داستان فیلم درباره تکنسینی واقعی به نام مایک ویلیامز (مارک والبرگ) می باشد که قرار است به سکوی نفتی "دیپ واتر هوریزن" ملحق شود و در آنجا وظیفه خودش را به نحو احسن انجام دهد. اما زمانی که مایک به محل کار خود می رود، در آنجا با ویدرین (جان مالکوویچ) مواجه می شود. ویدرین علی رغم خطرات جانی که برای کارکنان دارد، به جیمی (کرت راسل) دستور می دهد به حفر ادامه دهند و این تصمیم فاجعه ای به بار می آورد...
فاجعه نفتی سال 2010 در خلیج مکزیک یکی از زیان بارترین رخدادهای محیط زیستی در تاریخ بشریت بوده است. در این سال سکوی نفتی که « دیپ واتر هوریزن » نام داشت، دچار نشت شد و باعث شد تا میلیون ها بشکه نفت به داخل دریا ریخته شود و آلودگی بسیار زیادی را به بار بیاورد. پس از این حادثه تا مدتها شرکت BP که مسئولیت اصلی بهره برداری نفتی در این منطقه را برعهده داشت و سکوی نفتی نیز متعلق به او بود، راه های فراوانی را برای مهار نشت نفت امتحان کرد اما هربار روش های مهار دچار شکست می شدند تا اینکه در روز 19 سپتامبر سال 2010 این فاجعه بطور کامل مهار شد.
در پی بروز این فاجعه، بسیاری از حیواناتی که زندگی شان به دریا وابسته بود دچار مشکلات عدیده زیستی شدند و سواحل بسیاری از نقاط مختلف آمریکا سرشار از آلودگی شد. شرکت BP در نهایت به دلیل رقم زدن چنین فاجعه ای، محکوم به پرداخت 18.7 میلیارد دلار خسارت به تمام کسانی که طی این حادثه متحمل ضرر شده بودند شد. فیلم « دیپ واتر هوریزن » نیز به این فاجعه بزرگ می پردازد و داستان کسانی را روایت می کند که در سخت ترین لحظات این فاجعه، روی سکوی نفتی بودند و سعی در نجات یکدیگر داشتند.
داستان فیلم درباره تکنسینی واقعی به نام مایک ویلیامز ( مارک والبرگ ) می باشد که یک همسر ( کیت هادسون ) و دختری زیبا دارد و قرار است به سکوی " دیپ واتر هوریزن " ملحق شود و در آنجا وظیفه خودش را به نحو احسن انجام دهد. اما زمانی که مایک به محل کار خود می رود، در آنجا با ویدرین ( جان مالکوویچ ) مواجه می شود که علی رغم خطرات جانی که برای کارکنان دارد، به جیمی ( کرت راسل ) دستور می دهد به حفر ادامه دهند. اما این تصمیم فاجعه ای به بار می آورد و...
از جمله ویژگی های مثبتی که کارگردان پیتر برگ، همواره در ساخته هایش آن را مد نظر قرار می دهد، تسلط بر اجزای مختلف داستان و ساخت یک جهان قابل درک برای مخاطب است. در ساخته سینمایی قبلی موفق برگ به نام « بازمانده تنها » که در آن اثر نیز مارک والبرگ نقش اصلی اثر را برعهده داشت، جذابیت اصلی اثر پرداخت موفق سوژه اصلی و زدن از شاخ و برگ حاشیه ها بود. در « دیپ واتر هوریزن » نیز خوشبختانه از حاشیه های این فاجعه زیست محیطی در خودِ داستان خبری نیست و از گنجانده شدن پیامهای سیاسی پُر رنگ در فیلم خودداری شده است.
« دیپ واتر هوریزن » تنها درباره داستان مردانی را روایت می کند که سخت ترین لحظات زندگی شان را بر روی نفتکش نفرین شده BP گذراندند و تلاش کردند تا نشت را مهار نمایند. بسیاری از تماشاگران احتمالا پیش از تماشای فیلم از سرنوشت 11 نفری که به همراه مایک ویلیامز بر روی این نفتکش حضور داشته اند آگاهی دارند و این موضوع می تواند این جمله را به همراه داشته باشد که تماشای لحظات نفس گیر و پر تعلیق فیلم کسل کننده خواهد بود. اما خوشبختانه کارگردانی و فیلمبرداری تحسین برانگیز اثر باعث می شود تا تماشاگر تا لحظه آخر نسبت به سرنوشت کارکنان نفتکش نگران باشد و البته هوشمندی کارگردان نیز قابل تحسین است که خرده داستان هایی را هم برای ایجاد جذابیت ، به متن اصلی افزوده است.
نکته تحسین برانگیز دیگری که می توان درباره فیلمنامه « دیپ واتر هوریزن » مطرح کرد این نکته است که سازندگان از ایجاد درام های بی سر و ته به داستان که در اکثر آثار بیوگرافی می توان ردپای آن را یافت، خودداری کرده اند و به همین جهت تمرکز فیلم بیشتر بر روی همدلی و فداکاری نفراتی قرار گرفته که بر روی نفتکش حضور داشته و قصد مدیریت بحران را داشتند. خوشبختانه فیلم در زمان لحظات نفس گیرش، درام سوزناک خلق نمی کند تا احساس مخاطب به صورت کاذب تحریک شود.
مارک والبرگ در نقش مایک ویلیامز، بهترین بازیگر فیلم است و بهترین عملکرد را داشته است. والبرگ که از لحاظ ظاهری هیچ شباهتی به ویلیامز اصلی ندارد، توانسته بار دیگر همکاری موفقی را با پیتر برگ پشت سر بگذارد. وی یکی از معدود بازیگران هالیوود در سالهای گذشته است که هم توانسته مخاطب را بخنداند و هم در آثار اکشن و درام، تماشاگر را نگران سرنوشت خود کند؛ ویژگی که این روزها کمتر در بازیگری شاهد هستیم. دیگر بازیگران فیلم نیز جمله کرت راسل و جان مالکوویچ نیز به خوبی توانسته اند مکمل خوبی برای والبرگ در این فیلم باشند. کیت هادسون هم که در این فیلم همبازی پدرش شده، خیلی نقشی در داستان ایفا نمی کند و همان زن نگرانی است که همواره در آثار موسوم به « فاجعه » حضور دارد.
« دیپ واتر هوریزن » می توانست اثری مملوء از شعار بر علیه سیاستمداران و نفرات دخیل در ماجرای این نفتکش باشد، اما به جای آن ترجیح داده که مستقیماً به زندگی مردانی بپردازد که قهرمانی واقعی در دنیای واقعی بودند و تلاش کردند تا از میزان فاجعه بکاهند. دنیا پنج سال پیش هر روز و هر لحظه از میزان خسارت های خلیج مکزیک و از سقوط سهام شرکت BP آگاه می شد، اما تا به امروز کمتر کسی اطلاعی از نفراتی که در روز انفجار بر روی نفتکش حضور داشتند در اختیار داشته است. « دیپ واتر هوریزن » این فرصت را در اختیار مخاطب قرار می دهد که بدون پرداختن به حواشی، اینبار داستان این مردان فداکار را بشنوید و پیتر برگ نیز راوی خوبی برای روایت داستان این مردان بوده است.
بر خلاف این ادعا که دیپ واتر هورایزن بر اساس داستان حقیقی است، این اثر به همان میزانی که یک فیلم کلیشه ای حادثه ای است، بر اساس یک سری از وقایع تخیلی واقعی نیز می باشد. با آنکه اخیراً این ژانر توسط فیلم های آخرالزمانی تسخیر شده است، ولی «افق آب های عمیق» به زمانی که فیلم ها خودمانی تر و با کشت و کشتار های کمتری بود برگشته است. شاید گفتن واژه ی "استخراج" در اینجا آسان جلوه کند، ولی به خاطر دخالت "مایک ویلیامز" که از بازماندگان حادثه است، این حرف به آهستگی هر چه تمام بیان می شود. علاوه بر این ویژگی ها، فیلم به همه غیر از آنهایی که برچسب "BP" ( بریتیش پترولیم) بر روی روپوش هایشان می باشد، احترام می گذارد.
درعین جذابیت، «افق آب های عمیق» در نهایت کوله باری از تجربه را برای شما به ثمر خواهد آورد. چینش فیلم بسیار بهتر از نتیجه ی نهایی ازآب در آمده است. شخصیت های اصلی فیلم به خوبی تثبیت شده اند و کارگردان "پیتر برگ" در مرتبط کردن یک سانحه ی حفاری غیر مرتبطی که منجر به کشته شدن 11 نفر شده با تنش ایجاد شده، به خوبی عمل کرده است. بعد از آن، تنها چیزی که در فیلم دیده میشود آتش و هرج و مرج است ولی تعجب آور است که در هیاهوی تمام این وقایع در عین تلاش شخصیت ها برای فرار از آن حریق ، درنگ و تعلیق اندکی وجود دارد .
«افق آب های عمیق» دومین فیلم در این ماه است که فیلم نامه ی آن بر اساس یک واقعه ی قهرمانانه بناشده است. مانند فیلم"سالی2016" وقایع مرتبط به «افق آب های عمیق» در گذشته ی نه چندان دور سر تیتر اخبار های شبانه بوده است. انفجاری که دکل های حفاری خلیج مکزیک را به مخروبه ای تبدیل کرد در بیستم آوریل اتفاق افتاد، که نشت فاجعه وار نفت به خلیج را به دنبال داشت و ته نشینی آن 3 ماه زمان برد. این فیلم درباره ی وقایع 20 آپریل است، ولی سکانس های پایانی بیانگر فجایع محیط زیستی وجود آمده می باشد.
اصلی داستان مایک ویلیامز (مارک والبرگ) کهنه سربازی است که به تازگی برای انجام دور تازه ای از وظایفش به «افق آب های عمیق» آمده است. او حتی زمان اندکی برای تعویض یونیفرم خود داشت که مافوقش جیمی هارل (کرت راسل) دستور به انجام آزمایشاتی بخاطر اعتراضات مدیر اجرایی اخمویی به نام دانالد ویدرین ( که با رغبت توسط جان مالکویچ بازی شده است) داد. کارکنان خارجی نیز بر روی دکل کار می کنند از جمله آندرا فلیاتس (جینا رودریگز)، کیلب هالووی ( دیلان اُبراین)، و جیسون اندرسون ( ایتان ساپلی)، به شدت به خاطر بعضی از نوشته ها و نشانه ها نگران هستند. اما افراد BP بیشتر نگران 43 روز عقب بودن از برنامه ی کاری هستند تا نشانه های خطر فشارسنج. به همین خاطر کارکنان را مجبور به ادامه ی حفاری می کنند. سپس، هم زمان با اینکه مایک با همسرش (کیت هادسون )توسط اسکایپ ارتباط بر قرار کرده بود و جسیون در حال دوش گرفتن بود، جهنمی به پا می شود.
همانطورکه در مورد سایر فیلم های حادثه ای صادق است ، اینکه خود حادثه نقش نیرو یا شخصیت خرابکار داستان را داشته باشد برای فیلم کافی نیست .حتما باید فرد یا افرادی باشند که با قهرمان فیم مقابله کنند.در فیلم دیپ واتر هورایزن جان مالکوویچ نقش این خرابکار را برعهده دارد.با اینحال قلع و قمع این شرکت یا سکوی نفتی دلیل تاریخی نیز دارد.با اینکه که شرکت برتیش پرتلویم بهیچ وجه به تنهایی مقصر این حوادث نیست ، این شرکت پس از ایمن سازی سکوی نفتی به مسئولیت لاین ها در این حوادث پی بردند.
شواهد بسیاری وجود دارد مبنی بر اینکه در صورتی که شرکت رویکرد سنجیده تری را در پیش میگرفت تلفات حادثه به میزان قابل توجهی کاهش میافت.مالکویپچ در نقش جذاب و شیطانی خود فیلم را از خسته کننده شدن در 45 دقیقه ی آخر نجات میدهد.
مارک ولبرگ فرد ایده آلی برای این نوع نقش است – او مرد عمل است که از طریق دیالوگ های متعددی شخصیت او بنا میشود.نقش عمیقی نیست اما ولبرگ ویژگی های قهرمان بودن و دوست داشتنی بودن شخصیت را بخوبی ارائه میدهد که البته برای نقش نیز ضروری هستند.کورت راسل نیز به بازیگران اضافه گردیده است . حضور او کیفیت هر بخش فیلم را بالا میبرد.این اولین حضور وی در کنار دخترش کیت هادسون است ( با اینکه هادسون چندان بکار گرفته نمشود و تنها در یک صحنه با راسل حضور دارد)
نکته ی مثبت و قابل توجه فیلم ، راستی نمایی آن است.بازسازی (و در آخر تخریب) دکل با دقت صورت گرفته و جلوه های ویژه فاقد آن ساختگی بودنی است که از طریق استفاده بیش از حد از کامپیوتر بدست می آید.بسیاری از انفجارها واقعی اند.این یکی دیگر از تلاشهای استادانه ی پیتربرگاست که در رزومه ی کاری او آثاری چون تنها پادشاهی و تنها بازمانده دیده میشود ( که در آخرین بازمانده برای اولین بار با والبرگ همکاری کرد).همچون فیلم سالی، دیپ واتر هورایزن از داستان خبری که تقریبا همه از آن مطلع هستند استفاده کرده و به جزئیات ماجرا که در برنامه های خبری گفته نشده پرداخته است.با تمرکز بر انسانیت شخصیت ها درکنار قهرمان بودنشان ، فیلم قهرمان هایی را به ما ارائه میدهد که بیشتر به آدم های معمولی شباهت دارند تا ستاره ها. این المان مهمی است که اثری حادثه ای را برخلاف سایر فیلم های مشابهش قابل توجه میکند.
امریکا. در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۸، نوجوانی به نام «دانی دارکو» (جیک جیلنهال) یک شب توی خواب راه می افتد و از خانه خارج می شود و با خرگوش غول پیکر و زشت رویی به نام «فرانک» (دووال) ملاقات می کند که به او می گوید دنیا۲۸ روز و ۶ ساعت و ۴۲ دقیقه و ۱۲ ثانیه ی دیگر نابود خواهد شد …
یک آدم کش حرفه ای به نام جان ویک که پس از مرگ همسرش از شغل آدم کشی بیرون آمده است، پس از حمله به منزلش و سرقت ماشین و کشتن سگ خانگی او دوباره دست به اسلحه می برد تا برای انتقامی خونین بپاخیزد، جان ویک در این مسیر با یکی از سردسته های خلافکاران و دوست قدیمی اش به نام مارکوس باید مقابله کند و …
در سال 1982 یک سفینه فضایی غول پیکر، حامل گروهی از موجودات فضایی ملقب به «میگو»، در آفریقای جنوبی ظاهر شد. 28 سال بعد، دیگر از آن خوش آمدگویی ابتدایی انسانها خبری نیست. منطقهای که موجودات فضایی در آن فرود آمدند اکنون به یک منطقه نظامی بنام «ناحیه ۹» تبدیل شده است، جایی که این موجودات در آن حبس شدهاند و در شرایط سختی به سر می برند...
نینا سیرز دختری است که همه دوران کودکی و نوجوانی خود را به فراگیری و تمرین رقص باله گذراندهاست. نینا به عنوان یک بالرین حرفهای و ستاره یک شرکت معتبر، در تلاش برای بهدست آوردن نقش اول باله معروف دریاچه قو اثر چایکوفسکی است. اما مدیر شرکت و طراح رقصهای این باله، که در مورد توانایی نینا برای این بازی در دو نقش قوی سفید و معصوم و قوی سیاه اغواگر، مطمئن نیست، قابلیتهای او را زیر سئوال میبرد.
داستان فیلم درباره شکارچی پوستی به نام "هیو گلس" (لئوناردو دیکاپریو) است که در حین شکار مورد حمله ی یک خرس قهوه ای قرار گرفته و دو مرد که در این شکار همراه او بودند، وسایلش را دزدیده و او را نیمه جان رها می کنند؛ او جان سالم به در میبرد و 350 مایل را در طبیعت وحشی می پیماید تا از کسانی که به او خیانت کرده اند، انتقام بگیرد...
عروس آدم کش به راهش برای انتقام گیری از رئیس سابقش «بیل»، ادامه میدهد. دو عضو باقی مانده از گروهی که چهار سال پیش به او خیانت کردند، هدف های جدید او هستند.
در «اسکای فال» وفاداری جیمز باند به «ام» مورد آزمون قرار میگیرد و این زمانی است که گذشته «ام» فاش می شود و «ام آی ۶» (اداره اطلاعات خارجی بریتانیا) مورد حمله قرار میگیرد. در همین حال ۰۰۷ باید تهدیدها را خنثی کند، بی آنکه برای اش مهم باشد این کار به لحاظ شخصی چقدر برایش هزینه دارد…
جیسون بورن مبتلا به فراموشی شده است و همچنان به دنبال نشانه هایی از گذشته و احتمالاً آینده اش می باشد و به همین دلیل به مسکو، لندن، پاریس و مادرید می رود تا آنچه را که می خواهد، بیابد و این در حالی است که وی تحت تعقیب یک تروریست نیز هست.