--------------------اسپویل-------------------------------------
تغییرات غیرمنتظره، صورتهای آشنا و معجزه ابعاد تصویر
نقد و بررسی قسمت ششم از فصل دوم سریال westworld
فضای فازی انتشار: 6 خرداد (May 27)
خلاصه فصل اول فصل دوم - قسمت اول فصل دوم - قسمت دوم
فصل دوم - قسمت سوم فصل دوم - قسمت چهارم فصل دوم - قسمت پنجم
بد نیست ابتدا در مورد نام قسمت ششم از فصل دوم سریال westworld صحبت کنیم. در نظریه سیستم دینامیکی، فضای فازی فضایی است که در آن تمام حالات ممکن یک سیستم ارائه شده و هر حالت به یک مکان یکتا اشاره دارد. به عبارت دیگر، گرافی است که تمام حالات به یکباره روی آن قرار گرفتهاند و همه آنها بطور همزمان قابل مشاهده است. در این قسمت نیز همه چیز وست ورلد بیرون ریخته شد. به 6 داستان مختلف (شامل داستان دلورس، میو، برنارد، آرنولد، ویلیام، شارلوت) پرداخته شد، پای اکثر کارکترهای مرده و زنده به میان آمد، مکانهایی نشان داده شد و اسمهای خاصی بیان شدند و خلاصه اینکه همه چیز را میتوانید به یکباره در این اپیزود ببینید.
در حال حاظر در میانههای فصل دوم قرار داریم و طبیعی است که مسائلی تا به حال روشن شده و مسائلی در آینده بررسی خواهد شد. قسمت ششم سریال westworld پرونده شوگان ورلد را بست و از طرفی راه ورود به «میسا» را باز کرد که چند قسمتی بود منتظر آن بودیم. بنظر میرسد که سایر اپیزودها از دل اپیزود ششم بوجود آیند. چرا که هر کدام از اتفاقات انجام شده خود میتواند کل یک اپیزود را دربرگیرد. در ادامه با نقد بررسی و قسمت ششم از وبسایت شبکه همراه باشید.
تدی ورژن 2.0
«مردی که داخل قطار بود، ضعیف و بازنده بود. فراموشش کن». این توصیفی است که تدی از نسخه قبلی خودش به زبان میآورد. تدی ضعیف دیگر مرده است. او اکنون نگاهی سرد و رفتاری وحشیانه دارد و به کاری که قرار است انجام دهد، اطمینان دارد. پسر خوب داستان ما اکنون تنها به خاطر تلف شدن وقتش، به مردم شلیک میکند. دُلورس هم اگرچه به چیزی که میخواسته رسیده است اما یک نگرانی جدید بر چهرهاش نقش بسته است؛ احتمالاً به خاطر اینکه مردی که دوستش داشته، اکنون بویی از عاطفه نمیبرد. با این حال فعلاً، هدف بزرگتر از این حرفهاست که مسائل شخصی وارد آن شود.
شارلوت با دزدیدن «ابرناتی» خودش را به دشمن شماره یک دلورس تبدیل کرده است. او پس از فرستادن اطلاعات به بیرون از پارک، به بدترین شکل ممکن ابرناتی را متوقف میکند. خشم دلورس پس از اینکه پدرش را میخکوب ببیند، جذاب خواهد بود. جدا از همه اینها جنگ در حال آغاز است. کمک شارلوت از راه میرسد و فرماندهی تیم جدید بر عهده شخصی به نام کافلین است(با بازی تیموتی مورفی که در انواع و اقسام فیلمهای اکشن نقش داشته است). آنها دقیقاً زمانی به میسا میرسند که دلورس با فرستادن قطار به دل کوه، شیپور جنگ را به صدا درآورده است. از اینجا به بعد انتظار داریم که سریال وست ورلد، فاز بعدی درگیریها را به نمایش درآورد.
بازگشت رابرت
سکانس افتتاحیه و اختتامیه این قسمت ششم از فصل دوم سریال westworld یک سر و گردن از سایر سکانسها بالاتر بود. بهترین خبر ممکن بازگشت «آنتونی هاپکینز» محبوب در نقش «رابرت فورد» است که انصافاً کمتر کسی انتظار آن را داشت. ابتدا با این کلیپ، سکانس مربوطه را یادآوری میکنیم.
اگر ویدئو تمام صفحه نمیشود اینجا کلیک کنید
بله همه از وجود هاپکینز هیجانزده هستند بخصوص که در فصل اول نقشآفرینی فوقالعادهای داشت و داستان طوری رقم خورد که او به یک قهرمان تبدیل شود. او حالا برگشته است تا افشاگری کند. اما رسیدن رابرت فورد به هسته مرکزی پارک چگونه ممکن است؟ او از برنارد خواسته بود که در تأسیسات دلوس، مغزش را در یک گوی قرمز رنگ بسازد و در واقع ذهن رابرت در یک گوی دانلود شده بود. با بارگزاری این گوی در کِرِیدل(شبیهسازی که تمام کد میزبانها و خط داستانی در آن ذخیره شده است) رابرت به طور کامل جزئی از سیستم مرکزی پارک شد.
با معرفی کریدل، پیچیدگی وست ورلد به نصف کاهش پیدا کرد و جواب سوالات بسیاری مشخص شد. السی اشاره کرد که چیزی نامعلوم درون کریدل وجود دارد که با حملات تضمین کیفیت مقابله میکند. در صورتی که خود کریدل نباید هیچ اختیاری از خود داشته باشد و جز نگهداری دادهها کاری انجام نمیدهد. مشخص شد که این مقابله توسط رابرت صورت میگرفته است. مورد دیگر صحبت رابرت با مرد سیاهپوش بود که در قالب چند میزبان انجام و این هم به دلیل دسترسی فورد به کد میزبانها ممکن شده است. داستان السی هم مورد دیگری است که فورد برای آن برنامهریزی کرده بود. اینکه کلمنتاین، برنارد را به سمت السی بکشاند و السی او را برای رسیدن به کریدل کمک کند، تمهیداتی بود که رابرت پیشتر اندیشیده بود. اما این پایان کار نیست. اگر ابتدای قسمت قبل را به یاد آورید، نماینده دلوس متوجه شد که 1/3 از دادههای میزبانها از بین رفته است. «آتش را خاموش کردیم ولی نتونستیم چیزی از کریدل بدست بیاریم. داده پشتیبان میزبانها از بین رفته است». احتمال بسیار از بین رفتن دادهها و همچنین کشتار تعداد زیادی از میزبانها توسط برنارد، به شرایط کریدل ربط دارد.
سری به فصل اول بزنیم. رابرت در آخرین سخنرانی خود گفت: «زمانی یه دوست قدیمی چیزی گفت که بهم آرامش داد. اون گفت موتسارت، بتهوون و شوپن هرگز نمردند بلکه به موسیقی تبدیل شدند». فورد هم اکنون چنین وضعیتی دارد. او جزئی از کدهای پارک و چیزی است که خودش ساخته است. زمانی که میبینیم او پیانو مینوازد، این در واقع استعارهای از پارک است که فورد آن را کنترل میکند.
اینکه رابرت خودش را پرینت خواهد گرفت یا نه و اینکه ذهنش را در یک بدن جدید قرار خواهد داد یا نه، چیزی است که نمیدانیم و میتوان مدت زیادی در موردش صحبت کرد. تنها به ذکر یک نکته دیگر درباره رابرت قناعت میکنیم. در سکانسی مستقل از قسمت پنجم فصل اول، او در سردخانه، خاطرهای برای یک میزبان سالخورده تعریف میکند: «وقتی بچه بودم، من و برادرم یه سگ میخواستیم و پدرم یه تازی پیر برامون گرفت. به روز بردیمش به پارک و برادرم افسارش رو باز کرد. اون یه گربه دید و دنبالش کرد. گربه رو کشت و بعدش گیج و مبهوت همونجا نشست. اون سگ تمام عمرش مشغول دنبال کردن اون چیز بود و حالا نمیدونست باید چیکارش کنه». شاید موضوع مهم بنظر نرسد اما در قسمت بعدی رابرت کودک به رابرت واقعی گفت که سگش را کشته است. وقتی او دلیلش را پرسید گفت که صدای آرنولد خواسته است تا سگ را بکشم تا دیگر نتواند به کسی صدمه برساند. در قسمت ششم از فصل دوم سریال وست ورلد نیز یک سگ تازی دیدیم که در کنار فورد و پیانو آرام گرفته بود(تصویر زیر).
خط داستانی میو با اندکی تغییر
قابل پیشبینی بود که راه «آکانه» از میو جدا شود. با اینکه وجود موساشی و آکانه میتوانست به اهداف میو کمک کند اما میو تصمیم را به عهده خود آنها گذاشت. آنها محیط بیرون را ندیدهاند و شرایط را درک نکردهاند؛ پس بهتر است که زندگی خود را به همین شکلی که هست، ادامه دهند. در غیر این صورت آنها مانند تدی 1 خواهند بود؛ میجنگند اما دلیل آن را نمیدانند. همچنین میو نیازی به آنها نداشت. اهداف میو و دلورس با یکدیگر تفاوت زیادی دارد. دلورس به دنبال فتح زمینهاست اما میو تنها در جستجوی دخترش و پنهان کردن او از جهنم فعلی است. پس از بزرگداشت کشتهشدگان با دنیای شوگان خداحافظی کردیم و شخصیتها وارد دنیای غرب شدند. البته یک سوغاتی هم به نام هاناریو(زنی با خالکوبی اژدها) به همراه آوردند. (لباس فلیکس در این تصویر هم جالب بنظر می رسد)
لحظهای که آنها از زیر سنگ قبر بیرون آمدند، انگار که پس از سالها پا به وطن مادری خود گذاشتهاند؛ حتی انسانهای واقعی که در این دنیا در حال شکار شدن هستند. اما بدون شک، لذت میو بیپایان خواهد بود. او علاوه بر رسیدن به وستورلد، در یک قدمی خانه و دخترش قرار دارد. میو آرام آرام و با لمس اشیای اطراف به دخترش نزدیک میشود و با او به گفتگو مینشیند. درست در لحظهای که حس میکند به هدفش رسیده، متوجه میشود که چیزی را از قلم انداخته است. میو دیگر آن میو خط داستانی نیست. از مسیر منحرف شده است و کسی را جایگزین او کردهاند. پس اگرچه او خودش را مادر بچه میپندارد اما در ذهن بچه چیز دیگری میگذرد.
فرصت پرداختن به این موضوع پیش نیامد چرا که سرخپوستان مطابق با خاطرات میو، حمله را آغاز کردند. اما بنظر نمیرسید که قصد صدمه زدن به میو را داشته باشند. حالا اگر بیشتر هم به گذشته نگاه کنیم میبینیم که قتل دختر میو توسط سرخپوستان صورت نگرفت. هر چند آنها را در پشت پنجره میدید اما این ویلیام سیاهپوش بود که وارد خانه شد و اسلحه کشید. پس این مورد هنوز به عنوان یکی از رازهای مهم سریال باقی مانده است.
مطلب پیشنهادی
ویدئو: معرفی بهترین فیلمهای سال در اسکار 2018 در قالب یک کلیپ (بخش اول)
صحبت از ویلیام شد و بد نیست سری به داستان او بزنیم. در فصل اول از ویلیام سیاهپوش تنها یک قاتل بیرحم میدیدیم. نقش او بیشتر از هر چیزی کشتن افراد، بدون هیچ دلیل و منطقی بود. فصل دوم جایی که است که داستان خانوادگی ویلیام بیشتر به میان آمده و گهگاه با احساسات نیز همراه شده است. این بار مکالمهای سخت بین گریس و ویلیام برقرار میشود طوری که بنظر میرسد سالها از آخرین مورد مشابه گذشته است. برخلاف چیزی که تصور میشد، گریس چندان شبیه به پدرش نیست و خانواده برای او با ارزشتر از کنجکاوی در پارک است.
گریس در خلوت با پدرش در مورد کودکی و پارک «راج» سخن میگوید و ما متوجه میشویم که این پارک هم قدمت زیادی دارد(حداقل از 5-6 سالگی گریس). ویلیام همچنین به اشتباه فکر میکند که دخترش از فیلها میترسیده (نه همسرش) و این نقطه ضعفی برای ویلیام محسوب میشود که تا این حد آنها را فراموش کرده است. یکدستی زدن ویلیام برای گریس خوشایند نبود اما به ویلیام حق میدهیم که این بار در پارک باقی بماند. چرا که این بار مأموریت او فراتر از شخص خودش است و باید در یک بازی با فناوری روباتها مقابله کند.
نیمه انسان، نیمه میزبان
برمیگردیم به اولین سکانس قسمت ششم سریال وست ورلد و اولین سکانس فصل دوم. آرنولد و دلورس در مکان و زمانی نامعلوم با یکدیگر صحبت میکنند. در حالی مثل همیشه فکر میکردیم آرنولد در حال تست دلورس است، این دلورس بود که آرنولد/برنارد را تست میکرد؛ آن هم تست وفاداری. تست وفاداری همان چیزی است که ویلیام برای پدرزن خود انجام میداد و قصد ساخت یک مدل ترکیبی از انسان و روبات را داشت.
در اینجا سوالات بسیاری مطرح میشود. اول اینکه آیا دلورس قصد دارد نسخهای از آرنولد/برنارد را برای خود بسازد؟ و آیا برنارد(هایی) که در طول این 16 قسمت دیدیم همین برنارد دلورس است؟ اگر اینها کار دلورس نیست، پس به خواسته رابرت انجام شده است و از دلورس به این دلیل کمک گرفته شده که او صحبت زیادی با آرنولد داشته است. باز هم سوال مطرح میشود که قصد رابرت از این کار چیست؟ آیا او هم شبیه ویلیام، قصد بازگرداندن مردهها را دارد؟ از دلیل کار که بگذریم به زمان میرسیم. در ابتدا بنظر میرسد که گفتگو در گذشته باشد. اگر دقت کرده باشید نسبت ابعاد تصویر در زمان تست دلورس با زمانی که برنارد وارد کریدل میشود یکسان است. پس میتوان برداشت کرد که ممکن است این گفتگوها در داخل کریدل و حتی در زمان آینده انجام شده باشند.
همانطور که گفتیم قسمت ششم از فصل دوم سریال وست ورلد، نقشه راه برای سایر اپیزودهاست و آینده 4 قسمت باقیمانده از این اپیزود استخراج خواهد شد. به عنوان آخرین نکته تصویری از برنارد را قرار میدهیم که در تریلر قسمت هفتم مشاهده کردیم. بیچاره برنارد خودش هم نمیداند کیست، در چه زمانی است و چند نسخه از او وجود دارد.
قبل اینکه فیلم رو ببینید کاملا انتظاراتتون رو پایین بیارید. اصلا چیز غافل گیر کننده ای نداره. جز 2-3 بخش هیچکدوم از نامزدی ها حقش نیست. بدترینشم شاید بازیگر نقش اول زن باشه. انگار فیلم رو از قبل دیدین و آخرشم خیلی زود حدس میزنید. عجیبه واقعا....
فیلم "تاریکترین لحظه" در 6 بخش اسکار 2018 نامزد شده است. بهترین فیلم، بهترین بازیگر مرد(گری الدمن)، بهترین طراحی صحنه، بهترین فیلمبرداری، بهترین گریم و آرایش مو و بهترین طراحی لباس. قطعا تمام این بخشها را در فیلم حس خواهید کرد. شخصیت پردازی همه کارکترها از کارکترهای اصلی تا فرعی واقعا بی نقص است و گریم و فیلمبرداری نیز مکمل آن است. بودجه ساخت فیلم 30 میلیون دلار است که برای فیلمهایی در این سبک متناسب است. داستان فیلم به نوعی برگرفته از یک داستان واقعی است اما فیلنامه بسیار ضعیف است. انتظار میرفت شاهد اتفاقات بیشتر و جذابتری در حین فیلم باشیم. برای مثال نشان دادن وضعیت مردم یا سربازان درگیر در جنگ. ولی خیلی زود از این لحظات عبور کرده و همین باعث کم شدن تاثیرگذاری آن شده است. احتمالا دلیل امتیاز نه چندان بالای IMDB (برای فیلمی که نامزد 6 جایزه اسکار شده است) هم همین مورد باشد.
گروههای مختلفی هستن که میان قفل فیلمها رو میشکنن و حجم اونا رو کم میکنن و منتشر میکنن. هر کدوم از این گروهها رو میگن یه انکودر. بعضیها با حجم و کیفیت بالاتر میذارن و بعضیا با حجم و کیفیت پایینتر. برای این چند انکودر رو قرار میدن که شما بسته به سلیقه اتون هر کدوم رو خواستین دانلود کنین.
شوگان ورلد در مقایسه با وست ورلد نقد و بررسی قسمت پنجم از فصل دوم سریال westworld
----------اسپویل قسمت پنجم---------------------
به تدریج معنای دنیای غرب در حال تغییر است و این سریال در این قسمت، بیشتر به دنیای شوگان پرداخت. به عبارت دیگر وست ورلد با تغییراتی جدید از نو آغاز شده است و انتظار میرود که دنیاهای دیگر بخشی از آینده سریال را تشکیل دهند و تنوعی به محیط داستان بدهند.
فصل دوم – قسمت پنجم رقص خونین آکانه انتشار: 30 اردیبهشت (May 20)
خلاصه فصل اول و معرفی شخصیتها قسمت اول از فصل دوم
قسمت دوم از فصل دوم قسمت سوم ار فصل دوم
قسمت چهارم از فصل دوم
با اتفاقاتی که در اپیزودهای قبلی سریال افتاد انتظار داشتیم که شوگان ورلد نیز وارد داستان شود. اما باید اعتراف کنم که داستان آن از چیزی که فکر میکردم جالبتر از آب درآمد. به قول «لی سایزمور» دنیای عجیب شوگان برای افرادی طراحی شده است که دنیای غرب را کم هیجان و لطیف میپندارند. کارگردان و نویسندگان نیز کاملا این گفته را به تصویر کشیدند. از وقتی که میو و افرادش وارد شهر شدند تا کشته شدن شوگان، خونریزی ادامه داشت و این در مقایسه با پارک همتای خود، زیادهروی محسوب میشد. در ادامه، اپیزود پنجم به نام «رقص خونین آکانه» را در وبسایت شبکهمگ بررسی میکنیم.
آینه سیاه
هیرویوکی سانادا (در نقش موساشی) تا به حال در فیلمهای معروفی همانند زندگی و ولورین ایفای نقش داشته است اما بدون شک معروفترین آنها «آخرین سامورایی» است که شباهتهایی با داستان ما دارد. البته نباید فراموش کرد که در آن فیلم علیرغم خشونت در برخورد با دشمنان، یک اتحاد و همدلی در میان خود آنها برقرار بود. سانادا در آخرین سامورایی تنها یک جز از گروه محسوب میشد اما در اینجا علاوه بر نقش برجستهتر، نمایندهای از فرهنگ و اخلاق ساموراییها و نمایندهای از شوگان ورلد است.
میتوان کلمه «آینه» را برای توصیف افراد حاظر در پارک شوگان بکار برد. با این تفاوت که نه یک تصویر و نه یک کِلون مشابه، بلکه ورژنی بومی از میزبانها را میبینیم. «آکانه»ای همشغل میو، «ساکورا»یی به شکنندگی کِلِمنتاین و یک موساشی کلاه مشکی در جایگاه هکتور راهزن؛ همه و همه برداشت شده از پارک غرب وحشی است. مهمتر از همه اینها ورود موساشی به شهر است. در فصل اول، هکتور اولین فرد معترض در شهر سوئیتواتر را کشت و از زنی با خالکوبی مار برای کشتار بقیه کمک گرفت. هکتور وارد مغازه شد و این جمله را از زبان میو شنید: «این همه مغازه توی این شهر هست؛ اونوقت تو از ما دزدی میکنی». پس میتوان گفت که میو و هکتور خود را برابر آینه دیدند(عکس: هکتور=موساشی).
زمانی که متوجه شدیم در پارک ششم یعنی «راج ورلد» میزبانها شورش کردهاند، مطمئن شدیم که در پارک شوگان نیز همین وضعیت حاکم است و خطر بزرگی میو و سایرین را تهدید میکند. خوشبختانه با کمک شبکه مش که برنارد ما را با آن آشنا کرد، توانایی صحبت بین میزبانها وجود دارد. در ضمن میو علاوه بر کنترل کلامی، قدرت دیگری به نام «صوت جدید» بدست آورد که حتی سوزاندن گوش سربازان هم در مقابل آن افاقه نکرد. ذات خشن میو و آکانه باعث شد سربازان به جان هم بیفتند و زمانی که دوربین روی چهره میو تمرکز کرده بود، مدام خون به این طرف و آن طرف پاشیده میشد. سوال اینجاست که چرا باید ساکورا کشته میشد تا میو دست به کار شود؟ زیاد کردن بار احساسی داستان در اینجا بسیار کلیشهای و متفاوت از شاهکارهای نویسندگان وست ورلد است. در ضمن ایده قدرت پیدا کردن میو فعلاً بدون توضیح است و امیدواریم که در آینده دلیل محکمی برای آن پیدا کنیم.
از همه اینها که بگذریم به نینجاها یا شینوبیها میرسیم که سمبل پارک هستند. درگیری هکتور از دنیای غرب با نینجاهای این دنیا صحنه جالبی را رقم زد. اگر چه زمان وجود نینجاها با سایر المانهایی که در سریال دیدیم کمی متفاوت است اما بهتر است که لذت آن را با این سختگیریها از بین نبریم. در این ویدئو کوتاه جنگ میان دو گروه را میبینیم.
در صورتی که ویدئو تمام صفحه نمیشود اینجا کلیک کنید
وجه مشترک وایت و تدی
«میخواستم برای آخرین بار اینجا رو ببینم». این مهمترین دیالوگ این اپیزود است که دلورس در زمان رسیدن به چراگاه میگوید. همه میدانیم که دلورس قصد رسیدن به مرکز کنترل پارک را دارد. معلوم نیست که منظور او از آخرین بار چیست. ممکن است هدف نابودی پارک باشد و یا اینکه دلورس میداند برگشتی در کار نیست. اصلاً شاید او شهر «سوئیت واتر» را شهر مردگان میداند و خاطرات تلخش، او را از این شهر دور میکند. براستی هم این شهر، شهر مردگان است. از کشتن آرنولد و قتل عام میزبانها در 35 سال پیش گرفته تا حالا که بدنهای بیجان، سطح خیابان را پوشاندهاند.
دلورس هر چقدر هم که بخواهد مهربان باشد باز هم دلایلی پیدا میشود تا خشم او را بازگرداند. از پیانویی که بدون نوازنده کار میکند، از مردی که به تنهایی در حال شرطبندی است و از کلمنتاینی که با نگاه به نسخه جایگزین شده، به حال و روز خودش گریه میکند. تازه کلمنتاین سرگذشت نسخه سوم خودش در شوگان ورلد را نمیداند. همه اینها دست به دست هم میدهند تا چهره «وایَت» را بیشتر از پیش مصمم ببینیم. خشم وایت گریبانگیر تدی نیز شد و رها کردن به اصطلاح «بچهها» کار دست او داد. پرخاشگری، قاطعیت، سرسختی و شجاعت مواردی بودند که تکنسین پارک مقدار آنها را به نهایت خودش رساند و از او یک سرباز برای وایت ساخت.
تازه این تمام داستان نیست. فرض کنید در شوگان پارک هم نسخهای از دلورس/ وایت وجود داشته باشد و او هم به دنبال مقابله با انسانها باشد. بحث شوگان شد و بهتر است به نکتهای هم در این مورد اشاره کنیم. به گفته سایزمور تونلی مخفی در شوگان ورلد وجود دارد که آنها را از پارک خارج میکند. همچنین میدانیم قطاری که از سوئیت واتر به راه میافتد به سمت خارج پارک حرکت میکند. پس میتوان تصور کرد که شهر شوگان و سوئیتواتر پشت به یکدیگر هستند و راهی مشترک برای ورود به این دو پارک وجود دارد.
احتمالاً شما هم موافق هستید که داستان دلورس کمی کسلکننده دنبال میشود و همین موضوع باعث شد اپیزود پنجم از عالی به خوب تنزل یابد. با این حال انتظار داریم که یک تدی روباتکش حال و هوای تازهای به داستان خواهد داد. به خصوص که اگر دقت کرده باشید زمانی که رابرت در حال نگاه به میزبانهای مرده بود، تدی نیز در بین آنها قرار داشت و قطعاً سرگذشت جالبی داشته است.
سایر نکات اپیزود پنجم
ساکورا طوری دریاچه برفی را توصیف میکند که انگار مکانی بکر و مناسب برای میزبانهاست. این نحوه صحبت را پیشتر در مورد «آنسوی دره» و مخصوصاً از زبان جوان داخل استبل شنیده بودیم. هر چند که در نهایت آنسوی دره یک اسلحه از آب درآمد اما شاید تشابهی میان این دو وجود داشته باشد.
دزدی ادبی در تعریف پارک شوگان بیشتر از چیزی است که در ابتدا تصور میشود. رنگ لباسهای شخصیتهای نظیر یکسان است. در ابتدای ورود موساشی، مردی را میبینیم که بچهها در حال اذیت کردنش هستند و مقایسه آن را با وست ورلد در عکس زیر میبینید. در ضمن موساشی همانند هکتور کلاه مشکی بر سر دارد و بسیاری دیگر کلاهسفید هستند. آهنگ ورود به شهر این دو نیز تقریباً مشابه است که هر دو اثر رامین جوادی است.
مایع سفید رنگی که از گوش شوگان خارج شد ما را به یاد برنارد میاندازد که در این شرایط هیچکدام اوضاع جسمی خوبی نداشتند. نکته دیگر علامت تأسیسات دلوس در پرچمهای کمپ شوگان بود. احتمال دارد که دلوس در اینجا نیز رخنه کرده باشد و باید ببینیم میزبانها از آن خبر دارند یا خیر. در کنار این علامت لوگویی شبیه به لوگوی وست ورلد را میبینیم که سه بار تکرار شده است. کپی برداری از وست ورلد ایده جالبی بود اما چندان تعجبآور نبود. برعکس، این علامت بسیار سوال برانگیز است.
Hojojusto به نحوه به بند کشیدن اسیران توسط ژاپنیها گفته میشود. در ابتدای اپیزود که میو و دار و دستهاش اسیر شدند این مورد را دیدیم که نشان از اطلاعات جامع و تیزهوشی نویسندگان در توجه به کوچکترین جزئیات است. این مورد در عکس کاملا واضح است.
نقد و بررسی قسمت پنجم سریال westworld به پایان رسید و امیدواریم که نظر شما را جلب کرده باشیم. در هفتههای آتی نیز این نقد و بررسیها را در سایت شبکهمگ ادامه خواهیم داد.
تغییرات غیرمنتظره، صورتهای آشنا و معجزه ابعاد تصویر
نقد و بررسی قسمت ششم از فصل دوم سریال westworld
فضای فازی انتشار: 6 خرداد (May 27)
خلاصه فصل اول فصل دوم - قسمت اول فصل دوم - قسمت دوم
فصل دوم - قسمت سوم فصل دوم - قسمت چهارم فصل دوم - قسمت پنجم
بد نیست ابتدا در مورد نام قسمت ششم از فصل دوم سریال westworld صحبت کنیم. در نظریه سیستم دینامیکی، فضای فازی فضایی است که در آن تمام حالات ممکن یک سیستم ارائه شده و هر حالت به یک مکان یکتا اشاره دارد. به عبارت دیگر، گرافی است که تمام حالات به یکباره روی آن قرار گرفتهاند و همه آنها بطور همزمان قابل مشاهده است. در این قسمت نیز همه چیز وست ورلد بیرون ریخته شد. به 6 داستان مختلف (شامل داستان دلورس، میو، برنارد، آرنولد، ویلیام، شارلوت) پرداخته شد، پای اکثر کارکترهای مرده و زنده به میان آمد، مکانهایی نشان داده شد و اسمهای خاصی بیان شدند و خلاصه اینکه همه چیز را میتوانید به یکباره در این اپیزود ببینید.
در حال حاظر در میانههای فصل دوم قرار داریم و طبیعی است که مسائلی تا به حال روشن شده و مسائلی در آینده بررسی خواهد شد. قسمت ششم سریال westworld پرونده شوگان ورلد را بست و از طرفی راه ورود به «میسا» را باز کرد که چند قسمتی بود منتظر آن بودیم. بنظر میرسد که سایر اپیزودها از دل اپیزود ششم بوجود آیند. چرا که هر کدام از اتفاقات انجام شده خود میتواند کل یک اپیزود را دربرگیرد. در ادامه با نقد بررسی و قسمت ششم از وبسایت شبکه همراه باشید.
تدی ورژن 2.0
«مردی که داخل قطار بود، ضعیف و بازنده بود. فراموشش کن». این توصیفی است که تدی از نسخه قبلی خودش به زبان میآورد. تدی ضعیف دیگر مرده است. او اکنون نگاهی سرد و رفتاری وحشیانه دارد و به کاری که قرار است انجام دهد، اطمینان دارد. پسر خوب داستان ما اکنون تنها به خاطر تلف شدن وقتش، به مردم شلیک میکند. دُلورس هم اگرچه به چیزی که میخواسته رسیده است اما یک نگرانی جدید بر چهرهاش نقش بسته است؛ احتمالاً به خاطر اینکه مردی که دوستش داشته، اکنون بویی از عاطفه نمیبرد. با این حال فعلاً، هدف بزرگتر از این حرفهاست که مسائل شخصی وارد آن شود.
شارلوت با دزدیدن «ابرناتی» خودش را به دشمن شماره یک دلورس تبدیل کرده است. او پس از فرستادن اطلاعات به بیرون از پارک، به بدترین شکل ممکن ابرناتی را متوقف میکند. خشم دلورس پس از اینکه پدرش را میخکوب ببیند، جذاب خواهد بود. جدا از همه اینها جنگ در حال آغاز است. کمک شارلوت از راه میرسد و فرماندهی تیم جدید بر عهده شخصی به نام کافلین است(با بازی تیموتی مورفی که در انواع و اقسام فیلمهای اکشن نقش داشته است). آنها دقیقاً زمانی به میسا میرسند که دلورس با فرستادن قطار به دل کوه، شیپور جنگ را به صدا درآورده است. از اینجا به بعد انتظار داریم که سریال وست ورلد، فاز بعدی درگیریها را به نمایش درآورد.
بازگشت رابرت
سکانس افتتاحیه و اختتامیه این قسمت ششم از فصل دوم سریال westworld یک سر و گردن از سایر سکانسها بالاتر بود. بهترین خبر ممکن بازگشت «آنتونی هاپکینز» محبوب در نقش «رابرت فورد» است که انصافاً کمتر کسی انتظار آن را داشت. ابتدا با این کلیپ، سکانس مربوطه را یادآوری میکنیم.
اگر ویدئو تمام صفحه نمیشود اینجا کلیک کنید
بله همه از وجود هاپکینز هیجانزده هستند بخصوص که در فصل اول نقشآفرینی فوقالعادهای داشت و داستان طوری رقم خورد که او به یک قهرمان تبدیل شود. او حالا برگشته است تا افشاگری کند. اما رسیدن رابرت فورد به هسته مرکزی پارک چگونه ممکن است؟ او از برنارد خواسته بود که در تأسیسات دلوس، مغزش را در یک گوی قرمز رنگ بسازد و در واقع ذهن رابرت در یک گوی دانلود شده بود. با بارگزاری این گوی در کِرِیدل(شبیهسازی که تمام کد میزبانها و خط داستانی در آن ذخیره شده است) رابرت به طور کامل جزئی از سیستم مرکزی پارک شد.
با معرفی کریدل، پیچیدگی وست ورلد به نصف کاهش پیدا کرد و جواب سوالات بسیاری مشخص شد. السی اشاره کرد که چیزی نامعلوم درون کریدل وجود دارد که با حملات تضمین کیفیت مقابله میکند. در صورتی که خود کریدل نباید هیچ اختیاری از خود داشته باشد و جز نگهداری دادهها کاری انجام نمیدهد. مشخص شد که این مقابله توسط رابرت صورت میگرفته است. مورد دیگر صحبت رابرت با مرد سیاهپوش بود که در قالب چند میزبان انجام و این هم به دلیل دسترسی فورد به کد میزبانها ممکن شده است. داستان السی هم مورد دیگری است که فورد برای آن برنامهریزی کرده بود. اینکه کلمنتاین، برنارد را به سمت السی بکشاند و السی او را برای رسیدن به کریدل کمک کند، تمهیداتی بود که رابرت پیشتر اندیشیده بود. اما این پایان کار نیست. اگر ابتدای قسمت قبل را به یاد آورید، نماینده دلوس متوجه شد که 1/3 از دادههای میزبانها از بین رفته است. «آتش را خاموش کردیم ولی نتونستیم چیزی از کریدل بدست بیاریم. داده پشتیبان میزبانها از بین رفته است». احتمال بسیار از بین رفتن دادهها و همچنین کشتار تعداد زیادی از میزبانها توسط برنارد، به شرایط کریدل ربط دارد.
سری به فصل اول بزنیم. رابرت در آخرین سخنرانی خود گفت: «زمانی یه دوست قدیمی چیزی گفت که بهم آرامش داد. اون گفت موتسارت، بتهوون و شوپن هرگز نمردند بلکه به موسیقی تبدیل شدند». فورد هم اکنون چنین وضعیتی دارد. او جزئی از کدهای پارک و چیزی است که خودش ساخته است. زمانی که میبینیم او پیانو مینوازد، این در واقع استعارهای از پارک است که فورد آن را کنترل میکند.
اینکه رابرت خودش را پرینت خواهد گرفت یا نه و اینکه ذهنش را در یک بدن جدید قرار خواهد داد یا نه، چیزی است که نمیدانیم و میتوان مدت زیادی در موردش صحبت کرد. تنها به ذکر یک نکته دیگر درباره رابرت قناعت میکنیم. در سکانسی مستقل از قسمت پنجم فصل اول، او در سردخانه، خاطرهای برای یک میزبان سالخورده تعریف میکند: «وقتی بچه بودم، من و برادرم یه سگ میخواستیم و پدرم یه تازی پیر برامون گرفت. به روز بردیمش به پارک و برادرم افسارش رو باز کرد. اون یه گربه دید و دنبالش کرد. گربه رو کشت و بعدش گیج و مبهوت همونجا نشست. اون سگ تمام عمرش مشغول دنبال کردن اون چیز بود و حالا نمیدونست باید چیکارش کنه». شاید موضوع مهم بنظر نرسد اما در قسمت بعدی رابرت کودک به رابرت واقعی گفت که سگش را کشته است. وقتی او دلیلش را پرسید گفت که صدای آرنولد خواسته است تا سگ را بکشم تا دیگر نتواند به کسی صدمه برساند. در قسمت ششم از فصل دوم سریال وست ورلد نیز یک سگ تازی دیدیم که در کنار فورد و پیانو آرام گرفته بود(تصویر زیر).
خط داستانی میو با اندکی تغییر
قابل پیشبینی بود که راه «آکانه» از میو جدا شود. با اینکه وجود موساشی و آکانه میتوانست به اهداف میو کمک کند اما میو تصمیم را به عهده خود آنها گذاشت. آنها محیط بیرون را ندیدهاند و شرایط را درک نکردهاند؛ پس بهتر است که زندگی خود را به همین شکلی که هست، ادامه دهند. در غیر این صورت آنها مانند تدی 1 خواهند بود؛ میجنگند اما دلیل آن را نمیدانند. همچنین میو نیازی به آنها نداشت. اهداف میو و دلورس با یکدیگر تفاوت زیادی دارد. دلورس به دنبال فتح زمینهاست اما میو تنها در جستجوی دخترش و پنهان کردن او از جهنم فعلی است. پس از بزرگداشت کشتهشدگان با دنیای شوگان خداحافظی کردیم و شخصیتها وارد دنیای غرب شدند. البته یک سوغاتی هم به نام هاناریو(زنی با خالکوبی اژدها) به همراه آوردند. (لباس فلیکس در این تصویر هم جالب بنظر می رسد)
لحظهای که آنها از زیر سنگ قبر بیرون آمدند، انگار که پس از سالها پا به وطن مادری خود گذاشتهاند؛ حتی انسانهای واقعی که در این دنیا در حال شکار شدن هستند. اما بدون شک، لذت میو بیپایان خواهد بود. او علاوه بر رسیدن به وستورلد، در یک قدمی خانه و دخترش قرار دارد. میو آرام آرام و با لمس اشیای اطراف به دخترش نزدیک میشود و با او به گفتگو مینشیند. درست در لحظهای که حس میکند به هدفش رسیده، متوجه میشود که چیزی را از قلم انداخته است. میو دیگر آن میو خط داستانی نیست. از مسیر منحرف شده است و کسی را جایگزین او کردهاند. پس اگرچه او خودش را مادر بچه میپندارد اما در ذهن بچه چیز دیگری میگذرد.
فرصت پرداختن به این موضوع پیش نیامد چرا که سرخپوستان مطابق با خاطرات میو، حمله را آغاز کردند. اما بنظر نمیرسید که قصد صدمه زدن به میو را داشته باشند. حالا اگر بیشتر هم به گذشته نگاه کنیم میبینیم که قتل دختر میو توسط سرخپوستان صورت نگرفت. هر چند آنها را در پشت پنجره میدید اما این ویلیام سیاهپوش بود که وارد خانه شد و اسلحه کشید. پس این مورد هنوز به عنوان یکی از رازهای مهم سریال باقی مانده است.
مطلب پیشنهادی
ویدئو: معرفی بهترین فیلمهای سال در اسکار 2018 در قالب یک کلیپ (بخش اول)
صحبت از ویلیام شد و بد نیست سری به داستان او بزنیم. در فصل اول از ویلیام سیاهپوش تنها یک قاتل بیرحم میدیدیم. نقش او بیشتر از هر چیزی کشتن افراد، بدون هیچ دلیل و منطقی بود. فصل دوم جایی که است که داستان خانوادگی ویلیام بیشتر به میان آمده و گهگاه با احساسات نیز همراه شده است. این بار مکالمهای سخت بین گریس و ویلیام برقرار میشود طوری که بنظر میرسد سالها از آخرین مورد مشابه گذشته است. برخلاف چیزی که تصور میشد، گریس چندان شبیه به پدرش نیست و خانواده برای او با ارزشتر از کنجکاوی در پارک است.
گریس در خلوت با پدرش در مورد کودکی و پارک «راج» سخن میگوید و ما متوجه میشویم که این پارک هم قدمت زیادی دارد(حداقل از 5-6 سالگی گریس). ویلیام همچنین به اشتباه فکر میکند که دخترش از فیلها میترسیده (نه همسرش) و این نقطه ضعفی برای ویلیام محسوب میشود که تا این حد آنها را فراموش کرده است. یکدستی زدن ویلیام برای گریس خوشایند نبود اما به ویلیام حق میدهیم که این بار در پارک باقی بماند. چرا که این بار مأموریت او فراتر از شخص خودش است و باید در یک بازی با فناوری روباتها مقابله کند.
نیمه انسان، نیمه میزبان
برمیگردیم به اولین سکانس قسمت ششم سریال وست ورلد و اولین سکانس فصل دوم. آرنولد و دلورس در مکان و زمانی نامعلوم با یکدیگر صحبت میکنند. در حالی مثل همیشه فکر میکردیم آرنولد در حال تست دلورس است، این دلورس بود که آرنولد/برنارد را تست میکرد؛ آن هم تست وفاداری. تست وفاداری همان چیزی است که ویلیام برای پدرزن خود انجام میداد و قصد ساخت یک مدل ترکیبی از انسان و روبات را داشت.
در اینجا سوالات بسیاری مطرح میشود. اول اینکه آیا دلورس قصد دارد نسخهای از آرنولد/برنارد را برای خود بسازد؟ و آیا برنارد(هایی) که در طول این 16 قسمت دیدیم همین برنارد دلورس است؟ اگر اینها کار دلورس نیست، پس به خواسته رابرت انجام شده است و از دلورس به این دلیل کمک گرفته شده که او صحبت زیادی با آرنولد داشته است. باز هم سوال مطرح میشود که قصد رابرت از این کار چیست؟ آیا او هم شبیه ویلیام، قصد بازگرداندن مردهها را دارد؟ از دلیل کار که بگذریم به زمان میرسیم. در ابتدا بنظر میرسد که گفتگو در گذشته باشد. اگر دقت کرده باشید نسبت ابعاد تصویر در زمان تست دلورس با زمانی که برنارد وارد کریدل میشود یکسان است. پس میتوان برداشت کرد که ممکن است این گفتگوها در داخل کریدل و حتی در زمان آینده انجام شده باشند.
همانطور که گفتیم قسمت ششم از فصل دوم سریال وست ورلد، نقشه راه برای سایر اپیزودهاست و آینده 4 قسمت باقیمانده از این اپیزود استخراج خواهد شد. به عنوان آخرین نکته تصویری از برنارد را قرار میدهیم که در تریلر قسمت هفتم مشاهده کردیم. بیچاره برنارد خودش هم نمیداند کیست، در چه زمانی است و چند نسخه از او وجود دارد.
نویسنده: فرشاد رضایی
منبع: وبسایت شبکهمگ
----------اسپویل قسمت پنجم---------------------
به تدریج معنای دنیای غرب در حال تغییر است و این سریال در این قسمت، بیشتر به دنیای شوگان پرداخت. به عبارت دیگر وست ورلد با تغییراتی جدید از نو آغاز شده است و انتظار میرود که دنیاهای دیگر بخشی از آینده سریال را تشکیل دهند و تنوعی به محیط داستان بدهند.
فصل دوم – قسمت پنجم رقص خونین آکانه انتشار: 30 اردیبهشت (May 20)
خلاصه فصل اول و معرفی شخصیتها قسمت اول از فصل دوم
قسمت دوم از فصل دوم قسمت سوم ار فصل دوم
قسمت چهارم از فصل دوم
با اتفاقاتی که در اپیزودهای قبلی سریال افتاد انتظار داشتیم که شوگان ورلد نیز وارد داستان شود. اما باید اعتراف کنم که داستان آن از چیزی که فکر میکردم جالبتر از آب درآمد. به قول «لی سایزمور» دنیای عجیب شوگان برای افرادی طراحی شده است که دنیای غرب را کم هیجان و لطیف میپندارند. کارگردان و نویسندگان نیز کاملا این گفته را به تصویر کشیدند. از وقتی که میو و افرادش وارد شهر شدند تا کشته شدن شوگان، خونریزی ادامه داشت و این در مقایسه با پارک همتای خود، زیادهروی محسوب میشد. در ادامه، اپیزود پنجم به نام «رقص خونین آکانه» را در وبسایت شبکهمگ بررسی میکنیم.
آینه سیاه
هیرویوکی سانادا (در نقش موساشی) تا به حال در فیلمهای معروفی همانند زندگی و ولورین ایفای نقش داشته است اما بدون شک معروفترین آنها «آخرین سامورایی» است که شباهتهایی با داستان ما دارد. البته نباید فراموش کرد که در آن فیلم علیرغم خشونت در برخورد با دشمنان، یک اتحاد و همدلی در میان خود آنها برقرار بود. سانادا در آخرین سامورایی تنها یک جز از گروه محسوب میشد اما در اینجا علاوه بر نقش برجستهتر، نمایندهای از فرهنگ و اخلاق ساموراییها و نمایندهای از شوگان ورلد است.
میتوان کلمه «آینه» را برای توصیف افراد حاظر در پارک شوگان بکار برد. با این تفاوت که نه یک تصویر و نه یک کِلون مشابه، بلکه ورژنی بومی از میزبانها را میبینیم. «آکانه»ای همشغل میو، «ساکورا»یی به شکنندگی کِلِمنتاین و یک موساشی کلاه مشکی در جایگاه هکتور راهزن؛ همه و همه برداشت شده از پارک غرب وحشی است. مهمتر از همه اینها ورود موساشی به شهر است. در فصل اول، هکتور اولین فرد معترض در شهر سوئیتواتر را کشت و از زنی با خالکوبی مار برای کشتار بقیه کمک گرفت. هکتور وارد مغازه شد و این جمله را از زبان میو شنید: «این همه مغازه توی این شهر هست؛ اونوقت تو از ما دزدی میکنی». پس میتوان گفت که میو و هکتور خود را برابر آینه دیدند(عکس: هکتور=موساشی).
زمانی که متوجه شدیم در پارک ششم یعنی «راج ورلد» میزبانها شورش کردهاند، مطمئن شدیم که در پارک شوگان نیز همین وضعیت حاکم است و خطر بزرگی میو و سایرین را تهدید میکند. خوشبختانه با کمک شبکه مش که برنارد ما را با آن آشنا کرد، توانایی صحبت بین میزبانها وجود دارد. در ضمن میو علاوه بر کنترل کلامی، قدرت دیگری به نام «صوت جدید» بدست آورد که حتی سوزاندن گوش سربازان هم در مقابل آن افاقه نکرد. ذات خشن میو و آکانه باعث شد سربازان به جان هم بیفتند و زمانی که دوربین روی چهره میو تمرکز کرده بود، مدام خون به این طرف و آن طرف پاشیده میشد. سوال اینجاست که چرا باید ساکورا کشته میشد تا میو دست به کار شود؟ زیاد کردن بار احساسی داستان در اینجا بسیار کلیشهای و متفاوت از شاهکارهای نویسندگان وست ورلد است. در ضمن ایده قدرت پیدا کردن میو فعلاً بدون توضیح است و امیدواریم که در آینده دلیل محکمی برای آن پیدا کنیم.
از همه اینها که بگذریم به نینجاها یا شینوبیها میرسیم که سمبل پارک هستند. درگیری هکتور از دنیای غرب با نینجاهای این دنیا صحنه جالبی را رقم زد. اگر چه زمان وجود نینجاها با سایر المانهایی که در سریال دیدیم کمی متفاوت است اما بهتر است که لذت آن را با این سختگیریها از بین نبریم. در این ویدئو کوتاه جنگ میان دو گروه را میبینیم.
در صورتی که ویدئو تمام صفحه نمیشود اینجا کلیک کنید
وجه مشترک وایت و تدی
«میخواستم برای آخرین بار اینجا رو ببینم». این مهمترین دیالوگ این اپیزود است که دلورس در زمان رسیدن به چراگاه میگوید. همه میدانیم که دلورس قصد رسیدن به مرکز کنترل پارک را دارد. معلوم نیست که منظور او از آخرین بار چیست. ممکن است هدف نابودی پارک باشد و یا اینکه دلورس میداند برگشتی در کار نیست. اصلاً شاید او شهر «سوئیت واتر» را شهر مردگان میداند و خاطرات تلخش، او را از این شهر دور میکند. براستی هم این شهر، شهر مردگان است. از کشتن آرنولد و قتل عام میزبانها در 35 سال پیش گرفته تا حالا که بدنهای بیجان، سطح خیابان را پوشاندهاند.
دلورس هر چقدر هم که بخواهد مهربان باشد باز هم دلایلی پیدا میشود تا خشم او را بازگرداند. از پیانویی که بدون نوازنده کار میکند، از مردی که به تنهایی در حال شرطبندی است و از کلمنتاینی که با نگاه به نسخه جایگزین شده، به حال و روز خودش گریه میکند. تازه کلمنتاین سرگذشت نسخه سوم خودش در شوگان ورلد را نمیداند. همه اینها دست به دست هم میدهند تا چهره «وایَت» را بیشتر از پیش مصمم ببینیم. خشم وایت گریبانگیر تدی نیز شد و رها کردن به اصطلاح «بچهها» کار دست او داد. پرخاشگری، قاطعیت، سرسختی و شجاعت مواردی بودند که تکنسین پارک مقدار آنها را به نهایت خودش رساند و از او یک سرباز برای وایت ساخت.
تازه این تمام داستان نیست. فرض کنید در شوگان پارک هم نسخهای از دلورس/ وایت وجود داشته باشد و او هم به دنبال مقابله با انسانها باشد. بحث شوگان شد و بهتر است به نکتهای هم در این مورد اشاره کنیم. به گفته سایزمور تونلی مخفی در شوگان ورلد وجود دارد که آنها را از پارک خارج میکند. همچنین میدانیم قطاری که از سوئیت واتر به راه میافتد به سمت خارج پارک حرکت میکند. پس میتوان تصور کرد که شهر شوگان و سوئیتواتر پشت به یکدیگر هستند و راهی مشترک برای ورود به این دو پارک وجود دارد.
احتمالاً شما هم موافق هستید که داستان دلورس کمی کسلکننده دنبال میشود و همین موضوع باعث شد اپیزود پنجم از عالی به خوب تنزل یابد. با این حال انتظار داریم که یک تدی روباتکش حال و هوای تازهای به داستان خواهد داد. به خصوص که اگر دقت کرده باشید زمانی که رابرت در حال نگاه به میزبانهای مرده بود، تدی نیز در بین آنها قرار داشت و قطعاً سرگذشت جالبی داشته است.
سایر نکات اپیزود پنجم
ساکورا طوری دریاچه برفی را توصیف میکند که انگار مکانی بکر و مناسب برای میزبانهاست. این نحوه صحبت را پیشتر در مورد «آنسوی دره» و مخصوصاً از زبان جوان داخل استبل شنیده بودیم. هر چند که در نهایت آنسوی دره یک اسلحه از آب درآمد اما شاید تشابهی میان این دو وجود داشته باشد.
دزدی ادبی در تعریف پارک شوگان بیشتر از چیزی است که در ابتدا تصور میشود. رنگ لباسهای شخصیتهای نظیر یکسان است. در ابتدای ورود موساشی، مردی را میبینیم که بچهها در حال اذیت کردنش هستند و مقایسه آن را با وست ورلد در عکس زیر میبینید. در ضمن موساشی همانند هکتور کلاه مشکی بر سر دارد و بسیاری دیگر کلاهسفید هستند. آهنگ ورود به شهر این دو نیز تقریباً مشابه است که هر دو اثر رامین جوادی است.
مایع سفید رنگی که از گوش شوگان خارج شد ما را به یاد برنارد میاندازد که در این شرایط هیچکدام اوضاع جسمی خوبی نداشتند. نکته دیگر علامت تأسیسات دلوس در پرچمهای کمپ شوگان بود. احتمال دارد که دلوس در اینجا نیز رخنه کرده باشد و باید ببینیم میزبانها از آن خبر دارند یا خیر. در کنار این علامت لوگویی شبیه به لوگوی وست ورلد را میبینیم که سه بار تکرار شده است. کپی برداری از وست ورلد ایده جالبی بود اما چندان تعجبآور نبود. برعکس، این علامت بسیار سوال برانگیز است.
Hojojusto به نحوه به بند کشیدن اسیران توسط ژاپنیها گفته میشود. در ابتدای اپیزود که میو و دار و دستهاش اسیر شدند این مورد را دیدیم که نشان از اطلاعات جامع و تیزهوشی نویسندگان در توجه به کوچکترین جزئیات است. این مورد در عکس کاملا واضح است.
نقد و بررسی قسمت پنجم سریال westworld به پایان رسید و امیدواریم که نظر شما را جلب کرده باشیم. در هفتههای آتی نیز این نقد و بررسیها را در سایت شبکهمگ ادامه خواهیم داد.
منبع: وبسایت شبکهمگ