طعم گیلاس نشان میدهد که زندگی ومرگ هر دو ،دو روی یک سکه اند و البته هیچ یک نباید ارزش دیگری را کم رنگ نمایند. البته کیارستمی کفه سنگین ترازو را در اختیار زندگی قرار میدهد و آن را اهم فی الاه میشمارد.
در سکانس های پایانی با شنیدن صدای رعد و برق، باران حیات بخش بر خاک بی جان می بارد و تکدرخت تنها را در جاده های پر پیچ و خم زندگی سرسبز و شاداب می کند و روح تازه ای به وجود آن می دمد و کیارستمی در انتهای به این نکته اشاره می کند که چه بدیع مرده باشد چه زنده ،زندگی ادامه دارد و باید از آن لذت برد.
در واقع همین طور که خیام هم اشاره می کنه:چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
من در یك نگاه كلی فرق انسان را در غرب و شرق این طور تعریف می كنم: در كشورهای غربی، سیستم پیچیده است، اما آدم هایش ساده اند. چون هر كدام متخصص یك پیچ و مهره اند و نقش ساده ای برایشان در سیستم پیش بینی شده است. چاپلین در فیلم عصر جدید، به این سادگی فرد در سیستم پیچیده، خوب اشاره كرده است. اما در كشورهای شرقی، سیستم ساده است در عوض آدم هایش پیچیده اند. آدم های غربی، علمی و جزعی نگرند، اما آدم های شرقی، فیلسوف و عارف و شاعر و كلی نگرند. در شرق اگر شما از یك باربر یا دستفروش كنار خیابان درباره فلسفه و شعر وعرفان سوالی بكنید، حتما آنها نظرى در این باره دارند، اما چه بسا از جزئیات كار خودشان به صورت علمی چندان با خبر نباشند. فیلمسازان ما هم این جوری اند: می نویسند، كارگردانی می كنند، صحنه را طراحی می كنند، مونتاژ می كنند، بازی می كنند، بعضی موسیقی فیلم هم می سازند، یعنی همه كاره اند. در خانه خودشان هم چون ایرانی اند، بنایی و گچكاری و لوله كشی و برق كشی می كنند، یا به تعمیر وسایل خانگی می پردازند. در ایران هر كس تا زمانی كه بمیرد، پنجاه تا شغل عوض می كند. اگر به مطالعه بپردازد، همه جور مطالعه ای می كند، اما در غرب ممكن است كسی یك عمر روی شاخكهای نوع خاصی از مورچه ها مطالعه كند و پس از او هم یكی دیگر راه او را ادامه دهد. این است كه من فكر می كنم در غرب آدم ها زندگی كاملی می كنند، ولی در شرق آدم ها زندگی جامعی می كنند. ما وقتی می میریم، هر جور زندگی را نیم خورده كرده ایم، شما یك جور زندگی را كامل كرده اید. و این دو نوع زندگی، هر كدام برای خودش محاسن و معایبی دارد.اما اگر سینما صنعت، تجارت و هنر است پس میتوان گفت سینمای غرب بيشتر به مخاطبش سكس و خشونت می فروشد و سینمای هند به مخاطبش رویا می فروشد و در این بازار فروش، سینمای نوین ایران هم می كوشد به مخاطبش شعر بفروشد.
"محسن مخملباف"
واقعا جاش تو سینمای ایران خالیه.
غنیمت شمردن تتمه زندگی به بهانه ی طعم گیلاس!!
شاید کمتر در سینما ایران یا حتی جهان شاهد شاعرانگی باشیم اما کیارستمی از معدود کارگردان هایی بود که این شاعرانگی را در سینما جا انداخت.در واقع به نقل از خودش: ( هر غزل مثل یک فیلم است. میخوانی و میفهمی که چیزی را دارد در یک شاعرانگی میگوید. نه با صراحت سینما اما می توانیم یک مفهوم شخصی، یک استنباط شخصی از یک غزل پیدا کنیم.).طعم گیلاس هم از جمله شاعرانه های سینماست که شباهت های خاصی به مضامین رباعیات خیام دارد.غنیمت شمردن زندگی که مضمون اصلی فیلم هست از جمله مفاهیم اصلی اشعار خیام است:
می خوردن و شاد بودن آیین منست فارغ بودن ز کفر و دین دین منست
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتا دل خرم تو کابین منست
همچنین عنصر خاک که در طعم گیلاس نقش اساسی دارد در اشعار خیام به وفور تکرار می شود:
خاکی که به زیر پای هر نادانی است کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است انگشت وزیر یا سر سلطانی است
برای مثال در سکانس طولانی که بدیع (همایون ارشادی) در میان خاک و گرد وبار ایستاده و سایه خود را روی خاک ها و سنگ ریزه ها می بیند تماما اشاره به مضامین خیام دارد که کیارستمی با هوشمندی آنها را در فیلم گنجانده است.و نتیجه این هوشمندی ها هم جایزه نخل طلای سال 1997 می شود که شاید برای سینما ایران تکرار ناشدنی باشد.
متاسفانه با این که ادبیات و شعر در فرهنگ ما از اهمیت بالایی برخوردار است اما در سینما امروز جایگاهی ندارد و واقعا عجیب به نظر می رسد که جز معدود کارگردان هایی مثل کیارستمی و کیمیاوی کسی به این مقوله نپرداخته و در این زمینه قدمی برنداشته است .
مخملباف در بایسیکل ران بر روی نقطه حساسی دست می گذارد.یعنی فقر،سوژه ای که در سینمای ایران به شدت کلیشه ای و تکراریست.اما مخلباف با ایده ها و نمادپردازی های قوی خود باز هم خود را به همگان اثبات می کند و جلای تازه ای به این موضوع تکراری و لوث شده سینما می دهد. مخلباف خود نیز به دلیل فقر خانوادگی از هشت تا هفده سالگی در شغلهای مختلف شاگردی و کارگری می کرد تا مخارج خانواده اش را تأمین کند.در واقع او خود نیز طعم تلخ فقر را چشیده و آن را با تمام وجود درک کرده است و حاصل این ادراک فیلمی می شود که ما امروز شاهد آن هستیم.
پ مثل پلیکان برگی از تاریخ سینمای پر فراز و نشیب ایران!!!
پ مثل پلیکان از جمله ساخته های پرویز کیمیاوی ،یکی از تاثیرگذارترین و شاعرانهترین فیلمهای مستند تاریخ سینمای ایران است که در سال 1351 ساخته شد .در آن سال ها و در بحبوحه ساخت فیلمهای ضعیف و به اصطلاح (فیلم فارسی) بزرگانی مثل پرویز کیمیاوی بودند که خلاف جهت این جریان عظیم گام بر داشتند و سینمای بر باد رفته آن دوره را زنده نگه داشتند.
به نظر می رسد امروز سینمای ایران هرچه بیشتر به امثال کیمیاوی نیازمند است تا شاید بتواند از این وضع اسفناک خارج شود.
<<سهراب شهیدثالث همیشه در کارهایش حدیث نفس می کند. او از شعار، سانتی مانتالیزم و احساسات
گرایی بسیار نفرت داشت و هر چیز نحیف و پیش پاافتاده اي او را رنج می داد. او مهر سرشاري نسبت
به هر موجودي داشت که در معرض مخاطره قرار می گیرند. او مردم گریزي بود که هرگز مردم
را تحقیر نکرد. سهراب شهید ثالث رفقاي اندکی داشت و معتقد بود که تناقض هر هنرمند از طریق
اثرش حل می شود.سهراب بی جایگزین بود و شیوه اش را در دورانش کسی تکثیر نکرد. حرف تلخی
به کسی نمی زد و با کسی تندي نمی کرد. انسان شریفی به تمام معنا بود و وقتی سهراب درگذشت،
جهان جاي تنگ تري شد.>>(آیدین آغداشلو)
جای آثار مرد بی احساس و مهجور سینمای ایران تو سایت کاملا احساس می شه.کاش بجای دوبله کردن یک سری آثار
ضعیف و کم ارزش هالیوود تلاش می کردین آرشیوتون رو کامل کنید.
<<انسان دایره ای سحرآمیز به دورخودش کشیده است وآنچه مطابق میلش نیست در بیرون آن نگه می دارد.هر بار که زندگی این دایره را خرد می کند کوچکتر ومسخره تر به نظر می آید وآنوقت دایره ای دیگر به دور خودش میکشد>>(Through a Glass Darkly 1961)
این فیلم یکی آثار درخشان برگمانه و به تحلیل رابطه عشق با انسان و خدا می پردازه و اولین فیلم از سه گانه معروف برگمانه.در بخش نقد کاربران نقدی از هوشنگ طاهری قرار دادم که برای فهم بیشتر فیلم واقعا مناسبه.البته بعد از این فیلم، دیدن دو فیلم دیگه این سه گانه ینی سکوت و نور زمستانی هم خالی از لطف نیست.
امیدوارم نظرات و مباحثه های بیشتری درباره این فیلم های بزرگ سینما بشه و شاهد کامنت ها و نظرات بیشتری باشیم.
https://uploadboy.com/xkipjjxt6mf0.html/1828
لینک بالا فک می کنم بهترین کیفیت این فیلم باشه.هم صدای فیلم مناسبه و هم کیفیت تصویرش .به نظرم اگه این تو سایت آپلودشه خیلی بهتره.
در سکانس های پایانی با شنیدن صدای رعد و برق، باران حیات بخش بر خاک بی جان می بارد و تکدرخت تنها را در جاده های پر پیچ و خم زندگی سرسبز و شاداب می کند و روح تازه ای به وجود آن می دمد و کیارستمی در انتهای به این نکته اشاره می کند که چه بدیع مرده باشد چه زنده ،زندگی ادامه دارد و باید از آن لذت برد.
در واقع همین طور که خیام هم اشاره می کنه:چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
پس فکر نمی کنم ابهامی وجود داشته باشه.
"محسن مخملباف"
واقعا جاش تو سینمای ایران خالیه.
شاید کمتر در سینما ایران یا حتی جهان شاهد شاعرانگی باشیم اما کیارستمی از معدود کارگردان هایی بود که این شاعرانگی را در سینما جا انداخت.در واقع به نقل از خودش: ( هر غزل مثل یک فیلم است. میخوانی و میفهمی که چیزی را دارد در یک شاعرانگی میگوید. نه با صراحت سینما اما می توانیم یک مفهوم شخصی، یک استنباط شخصی از یک غزل پیدا کنیم.).طعم گیلاس هم از جمله شاعرانه های سینماست که شباهت های خاصی به مضامین رباعیات خیام دارد.غنیمت شمردن زندگی که مضمون اصلی فیلم هست از جمله مفاهیم اصلی اشعار خیام است:
می خوردن و شاد بودن آیین منست فارغ بودن ز کفر و دین دین منست
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتا دل خرم تو کابین منست
همچنین عنصر خاک که در طعم گیلاس نقش اساسی دارد در اشعار خیام به وفور تکرار می شود:
خاکی که به زیر پای هر نادانی است کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است انگشت وزیر یا سر سلطانی است
برای مثال در سکانس طولانی که بدیع (همایون ارشادی) در میان خاک و گرد وبار ایستاده و سایه خود را روی خاک ها و سنگ ریزه ها می بیند تماما اشاره به مضامین خیام دارد که کیارستمی با هوشمندی آنها را در فیلم گنجانده است.و نتیجه این هوشمندی ها هم جایزه نخل طلای سال 1997 می شود که شاید برای سینما ایران تکرار ناشدنی باشد.
متاسفانه با این که ادبیات و شعر در فرهنگ ما از اهمیت بالایی برخوردار است اما در سینما امروز جایگاهی ندارد و واقعا عجیب به نظر می رسد که جز معدود کارگردان هایی مثل کیارستمی و کیمیاوی کسی به این مقوله نپرداخته و در این زمینه قدمی برنداشته است .
پ مثل پلیکان از جمله ساخته های پرویز کیمیاوی ،یکی از تاثیرگذارترین و شاعرانهترین فیلمهای مستند تاریخ سینمای ایران است که در سال 1351 ساخته شد .در آن سال ها و در بحبوحه ساخت فیلمهای ضعیف و به اصطلاح (فیلم فارسی) بزرگانی مثل پرویز کیمیاوی بودند که خلاف جهت این جریان عظیم گام بر داشتند و سینمای بر باد رفته آن دوره را زنده نگه داشتند.
به نظر می رسد امروز سینمای ایران هرچه بیشتر به امثال کیمیاوی نیازمند است تا شاید بتواند از این وضع اسفناک خارج شود.
گرایی بسیار نفرت داشت و هر چیز نحیف و پیش پاافتاده اي او را رنج می داد. او مهر سرشاري نسبت
به هر موجودي داشت که در معرض مخاطره قرار می گیرند. او مردم گریزي بود که هرگز مردم
را تحقیر نکرد. سهراب شهید ثالث رفقاي اندکی داشت و معتقد بود که تناقض هر هنرمند از طریق
اثرش حل می شود.سهراب بی جایگزین بود و شیوه اش را در دورانش کسی تکثیر نکرد. حرف تلخی
به کسی نمی زد و با کسی تندي نمی کرد. انسان شریفی به تمام معنا بود و وقتی سهراب درگذشت،
جهان جاي تنگ تري شد.>>(آیدین آغداشلو)
جای آثار مرد بی احساس و مهجور سینمای ایران تو سایت کاملا احساس می شه.کاش بجای دوبله کردن یک سری آثار
ضعیف و کم ارزش هالیوود تلاش می کردین آرشیوتون رو کامل کنید.
این فیلم یکی آثار درخشان برگمانه و به تحلیل رابطه عشق با انسان و خدا می پردازه و اولین فیلم از سه گانه معروف برگمانه.در بخش نقد کاربران نقدی از هوشنگ طاهری قرار دادم که برای فهم بیشتر فیلم واقعا مناسبه.البته بعد از این فیلم، دیدن دو فیلم دیگه این سه گانه ینی سکوت و نور زمستانی هم خالی از لطف نیست.
امیدوارم نظرات و مباحثه های بیشتری درباره این فیلم های بزرگ سینما بشه و شاهد کامنت ها و نظرات بیشتری باشیم.
لینک بالا فک می کنم بهترین کیفیت این فیلم باشه.هم صدای فیلم مناسبه و هم کیفیت تصویرش .به نظرم اگه این تو سایت آپلودشه خیلی بهتره.