وفاداری به اثر اصلی در عین معرفی مولفه های جدید که به جذابیت بیشتر فیلم کمک می کند
بازی های قابل تمجید از ویل اسمیت، مینا مسعود و نائومی اسکات
بازخوانی قطعات خاطره انگیز موسیقی انیمیشن اصلی همراه با موسیقی متن اریجینال شنیدنی
طراحی چشم نواز صحنه ها، لباس ها، و گریم مو و صورت
طراحی بسیار خوب سکانس های رقص و آواز
نقاط ضعف
عدم ثبات کافی در کیفیت جلوه های ویژه
نداشتن افسون خاص و حس بکر بودن اثر اصلی
علاء الدین
امتیاز: 8 از 10
----------------------------------
سال 2019 میلادی رو باید سال بازسازی انیمیشن های به یاد ماندنی استودیوی والت دیزنی دونست، سالی که تا جایی که حافظه م یاری کنه دو بازسازی لایو اکشن "شیر شاه" (بازسازی شیر شاه 1994) و "علاء الدین (بازسازی علاء الدین 1992) راهی پرده های نقره ای سینما شده. دو فیلمی که با وجود دریافت نقدها و امتیازات متوسط از منتقدین، فاتح مطلق گیشه ها بودن، "علاء الدین" با فروش اندکی بالای 1 میلیارد دلاری در سراسر جهان و "شیر شاه" با فروش خارق العاده حدود 1.2 میلیارد دلاری پس از تنها سه هفته از آغاز اکران.
"علاء الدین"، ساخته ی گای ریچی، کارگردان، فیلمنامه نویس و تهیه کننده بسیار نام آشنا و خوش نام انگلیسی و صاحب آثار کم نظیری همچون Snatch و Lock Stock and Two Smoking Barrels، رو نمیشه بازسازی سکانس به سکانس فیلم اصلی دونست؛ انحرافات و تفاوت هایی بین انیمیشن علاء الدین و بازسازی لایو اکشن اون وجود داره که شاید به مذاق طرفداران دو آتیشه این انیمیشن کلاسیک و محبوب چندان خوش نیاد اما به نظر من همین اختلافات باعث شدن بشه از زاویه کمی متفاوتی به این بازسازی نگاه کرد و لذت دو چندانی ازش برد.
این لذت، البته که به لطف بازی های بسیار خوب و وفادار به اصل اثر از ویل اسمیت (غول چراغ جادو)، مینا مسعود (علاء الدین) و نائومی اسکات (جزمین یا همون یاسمین خودمون)، همینطور موسیقی متن بسیار شنیدنی با تم عربی و رمز و راز خاص این موسیقی از آلن منکن و ترکیب اون با سکانس های رقص و آوازی که به خوبی طراحی شدن و دامنه ای گسترده از رقص های بومی و محلی و رقص های مدرن و امروزی رو شامل میشن، و نیز به مدد طراحی لباس، مو و گریم، و طراحی صحنه بسیار استادانه و مسحور کننده، چند چندان شده.
البته نمیشه این بازسازی رو خالی از نکات منفی دونست و برای اثبات این ادعا هم میشه به جلوه های ویژه ای اشاره کرد که در برخی موارد زیبا و طبیعی کار شدن (طراحی مدل رایانه ای "ابو" و "راجا" و برخی پس زمینه ها) و در مواردی هم مخاطب رو به یاد فیلم های چندین سال قبل میندازن و مطمئنا اگه چند سال به جلو بریم و نگاهی دوباره به این قسمت های فیلم بکنیم متوجه ضعف آشکار طراحی این مدل ها میشیم (برای مثال طراحی مدل رایانه ای ویل اسمیت که جای کار بیشتری داشت).
جا داره یادی هم کرد از دو بازیگر ایرانی الاصل مکمل این فیلم، یکی نوید نگهبان در نقش سلطان و دیگری نسیم پدراد در نقش دالیا، ندیمه ی شاهدخت یاسمین که دونستن این نکته برای ما میتونه جالب باشه.
با تمام این اوصاف، "علاء الدین" 1992 یک سحر و افسون عجیب و خاصی داشت که این بازسازی مدرن، با وجود تمامی خوبی ها و ویژگی های ستودنی و مثبتش، هرگز نمیتونه اون رو باز آفرینی کنه؛ این سحر و جادو شاید به خاطر سن کم خیلی از ما در زمان تماشای اون انیمیشن بود اما برای من، حتی اگه الان هم این دو فیلم رو در کنار هم قرار بدم، لذتی رو که از اون اثر کلاسیک خواهم برد قابل قیاس با تجربه این فیلم نخواهد بود.
"علاء الدین" 2019 یک بازسازی قابل تمجید و تا حد زیادی وفادار از یکی از زیباترین ساخته های کلاسیک استودیوی والت دیزنی محسوب میشه که تجربه ی لذت بخشی رو هم برای مخاطبان قدیمی و هم برای اون دسته ای که برای بار اول با این داستان مواجه میشن رقم میزنه.
سکانس های اکشن هیجان انگیز با تاکید بر مبارزات میان هیولاهای غول پیکر
نقاط ضعف
داستانی سطحی و کلیشه ای
نحوه و ریتم روایت داستان
شخصیت های فراموش شدنی با کمترین میزان پرداخت
سکانس های پر تعداد و خسته کننده گفتگوی میان شخصیت های فیلم در اتاق های فوق سری!
*خیزش تایتان های باستانی*
گودزیلا: سلطان هیولاها
امتیاز: 5 از 10
---------------------------
"گودزیلا: سلطان هیولاها"، اثری از مایکل دوئرتی (سازنده فیلم ترسناک Trick 'r Treat و اثر فانتزی ترسناک Krampus)، به عنوان سی و پنجمین فیلم در مجموعه فیلم های گودزیلا و سومین فیلم از این مجموعه که تماما توسط استودیویی هالیوودی ساخته و پرداخته میشه، ادامه ای مستقیم بر فیلم "گودزیلا" محصول 2014 به کارگردانی گرت ادواردز به حساب میاد. فیلمی که قرار بود ادواردز در ادامه ی گودزیلای 2014، کارگردانی اون رو هم بر عهده بگیره که بعدها با کناره گیری وی از این پروژه، مایکل دوئرتی سکان کارگردانی این اثر رو به دست گرفت.
از ابتدای اکران "گودزیلا" در سال 2014، یک انتقاد از سوی طرفداران این هیولای عظیم الجثه و محبوب ژاپنی الاصل به فیلم وارد بود و اون چیزی نبود جز میزان زمانی که برای نمایش و پرداختن به این هیولا در نظر گرفته شده بود. طرفداران گودزیلا انتظار فیلمی رو داشتن که کاراکتر محبوبشون ستاره اصلی و بی چون و چرای اون باشه، اما در عوض فیلمی رو به تماشا نشستن که شخصیت پردازی و داستان قابل قبول و موفقی داشت و به نوعی، ضعف در نمایش گودزیلا رو با این داستان و شخصیت پردازی خوب جبران کرده بود.
مایکل دوئرتی و تیم سازندگان "گودزیلا: سلطان هیولاها" با توجه کردن به این انتقادات در تلاش بودن تا در حد ممکن، زمان بیشتری رو به شخصیت گودزیلا اختصاص بدن و از این نظر تا حد زیادی هم موفق عمل کردن. گودزیلای 2019 پر هست از هیولاهای غول پیکر با مدل هایی باورپذیر که به لطف جلوه های ویژه رایانه ای خیلی خوب فیلم، تجربه به یاد موندنی و لذت بخشی رو برای طرفداران دنیای گودزیلا پدید آوردن. سکانس های مبارزه و درگیری میان این تایتان های بزرگ مخصوصا صحنه های مبارزه بین گودزیلا و گیدورا، هیولای سه سر که از دهانش صاعقه بیرون میزنه، واقعا هیجان انگیز و در مقیاس بسیار بزرگی کار شدن، مبارزاتی که به طور حتم هر طرفدار گودزیلایی رو راضی نگه میدارن؛ علاوه بر گودزیلا و گیدورا، هیولاهای دیگه ای مثل ماثرا (هیولای پروانه ای شکل) و رودان (هیولای آتشین) هم در فیلم حضور نسبتا پر رنگی دارن و زمان زیادی از فیلم به نمایش این هیولاها و درگیری های بین اونها اختصاص داده شده. البته هیولاهای دیگه ای هم در فیلم به نمایش در میان که در مقایسه با این چهار هیولا، زمان کمتری رو به خودشون اختصاص میدن و اهمیت خیلی کمتری هم در روند داستانی فیلم دارن.
با این وجود، این ویژگی مثبت رو میشه بارز ترین و به عقیده من تنها نقطه قوت مشخص فیلم قلمداد کرد؛ هر اندازه که کارگردان در به نمایش گذاشتن سکانس های اکشن و مبارزاتی هیجان برانگیز و پر تب و تاب موفق عمل کرده و امتیاز قبولی میگیره، در بحث داستان فیلم، دیالوگ ها، شخصیت پردازی ها، نحوه روایت داستان، ریتم روایت داستان و لحن کلی فیلم، گودزیلای 2019 رو باید اثری به شدت سطحی، فراموش شدنی و سطح پایین به حساب آورد. با وجود حضور بازیگران سرشناس و ماهری همچون کایل چندلر، ویرا فارمیگا، چارلز دنس، میلی بابی براون، سالی هاوکینز، و کن واتانابه در فیلم، اما نویسندگی گودزیلای 2019 در حدی سطحی و کلیشه ای و غیرقابل ارتباط هستش که حتی این بازیگران کلاس اول هم نتونستن فیلم رو از این نظر نجات بدن. شخصیت ها همگی مثل روبات های بی فکری هستن که نه انگیزه مشخص و خاصی دارن و نه میشه از لحاظ عاطفی و منطقی با هیچ کدوم از اونها ارتباط موثری برقرار کرد؛ سرنوشت این کاراکترهای شلخته و بی حس و حال برای مخاطب کمترین اهمیتی رو نداره و مهم نیست در ادامه چه بلایی بر سرشون خواهد اومد یا چه تصمیمی خواهند گرفت. با این وجود، شخصیت مدیسون (میلی بابی براون) اندکی نسبت به سایر کاراکترها نویسندگی انسانی تر و باورپذیرتری رو داره که اون هم به دلیل نمایش این شخصیت به عنوان دختربچه بی پناه و ضعیفی که مدام باید از موقعیت های خطرناک نجاتش داد ضربه اساسی خورده.
از این لحاظ، فیلم عموما به دو بخش اصلی تقسیم خواهد شد: سکانس های هیجان انگیز درگیری ها و اکشن و مبارزات بین هیولاهای فیلم که پر تعداد و طولانی هستن و سکانس های خسته کننده و حوصله سر بری که در اونها، شخصیت های داستان بسته به موقعیت، در یک سالن در مجتمعی فوق سری یا در یک زیردریایی در اعماق اقیانوس یا در یک هواپیمای جاسوسی فوق پیشرفته در کنار هم جمع میشن و به تشریح و توضیح اتفاقاتی که رخ داده و نقشه هایی که در سر دارن میپردازن. در برخی سکانس های فیلم، این ذهنیت در بیننده ایجاد میشه که انگار یکی از شخصیت ها یک ارائه پاورپوینت آماده کرده و داره از روی اسلایدها همه چیز رو به سایر کاراکترها توضیح میده که اگه سکانس های مبارزه و اکشن فیلم نبود، تحمل این سکانس های دیالوگ محور به شدت عذاب آور و خسته کننده تر از چیزی که هست میشد.
"گودزیلا: سلطان هیولاها" با تکیه بر نمایش حداکثری هیولاها و تاکید بر هیجان مبارزات و ابعاد مافوق تصور این تایتان های عظیم الجثه سعی داشته به انتقادهای طرفداران از قسمت قبل جواب مثبت داده باشه اما در عوض با ارائه ی داستانی سطحی همراه با شخصیت هایی فراموش شدنی و کلیشه ای، قدمی رو به جلو برنداشته و در جا زده. اگه به هیجان بالای مبارزات بین هیولاها با جلوه های ویژه دیدنی و هیولاهای پر تعداد و تماشایی علاقه دارید و هدفتون از دیدن این فیلم در همین خلاصه میشه، گودزیلای 2019 فیلم شماست اما اگر به دنبال تجربه داستانی قوی و عمیق با شخصیت پردازی های باورپذیر و لایه لایه هستید، این فیلم شما رو ناامید خواهد کرد.
نحوه و ریتم روایت داستان و باز شدن لایه های متعدد فیلمنامه
شخصیت پردازی های نمادین قوی و تامل برانگیز
بازی های ماهرانه بازیگران در تمامی نقش های اصلی و فرعی
موسیقی بسیار زیبا خصوصا قطعات کلاسیک
کارگردانیِ مثل همیشه استادانه ی بونگ جون-هو که نشان از تسلط کامل وی به سینمای خود دارد
نقاط ضعف
هیچ!
"انگل"
امتیاز: 9 از 10
-------------------------
"گیسانگچونگ" یا "انگل"، فیلمی در ژانر کمدی سیاه و هیجان انگیز از سینمای به شدت رو به رشد کره جنوبی، ساخته ی بونگ جون-هو (کارگردان خلاق و مولف کره ای و صاحب آثار شناخته شده و تحسین شده ای مثل "سگی که پارس میکند هیچوقت پاچه نمی گیرد" (2000)، "خاطرات قتل" (2003)، "میزبان" (2006)، "مادر" (2009) و "برف نورد" (2013)) رو باید به جرات یکی از بهترین و ممتاز ترین فیلم های سال 2019 به حساب آورد.
لذتی که از تماشای این کمدی سیاه بردم رو قطعا در طول این سال میلادی از هیچ فیلم دیگه ای نبردم. "انگل"، برنده جایزه نخل طلای جشنواره فیلم کن 2019 و اولین نماینده کره جنوبی که موفق به کسب این افتخار میشه، از هر جهت که بهش نگاه کنی یک فیلم تقریبا بی نقص و خوش ساخت به نظر میاد.
از داستان متفاوتی که لااقل برای شخص من تازگی داشت گرفته تا چگونه پرداختن به این داستان و سرعت روایت پرده های فیلمنامه، بازی های طبیعی و استادانه تمامی بازیگران نقش های اصلی و مکمل خصوصا خانواده آقای کیم و از بین اونها، پدر خانواده، کی-تاک کیم (با بازی سونگ کانگ-هو، بازیگر مورد علاقه کارگردان فیلم) و پسر خانواده ی کیم، کی-وو (چوی وو-شیک) و نماد ها و استعاره های فراوانی که در طول فیلم از اونها برای انتقال پیام های فیلم به مخاطب استفاده میشه مثل طبقات منزل آقای پارک یا سنگ عجیبی که در اوایل فیلم وارد داستان میشه و تا انتها نقشی خاص در فیلم بازی میکنه.
ضمن اینکه نوع روایت داستان و ضرب آهنگ و سرعت این روایت و طوری که لایه های جدید باز میشن و روی لایه های قبلی قرار میگیرن به نوعی طراحی شده که مخاطب رو اصلا خسته و زده نمیکنن و شما همیشه مشتاق دونستن آنچه در پیچ بعدی میگذره هستید؛
همه این عوامل مثبت در کنار کارگردانی بی نقص بونگ جون هو و روایتگری لایه به لایه و استادانه ای که با کمک فیلم بردار و طراح تولید، تونسته مضامین و مفاهیم اجتماعی و انسانی فیلمنامه رو به زیبایی در قاب سینمایی خودش به تصویر بکشه باعث شدن تا "انگل" به یکی از تکان دهنده ترین، تامل برانگیز ترین و زیباترین فیلم های سال 2019 تبدیل شه، فیلمی که دیدنش برای هر مخاطب جدی و علاقه مندی یک باید و ضرورت محسوب خواهد شد.
بازی های قابل قبول از الیزابت بنکس و دیوید دنمن در نقش مادر و پدر برایت برن
فضاسازی های خوب در برخی سکانس های دلهره آور فیلم
نقاط ضعف
بازی نا امید کننده جکسن ای دان در نقش برایت برن
روایت شتاب زده داستان و بی توجهی به جزییات کاراکتر برایت برن و پیش زمینه داستانی وی
وجود حفره ها و علامت سوال های متعدد در روند روایت داستان به دلیل عدم صرف زمان کافی برای پرداخت آن
سکانس های ترسناک تکراری و قابل پیش بینی به دلیل اتکای زیاد بر Jump Scare ها
"برایت برن" پس از فیلم "کندو" (2014)، دومین اثر بلند سینمایی دیوید یاروسکی، کارگردان و تدوین گر کم سابقه و نه چندان شناخته شده امریکایی به حساب میاد. یاروسکی در هر دو فیلمش از عناصر سینمای وحشت و ژانر علمی تخیلی وام گرفته و با ترکیب این دو با خصوصیات درام، سعی در خلق اثری متفاوت و متمایز داشته که به نظر من در هر دو مورد به شدت ناموفق و متزلزل ظاهر شده.
اولین نکته ای که در مورد "برایت برن" جلب توجه میکنه داستانشه؛ داستانی که با وارونه جلوه دادن داستان سوپرمن، سعی کرده باز تعریفی از زاویه ای منحصر بفرد از اون داستان معروف ارائه بده و با این حربه، مخاطب رو به سالن سینما بکشونه؛ حربه ای که به خاطر نگارش ضعیف و ناپخته فیلمنامه و وجود حفره ها و علامت سوال های فراوان، عملا نتونست کاری از پیش ببره.
فیلم با نشون دادن تلاش یک زوج جوان برای بچه دار شدن شروع شده و همون ابتدا، با سقوط یک شی آسمانی به محوطه منزل روستایی این زوج ادامه پیدا میکنه. درون این شی، توری (الیزابت بنکس) و کایل (دیوید دنمن)، یک نوزاد پیدا میکنن و تصمیم میگیرن به فرزندی قبولش کنن و اسمش رو برندن میگذارن. اون نوزاد بزرگ میشه و ده سال بعد، برندن (جکسن اِی دان) به ناگهان تصمیم میگیره دنیا رو تصاحب کنه...
همونطور که میبینید، داستان حالت وارونه ای از داستان سوپرمنه که در اون، قهرمان داستان یا بهتره بگیم ضد قهرمان، به جای تلاش برای کمک به بشریت، سعی در نابودی تمام جهان داره. این داستان بر روی کاغذ پتانسیل بالایی برای خلق یک دنیای داستانی تا به حال دیده نشده و متمایز داره اما در عمل، محصولی که به دست من و شمای مخاطب میرسه ترکیبی هست از سکانس هایی که پس از ایجاد تنش با کمک موسیقی متن و شات های متعدد دوربین از زوایای مختلف، ناگهان با یک Jump Scare سعی میکنه مخاطب رو بترسونه و علاوه بر اون، یکی دو تا صحنه خشن قتل که عملا یا در همون لحظه، چیز خاصی از این خشونت نمیبینیم یا با تدوین تند و شات های سریع، از کنارش به سرعت میگذریم و این روند تا پایان به همین صورت ادامه پیدا میکنه طوری که در صحنه هایی حس میکنید درجه سنی فیلم PG-13 هست در حالیکه فیلم درجه R داره.
با وجود حضور جیمز گان (خالق "نگهبانان کهکشان") در مقام تهیه کنندگی فیلم و برادر و پسر عموش، برایان و مارک در نقش نویسندگان فیلم نامه، داستان فیلم نقطه ضعف اصلی اون به حساب میاد. داستانی که به خاطر حفره های زیاد و علامت سوال های متعدد، روایت شتاب زده و کم توجهی به شخصیت پردازی کاراکتر برندن، عملا نتونسته پتانسیل بالای فیلم رو برآورده کنه. شخصیت برندن به همین دلیل به شدت اعصاب خورد کن و رو مخه و شخصیت توری هم مادری رو نشون میده که تحت هر شرایطی و با وجود دیدن تمام شواهد، همه چیز رو تا پایان انکار میکنه و حتی بازی خوب الیزابت بنکس هم نتونسته در مقابل نویسندگی بد این کاراکتر مقاومت کنه. بقیه کاراکترها هم عملا نقش عروسک های برندن رو دارن که بتونه ازشون انتقام بگیره و قدرت هاش رو به رخ دیگران بکشه، قدرت هایی که به لطف جلوه های ویژه نه چندان قوی فیلم، همون تاثیر اندک رو هم رو بیننده ندارن. در نهایت، برایت برن یکی از ناموفق ترین فیلم های پرسروصدای سال 2019 بود که به شدت ناامیدم کرد و امیدوارم دنباله ای براش ساخته نشه یا اگه ساخته میشه، روند متفاوتی رو دنبال کنه.
"نور زندگی من"
امتیاز: 9 از 10
---------------------------------
"نور زندگی من"، دومین فیلم کیسی افلک در مقام کارگردان، در فضایی پسا آخر الزمانی در مناطق مرکزی و غربی امریکا، داستان تلاش برای بقای یک پدر و دختر رو روایت میکنه که چندین سال پس از شیوع ویروسی به نام QTB که فقط زن ها و دختران رو مورد هدف قرار داده، به دنبال زنده ماندن هستن.
کیلب (کیسی افلک) و رَگ 11 ساله (آنا نیووسکی) رابطه پدر و فرزندی زیبا و پویا و پر افت و خیزی رو به وجود آوردن که ویژگی مثبت اصلی این فیلم محسوب میشه.
کیسی افلک نشون داده که نه تنها بازیگر بسیار توانمندی هست بلکه می تونه کارگردان کاردان و فیلم شناسی هم باشه. بازی های ارائه شده از سوی افلک و نیووسکی (که حقیقتا امیدوارم در آینده در فیلم های بیشتری این دختر نوجوون رو ببینم چون واقعا پتانسیل بالایی برای تبدیل شدن به یک ستاره داره) به حدی باورپذیر و متقاعد کننده هستن که با وجود زمان تقریبا 2 ساعته ی فیلم و با وجود اینکه اتفاقات خیلی زیادی در طول این زمان رخ نمیدن، باعث شده داستان با اتکا به رابطه و تعامل های بین این دو کاراکتر که از همون سکانس آغازین با روایت یک داستان فانتزی از سمت پدر شروع میشه و تا سکانس پایانی با قدرت ادامه پیدا میکنه، با ریتمی منطقی و موزون به سمت جلو حرکت کنه و تماشای فیلم برای مخاطب به هیچ وجه خسته کننده و ملال آور نشه.
فیلم بیشتر مبتنی بر دیالوگ های بین کیلب و رگ هست و در باقی زمان ها هم حرکت و کوچ این دو نفر برای پیداکردن سرپناهی جدید رو در این دنیای پسا آخرالزمانی به تصویر میکشه. البته در این بین، سکانس های پر تنشی هم وجود داره که داستان رو از یکنواختی خارج میکنن و حتی به طرز غافلگیرکننده ای، یک سکانس اکشن هم در فیلم کار شده که سبب تمایز این اثر با کارهایی مثل "جاده" (2009) میشه.
فارغ از این نکته، شباهت های بین این فیلم و "جاده" با بازی ویگو مورتنسن اونقدر زیاده که هر بیننده ای رو ناچار به مقایسه بین این دو اثر خواهد کرد. با وجود تمام این شباهت های ظاهری و مضمونی، "نور زندگی من" تاکید بیشتری بر سفر داره و بازی زیبای آنا نیووسکی در کنار پرداخت زیبا به رابطه بین این دختر و پدرش سبب شدن تا با فیلمی به شدت تامل برانگیز و احساساتی و زیبا طرف باشیم که قطعا تا مدت ها در یاد مخاطب خواهد موند.
بازی های قابل ستایش از تمامی بازیگران خصوصا تارون اگرتون در نقش التون جان
قطعات زیبای موسیقی راک همراه با موسیقی متن تاثیرگذار و شنیدنی
طراحی عالی صحنه های رقص و آواز و استیج
طراحی بسیار خوب لباس، مو، آرایش صورت و طراحی عالی صحنه
ضرب آهنگ نه چندان تند و نه چندان کند فیلم در اکثر مقاطع
نقاط ضعف
ریتم تندتر از حد معمول فیلم در برخی مقاطع که تا حدی به شخصیت پردازی التون ضربه زده
"راکت من"
امتیاز: 8 از 10
"راکت من" (برگرفته از آهنگی به همین نام ساخته 1972) اثری در ژانر بیوگرافی موزیکال از کارگردان و هنرپیشه انگلیسی، دکستر فلچر هست؛ کارگردانی که در چهارمین تجربه سینمایی خودش (که سه تا از اونها در ژانر موزیکال ساخته شدن)، این بار به سراغ خواننده، ترانه سُرا، پیانیست و آهنگساز 72 ساله ی انگلیسی، التون هرکیولس جان (با نام اصلی رجینالد کنث دوایت، متولد 1947) رفته و سعی داشته تا در طول دو ساعت زمان فیلم، زندگی خصوصی و حرفه ای این چهره شناخته شده دنیای موسیقی راک رو از بلوغ و ظهور تا افول و ظهور دوباره به تصویر بکشه، هدفی که دکستر فلچر در رسیدن به اون تا حد زیادی موفق بوده.
بخش مهمی از این موفقیت رو باید در گرفتن بازی های به واقع ستودنی و قابل تمجید از هنرپیشگانی چون تارون اگرتون (التون جان)، برایس دالاس هاوارد (شیلا، مادر التون)، جیمی بل (برنی توپین، ترانه سُرای آهنگ های التون) و ریچارد مدن (جان رید، تهیه کننده موسیقی) جستجو کرد، و به این اضافه کنید این نکته رو که قرار بود راب دلنی هم در نقش الویس پرسلی در سکانسی از فیلم حضور داشته باشه که این سکانس بعدا از فیلم نهایی حذف شد.
و اما شروع همکاری فلچر و اگرتون به فیلم "ادی عقاب" (Eddie the Eagle) برمیگرده؛ تارون اگرتون نشون داده که بسیار بازیگر تواناییه، بازیگری که توان نقش آفرینی در تقریبا هر قامتی رو داره، از یک افسر بریتانیایی گرفته (در "گواه جوانی") تا یک ورزشکار حرفه ای ("ادی عقاب")، یک مامور جاسوسی ("کینگزمن") و یک ستاره راک ("راکتمن").
همین بازی های قوی در کنار قطعات زیبای موسیقی راک که با صدای اگرتون و بعضا شخصیت های اصلی دیگه میشنویم، طراحی بسیار زیبای سکانس های رقص و آواز و موسیقی و استیج، طراحی تولید قابل ستایش شامل طراحی صحنه ها، طراحی لباس های پر زرق و برق التون جان، گریم و آرایش مو، همه اینها دست به دست دادن تا این اثر رو به تجربه ای به یاد موندنی برای مخاطبان سینمای موزیکال تبدیل کنن و همین هم اقبال بالای فیلم در گیشه های سینما رو با فروش حدود 185 میلیون دلاری (در برابر بودجه 40 میلیون دلاری) توجیه میکنه.
البته این به معنای اون نیست که فیلم خالی از نقطه ضعف باشه، بلکه "راکت من" هم زوایای نه چندان مثبتی داره که از مهمترین اونها میتونم به توجه کمتر به پرداخت شخصیت التون در پرده دوم و سوم فیلم اشاره کنم که به دلیل ریتم تند فیلم در این دو پرده هست و در مواقعی ممکنه احساس گیجی و سردرگمی رو به مخاطب القا کنه طوری که انگار فیلم روی دور تند در حال پخش شدنه.
در نهایت، "راکت من" رو میشه از فیلم های خوب سال 2019 به حساب آورد، فیلمی که به خوبی و اکثرا با ریتمی مناسب به افت و خیز های زندگی شخصی و حرفه ای یک ستاره راک پرداخته و در غالب موارد در رسیدن به این هدف موفق بوده، فیلمی که هم برای علاقه مندان به موسیقی غرب و هم برای سایر مخاطبان جذابیت های زیادی رو ارائه میکنه.
وجود حیوانی به اسم سگ با تمام شیرینی ها و بازیگوشی های این موجود دوست داشتنی!
بار عاطفی قوی داستان مخصوصا برای علاقه مندان به سگ ها
برخی بازی های قابل قبول به ویژه کاترین پرسکات در نقش CJ
موسیقی متن دل نشین و احساس بر انگیز
نقاط ضعف
وجود ایرادات پر تعداد در نحوه روایت داستان
کم توجهی به مساله گذشت زمان در مقاطعی از داستان
تاکید بیش از حد بر بر انگیختن احساسات مخاطب در برخی سکانس های فیلم با هدف تلاش برای پوشاندن معایب فیلم نامه
بازی های به شدت کلیشه ای برخی بازیگران به خصوص بتی گیلپین در نقش مادر CJ
"سفر یک سگ"، ساخته ی گِیل مانکیوسو، در اولین تجربه سینمایی شناخته شده خودش، دنباله ای تقریبا مستقیم بر فیلم "هدف یک سگ" (A Dog's Purpose) محصول 2017 به کارگردانی کارگردان سوئدی، لاسه هالستروم، که در این فیلم هم در مقام تهیه کننده اجرایی حضور داره هستش که همونطور که میشه از چنین اثری با چنین مختصات و مشخصاتی انتظار داشت فیلمی احساس برانگیز و عاطفی از آب در اومده.
عاشقان سگ ها و هر کسی که به نوعی به این حیوان با وفا و دوست داشتنی علاقه دارن از دیدن این فیلم مطمئنا پشیمون نمیشن و در لحظات متعدد و نه چندان کم تعدادی، سکانس های عاطفی اون میتونه هر عاشق حیواناتی رو تحت تاثیر قرار بده و اشکش رو در بیاره. حتی اگه به سگ ها علاقه خاصی ندارید هم این فیلم میتونه به عنوان یک اثر درام کمدی خوب، شما و خانواده تون رو برای لحظاتی سرگرم کنه و از این نظر، به عنوان یک فیلم خانوادگی نمره قبولی می گیره.
تیم نویسندگی "سفر یک سگ" دقیقا همون تیم نویسندگی "هدف یک سگ" هستن و به همین دلیل، این فیلم هم از لحاظ داستانی همون روال سابق رو در پیش گرفته. داستان فیلم به هیچ وجه در گیر کننده یا چند لایه و پیچیده نیست و روندی کاملا خطی و قابل پیش بینی رو تا انتها دنبال میکنه (ضمن اینکه باید گفت برای دیدن این فیلم نیازی به تماشای قسمت قبلی نیست).
داستان حول محور یک سگ وفادار به نام بِیلی میچرخه که هدف اصلیش در زندگی، حفاظت از صاحبشه؛ هر بار که این سگ عمرش به پایان میرسه در کالبد یک سگ دیگه زنده میشه و مجددا صاحب اصلیش رو جستجو میکنه تا بتونه ازش محافظت کنه. تمام اتفاقات فیلم هم در محدوده همین خط داستانی روایت میشن و در واقع ستاره اصلی فیلم رو میشه همین سگ دونست (با صدای جاش گَد، صداپیشه شخصیت اُلاف در انیمیشن Frozen).
یقینا اگه بخوایم فقط کمی دقیق بشیم میتونیم ایرادات زیادی در فیلمنامه و داستان فیلم پیدا کنیم ولی از اونجایی که هدف اصلی فیلم، سرگرم کردن خانواده ها و آب کردن دل علاقه مندان به سگ ها بوده، اونها از کنار این ایرادات خواهند گذشت. "سفر یک سگ" یک درام کمدی خانوادگی نسبتا خوب برای دوستداران سگ ها و خانواده هاست که با کمی چشم پوشی از برخی ایرادات، میشه ازش لذت برد.