رگبار اگرچه بهترین فیلم بهرام بیضایی بشمار نمی رود اما یکی از دوست داشتنی و محبوب ترین کارهای دوران فیلم سازی این کارگردان است.این فیلم به طور مشخصی از خصائص فیلم های رایج آن دوره(یعنی فیلم های فارسی)کناره می گیرد.فیلم با داشتن دست مایه های طنز و شوخی های مکرری که کمتر در دیگر آثار بیضایی می بینیم ،تماشای فیلم را برای مخاطب خوشایند می سازد اما این شوخی ها نه هیچگاه وارد ابتذال تصویری آن دوره و نه حتی وارد ابتذال کلامی سینمای امروز ما می شوند.البته که سینمای بیضایی هیچگاه خالی از تفکر و اندیشه نبوده و نباید این فیلم را همانند اکثر فیلم های هم دوره خود،سطحی انگارید.بیضایی در اکثر آثار خود،واقعیت را می شکند وما را از دریچه فراواقعیت با واقعیت تلخی که با آن مواجهیم روبرو می کند.این واقعیت در رگبار همان است که ریشه عشق آقای حکمتی و عاطفه را می خشکاند.این واقعیت باتلاقی است که گذشتگان برای ما ساخته اند ومانع آن می گردند تا صمیمیت و عشق آقای حکمتی و عاطفه به منصه ظهور برسد و ما را بیش از پیش از انسانیتی که به دنبالش می گردیم دور سازند .اما در این میان تنها کودکان بازیگوش رگبار هستند که معنای عشق را می فهمند و آینه روحشان آلوده به زنگار عقاید گذشتگان نگردیده است.آنها آقای حکمتی را در رسیدن به عاطفه در بسیاری از نقاط فیلم همراهی می کنند.نکته ی دیگر در مورد فیلم این است که عشق حکمتی و عاطفه عقاید و خرافات حاکم بر جامعه را سست می کند.این عشق چراغ یادگار مادر حکمتی را درهم می شکند،مادر عاطفه را به مرگ سوق می دهد،آقای حکمتی را رویین تن می کندو او را در بازسازی سالن نمایش توانمند می سازد.اما گویی این عقاید کهنه،این میراث دروغین پدران ما،آنچنان قدرتمند و ریشه دارند که آقای حکمتی و آن تبلور عشق را در سکانس پایانی ،از قاب دوربین محو می سازد و او را با اسباب و اثاثیه ای که خود نمادی از این میراث است مجبور به ترک معشوق و محبوب خود می کنند.
در پایان باید گفت با این که فیلم زیباست ولی کم و کاستی هایی هم در آن دیده می شود ونباید از آنها غافل شد به همین دلیل هم نمی توان رگبار را بهترین فیلم بیضایی دانست.البته این را هم باید درنظر داشت که این فیلم اولین تجربه فیلمسازی بیضایی محسوب می شود.
جيب بُر درام زيباييست درباره يک سارق و تردستيهايش، اينکه محرک دزديهايش چيست و زندگی مخفيانه اش را چگونه اداره ميکند. يا نميکند. طرح کلی داستان با شائبه زيادی بر اساس رمان «جنايت و مکافات» داستايوسکی ريخته شده، اما پرداخت پُر تنش و شديد آن کار خالص برسون است. او داستان شگرف مرد غير مهم و نامطرحی را بازگو ميکند که به بزهکاری کشيده شده ولی سرانجام در سلول انفرادی زندان به رستگاری ميرسد و «شَرَف» را کشف ميکند.
در اين فيلم برسون با جداکردن ملودرام و تئوری بافی های سوسيولوژيک از رمان معروف داستايوسکی، به شرح هستی شناسانه ای از شخصيت يک دزد می پردازد که واقعا در خور تحسين است. گفته شده که صحنه معروف حمله معجزه آميز جيب بر مورد بحث به يک ايستگاه قطار بيشک در رده يکی از بهترين شگردهای سينمای مدرن فرانسه است. لويی مال درباره اين فيلم گفته که نمايانگر يکی از ۴ يا ۵ نقطه عطف بزرگ تاريخ سينماست.
طعم گیلاس نشان میدهد که زندگی ومرگ هر دو ،دو روی یک سکه اند و البته هیچ یک نباید ارزش دیگری را کم رنگ نمایند. البته کیارستمی کفه سنگین ترازو را در اختیار زندگی قرار میدهد و آن را اهم فی الاه میشمارد.
در سکانس های پایانی با شنیدن صدای رعد و برق، باران حیات بخش بر خاک بی جان می بارد و تکدرخت تنها را در جاده های پر پیچ و خم زندگی سرسبز و شاداب می کند و روح تازه ای به وجود آن می دمد و کیارستمی در انتهای به این نکته اشاره می کند که چه بدیع مرده باشد چه زنده ،زندگی ادامه دارد و باید از آن لذت برد.
در واقع همین طور که خیام هم اشاره می کنه:چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
من در یك نگاه كلی فرق انسان را در غرب و شرق این طور تعریف می كنم: در كشورهای غربی، سیستم پیچیده است، اما آدم هایش ساده اند. چون هر كدام متخصص یك پیچ و مهره اند و نقش ساده ای برایشان در سیستم پیش بینی شده است. چاپلین در فیلم عصر جدید، به این سادگی فرد در سیستم پیچیده، خوب اشاره كرده است. اما در كشورهای شرقی، سیستم ساده است در عوض آدم هایش پیچیده اند. آدم های غربی، علمی و جزعی نگرند، اما آدم های شرقی، فیلسوف و عارف و شاعر و كلی نگرند. در شرق اگر شما از یك باربر یا دستفروش كنار خیابان درباره فلسفه و شعر وعرفان سوالی بكنید، حتما آنها نظرى در این باره دارند، اما چه بسا از جزئیات كار خودشان به صورت علمی چندان با خبر نباشند. فیلمسازان ما هم این جوری اند: می نویسند، كارگردانی می كنند، صحنه را طراحی می كنند، مونتاژ می كنند، بازی می كنند، بعضی موسیقی فیلم هم می سازند، یعنی همه كاره اند. در خانه خودشان هم چون ایرانی اند، بنایی و گچكاری و لوله كشی و برق كشی می كنند، یا به تعمیر وسایل خانگی می پردازند. در ایران هر كس تا زمانی كه بمیرد، پنجاه تا شغل عوض می كند. اگر به مطالعه بپردازد، همه جور مطالعه ای می كند، اما در غرب ممكن است كسی یك عمر روی شاخكهای نوع خاصی از مورچه ها مطالعه كند و پس از او هم یكی دیگر راه او را ادامه دهد. این است كه من فكر می كنم در غرب آدم ها زندگی كاملی می كنند، ولی در شرق آدم ها زندگی جامعی می كنند. ما وقتی می میریم، هر جور زندگی را نیم خورده كرده ایم، شما یك جور زندگی را كامل كرده اید. و این دو نوع زندگی، هر كدام برای خودش محاسن و معایبی دارد.اما اگر سینما صنعت، تجارت و هنر است پس میتوان گفت سینمای غرب بيشتر به مخاطبش سكس و خشونت می فروشد و سینمای هند به مخاطبش رویا می فروشد و در این بازار فروش، سینمای نوین ایران هم می كوشد به مخاطبش شعر بفروشد.
"محسن مخملباف"
واقعا جاش تو سینمای ایران خالیه.
غنیمت شمردن تتمه زندگی به بهانه ی طعم گیلاس!!
شاید کمتر در سینما ایران یا حتی جهان شاهد شاعرانگی باشیم اما کیارستمی از معدود کارگردان هایی بود که این شاعرانگی را در سینما جا انداخت.در واقع به نقل از خودش: ( هر غزل مثل یک فیلم است. میخوانی و میفهمی که چیزی را دارد در یک شاعرانگی میگوید. نه با صراحت سینما اما می توانیم یک مفهوم شخصی، یک استنباط شخصی از یک غزل پیدا کنیم.).طعم گیلاس هم از جمله شاعرانه های سینماست که شباهت های خاصی به مضامین رباعیات خیام دارد.غنیمت شمردن زندگی که مضمون اصلی فیلم هست از جمله مفاهیم اصلی اشعار خیام است:
می خوردن و شاد بودن آیین منست فارغ بودن ز کفر و دین دین منست
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتا دل خرم تو کابین منست
همچنین عنصر خاک که در طعم گیلاس نقش اساسی دارد در اشعار خیام به وفور تکرار می شود:
خاکی که به زیر پای هر نادانی است کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است انگشت وزیر یا سر سلطانی است
برای مثال در سکانس طولانی که بدیع (همایون ارشادی) در میان خاک و گرد وبار ایستاده و سایه خود را روی خاک ها و سنگ ریزه ها می بیند تماما اشاره به مضامین خیام دارد که کیارستمی با هوشمندی آنها را در فیلم گنجانده است.و نتیجه این هوشمندی ها هم جایزه نخل طلای سال 1997 می شود که شاید برای سینما ایران تکرار ناشدنی باشد.
متاسفانه با این که ادبیات و شعر در فرهنگ ما از اهمیت بالایی برخوردار است اما در سینما امروز جایگاهی ندارد و واقعا عجیب به نظر می رسد که جز معدود کارگردان هایی مثل کیارستمی و کیمیاوی کسی به این مقوله نپرداخته و در این زمینه قدمی برنداشته است .
مخملباف در بایسیکل ران بر روی نقطه حساسی دست می گذارد.یعنی فقر،سوژه ای که در سینمای ایران به شدت کلیشه ای و تکراریست.اما مخلباف با ایده ها و نمادپردازی های قوی خود باز هم خود را به همگان اثبات می کند و جلای تازه ای به این موضوع تکراری و لوث شده سینما می دهد. مخلباف خود نیز به دلیل فقر خانوادگی از هشت تا هفده سالگی در شغلهای مختلف شاگردی و کارگری می کرد تا مخارج خانواده اش را تأمین کند.در واقع او خود نیز طعم تلخ فقر را چشیده و آن را با تمام وجود درک کرده است و حاصل این ادراک فیلمی می شود که ما امروز شاهد آن هستیم.
<<سهراب شهیدثالث همیشه در کارهایش حدیث نفس می کند. او از شعار، سانتی مانتالیزم و احساسات
گرایی بسیار نفرت داشت و هر چیز نحیف و پیش پاافتاده اي او را رنج می داد. او مهر سرشاري نسبت
به هر موجودي داشت که در معرض مخاطره قرار می گیرند. او مردم گریزي بود که هرگز مردم
را تحقیر نکرد. سهراب شهید ثالث رفقاي اندکی داشت و معتقد بود که تناقض هر هنرمند از طریق
اثرش حل می شود.سهراب بی جایگزین بود و شیوه اش را در دورانش کسی تکثیر نکرد. حرف تلخی
به کسی نمی زد و با کسی تندي نمی کرد. انسان شریفی به تمام معنا بود و وقتی سهراب درگذشت،
جهان جاي تنگ تري شد.>>(آیدین آغداشلو)
جای آثار مرد بی احساس و مهجور سینمای ایران تو سایت کاملا احساس می شه.کاش بجای دوبله کردن یک سری آثار
ضعیف و کم ارزش هالیوود تلاش می کردین آرشیوتون رو کامل کنید.
<<انسان دایره ای سحرآمیز به دورخودش کشیده است وآنچه مطابق میلش نیست در بیرون آن نگه می دارد.هر بار که زندگی این دایره را خرد می کند کوچکتر ومسخره تر به نظر می آید وآنوقت دایره ای دیگر به دور خودش میکشد>>(Through a Glass Darkly 1961)
این فیلم یکی آثار درخشان برگمانه و به تحلیل رابطه عشق با انسان و خدا می پردازه و اولین فیلم از سه گانه معروف برگمانه.در بخش نقد کاربران نقدی از هوشنگ طاهری قرار دادم که برای فهم بیشتر فیلم واقعا مناسبه.البته بعد از این فیلم، دیدن دو فیلم دیگه این سه گانه ینی سکوت و نور زمستانی هم خالی از لطف نیست.
امیدوارم نظرات و مباحثه های بیشتری درباره این فیلم های بزرگ سینما بشه و شاهد کامنت ها و نظرات بیشتری باشیم.
https://uploadboy.com/xkipjjxt6mf0.html/1828
لینک بالا فک می کنم بهترین کیفیت این فیلم باشه.هم صدای فیلم مناسبه و هم کیفیت تصویرش .به نظرم اگه این تو سایت آپلودشه خیلی بهتره.
در پایان باید گفت با این که فیلم زیباست ولی کم و کاستی هایی هم در آن دیده می شود ونباید از آنها غافل شد به همین دلیل هم نمی توان رگبار را بهترین فیلم بیضایی دانست.البته این را هم باید درنظر داشت که این فیلم اولین تجربه فیلمسازی بیضایی محسوب می شود.
در اين فيلم برسون با جداکردن ملودرام و تئوری بافی های سوسيولوژيک از رمان معروف داستايوسکی، به شرح هستی شناسانه ای از شخصيت يک دزد می پردازد که واقعا در خور تحسين است. گفته شده که صحنه معروف حمله معجزه آميز جيب بر مورد بحث به يک ايستگاه قطار بيشک در رده يکی از بهترين شگردهای سينمای مدرن فرانسه است. لويی مال درباره اين فيلم گفته که نمايانگر يکی از ۴ يا ۵ نقطه عطف بزرگ تاريخ سينماست.
منبع: VOA's Persian website
در سکانس های پایانی با شنیدن صدای رعد و برق، باران حیات بخش بر خاک بی جان می بارد و تکدرخت تنها را در جاده های پر پیچ و خم زندگی سرسبز و شاداب می کند و روح تازه ای به وجود آن می دمد و کیارستمی در انتهای به این نکته اشاره می کند که چه بدیع مرده باشد چه زنده ،زندگی ادامه دارد و باید از آن لذت برد.
در واقع همین طور که خیام هم اشاره می کنه:چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
پس فکر نمی کنم ابهامی وجود داشته باشه.
"محسن مخملباف"
واقعا جاش تو سینمای ایران خالیه.
شاید کمتر در سینما ایران یا حتی جهان شاهد شاعرانگی باشیم اما کیارستمی از معدود کارگردان هایی بود که این شاعرانگی را در سینما جا انداخت.در واقع به نقل از خودش: ( هر غزل مثل یک فیلم است. میخوانی و میفهمی که چیزی را دارد در یک شاعرانگی میگوید. نه با صراحت سینما اما می توانیم یک مفهوم شخصی، یک استنباط شخصی از یک غزل پیدا کنیم.).طعم گیلاس هم از جمله شاعرانه های سینماست که شباهت های خاصی به مضامین رباعیات خیام دارد.غنیمت شمردن زندگی که مضمون اصلی فیلم هست از جمله مفاهیم اصلی اشعار خیام است:
می خوردن و شاد بودن آیین منست فارغ بودن ز کفر و دین دین منست
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتا دل خرم تو کابین منست
همچنین عنصر خاک که در طعم گیلاس نقش اساسی دارد در اشعار خیام به وفور تکرار می شود:
خاکی که به زیر پای هر نادانی است کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است انگشت وزیر یا سر سلطانی است
برای مثال در سکانس طولانی که بدیع (همایون ارشادی) در میان خاک و گرد وبار ایستاده و سایه خود را روی خاک ها و سنگ ریزه ها می بیند تماما اشاره به مضامین خیام دارد که کیارستمی با هوشمندی آنها را در فیلم گنجانده است.و نتیجه این هوشمندی ها هم جایزه نخل طلای سال 1997 می شود که شاید برای سینما ایران تکرار ناشدنی باشد.
متاسفانه با این که ادبیات و شعر در فرهنگ ما از اهمیت بالایی برخوردار است اما در سینما امروز جایگاهی ندارد و واقعا عجیب به نظر می رسد که جز معدود کارگردان هایی مثل کیارستمی و کیمیاوی کسی به این مقوله نپرداخته و در این زمینه قدمی برنداشته است .
گرایی بسیار نفرت داشت و هر چیز نحیف و پیش پاافتاده اي او را رنج می داد. او مهر سرشاري نسبت
به هر موجودي داشت که در معرض مخاطره قرار می گیرند. او مردم گریزي بود که هرگز مردم
را تحقیر نکرد. سهراب شهید ثالث رفقاي اندکی داشت و معتقد بود که تناقض هر هنرمند از طریق
اثرش حل می شود.سهراب بی جایگزین بود و شیوه اش را در دورانش کسی تکثیر نکرد. حرف تلخی
به کسی نمی زد و با کسی تندي نمی کرد. انسان شریفی به تمام معنا بود و وقتی سهراب درگذشت،
جهان جاي تنگ تري شد.>>(آیدین آغداشلو)
جای آثار مرد بی احساس و مهجور سینمای ایران تو سایت کاملا احساس می شه.کاش بجای دوبله کردن یک سری آثار
ضعیف و کم ارزش هالیوود تلاش می کردین آرشیوتون رو کامل کنید.
این فیلم یکی آثار درخشان برگمانه و به تحلیل رابطه عشق با انسان و خدا می پردازه و اولین فیلم از سه گانه معروف برگمانه.در بخش نقد کاربران نقدی از هوشنگ طاهری قرار دادم که برای فهم بیشتر فیلم واقعا مناسبه.البته بعد از این فیلم، دیدن دو فیلم دیگه این سه گانه ینی سکوت و نور زمستانی هم خالی از لطف نیست.
امیدوارم نظرات و مباحثه های بیشتری درباره این فیلم های بزرگ سینما بشه و شاهد کامنت ها و نظرات بیشتری باشیم.
لینک بالا فک می کنم بهترین کیفیت این فیلم باشه.هم صدای فیلم مناسبه و هم کیفیت تصویرش .به نظرم اگه این تو سایت آپلودشه خیلی بهتره.