-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
این فیلم برای طرفداران جنگ ستارگان ساخته شده تا سوالات بیشماری را که طی سالیان دراز برای آنان ایجاد شده بود، پاسخ دهد. مجموعهای با پتانسیل بالا که بیش از 40 سال است حضور در سینما را تجربه میکند و قدرت بازیگران جدیدی که میتوانند با هنر خود این کهکشان قدیمی را به طرف دنیایی جدید هدایت کنند. میتوان "یاغی: داستانی از جنگ ستارگان" را اپیزود هشتم این فرانشیز دانست که تقریبا از حالا تا یک سال آینده روی پردهی سینماها خواهد بود. این ساختهی «گرت ادواردز» اگرچه استثنایی نیست ولی قابل اعتناست. از نظر فنی دلیلی غیر از تهییج تماشاگران متعصب و راهی آسان برای کسب سود سرشار برای وجود این فیلم به ذهن نمیرسد و این که بخواهد خود را بیش از یک اثر علمیتخیلی و در حد یک فیلم جسورانه نشان دهد و توجهات را به خود جلب کند. نماهای زیادی از "یاغی" صحنههایی از فیلمهای اخیر مثل «مکس دیوانه: جاده خشم» و «ورود» را برای تماشاگر تداعی کرده که در ذهن او ماندگار نخواهند شد و مشابه اولین فیلم «جنگ ستارگان» در سال 1977 میباشد.
"یاغی" همانند محصول سال قبل «نیرو برمیخیزد» اعتبار خود را از دنیای تخیلی و فیزیکی خلقشده توسط جرج لوکاس و همراهانش در چهار دههی پیش وام گرفته. با وجود طراحی خوب و هوشمندانهی لوکاس، فیلم لایهای ظاهری از آشفتگی را به نمایش گذاشته که گویی در عمل، دوران جنگ جهانی دوم یا جنگ ویتنام یا حتی گوشهای از یک بازی ویدیویی جذاب را به تصویر کشیده. البته کم و بیش برای حماسهی جنگ ستارگان مناسب به نظر میرسد خصوصا آن پردهی سوم جذاب داستان یا تعدادی حقههای دیجیتالی زیرکانه و آن لحظهی پایانی راضیکننده و فوق العاده.
"یاغی" فیلم بانشاطی نیست، اگرچه تماشاگران نباید از این نکته گلهمند باشند. چون ادواردز و مدیران دیزنی پیشتر اذعان کردهبودند که این فیلمِ مستقل، حال و هوایی افسرده و تاریک خواهد داشت. در مسیر پیشروی فیلمهای «جنگ ستارگان» این اثر شاید بیشترین میزان تعداد تلفات را دارا باشد. داستان مرکزی "یاغی" دربارهی «جین (فلیسیتی جونز)» زن جوان مبارزیست که توسط یک گروه جنگطلب از ائتلاف شورشی به داخل نظام ظالمانهی امپراطوری کهکشانی روانه میشود تا علیه این سیستم که در حال ساخت سلاحی مرگبار به نام ستارهی مرگ میباشد، اطلاعاتی حیاتی کسب کند.
چون با داستانی از جنگ ستارگان طرفیم، میدانیم که در ادامه تلاشهای جین پای نیروهای دیگری را نیز به ماجرا باز خواهد کرد. در "یاغی" این گروه سرخوش را یک افسر شورشی به نام «کاسیان (دیگو لونا)» ، «بودی (ریز احمد)» یک خلبان ناراضی امپراطوری و رباتی شوخطبع با اعضای عنکبوتگونه با نام K-2SO (با صدای آلن تادیک) که گاها در فضای سرد و سنگین داستان بار طنز ناچیز فیلم را به دوش میکشد، تشکیل میدهند. جین و برادرانش دست در دست هم به جنگ رئیس سلاح اهریمنی امپراطوری «اورسن کرِنیک (بن مندلسون)» رفتهاند.
ادوارد که آثاری چون «هیولاها» و «گودزیلا» را در کارنامه خود دارد، در ساخت این فیلم عملکرد خوبی داشته و با این وجود میتوان از نکات مثبت "یاغی" به جلوههای ویژهی تاثیرگذار و موسیقی متن شنیدنی «مایکل جیاچینو» اشاره کرد اما شوخطبعی و گرمی فیلمهای قبلی را ندارد. "یاغی" کماکان، حداقل تا رسیدن به بخش پایانی، فاقد آن حس شور و نشاطیست که «نیرو برمیخیزد» به ارمغان آورد. فلیسیتی جونز در قامت قهرمان زن داستان حضوری متقاعدکننده دارد و شباهت جالب فیزیکی او به «دیزی ریدلی» که نقش ری را در این سری جدید بازی میکند، حدس و گمانهایی جذاب را دربارهی نسبت احتمالی نقشهای این دو در دنیای ستارگان به راه انداخته. انتخاب «دیگو لونا» که لحنی آرام هنگام صحبت و روحیهای آشفته دارد در قالب مردی بدکار در خلال این ماجراجویی، نامناسب به نظر میرسد. بازیگر چینی «دانی ین» در نقش جنگجویی عرفانی که خیلی سرسری به آن پرداخته شده، هدر رفته است.
سادگی و موثربودن ایدههای اکشن "یاغی: داستانی از جنگ ستارگان"، فیلم را جذاب نگه داشته تا بیننده را به سمت پایان آخرالزمانی شگفتانگیز خود هدایت کند (از زمان 2 ساعت و 13 دقیقهای فیلم، به نظر من تنها 15 دقیقه اضافی بود). در این فیلم شاهد اولین حضور برخی از شخصیتهای ماندگار جنگ ستارگان هستیم که خود نقطه قوتیست برای آن. "یاغی" به مثابهی آزمونی جدید است در مسیر گسترش این مجموعه. فیلم خوبیست و وظیفهی خود به سرانجام میرساند.
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
"جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنان" به عنوان یک اسپینآف مستقل که ما را به زمان قبل از دنیای افسونگر «هری پاتر» میبرد، سفردو ساعتهی جذابی است. به عنوان اولین قسمت از یک مجموعهی جدید فانتزی-ماجراجویانه که تصمیم بر دنبالهداربودن آن گرفته شده، موفقیتش چندان حتمی نیست. بهترین بخش "جانوران شگفتانگیز" آنجاییست که به خط داستانی وفادار مانده است. قسمتهایی که تلاش کرده تا روایت را گسترش دهد، جذابیت کمتری دارند.
احساس بدبینی به وجود مجموعهی جدید، طبیعی است (خصوصا این که ساخت پنج فیلم از آن گزارش شده). با توجه به ثروت کلانی که کمپانی «برادران وارنر» از مجموعهی هری پاتر عایدش شد، بعید به نظر میرسید که با اکران آخرین قسمت «هری پاتر و سایههای مرگبار: قسمت 2» از آن دل بکند.«جی.کی رولینگ» خالق هری پاتر داستان جدیدی را نگاشت و تنها به شرطی اجازهی اقتباس سینمایی از آن را صادر کرد که نه تنها طرح کلی قصه را بنگارد بلکه فیلمنامه را نیز خودش تهیه کند و به این ترتیب این اثر روانهی سینماها شد. بنابراین، اگرچه شکّی نیست که سودآوری در اولویت اوّل سازندگان این محصول بوده ولی خوشبختانه حاصل کار ناامیدکننده نیست و با اثری سرگرمکننده مواجه هستیم.
"جانوران شگفتانگیز" به حد کافی از کتابها و فیلمهای هری پاتر جدا هست که بیننده بتواند با خیال راحت و بدون نیاز به آشنایی با دنیای هری پاتر که از لحاظ زمانی بعد از این مجموعه است، از آن لذّت ببرد. اما فیلم تعدادی پیوند و قلاب به این دنیادارد که طرفداران سرسخت آنرا دلخوش کند و به آنها بفهماند که با وجود تغییر اقلیم و زمان در فیلم، هنوز در فضایی مشابه آن حضور داریم. به جای این که داستان در انگلستان حدود سال 2000 سپری شود، در میانهی دههی 1920 در نیویورک سِیر میکند.
فیلم بر روی شخصیت «نیوت اسکمندر (ادی ردماین)» جادوگر انگلیسی تمرکز دارد، که سفر آمریکایی ادیسهوار خود را با پیادهشدن از کشتی در جزیره «اِلیس(جزیره ای در بالای خلیج نیویورک)» آغاز میکند. او با خود یک چمدان قهوهای را حمل میکند که چیزی بیشتر از یک وسیلهی شخصی است. این چمدان درگاهی است به بُعدی دیگر؛ جایی که مجموعهی "جانوران شگفتانگیز" او در آن ساکن هستند. هنگامی که بر اثر یک حادثهی بداقبالانه تعدادی از جانوران او فرار میکنند، مجبور میشود در سطح شهر به دنبال شکار آنها باشد. طی مسیر، با مَشَنگی[1] بهنام «جیکوب کوالسکی (دن فاگلر)» همراه میشود که او هم چمدانی شبیه چمدان «نیوت» دارد. «تینا گلدستین (کاترین واترستون)» مامور کنگرهی جادوی آمریکا، فعالّیتهای جادوگران خارجی را زیر نظر دارد و قصد دارد «نیوت» را به دلیل واردات غیرقانونی مخلوقات جادویی احضار کند. ماجرای نیوت توجه مدیر ستاد امنیتِ جادویی، «پرسیال گرِیوز (کالین فرل)» را جلب کرده آن هم زمانی که ممکن است مسئلهی جادوگری که از دید عموم پنهان نگاه داشتهشده، همگانی شود.
صحنههایی که نیوت و انجمن به دنبال جانوران میگردند، جزو لذّتبخشترین قسمتهای فیلم است. کلکسیون هیولاهای فراری عبارتند از یک مخلوق غولپیکر که دنبال یافتن جفت است، یک حیوان ساریغ[2]مانند که اشتهای عجیبی به طلا و الماس دارد، یک مار بالدار که برای هرچه بزرگتر شدن تلاش میکند و یک موجود نامرئی که پیداکردنش بسیار دشوار است. این جستجوی شکارمانند، قهرمانان بیباک ما را به همه جای نیویورک از جمله فروشگاه بزرگ «میسیز» و باغوحش مرکزی میکشاند. همچنین مسیرشان به مترو هم میافتد و زمانی را هم در مرکز فرماندهی کنگرهی جادو سپری میکنند.
قسمت مهمتر فیلم زمانی رخ میدهد که فضا را برای تقابل دو نیروی خیر به رهبری نیوت و شر به سرکردگی جادوگر تاریکی «گرت گریندِلوالد (جانی دپ)» مهیا میکند. ما به اندازهی کافی گریندلوالد (که قبلا در هری پاتر و سایههای مرگ: قسمت 1 حضور داشت) را نمیبینیم تا قادر باشیم دربارهی او نظری بدهیم اما امیدواریم سازندگان فیلم، رفتار کاپیتان اسپاروگونهیِ دپ را روی شخصیتی چون ولدمورت پیاده نکرده باشند. این جنبهی تقابل خیر و شر ممکن است "جانوران شگفتانگیز" را همانند دیگر فیلمها معمولی سازد، و اگر رولینگ آن را به شکلی غیرمنتظره خلق نکردهباشد، خبر خوبی نیست.
فیلمهای هری پاتر همانند کتابهایش دارای جذبهای بود که آن را موفق جلوه داد. فیلمها به تدریج جدی و جدیتر شدند و بیننده را میهمان جهانی کردند که جادو و مادیّت در توازن مسالمتآمیزی به سر میبردند. "جانوران شگفتانگیز" کمی متفاوت با یک فانتزی سنتی به نظر میرسد. «دیوید یتس» که سکاندار کارگردانی چهار قسمت آخر هری پاتر را بر عهده داشت، اینجا هم یک حس استمرار قوی ایجاد کرده اما "جانوران شگفتانگیز" همانند آنها حیرتآور و افسونگر نیست (البته به جز زمانی که شخصیتها درباره چمدانِ ماشینِ زمانگونهی نیوت، ریسک میکنند- آری داخل چمدان بزرگتر از ظاهرش است). تجسّم فیلم از نیویورک دوران قبل از بحران، دیدنی و پرجزئیات است که این غنای تصویری از لباسها گرفته تا طراحی صحنه نمود پیدا میکند. شاید یک تصویر بینقص از نیویورک میانه دههی 1920 نباشد ولی در این زمینه از فیلمهای معاصر و تصویرسازی آنها یک قدم جلوتر است.
تیم بازیگری شامل بازیگرانی آمریکایی و انگلیسی است. میتوان گفت جای تعجب است که «ادی ردماین» بازیگر بریتانیایی برندهی اسکاردر فیلمهای هری پاتر حضور نداشت. او انتخابی بسیار شایسته است. با نمایش او از نیوت مبتلا به اوتیسم، سریعا میتوانید با این شخصیت ارتباط برقرار کنید. «کاترین واترستون» نقش معشوقگونه و مؤثری برای نیوت دارد (چه تفاوتی نسبت به نقشش در عیب ذاتی!). شیمی بین این دو جالب از آب درآمده و بیننده را برای دنبالههای بعدی مشتاق نگه داشته. دن فاگلر و آلیسون سودول در نقشهای مکمل، مناسب به نظر میرسند. ظاهرا رولینگ میپسندد قهرمانان داستانش یک گروه باشند تا یک شخص. «کالین فرل» به عنوان یک آدم غیرقابل اعتماد و نامطبوع، همان چیزی است که نقشش لازم داشته.
شاید یکی از مشکلات "جانوران شگفتانگیز" تعداد محدود مخاطبانش برای شروع باشد. ممکن است افرادِغیر از هواداران رولینگ، به سمت فیلم جذب نشوند. و اگرچه احتمالا طرفداران هری پاتر از این فیلم در خلق فضایی مشابه با مجموعه فیلم محبوب خود به نیکی یاد میکنند، اما شاید دلشان برای شخصیتهای محبوبشان تنگ شود.نیوت، تینا، جیکوب و کویینی دوستداشتنی هستند ولی برای جاافتادن در دل مخاطب و قرارگرفتن در زمرهی هری پاتر و یارانش به بیشتر از یک فیلم نیاز دارند. "جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنان" یک فیلم مستقل لذتبخش است اما شاید جایگاه آن برای آغازگر یک فرانشیز سینمایی متزلزل باشد.
---------------------------------------------------------------------------
[1] : در سری داستانهای تخیلی هری پاتر به آن دسته از افراد که تواناییهای جادوگری ندارند مَشَنگ گفته میشود
[2] : حیوانی پستاندار و کیسهدار که در آمریکا یافت میشود
منبع: نقد فارسی
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
نقاط قوت
- اکشن عالی
- بازیگران حرفه ای
- امادگی بدنی بالای چارلی کاکس در نقش دردویل
« بی باک / Daredevil » متفاوت از حال و هوای ساخته های همیشگی مارول است. معمولا آثاری که مارول در تهیه و ساخت آنها مشارکت دارد، تم کمدی به همراه دارد که این برخلاف رویه کمپانی رقیبش یعنی دی سی می باشد. همچنین در ساخته های مارول معمولا جنبه سرگرمی داستان بیشتر مورد اهمیت قرار میگیرد و پرداختن به سوژه در اولویت بعدی قرار می گیرد. اما سریال « بی باک » از این قاعده مستثنی است چراکه اینبار مارول بالاخره تصمیم گرفته تا فضای جدی تری را وارد داستان « بی باک » کند.
فضای تیره و تاریک سریال « بی باک » کمک شایانی به باورپذیری شخصیت ها کرده بطوریکه تماشاگران می توانند با قهرمان نابینایشان که جسور و عدالت طلب است ارتباط خوبی برقرار کنند. جدیتِ شخصیت مورداک که کمتر دیده شده در آثار مارول به چشم بخورد، یکی از مزیت های این اثر قهرمانی نسبت به دیگر ساخته های کمپانی مارول است.
شخصیت پردازی مناسب در یک فصلی که از پخش این سریال می گذرد به خوبی انجام شده. سازندگان سریال به خوبی تماشاگر را با فلشبک های به موقع، به گذشته شخصیت ها می برند و اطلاعات مفیدی را در اختیار تماشاگران قرار می دهند تا بتوانند دلیل رفتار آنان در مواجه با مسائل مختلف را ارزیابی کنند تا علامت سوال بی پاسخی باقی نماند.
بازی خوب چارلی کاکس در نقش بی باک نیز یکی از نقاط قوت این سریال محسوب می شود که برخلاف انتظارات قبلی، بازی بسیار خوبی از خود به نمایش گذاشته است. این بازیگر که مشهورترین نقش آفرینی اش در سریال « مرور امپراطوری / Boardwalk Empire » بوده، در نقش بی باک یک جهش بزرگ در حرفه بازیگری اش را تجربه کرده و تبدیل به ستاره بی چون و چرای این سریال شده است.
« بی باک » در فصل اول یک سریال بسیار موفق برای کمپانی مارول بود که با تلفیق اکشن جذاب و شخصیت پردازی مناسب، تماشاگران زیادی را به خود جذب کرد و تبدیل به یکی از پرطرفدارترین سریال های شبکه Netflix شد. مطمئنم که مخاطبین این سریال بی صبرانه منتظر هستند تا فصل دوم این سریال را مشاهده کنند و داستان قهرمان نابینایشان را دنبال نمایند.
منبع: مووی مگ
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
اگرچه "دختری در قطار" تریلر(هیجانانگیز) قابل توجهی است، اما نمیتوان از ضعفهای آن چشمپوشی کرد. یک فیلم کمهزینهی سرگرمکننده که مسلما تماشاگران کم اعتنای پاپکورن دوست را راضی خواهد کرد. ولی به عنوان یک تریلر هیچکاکی (فیلم با الهام از "پنجره عقبی" هیچکاک است) ناامیدکننده است. این فیلم را نمیتوان بهترین اقتباس ممکن از رمان پرفروش "پائولا هاوکینز" قلمداد کرد (ساختار رمان چالشبرانگیز است). با این حال نسخهی تصویری که توسط "ارین کرسیدا ویلسون" نوشته و "تیت تیلور" را در مقام کارگردان میبیند، ناکام ماندهاست. قالب کلی اثر ایراد دارد. فیلم مسئلهی "راوی غیر قابل اعتماد" را پیش میکشد که به طور ناشیانهای اجرا میشود و بالکل از تعلیق دور است. همچنین در انتخاب راوی گیج شدهاست و نمیداند که باید روایت را از دید قهرمان داستان پیش ببرد یا یک دانای کل بیخاصیت. حتی فلشبک و فلشفورواردهای فیلم هم قاعدهی درستی ندارند. "دختری در قطار" آشفته است؛ اما یک آشفتهی جذاب.
"دختری در قطار" میخواهد در فضای "دختر گمشده" سیر کند، ولی هرگز نمیتواند به دید و پیچشهای شخصیتی فیلم محصول 2014 دیوید فینچر نزدیک شود. به نوعی میتوان گفت شرمآور است چون "دختری در قطار" میتوانست بازگویی جدیدی از "راشامون (فیلم محصول 1950)" باشد، اما هرگز نمیتواند به اتفاقات سوالبرانگیز به طرز جالبی پاسخ بدهد. فورا مشخص میشود که بعضی از صحنهها از دید زنی که درگیر با مشکلات مستی گیجکنندهاش است احتمالا واقعیت ندارد و بعدا با دوباره نشان دادن آن صحنهها در فیلم، حقیقت آشکار میشود. فیلم میتوانست با مردّد نگاه داشتن مخاطب تا اواخر داستان، جذابتر باشد. هیچ جایی از فیلم نیست که ما شگفتزده شویم؛ همهی پیچشها به سادهترین شیوه ارائه شدهاند و در راستای تایید گمان مخاطب است.
با گرهگشایی از ترتیب پیچاپیچ وقایع زمانی، با کاراکتر اصلی فیلم "ریچل (امیلی بلانت)" که هر روز هفته برای رفت و آمد سوار قطاری در شهر نیویورک میشود، آشنا میشویم. در حین مسیر یک خانهی بخصوصی، توجه او را جلب میکند. در آن خانه خانم بلوند زیبا "مگان (هلی بنت)" و شوهرش "اسکات (لوک اوانز)" که به نظر ریچل زوج ایدهآلی هستند، زندگی میکنند. هر بار که ریچل آنها را میبیند به ظاهر زندگی عاشقانه خوبی دارند و آنها را الگویی برای تخیلات عاشقانهی خود میکند در حالی که هیچوقت با آنان ملاقاتی نداشتهاست. یک روز ریچل، در یک نظر مگان را در حال بوسه با روانشناسش "دکتر ابدیک (ادگار رامیرز)" میبیند و حس میکند او در حال خیانت به شوهرش است. ما درمییابیم که ریچل زمانی در خانهای نزدیک مگان و اسکات ساکن بوده قبل از این که اعتیاد به الکل ازدواجش را به نابودی بکشاند. اکنون همسر سابقش "تام (جاستین ثرو)" با همسر جدید خود "آنا (ربکا فرگوسن)" در آن خانه زندگی میکنند. هنگامی که ریچل تصمیم میگیرد با خیانت احتمالی مگان مقابله کند، متوجه میشود که مگان شبهنگام طی اتفاقاتی رمزآلود ناپدید شده و اوضاع پیچیدهتر میشود. و سپس به علت مصرف زیاد الکل، ریچل اتفاقات آن شب را به خاطر نمیآورد.
"دختری در قطار" حوصلهسربر نیست و با مانورهای زیرکانهاش در روایت داستان در این دورهی شش ماهه، میتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. میخواهد شبیه تریلرهای ماندگار باشد. حال و هوای "غریزه اصلی" را دارد(اگرچه تیت تیلور استعداد "پل ورهوفن" را ندارد). متاسفانه مضامین نهفتهی داستان دربارهی تقابل مشاهدات و واقعیت، خام باقی میماند. قصهی فیلم که بیانگر میزان تفاوت دیدگاه ریچل از زندگی مگان و اسکات نسبت به واقعیت است، خوب پیش میرود اما طبق سنت ژانر تریلر سریعا خلاصه میشود. فیلم مطابقتهای زیادی با "پنجره عقبی دارد"... به همین ترتیب، نیازی نیست که ما خاطرات در حین مستی ریچل را رمزگشایی کنیم، چون فیلم به طرز کاملا راهگشایی نسخههای جامعی از اتفاقات را برای ما به نمایش میگذارد.
عملکرد "امیلی بلانت" قوی و دلسوزانه است و به جای نمایش شخصیت قربانی عذاب دیده، نقش یک مجنون طرح ریز را ایفا میکند. بازی بلانت بهترین بخش فیلم است (همچنین این نقش به نحوی تداعیگر کاراکتر متزلزل او در فیلم "تابستان عشقی من" بود). سایر بازیگران در دام کلیشهای قابل انتظار دست و پا میزنند. "جاستین ثرو" در نقش همسر سابق ریچل، "ربکا فرگوسن" به عنوان همسر جدید و خودشیفتهی تام و "هلی بنت" به عنوان زن اغواگر همه دچار کلیشهاند.
به عنوان یک فیلم سطحی یکبارمصرف سرگرمکننده، "دختری در قطار" به هدفش رسیده است. میتوان گفت،فیلم ارزش تماشا دارد و هنگامی که داستان زندگی غمناک قهرمان داستان آشکار میشود، بیننده با وی همدردی میکند. از طرفی دیگر، تعداد زیادی از طرفداران منتظر برای فیلم، دربارهی انتخابهای "ویلسون" نویسنده فیلمنامه (کسی که با الهام از "ناتالی (فیلم فرانسوی محصول 2003)"، "کلویی (محصول 2010)" را به طرز ناشیانهای نوشت) و کارگردان "تیت تیلور" (کسی که بهترین فیلم کارنامه هنریش "خدمتکار" است و تجربه ساخت تریلر را ندارد) کنجکاو بودند. "دختری در قطار" از چارچوب خارج نمیشود و لنگان لنگان خود را به مقصد میرساند.
منبع: نقد فارسی
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
بر خلاف این ادعا که دیپ واتر هورایزن بر اساس داستان حقیقی است، این اثر به همان میزانی که یک فیلم کلیشه ای حادثه ای است، بر اساس یک سری از وقایع تخیلی واقعی نیز می باشد. با آنکه اخیراً این ژانر توسط فیلم های آخرالزمانی تسخیر شده است، ولی «افق آب های عمیق» به زمانی که فیلم ها خودمانی تر و با کشت و کشتار های کمتری بود برگشته است. شاید گفتن واژه ی "استخراج" در اینجا آسان جلوه کند، ولی به خاطر دخالت "مایک ویلیامز" که از بازماندگان حادثه است، این حرف به آهستگی هر چه تمام بیان می شود. علاوه بر این ویژگی ها، فیلم به همه غیر از آنهایی که برچسب "BP" ( بریتیش پترولیم) بر روی روپوش هایشان می باشد، احترام می گذارد.
درعین جذابیت، «افق آب های عمیق» در نهایت کوله باری از تجربه را برای شما به ثمر خواهد آورد. چینش فیلم بسیار بهتر از نتیجه ی نهایی ازآب در آمده است. شخصیت های اصلی فیلم به خوبی تثبیت شده اند و کارگردان "پیتر برگ" در مرتبط کردن یک سانحه ی حفاری غیر مرتبطی که منجر به کشته شدن 11 نفر شده با تنش ایجاد شده، به خوبی عمل کرده است. بعد از آن، تنها چیزی که در فیلم دیده میشود آتش و هرج و مرج است ولی تعجب آور است که در هیاهوی تمام این وقایع در عین تلاش شخصیت ها برای فرار از آن حریق ، درنگ و تعلیق اندکی وجود دارد .
«افق آب های عمیق» دومین فیلم در این ماه است که فیلم نامه ی آن بر اساس یک واقعه ی قهرمانانه بناشده است. مانند فیلم"سالی2016" وقایع مرتبط به «افق آب های عمیق» در گذشته ی نه چندان دور سر تیتر اخبار های شبانه بوده است. انفجاری که دکل های حفاری خلیج مکزیک را به مخروبه ای تبدیل کرد در بیستم آوریل اتفاق افتاد، که نشت فاجعه وار نفت به خلیج را به دنبال داشت و ته نشینی آن 3 ماه زمان برد. این فیلم درباره ی وقایع 20 آپریل است، ولی سکانس های پایانی بیانگر فجایع محیط زیستی وجود آمده می باشد.
اصلی داستان مایک ویلیامز (مارک والبرگ) کهنه سربازی است که به تازگی برای انجام دور تازه ای از وظایفش به «افق آب های عمیق» آمده است. او حتی زمان اندکی برای تعویض یونیفرم خود داشت که مافوقش جیمی هارل (کرت راسل) دستور به انجام آزمایشاتی بخاطر اعتراضات مدیر اجرایی اخمویی به نام دانالد ویدرین ( که با رغبت توسط جان مالکویچ بازی شده است) داد. کارکنان خارجی نیز بر روی دکل کار می کنند از جمله آندرا فلیاتس (جینا رودریگز)، کیلب هالووی ( دیلان اُبراین)، و جیسون اندرسون ( ایتان ساپلی)، به شدت به خاطر بعضی از نوشته ها و نشانه ها نگران هستند. اما افراد BP بیشتر نگران 43 روز عقب بودن از برنامه ی کاری هستند تا نشانه های خطر فشارسنج. به همین خاطر کارکنان را مجبور به ادامه ی حفاری می کنند. سپس، هم زمان با اینکه مایک با همسرش (کیت هادسون )توسط اسکایپ ارتباط بر قرار کرده بود و جسیون در حال دوش گرفتن بود، جهنمی به پا می شود.
همانطورکه در مورد سایر فیلم های حادثه ای صادق است ، اینکه خود حادثه نقش نیرو یا شخصیت خرابکار داستان را داشته باشد برای فیلم کافی نیست .حتما باید فرد یا افرادی باشند که با قهرمان فیم مقابله کنند.در فیلم دیپ واتر هورایزن جان مالکوویچ نقش این خرابکار را برعهده دارد.با اینحال قلع و قمع این شرکت یا سکوی نفتی دلیل تاریخی نیز دارد.با اینکه که شرکت برتیش پرتلویم بهیچ وجه به تنهایی مقصر این حوادث نیست ، این شرکت پس از ایمن سازی سکوی نفتی به مسئولیت لاین ها در این حوادث پی بردند.
شواهد بسیاری وجود دارد مبنی بر اینکه در صورتی که شرکت رویکرد سنجیده تری را در پیش میگرفت تلفات حادثه به میزان قابل توجهی کاهش میافت.مالکویپچ در نقش جذاب و شیطانی خود فیلم را از خسته کننده شدن در 45 دقیقه ی آخر نجات میدهد.
مارک ولبرگ فرد ایده آلی برای این نوع نقش است – او مرد عمل است که از طریق دیالوگ های متعددی شخصیت او بنا میشود.نقش عمیقی نیست اما ولبرگ ویژگی های قهرمان بودن و دوست داشتنی بودن شخصیت را بخوبی ارائه میدهد که البته برای نقش نیز ضروری هستند.کورت راسل نیز به بازیگران اضافه گردیده است . حضور او کیفیت هر بخش فیلم را بالا میبرد.این اولین حضور وی در کنار دخترش کیت هادسون است ( با اینکه هادسون چندان بکار گرفته نمشود و تنها در یک صحنه با راسل حضور دارد)
نکته ی مثبت و قابل توجه فیلم ، راستی نمایی آن است.بازسازی (و در آخر تخریب) دکل با دقت صورت گرفته و جلوه های ویژه فاقد آن ساختگی بودنی است که از طریق استفاده بیش از حد از کامپیوتر بدست می آید.بسیاری از انفجارها واقعی اند.این یکی دیگر از تلاشهای استادانه ی پیتربرگاست که در رزومه ی کاری او آثاری چون تنها پادشاهی و تنها بازمانده دیده میشود ( که در آخرین بازمانده برای اولین بار با والبرگ همکاری کرد).همچون فیلم سالی، دیپ واتر هورایزن از داستان خبری که تقریبا همه از آن مطلع هستند استفاده کرده و به جزئیات ماجرا که در برنامه های خبری گفته نشده پرداخته است.با تمرکز بر انسانیت شخصیت ها درکنار قهرمان بودنشان ، فیلم قهرمان هایی را به ما ارائه میدهد که بیشتر به آدم های معمولی شباهت دارند تا ستاره ها. این المان مهمی است که اثری حادثه ای را برخلاف سایر فیلم های مشابهش قابل توجه میکند.
منبع: نقد فارسی
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
نقاط قوت
- بازیگر های حرفه ای
- اکشن عالی
- هنر مبارزه چارلی کاکس در نقش دردویل
« بی باک / Daredevil » متفاوت از حال و هوای ساخته های همیشگی مارول است. معمولا آثاری که مارول در تهیه و ساخت آنها مشارکت دارد، تم کمدی به همراه دارد که این برخلاف رویه کمپانی رقیبش یعنی دی سی می باشد. همچنین در ساخته های مارول معمولا جنبه سرگرمی داستان بیشتر مورد اهمیت قرار میگیرد و پرداختن به سوژه در اولویت بعدی قرار می گیرد. اما سریال « بی باک » از این قاعده مستثنی است چراکه اینبار مارول بالاخره تصمیم گرفته تا فضای جدی تری را وارد داستان « بی باک » کند.
فضای تیره و تاریک سریال « بی باک » کمک شایانی به باورپذیری شخصیت ها کرده بطوریکه تماشاگران می توانند با قهرمان نابینایشان که جسور و عدالت طلب است ارتباط خوبی برقرار کنند. جدیتِ شخصیت مورداک که کمتر دیده شده در آثار مارول به چشم بخورد، یکی از مزیت های این اثر قهرمانی نسبت به دیگر ساخته های کمپانی مارول است.
http://moviemag.ir/images/phocagallery/Serial/Daredevil/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpg
شخصیت پردازی مناسب در یک فصلی که از پخش این سریال می گذرد به خوبی انجام شده. سازندگان سریال به خوبی تماشاگر را با فلشبک های به موقع، به گذشته شخصیت ها می برند و اطلاعات مفیدی را در اختیار تماشاگران قرار می دهند تا بتوانند دلیل رفتار آنان در مواجه با مسائل مختلف را ارزیابی کنند تا علامت سوال بی پاسخی باقی نماند.
بازی خوب چارلی کاکس در نقش بی باک نیز یکی از نقاط قوت این سریال محسوب می شود که برخلاف انتظارات قبلی، بازی بسیار خوبی از خود به نمایش گذاشته است. این بازیگر که مشهورترین نقش آفرینی اش در سریال « مرور امپراطوری / Boardwalk Empire » بوده، در نقش بی باک یک جهش بزرگ در حرفه بازیگری اش را تجربه کرده و تبدیل به ستاره بی چون و چرای این سریال شده است.
« بی باک » در فصل اول یک سریال بسیار موفق برای کمپانی مارول بود که با تلفیق اکشن جذاب و شخصیت پردازی مناسب، تماشاگران زیادی را به خود جذب کرد و تبدیل به یکی از پرطرفدارترین سریال های شبکه Netflix شد. مطمئنم که مخاطبین این سریال بی صبرانه منتظر هستند تا فصل دوم این سریال را مشاهده کنند و داستان قهرمان نابینایشان را دنبال نمایند.
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
نقاط قوت
- بازیگر های حرفه ای
- اکشن عالی
- هنر مبارزه چارلی کاکس در نقش دردویل
« بی باک / Daredevil » متفاوت از حال و هوای ساخته های همیشگی مارول است. معمولا آثاری که مارول در تهیه و ساخت آنها مشارکت دارد، تم کمدی به همراه دارد که این برخلاف رویه کمپانی رقیبش یعنی دی سی می باشد. همچنین در ساخته های مارول معمولا جنبه سرگرمی داستان بیشتر مورد اهمیت قرار میگیرد و پرداختن به سوژه در اولویت بعدی قرار می گیرد. اما سریال « بی باک » از این قاعده مستثنی است چراکه اینبار مارول بالاخره تصمیم گرفته تا فضای جدی تری را وارد داستان « بی باک » کند.
فضای تیره و تاریک سریال « بی باک » کمک شایانی به باورپذیری شخصیت ها کرده بطوریکه تماشاگران می توانند با قهرمان نابینایشان که جسور و عدالت طلب است ارتباط خوبی برقرار کنند. جدیتِ شخصیت مورداک که کمتر دیده شده در آثار مارول به چشم بخورد، یکی از مزیت های این اثر قهرمانی نسبت به دیگر ساخته های کمپانی مارول است.
http://moviemag.ir/images/phocagallery/Serial/Daredevil/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpg
شخصیت پردازی مناسب در یک فصلی که از پخش این سریال می گذرد به خوبی انجام شده. سازندگان سریال به خوبی تماشاگر را با فلشبک های به موقع، به گذشته شخصیت ها می برند و اطلاعات مفیدی را در اختیار تماشاگران قرار می دهند تا بتوانند دلیل رفتار آنان در مواجه با مسائل مختلف را ارزیابی کنند تا علامت سوال بی پاسخی باقی نماند.
بازی خوب چارلی کاکس در نقش بی باک نیز یکی از نقاط قوت این سریال محسوب می شود که برخلاف انتظارات قبلی، بازی بسیار خوبی از خود به نمایش گذاشته است. این بازیگر که مشهورترین نقش آفرینی اش در سریال « مرور امپراطوری / Boardwalk Empire » بوده، در نقش بی باک یک جهش بزرگ در حرفه بازیگری اش را تجربه کرده و تبدیل به ستاره بی چون و چرای این سریال شده است.
« بی باک » در فصل اول یک سریال بسیار موفق برای کمپانی مارول بود که با تلفیق اکشن جذاب و شخصیت پردازی مناسب، تماشاگران زیادی را به خود جذب کرد و تبدیل به یکی از پرطرفدارترین سریال های شبکه Netflix شد. مطمئنم که مخاطبین این سریال بی صبرانه منتظر هستند تا فصل دوم این سریال را مشاهده کنند و داستان قهرمان نابینایشان را دنبال نمایند.