ریچل زن مطلقه و دائم الخمری است که هنگام رفت و آمد توسط قطار از طریق پنجره، زندگیِ زوج جوانی به نام اسکات و مگان را مشاهده می کند و معتقد است که آنها یک زوج ایده ال و خوشبخت هستند. اما ریچل بزودی متوجه می شود که مگان مفقود شده و حال، بازجویی ها از وی در دستور کار قرار گرفته. این در حالی است که ریچل هیچ چیز را به خاطر نمی آورد...
اگر نگاهی سریع به فیلم "دختری در قطار" آخرین ساختهی تِیت تیلور Tate Tylor کارگردان آمریکایی و سازنده The Help 2011 بیندازیم شاید تصور کنیم که با یک اثر کاملا روانکاوانه مواجه هستیم. تعداد و چیدمان شخصیتهای زن و مرد، وضعیت نامتعادل قهرمان اصلی داستان و فرآیند گرفتار شدنش در این وضعیت و وجود یک دکتر روانشناس در فیلم همه نشانههایی هستند از پیدایش این تصور در ذهن ما. اما "دختری در قطار" حقیقتاً ,و فقط یک تریلر جنایی کمی معماگونه است و حتی نمیتوان گفت که میتواند مخلوطی با ژانر روانشناسانه باشد. همین انتظار و یا تصور باعث برداشت و تحلیلهای نادرست در مورد آن شده است. این اثر با داشتن فقط پوستهای از ماجراهایی که برخاسته از روان کاراکترهای آن است بیشتر در فضایی گیج گونه به سرگرم کردن تماشاچیان خود طی یک ماجرای قتل میپردازد که البته این نمیتواند یک ایراد ذاتی باشد. فیلم حکایت زنی معتاد به الکل با بازی امیلی بلانت Emily Blunt است که فکر میکند خود عامل از هم پاشیدن زندگی خانوادگیاش است و روزها را بدون هدف و با پول نفقهی شوهر سابقش در رفتوآمد در یک قطار می گذراند که در همین احوالات شاهد غیرمستقیم یک جنایت در یکی از خانههای در مسیر قطار است. با وارد شدن این زن به جریان این جنایت سرانجام موفق به حل معما و پیدا شدن قاتل شده و از آن مهمتر پی میبرد که مسبب این شوربختی در زندگیاش، شوهر هوسران و زنبارهاش بوده که ازقضا آدمکش قصه نیز هست. فیلم با حرکتش در طول زمان و با عقب و جلو رفتن در همین زمان، کمکم پردههایی را از جلوی چشم بیننده به زمین میافکند تا ضمن مشتاق نگاهداشتن او، همه را در پایان فیلم غافلگیر نیز کند. از این منظر فیلم نسبتاً موفق است اگرچه دست اندازهای هم در داخل این مسیر، خصوصاً از چشم بیننده تیزبین مخفی نمیماند که از آن جمله میتوان اشاره داشت: دکتر روانشناس از نقشش فراتر رفته و بیشتر به یک مرشد بدل شده است و در عوض کارآگاه زن بایستی کمی درونگرایانه تر بازی میکرد، همچنین پیوند زدن قسمت ابتدایی فیلم یعنی شرححال زن الکلی به ماجراهای قسمت دوم و وارد شدن به اصل معما کمی مشکل پیدا کرده است.
با دیدن این فیلم ممکن است خیلی از بینندگان اعتقاد پیدا کرده باشند که میشد این اثر بهتر از این باشد. احتمالاً آن را با "دختر گمشده" ی دیوید فینچر Gone girl مقایسه میکنند و از آن نتایج مأیوسکنندهای میگیرند. صرفا نتیجه گیری بر اساس مقایسه دو فیلم با توجه به اینکه تفاوت در تعداد و نوع متغیر های موثر بر آن همیشه وجود دارد (خصوصا برای فیلمسازی که هم هنر است و هم صنعت) چندان منصفانه به نظر نمی رسد. این درست است که در مورد همین فیلم و ساختۀ فینچر، آن را نمیتوان یک قیاس معالفارق تلقی کرد اما میتوان همین نتیجه را در مقایسۀ “دختر گمشده” با فیلم انگلیسی “بانی لیک گم شده” Bunny Lake is Missing 1965 را نیز گرفت و فیلم دختر گمشده را از آنچه هست ضعیف تر نشان داد. به تصور من ظرفیت داستان دختری در قطار بیش از این نبوده است. من کتاب را نخواندهام اما اگر آنچه در فیلم میبینیم برداشت مستقیمی از آن بوده باشد، اثر تا حدود نود درصد از پتانسیل کتاب و قصه را استفاده کرده است. خب، بازی بازیگران بد نیست، امیلی بلانت از پس نقشش بهخوبی برآمده است و هیلی بنت Haley Bennett بر خلاف نقشآفرینیاش در هفت دلاور جدید The Magnificent Seven 2016 ، خیلی بهتر ظاهر شده است. سایر قسمتهای فیلم هم که چندان ناقص به نظر نمیرسند. پس مشکل فیلم در کجاست که این احساس در طول فیلم دست از سر ذهن بیننده برنمی دارد. تنها منطقهی ضعیف فیلم همان نگاه سطحی به روان شخصیتهاست که گویی از خود داستان برآمده است (با استناد به گفتهی آنان که کتاب را خواندهاند) که البته با استدلال جنایی کردن قصه کمی از فشار انتقادیاش کم میشود. بااینکه احوالات 3 زن (با کارآگاه 4 تا) در مرکز ماجراها قرار دارد اما این شرارت یک مرد است که این وقایع را شکل میدهد نه خصوصیات این 3 نفر. پس عمدهی قصه به نشان دادن عکسالعملهای این 3 زن شامل حسادت، حسرت، سرگشتگی، گذشتهی تلخ و اعتیاد میپردازد درحالیکه اصل ماجراها از اعماق درون یک مرد هوسران دروغگوی دغلکار بیاخلاق ناشی میشود. نویسنده اصلی داستان، فاعل این همه ماجرا را بعنوان یک جنایتکار سطحی که جنایاتش را بدون تفکر، فی البداهه و در کمال سلامت روح و روان پیش می برد در نظر گرفته و طبیعتا به آن توجهی نمی کند و فیلمساز نیز نقش او را به اندازه ی یکی از عناصر بی جان میزانسن پایین می آورد و در عوض مفعول های به ظاهر مهم قصه همه دچار آسیب های روانی شده اند که البته فقط روایتگر داستان باقی می مانند و فیلمساز از آنها برای اجرای فرامینش استفاده می کند. سناریست و کارگردان بصورت ناخودآگاه و تحت تأثیر داستان و وفاداری به آن، اشتباها درصدد کاویدن روان زنها برمیآیند درحالیکه رابطه ی خاص روانی میان مرد قاتل و زنان قربانی (هر سه زن به نوعی قربانی هستند) حلقه ی مفقوده بوده و دوربین فیلمساز ناامیدانه در درون قربانیان چیزی را برای برجستهسازی دنبال می کند که احتمالا آن را نمی یابد و مدام مجبور میشود که با عقبگردهای تصویری (فلش بک) فیلم را به جلو ببرد. مشابه این تصور هم برای بینندگان به وجود میآید و آنها در انتظار کنار رفتن ابرهای تیرهی روی شخصیت زنان موجود در قصه کماکان باقی میمانند درحالیکه فیلم نهایتاً به حل شدن جنایت اتفاق افتاده میپردازد. ولی رویهمرفته فیلم دوستداشتنی بوده و رگههایی از تازگی خصوصا رابطۀ میان زن ها و ماجراهایی با یک ریشه مشترک جذاب را در آن میشد دید.
کتاب « دختری در قطار » نوشته پائولا هاوکنیز در سال 2015 منتشر شد و توانست به فروش فوق العاده ای دست پیدا کند و برای هفته های متوالی در صدر محبوب ترین کتابها قرار بگیرد و میلیون ها نسخه از آن در مدت زمان کمی به فروش برسد. این کتاب در ایران نیز محبوبیت بسیاری دارد و با ترجمه خانم محبوبه موسوی، به چاپ چهارم هم رسیده است. در اقتباس سینمایی از این کتاب امیلی بلانت در نقش اصلی فیلم ظاهر شده و البته از لحاظ ظاهری متفاوت با آنچه هست که در کتاب شرح داده شده بود.
ریچل (امیلی بلانت) زن مطلقه و دائم الخمری است که هنگام رفت و آمد توسط قطار از پنجره زندگی زوج جوانی به نام اسکات ( لوک ایوانز ) و مگان ( هیلی بنت ) را رویت می کند و معتقد است که آنها یک زوج ایده ال هستند و تمام خوشبختی های دنیا در زندگی شان وجود دارد. ریچل که چندان تعادلی در رفتار و تحلیل هایش ندارد، بزودی متوجه می شود که مگان مفقود شده و حال، بازجویی ها از وی در دستور کار قرار گرفته. این در حالی است که ریچل هیچ چیز را به خاطر نمی آورد و...
« دختری در قطار » در نگاه اول شباهت های فراوانی به داستان « دختر گمشده » دارد و حتی خوانندگان کتاب نیز معتقد بودند که دنیای این دو کتاب مکمل یکدیگر هستند و خواندنشان به موازات هم می تواند به درک بهتر زندگی برای مخاطب بینجامد. حال که نسخه سینمایی هر دوی این داستان ها ساخته شده، راحت تر می توان شباهت های دو اثر را در سینما بررسی کرد.
در نسخه سینمایی « دختری در قطار » همانند آنچه که کم و بیش در « دختر گمشده » ( حداقل تا نیمه فیلم ) دیده بودیم، فیلم با توضیحات راوی پیش می رود و البته تماشاگر ابداً نمی داند که راوی داستان در مورد اتفاقات فیلم صادق است یا صرفاً در حال بازی با موقعیت و چیدن پازل هایی توسط ذهن معیوبش. اما مشکل فیلم جدید تت تیلور اینجاست که راوی داستان که تک گویی های بسیاری دارد، از نیمه فیلم به بعد توجه تماشاگر را از دست می دهد چراکه صحبت هایش بی محل هستند و مخاطب نیازی نمی بیند که هر لحظه فریب بخورد، تعلیق ناامید کننده فیلم نیز تماشاگر سینما را از خود می راند. « دختری در قطار » قرار است بیانگر داستان زندگی تیره زنانی باشد که دچار ضربه های روحی شده اند و ما باید این خلاصه وضعیت تک خطی را در قالب یک داستان مشاهده نمائیم اما فیلم با مد نظر قراردادن دیدگاه این زنان از زاویه اول شخص باعث پیچ و تاب خوردن بی جهت فیلمنامه گردیده تا از هدف اصلی خود دور شود.
تغییر زاویه دید فیلم از سوی زنان مختلف که البته هیچکدام از آنان صداقتی درشان وجود ندارد و مخاطب می بایست با داده های احتمالاً اشتباه از آنان پازل فیلم را تکمیل کنند، نه تنها کمکی به درک بهتر دنیای این زنان نکرده بلکه باعث شده تا جزئیات بخش زیادی از داستان به هدر برود. در واقع تیلر سعی کرده تا جایی که امکان دارد به کتاب وفادار بماند اما فراموش کرده که ابداً نمی توان جزئیات نوع روایت داستان در یک کتاب را عیناً در سینما مورد استفاده قرار دارد و لازم است در این میان کمی هم المان های سینمایی که در خدمت قصه پردازی و سینما باشند.
متاسفانه تمام پیچیدگی های بیهوده اقتباس سینمایی « دختری در قطار » در حالی اینچنین شکل گرفته که تمرکز کتاب بیشتر بر تجربیات درونی زنان از مشکلات زندگی شان بوده و قصه اصلی حتی در مقایسه با « دختر گمشده » نیز جذابیت ویژه ای ندارد و سرانجام آن نیز ساده و قابل حدس می باشد. این پایان بندی در نسخه سینمایی نیز وضعیت به مراتب ساده تری را تجربه می کند تا فیلم در نقطه مقابل آنچه باشد که می خواسته از انتقال تجربیات سه زن به مخاطب برسد. تیلر در طول داستان تلاش کرده تا با تکیه بر انواع و اقسام فلشبک ها و روایت اول شخص، پیچیدگی ذهن زنان را به مخاطب منتقل نماید اما در نهایت همه چیز بسیار ساده به پایان می رسد و البته هیچ نشانی هم از درک بهتر دنیای زنان نصیب تماشاگر نمی شود.
در این میان شاید نکته برجسته فیلم بازی امیلی بلانت باشد که توانسته باشد در آشفتگی های فیلمنامه ، تصویری قابل باور از زنی الکلی که تسلطی بر زندگی و افکارش ندارد ترسیم نماید. بلانت به خوبی توانسته پرتره زنی را ترسیم کند که برای رسیدن به پاسخ نهایی مجبور است راه پر پیچ و خمی را طی نماید. دیگر بازیگران فیلم از جمله لوک ایوانز و هیلی بنت نیز اگرچه صحنه را از آن خود نمی کنند، اما انتخاب خیلی بدی هم برای فیلم نبوده اند
« دختری در قطار » بر خلاف کتاب، ناتوان از انتقال حس شخصیت اصلی داستان به مخاطبش است. تت تیلر در این اقتیاس سینمایی نتوانسته دنیای ویران ذهنی ریچل را به خوبی برای مخاطب سینما ترسیم نماید و نحوه روایت داستان و وفاداری بیش از حدش به کتاب نیز مزید بر علت شده تا « دختری در قطار » نه شبیه به کتاب باشد و نه فیلم. عدم یکپارچگی در روایت داستان ظاهراً قرار بوده منجر به تفکر عمیق مخاطب گردد اما اشتباهات محاسباتی کارگردان باعث شده تا « دختری در قطار » در نهایت تجربه کسل کننده ای باشد.. منتقد : میثم کریمی..منبع کپی مووی مگ
پرفسور لانگدون متخصص نمادشناسی متهم پرونده قتل رئیس موزه ی لوور میشود که به درخواست نوهی مقتول به دنبال کشف قاتل و رمزی که برای آنها گذاشته میشوند. در این میان گروهی از تندروهای مسیحی قصد از بین بردن افراد دیر صهیون و نابودی رازی هستند که پایه ی کلیسا را متزلزل میکند که موفق نمیشوند و این راز که در آخر فیلم توسط پرفسور کشف میشود، همچنان باقی میماند و وفادارن آن همچنان این راز را حفظ میکنند...
«رابرت لانگون» که متخصص رمزگشایی از نوشته ها و تصاویر عهد کهن است، متوجه خطری میشود که واتیکان و کل جهان را تهدید میکند. او پس از ناپدید شدن چند کاردینال، راهی شهر رم میشود تا با عوامل منفی فیلم که قصد نابودی زمین را دارند، مبارزه کند...
بیل مارکز یک مارشال نیروی هوایی ارتش ایالات متحده است که در جریان یک سفر هواپیمایی ، پیامک های رمزآلودی دریافت میکند که در آن از او خواسته شده از دولیت آمریکا مبلغ 150 میلیون دلار دریافت کرده و به یک حساب منتقل کند در غیر اینصورت هر 20 دقیقه، یک مسافر هواپیما کشته خواهد شد و ...
مردی از کما بیدار می شود و در میابد که شخصی دیگر هویت او را دزدیده و اکنون هیچکس، حتی همسر خودش حرفش را باور نمی کند. او قصد دارد به کمک زنی جوان، هویت خود را اثبات کند...
کال جوانی مودب است که یکروز که همراه پدرش به ماهیگیری می رود در راه بازگشت اتومبیل شان دچار سانحه شده و پدر کال کشته می شود . یکسال بعد او تبدیل به جوانی عصبی و بدخلق شده است که یکروز سر کلاس یکی از معلمانش را کتک می زند . او بخاطر اینکار در دادگاه محاکمه شده و جریمه او اینست که به مدت سه ماه در خانه شان زندانی باشد او برای سرگرم شدن همسایه ها را زیر نظر می گیرد تا اینکه...
والتر اسپارو» (جیم کری) غرق در رمانی می شود که گمان می کند درمورد او نوشته شده است. هرچه بیشتر درگیر این رمان می شود، تشابهات بیشتری بین آن رمان و زندگی خودش کشف می کند …
سن فرانسيسکو. «کارآگاه نيک کوران» (داگلاس) دل باخته ي «کاترين ترامل» (استون)، مظنون اصلي پرونده ي قتل ستاره ي بازنشسته ي راک «جاني» مي شود. «کاترين» زني ميليونر است و رماني نوشته که در آن جنايتي مشابه قتل «جاني» به دقت توصيف شده است...
مورت رینی نویسنده داستانهای جنائی پر فروش و عامه پسند است. او از هنگامیکه ایمی ، همسرش به او خیانت کرده و با مرد دیگری ارتباط برقرار کرده به همراه سگش عازم کلبه ای دور افتاده در جنگل شده است. او امیدوار است تا با سرگرم کردن خود از طریق نوشتن یک ناول جنایی تازه ، از فکر خیانت همسر سابقش رهایی یابد، اما...
«جری» و «ریچل» دو فرد غریبهاند که با تماس تلفنی مرموز زنی که تا بحال ندیدهاند، درگیر یک ماجرای مشترک می شوند. آن زن با تهدید زندگی و خانوادهشان، آنها را مجبور به انجام کارهایی خطرناک کرده، و از طرفی تمام حرکاتشان را زیر نظر گرفته است...