اگه یه فرد مبتلا به اوتیسم تو خانواده ت داشتی هیچوقت همچین نظر مضحکی نمی دادی!
تقصیر جامعه ست که این آگاهی رو بهت نداده تا بدونی چه اختلال آزاردهنده ایه و اینی که تو سریال ها و فیلم ها نشون میدن، حالت خیلی خوب و رویایی اوتیسمه!
"برای زنده بودن و زندگی کردن، حتما لازم نیست بفهمی که داری می میری!" دیالوگی که یکی دو بار در انتهای فیلم، از دهان زَک سوبیاک، شخصیت اصلی داستان خارج میشه و به نوعی میشه اون رو حاوی پیام اصلی این اثر دونست. این که تا وقت هست زندگی کن و از زندگی کردن لذت ببر، هر چند که برای ما و در شرایط روزگار ما، حتی فکر کردن به یک زندگی شاد و آرام هم سخت باشه! "ابرها"، جدیدترین ساخته ی جاستین بالدونی و با بازی زیبا و دوست داشتنی فین آرگوس، سابرینا کارپنتر و مدیسون ایسمن به حساب میاد که همانند اثر قبلی همین کارگردان یعنی Five Feet Apart، روایت گر ماجرای نوجوانی در حال دست و پنجه نرم کردن با بیماری ای مرگبار (در اینجا سرطان) هست که وقت زیادی برای زندگی براش باقی نذاشته و این جوانِ با رویاهای بزرگ رو مصمم می کنه تا حداکثر تلاشش رو برای شاد کردن دیگران و تحقق رویاهاش انجام بده. چنین داستان های الهام بخش و تاثیرگذاری مخصوصا وقتی درباره یک بیماری کشنده اون هم در ایام نوجوانی و جوانی باشن می تونن به شدت حس همذات پنداری بیننده رو برانگیخته کنن و اون رو به تحسین مبارزه قهرمان داستان با بیماری و تلاشش برای زندگی کردن وادار کنن. فیلم نامه "ابرها" که بر اساس کتابی به قلم لورا سوبیاک با عنوان "کمی بلندتر پرواز کن" نوشته شده و سال پایانی زندگی زک سوبیاک رو روایت می کنه، به خوبی می تونه احساسات مخاطب رو تحت تاثیر قرار بده و حسابی اون رو از نمایش این همه عواطف زیبا و پاک، منقلب کنه. فک می کنم خیلی ها عاشق آثاری با این حال و هوا باشن و این اثر هم در تمام زمینه ها، از بازی های قوی گرفته تا احساسات رقیق و شناور بین شخصیت ها و الهام بخش بودن اون برای خیلی ها و موسیقی دل نشین کار توسط برایان تایلر معروف، می تونه علاقه مندان به ژانر ملودرام های عاشقانه رو کاملا راضی و خرسند نگه داره.
این فیلم فوق العاده بی نمک و وقت تلف کن رو دیدم که شما مجبور نباشین حجم اینترنت و وقتتون رو هدر بدین!
از همون سکانس اول که آدام سندلر رو با اون صدای مسخره ش (تو این فیلم) دیدم مطمئن بودم با چه آشغالی طرفم. چند وقتی بود از دیدن فیلمی انقد بهم حس بدی دست نداده بود. با این که قبل از دیدن فیلم تقریبا می دونستم باید انتظار فیلم ضعیفی رو داشته باشم اما فقط به خاطر آدام سندلر و علاقه ای که بهش دارم خواستم این رو هم امتحان کنم ولی نوع حرف زدن و صدای سندلر توی این فیلم (که مثلا به تقلید از افراد کم توان ذهنی انجام شده و به نظرم یه جورایی حتی توهین آمیزه برای کسایی که مثل من چنین افرادی رو در خانواده شون دارن) آن چنان حالم رو از دیدن فیلم بد کرد که نتونستم حسی جز حس مورد توهین قرار گرفتن از تماشای این فیلم ظاهرا کمدی داشته باشم! داستان فیلم که کپی از سری فیلم های Halloween هستش (بیمار روانی خطرناکی که از تیمارستان فرار می کنه و به شهر زادگاهش برمیگرده). کمدی فیلم (چه کمدی موقعیت و چه کمدی کلامی) فوق العاده بی مزه، یخ، و احمقانه ست. این فیلم شاید فقط به درد بچه های دبستانی و پیش دبستانی بخوره! بازی ها هم که درب و داغون، داستان فوق العاده بچگانه، غافلگیری بی نهایت مسخره در انتهای فیلم...از اول تا آخر فیلم، من فقط یک جا کمی خندیدم. همین. فقط در یک مورد! خیالتون رو راحت کنم. این فیلم ضعیف ترین کمدی ترسناکی که بودم که به عمرم دیدم. زباله!
Enola Holmes از یک مجموعه رمان شش جلدی به اسم "ماجراهای اسرارآمیز انولا هلمز" نوشته رمان نویس امریکایی، *نانسی اسپرینگر*، اقتباس شده و خط داستانی که در این فیلم به نمایش در میاد تنها دربرگیرنده یکی از شش جلد این مجموعه ی داستانیه (یعنی ماجرای گم شدن نجیب زاده خانواده بَزیلوِدِر). با توجه به نوع پایان فیلم و این که حداقل پنج داستان دیگه از این مجموعه رمان باقی مونده احتمال داره در آینده شاهد مینی سریالی با محوریت شخصیت انولا هلمز و بازی میلی بابی براون باشیم. باید بگم که این کاراکتر فانتزی، ساخته و پرداخته ی ذهن نانسی اسپرینگر هست و در کتاب های اصلی شرلوک هلمز، نوشته آرتور کونان دویل، نشانی از این شخصیت دیده نمیشه. گذشته از همه این هایی که نوشتم، خود فیلم حس کردم برای دخترها جذابیت بیشتری باید داشته باشه چون اساسا فیلمی هست با درون مایه فمینیستی و قدرت مند بودن زنان و حق انتخاب داشتن خانم ها و این که هر دختر و زنی باید خودش مسیر آینده ش رو مشخص کنه و جامعه و خصوصا جامعه مرد محور نباید و نمی تونه به زنی تحمیل کنه که چجور شیوه زندگی رو باید در پیش بگیره. جدای از پیام فیلم، بهترین و بارزترین بخش Enola Holmes رو در بازی پرانرژی و بانشاط میلی بابی براون دیدم (که با نقش تاریک و مرموزش در سریال Stranger Things تفاوت فراون و محسوسی داره، در طول فیلم بارها دیوار چهارم رو میشکنه و مثل ددپول به دوربین نگاه میکنه و با بیننده صحبت می کنه) و تحول شخصیتی این کاراکتر از ابتدا تا انتهای فیلم برام جالب هرچند قابل پیش بینی و کلیشه ای بود. فیلم پر از پیام های فمینیستیه و جاهایی حس می کردم زیاده روی شده و فیلم رو تبدیل به یک بیانیه اجتماعی و اصلاح طلبانه کرده بودن. بازی هنری کویل (در نقش شرلوک هلمز که با شرلوک هایی که میشناختیم مخصوصا رابرت داونی جونیور خیلی تفاوت داره و شخصیت گرمتری داره)، و سم کلافلین (در نقش مایکرافت هلمز عبوس و جدی و شق و رق) در حد خودشون قابل قبول بود اما نویسندگی تک بعدی و سطحی اجازه نداده بود بتونن پتانسیل واقعی خودشون رو نشون بدن. در کل باید بگم من چندان این فیلم رو دوست نداشتم و همونطور که گفتم، شاید دخترخانم ها باهاش ارتباط برقرار کنن اما برای من کسل کننده و کلیشه ای و اضافی بود (ترجیح میدم همون فضایی که از دنیای فیلم ها و سریال های شرلوک هلمز تو ذهنم هست باقی بمونه). اگه هیچ فیلم دیگه ای ندارین برای یک بار ضرر نداره. اما با ندیدنش قطعا چیزی رو از دست نمی دین
فیلم حال و هوای سینمای هنر و تجربه رو داشت. شات های طولانی از فعالیت های خیلی عادی روزمره تو این فیلم زیاد به چشم می خوره. مثلا اولین سکانس فیلم، رد شدن یک کشتی از جلوی دوربینه که آروم هم حرکت می کنه. یا سکانس رفتن یک دختربچه بومی به داخل فروشگاه و برگشتنش و همه این ها به آرومی از جلوی چشم مخاطب عبور می کنن. به طور کلی، ساده ترین کارهایی که در اکثر فیلم ها با یکی دو نما سر و تهش هم میاد، تو این فیلم حتی تا چند دقیقه ممکنه طول بکشه و این خاصیت و ویژگی سینمای تجربیه. یا عاشقش میشی یا خیلی زود برات خسته کننده میشه و از خیرش می گذری. و تقریبا تا یک ساعت ابتدای فیلم، داستان اصلی هنوز شروع نشده. ساعت دوم فیلم به روایت ماجرای اصلی اختصاص داره که همون به راه انداختن کسب و کار پر سود با همکاری دو کاراکتر اصلی فیلم (یک انگلیسی و یک چینی) هستش. به همین خاطر، بخش دوم فیلم برای کسایی که فیلم های داستان محور رو ترجیح میدن میتونه خیلی قابل درک تر باشه. در کل، فیلم روند بسیار کندی داره. چیز خیلی زیادی از کاراکترها دستگیرمون نمیشه و داستان هم کاملا سرراسته ولی آرامش جالب و فضای بکر جالبی در سراسر فیلم هست که میتونه برای بعضی ها جذاب باشه. فیلم متفاوتیه برای مخاطب های پرحوصله و علاقه مند به تجربه آثار متفاوت
بعد از تماشای فیلم باید بگم همونطور که از چارلی کافمن و تجربه م از آثار قبلی این کارگردان انتظار داشتم، I'm Thinking of Ending Things یک فیلم کاملا رویاگونه ی مالیخولیایی سورئال بود که باعث میشه اکثر بینندگان فیلم مثل من بعد از یک بار تماشای این اثر واکنشی جز خاروندن سر و انبوهی از سوالات بی جواب نداشته باشن! (حتی بیشتر از آثار قبلی همین کارگردان و یا آثاری که کافمن به عنوان نویسنده فیلم نامه در اون ها حضور داشته)
مطمئنا اگه طرفدار فیلم هایی با داستان سرراست و قابل درک با آغاز و پایان مشخص یا لااقل فهم پذیر هستین، باید گفت این فیلم اصلا برای شما مناسب نیست. اما از سوی دیگه، اگه علاقه مند هستین که ذهنتون رو به چالش بکشین و هر از گاهی از این که فیلمی ببینین که پس از به پایان رسیدنش حس می کنین خیلی چیزها رو نفهمیدین و مشتاقین که به دنبال پاسخ سوالاتتون بگردین و با یک درک جدید، دوباره به تماشای فیلم بشینین، اثر جدید کافمن می تونه شما رو این نظر وسوسه کنه!
فیلم پر از عناصر سورئال و رویاگونه ست. به طوری که مدام با خودتون فکر می کنین تمام چیزی که دارین می بینین فقط یک خواب بلنده که قراره در پایان ازش بیدار شین. از اسم شخصیت اصلی داستان گرفته که یک بار لوسی خطاب میشه و بار دیگه لوییزا و بار دیگه ایمز گرفته تا پدر و مادر شخصیت Jake که در یک سکانس پیر و فرتوت هستن و در سکانسی دیگه جوان و قبراق، از اتاقی که یک بار پر از آدمه و در یک چشم بهم زدن تبدیل به اتاقی خالی میشه، از شغل شخصیت اصلی که یک بار نقاشه، بار دیگه دانشجوی فیزیک کوانتوم، یک بار گارسنه و بار دیگه شاعر...ساده بگم...هیچ چیز در نگاه اول در این فیلم منطقی و سر جای خودش نیست. همه چیز عجیب و رویاگونه ست...و البته بازی های جذاب هر چهار شخصیت اصلی داستان (با بازی زیبای جسی باکلی، جسی پِلِمِنز، دیوید ثیولیس و تونی کولِت) باعث شده این فضای تا حدودی وهم انگیز و سورئال خیلی بیشتر بتونه در روان مخاطب فیلم رخنه کنه
با این انتظارات، تازه ترین اثر چارلی کافمن برای برخی می تونه فیلمی به شدت کسالت آور و خسته کننده باشه که حتی ممکنه نتونن پرده اولش رو هم تحمل کنن و از خیرش بگذرن و برای برخی دیگه هم می تونه یک چیز ناشناخته باشه که با بارها دیدن و تحقیق کردن و خوندن درباره ش، هر بار بتونن چیز جدیدی درش پیدا کنن
این اثر به صورت دیجیتالی بر روی دیزنی پلاس منتشر شده و (لااقل برای ما) همین نسخه web-dl آخرین کیفیت موجوده
ممکنه بعدها نسخه بلوری به صورت فیزیکی منتشر بشه که برای ما موضوعیت نداره!
تقصیر جامعه ست که این آگاهی رو بهت نداده تا بدونی چه اختلال آزاردهنده ایه و اینی که تو سریال ها و فیلم ها نشون میدن، حالت خیلی خوب و رویایی اوتیسمه!
از همون سکانس اول که آدام سندلر رو با اون صدای مسخره ش (تو این فیلم) دیدم مطمئن بودم با چه آشغالی طرفم. چند وقتی بود از دیدن فیلمی انقد بهم حس بدی دست نداده بود. با این که قبل از دیدن فیلم تقریبا می دونستم باید انتظار فیلم ضعیفی رو داشته باشم اما فقط به خاطر آدام سندلر و علاقه ای که بهش دارم خواستم این رو هم امتحان کنم ولی نوع حرف زدن و صدای سندلر توی این فیلم (که مثلا به تقلید از افراد کم توان ذهنی انجام شده و به نظرم یه جورایی حتی توهین آمیزه برای کسایی که مثل من چنین افرادی رو در خانواده شون دارن) آن چنان حالم رو از دیدن فیلم بد کرد که نتونستم حسی جز حس مورد توهین قرار گرفتن از تماشای این فیلم ظاهرا کمدی داشته باشم! داستان فیلم که کپی از سری فیلم های Halloween هستش (بیمار روانی خطرناکی که از تیمارستان فرار می کنه و به شهر زادگاهش برمیگرده). کمدی فیلم (چه کمدی موقعیت و چه کمدی کلامی) فوق العاده بی مزه، یخ، و احمقانه ست. این فیلم شاید فقط به درد بچه های دبستانی و پیش دبستانی بخوره! بازی ها هم که درب و داغون، داستان فوق العاده بچگانه، غافلگیری بی نهایت مسخره در انتهای فیلم...از اول تا آخر فیلم، من فقط یک جا کمی خندیدم. همین. فقط در یک مورد! خیالتون رو راحت کنم. این فیلم ضعیف ترین کمدی ترسناکی که بودم که به عمرم دیدم. زباله!
مطمئنا اگه طرفدار فیلم هایی با داستان سرراست و قابل درک با آغاز و پایان مشخص یا لااقل فهم پذیر هستین، باید گفت این فیلم اصلا برای شما مناسب نیست. اما از سوی دیگه، اگه علاقه مند هستین که ذهنتون رو به چالش بکشین و هر از گاهی از این که فیلمی ببینین که پس از به پایان رسیدنش حس می کنین خیلی چیزها رو نفهمیدین و مشتاقین که به دنبال پاسخ سوالاتتون بگردین و با یک درک جدید، دوباره به تماشای فیلم بشینین، اثر جدید کافمن می تونه شما رو این نظر وسوسه کنه!
فیلم پر از عناصر سورئال و رویاگونه ست. به طوری که مدام با خودتون فکر می کنین تمام چیزی که دارین می بینین فقط یک خواب بلنده که قراره در پایان ازش بیدار شین. از اسم شخصیت اصلی داستان گرفته که یک بار لوسی خطاب میشه و بار دیگه لوییزا و بار دیگه ایمز گرفته تا پدر و مادر شخصیت Jake که در یک سکانس پیر و فرتوت هستن و در سکانسی دیگه جوان و قبراق، از اتاقی که یک بار پر از آدمه و در یک چشم بهم زدن تبدیل به اتاقی خالی میشه، از شغل شخصیت اصلی که یک بار نقاشه، بار دیگه دانشجوی فیزیک کوانتوم، یک بار گارسنه و بار دیگه شاعر...ساده بگم...هیچ چیز در نگاه اول در این فیلم منطقی و سر جای خودش نیست. همه چیز عجیب و رویاگونه ست...و البته بازی های جذاب هر چهار شخصیت اصلی داستان (با بازی زیبای جسی باکلی، جسی پِلِمِنز، دیوید ثیولیس و تونی کولِت) باعث شده این فضای تا حدودی وهم انگیز و سورئال خیلی بیشتر بتونه در روان مخاطب فیلم رخنه کنه
با این انتظارات، تازه ترین اثر چارلی کافمن برای برخی می تونه فیلمی به شدت کسالت آور و خسته کننده باشه که حتی ممکنه نتونن پرده اولش رو هم تحمل کنن و از خیرش بگذرن و برای برخی دیگه هم می تونه یک چیز ناشناخته باشه که با بارها دیدن و تحقیق کردن و خوندن درباره ش، هر بار بتونن چیز جدیدی درش پیدا کنن
ممنون دوست عزیزم
ممکنه بعدها نسخه بلوری به صورت فیزیکی منتشر بشه که برای ما موضوعیت نداره!