینکه خودمون بفهمون خودنمایی میکنند و تاثیرگذارند.
دوست دارم بجای اینکه فیلم تحسین برانگیز it یا (آن) را از لحاظ سینمایی بررسی کنم بیشتر به جنبه های داستانی و پشتوانه فرهنگی آن بپردازم. شخصیت دلقک ترسناک این قصه که در خرافات مردم اروپا و آمریکا به آن شناخته می شود هیولای تخیلی دوران کودکی بسیاری از آنهاست. شاید همین ایده باعث شد گیشه های فروش در سینماها یکی از پرفروش ترین آثار سینما و البته پرفروش ترین فیلم ترسناک تاریخ را ثبت کنند. این داستان به دنبال نشان دادن ترسها و خاطرات تلخ کودکانی ست که ذهن و روح آنها را اسیر کرده و مسیر زندگی آنها را تحت تاثیر قرار داده. دلقک برای به دام انداختن بچه ها نیازمند ترساندن آنهاست، به همین دلیل ترسناک ترین و تلخ ترسن خاطرات و افکار آنها را برایشان ملموس و زنده می کند و همینطور که خود او گفت در واقع از گوشت آنها نه بلکه از ترس آنها تغذیه می کند. هر کدام از شخصیت ها به گونه ای تحت تاثیر این ترسها قرار گرفت اما منطقی ترین آنها ریچ بود که به گفته خودش از دلقک ها می ترسید و نویسنده در واقع قصد داشت خود ترس را بزرگترین وحشت جلوه کند .
تمام فیلم اشاره به مشکلاتی بود که بچه ها با توجه به اشتباهات تربیتی والدین خود دچار شده بودند. وسواس ، احساس گناه،خجالت کشیدن و ترس از خود والدین از مشکلات بزرگ آنها بود. نکته جالب دیگر اینکه هر کدام از بچه ها به نوعی یکی از والدین یا هر دو و یا یکی از اعضای خانواده خود را نداشتند یا در داستان به اینگونه بود.
مسئله دیگر جمله شناور شدن بود که بارها توسط آن مطرح شد و امضای او با بادکنکی بود که همیشه در دستش داشت . بنظرم شناور شدن مفهوم رهایی از اسارت(مثل جاذبه) و در فیلم اسارت ترس است که دلقک بعد از ترساندن و واقعی کردن ترس بچه ها آنها را از ترسشان آزاد می کرد و همانطور که نشان داد تمام بچه هایی که خورده بود در هوا شناور شده یودند و بادکنک نماد شناوری و فرار از اسارت جاذبه است.
در نهایت من این فیلم را ابتدا یک فیلم فرهنگی ، دوما یک فیلم آموزنده و در کنار این دو جذاب و زیبا می بینم...
امیدوارم لذت برده باشید...
سالها پس از اینکه یک بیماری بیشتر انسانها را از بین برده و تعدادی از آنها را تبدیل به هیولا کرده،تنها بازمانده نیویورک تلاش می کند برای این بیماری یک درمان بدست بیاورد...
«بنجامين بارکر» (دپ) آرايش گري است که با همسر و دخترش در لندن زندگي مي کند. «قاضي تورپين» (ريکمن) که به همسر او نظر دارد، با ترتيب دادن اتهامي دروغين به «بارکر» او راهي زنداني در استراليا مي کند. سال ها بعد «بارکر» از زندان مي گريزد و در جست و جوي زن و فرزندش، با هويتي جديد: «سوييني تاد» به لندن ساکن مي شود. او با «خانم لاوت» (بونهام کارتر) روبه رو مي شود که در مغازه ي پايين سلماني سابق او بدترين «پاي گوشت» لندن را مي فروشد. «لاوت» به «بارکر» مي گويد که «قاضي تورپين» چه بلايي بر سر همسر و فرزند او آورده و «بارکر» نيز در صدد انتقام جويي برمي آيد...
شش ماه از نابودی یک ویروس جنون آمیز از جزایر بریتانیایی می گذرد. ارتش ایالات متحده اعلام می کند که در مبارزه با سرایت بیماری پیروز شده است و بازسازی کشور می تواند آغاز شود. با بازگشت اولین دسته مهاجران، یک خانواده دوباره متحد می شود. اما یکی از آن ها بدون این که خود آگاه باشد، راز وحشتناکی را با خود حمل می کند. این ویروس هنوز از بین نرفته است برای او هیچ علائم خارجی وجود ندارد این بار خطرناک تر از همیشه است که…
«جان کانستنین» به خاطر ارتباطش با موجودات ماورای طبیعی شهرت دارد. او به خاطر خودکشی یک بار به جهنم رفته است، اما دوباره به زندگی بازگشته تا شاید با انجام اعمال خوب، جایی در بهشت برایش پیدا شود. بعد از داخل شدن در یک سری از ماجراها، او در میابد که شیاطین قصد دارند با شکستن محدودیتها به دنیایی انسانها وارد شوند و او پا در راهی می گذارد که نهایتا به نبرد مستقیم با شیطان منتهی می شود.
سن فرانسيسکو. «لوييس» (پيت)، خون آشام دويست ساله، خاطرات خود را براي خبرنگاري به نام «دانيل مالوي» (اسليتر) بازگو مي کند: اين که چگونه در لوييزياناي قرن هجدهم به دست «لستات» (کروز) به خون آشام تبديل شده...
پس از اینکه یک زن از تصادف ماشین جان سالم بدر می برد خود را در یک زیرمین ناآشنا پیدا می کند که در آن مردی به او می گوید جانش را نجات داده و آن بیرون، کره زمین بهم ریخته است. اما زن تصمیم به فرار می گیرد و...
داستان این فیلم درباره مادر جوانی است که بعد از حملهی یک موجود بیگانه به زمین، تلاش میکند تا دو فرزند خود را از طریق رودخانه به پناهگاه امنی برساند. این مادر به فرزندان خود آموخته تا برای آگاهی از خطرات، از گوشهای خود به خوبی استفاده کنند؛ او چشمان خود و بچههایش را با چشمبندهایی بسته است. ماجراهای فیلم جعبه پرنده براساس رمانی به همین نام و به نوشتهی جاش مالرمن، ساخته شده است. داستان این فیلم در آیندهای نزدیک رخ میدهد.
شش ماه از نابودی یک ویروس جنون آمیز از جزایر بریتانیایی می گذرد. ارتش ایالات متحده اعلام می کند که در مبارزه با سرایت بیماری پیروز شده است و بازسازی کشور می تواند آغاز شود. با بازگشت اولین دسته مهاجران، یک خانواده دوباره متحد می شود… اما یکی از آن ها بدون این که خود آگاه باشد، راز وحشتناکی را با خود حمل می کند. این ویروس هنوز از بین نرفته است برای او هیچ علائم خارجی وجود ندارد و ….