سلام به همه فیلم دوستان عزیز!
---------------------------------------
یه پاراگراف معترضه بگم اول! (یه مدتی میشه که نایت مووی در قسمت توضیحات مربوط به خیلی از فیلم ها, اسامی بازیگران و نویسنده و کارگردان رو نمی نویسه و اینکه تریلر خیلی از فیلم ها رو هم در صفحه اون فیلم نمیذاره (مثل همین فیلم). نمیدونم جز تنبلی چه دلیلی میتونه داشته باشه! من از قسمت پشتیبانی این مورد رو مطرح کردم. شما هم بگین بهشون که تعداد درخواست ها زیاد بشه و زودتر رسیدگی کنن. چون ما در ازای حق دانلود داریم یه مبلغی میدیم به سایت. حالا هر چقدر کم و ناچیز! این می تونه حداقل خواسته ما باشه)
---------------------------------------
خب و امَا فیلم همونطور که انتظار داشتم یه اثر معمولی دیگه از Dwayne Johnson بود. دیگه فک کنم همه به ایفای این مدل نقش ها به وسیله "راک" عادت کردیم. از "مومیایی" و "عقرب شاه" تا "سریع و خشمگین" و "Central Intelligence" و سن آندریاس و Rampage, راک همیشه یک بزن بهادر همه فن حریف و در عین حال خوش قلب و دوست داشتنی بوده. اینجام همینطوره. الگوی تکراری هالیوود در شمایل دواین جانسون. پدر قوی هیکل و خانواده دوست امریکایی با یک همسر وفادار و عاشق و یه دختر و پسر بانمک! دواین جانسون هم که جون داده واسه اینطور نقش ها و انصافا هم بهش میاد. من که دوسش دارم و اصلا بخاطر اون بود که این فیلم رو دانلود کردم!
--------------------------------------
در هر حال من از یک بار دیدن فیلم لذت بردم و امتیاز ----- 6 ----- رو براش در نظر گرفتم که به فیلم های "نسبتا خوب" میدم
---------------------------------------
فیلم برای آرشیو کردن چندان مناسب نیست (مخصوصا با توجه به گرونی غیرمنطقی هارد اکسترنال!) مگر اینکه بخواین کلکسیون فیلم های راک رو داشته باشین
---------------------------------------
فیلم فقط یک صحنه بوسیدن داره در دقیقه 9:16 و فاقد برهنگی و الفاظ خیلی رکیک هستش. برای دیدن در کنار خانواده مناسبه و میتونه برای لحظاتی سرگرمتون کنه. جلوه های تصویری قابل قبول هستن. فقط بازی دواین جانسون و نیو کمپبل (در نقش مادر خانواده) رو نسبتا پسندیدم و بقیه بازی ها خیلی معمولی بودن.
---------------------------------------
در کل پیشنهاد میکنم فیلم رو یک بار ببینین. چیزی از دست نمیدین
***آقایان دلسوز در ستاد صیانت و کارگروه نمیدونم چی چی مصادیق مجرمانه***
آقا من می خوام برم جهنم!
می خوام فیلم بدون سانسور ببینم!
میخوام سریال بدون حزفیات ببینم یه راست برم وسط چاه ویل!
ولمون کنید تو رو به هر چی می پرستین!
بذا بریم جهنم, واسه شما هم خوب میشه!
میپرسی چرا؟!
جمعیت بهشت کم میشه! جا واسه شما باز میشه! حالشو ببرین!
منِ جوون همین یه تفریحُ دارم به جان عزیزم قسم!
بذارین لااقل همین یه دلخوشی که دیدن 4 تا فیلم و سریاله واسمون بمونه! انقد چوب تو اونجامون نکنین! ما که تو این مملکت افسرده و غمزده که دلخوشی دیگه ای نداریم که! من ندارم لااقل!
(جان باختن جمعی از هموطنان رو در زلزله کرمانشاه هم تسلیت میگم. خبر ناراحت کننده ای بود)
قرار نیست هر کسی که لطفی میکنه حتما دنبال سود و منفعت خاصی باشه. از بس همه دنبال سودن، بعضیا باورشون نمیشه یکی فقط به خاطر عشق و علاقه ش و به قول معروف به خاطر دلش کاری کنه. ایشون لطف کردن وقت گذاشتن و یک جدول تقریبا کاملی رو آماده کردن برای کسایی که میخوان با فیلم های معروف امسال آشنا بشن و بدونن باید بیشتر منتظر چه آثاری باشن. ما هم حداقل کاری که میتونیم بکنیم اینه که یه تشکر و خسته نباشید به ایشون بگیم.
ضمنا فایل رو هم من با یه آنتی ویروس به روز و خوب اسکن کردم. هیچ موردی نداشت.
با اینکه قبل از دیدن جدیدترین ساخته روپرت وایِت (کارگردان آثاری نظیر Rise of the Planet of the Apes و The Gambler) چندان انتظار بالایی ازش نداشتم و به دو دلیل، یکی داستان شبه آخرالزمانی و هجوم موجودات بیگانه فضایی و دیگری حضور دو تا از بازیگران محبوبم یعنی جان گودمن و ویرا فارمیگا این فیلم رو دانلود و تماشا کردم اما باز هم این اثر در سبک علمی تخیلی و هیجان انگیز نتونست تجربه خوشایند و دلپذیری رو برای من رقم بزنه و تنها میتونم بگم اگه از طرفداران پر و پا قرص این ژانر و این حال و هوای داستانی (بیگانگان فضایی) هستید اون هم تنها برای یک بار می تونید فیلم رو تحمل کنید و نه اینکه ازش لذت ببرید. اگه هم قاعده بالا درباره تون صادق نیست به کل توصیه میکنم طرف این فیلم نرید چون هیچ عنصر خاطره انگیز و به یاد ماندنی ای درش نیست. من به Captive State امتیاز 5 از 10 رو دادم. دلایلی که باعث شد این امتیاز پایین رو به فیلم بدم عبارتند از: داستانی بدون مقدمه چینی و پیشینه پردازی مناسب که بیننده رو خیلی سریع و به طرز سرگیجه آوری در طول چند دقیقه ی ابتدایی و شلخته خودش به وسط فضای داستان پرتاب میکنه و از او انتظار داره به سرعت تمام اون اتفاقات و توضیحات متنی خسته کننده ابتدای فیلم رو هضم و پردازش کنه؛ چیزی به نام شخصیت پردازی در طول داستان تعریف نشده و شخصیت ها از تیپ های داستانی کلیشه ای همچون پلیس بااخلاق، شورشی های مبارز و سرسخت، و نوکرهای مواجب بگیر آدم بد ها فراتر نمیرن. حتی با وجود هنرنمایی بازیگران ماهر و کارکشته ای چون جان گودمن و ویرا فارمیگا، داستان اونقدر سطحی و دیالوگ ها آنچنان کلیشه ای و فراموش شدنی هستن که نمیشه با هیچ بخشی از داستان ارتباط مناسب برقرار کرد؛ علاوه بر ضعف در شخصیت پردازی، روابط میان شخصیت های محوری داستان از جمله رافائل دورموند (از مهره های اصلی مقاومت) و برادرش گابریل (شخصیت اصلی داستان) یا رابطه شبه عاشقانه میان ویلیام مولیگان (گودمن) و پریسیلا اسکات (فارمیگا) هم در حدی سطحی رها میشه و هیچوقت به عمق نمیره. در ادامه میرسیم که بخش مهمی از ضعف داستان و اون هم اینکه هیچ انگیزه و هدف مشخصی برای تصاحب زمین به دست موجودات بیگانه برای بیننده تعریف نمیشه. اونها به سرعت برق و باد تمام زمین رو با کمترین مقاومتی تصاحب میکنن و به سرعت همه نیروهای اندک مقاومت رو هم مغلوب میکنن بدون اینکه پرداختی از شخصیت و دلایل حضورشون در زمین ببینیم. از بحث داستان که بگذریم باید به رده بندی سنی pg-13 فیلم هم گریزی زد که با اینکه برای جذب تماشاگر بیشتر این رده بندی در نظر گرفته شده بود اما به دلیل محدودیت های طبیعی ای که این رده بندی برای فیلم ایجاد میکنه نباید انتظار سکانس هایی توام با خونریزی زیاد و سکس و برهنگی و ... رو داشته باشید ضمن اینکه همین رده بندی هم به داد فیلم نرسید و نهایتا با بودجه 25 میلیون دلاری تنها 8.5 میلیون دلار در سراسر جهان فروخت که از این حیث یک box office bomb مطلق هستش. از جلوه های ویژه سرسری و با جزییات پایین و تدوین شتاب زده و سرگیجه آور و موسیقی نه چندان هیجان انگیز فیلم هم نباید غافل شد که مجموعا سبب شدن با اثری کاملا معمولی و فراموش شدنی طرف باشیم که دیدنش فقط به عاشقان ژانر علمی تخیلی با فضای داستانی موجودات فضایی توصیه میشه اون هم یک بار با ارفاق.
شخصا مدتی بود منتظر این فیلم بودم و خوشحالم که نتیجه نهایی راضی کننده از آب در اومده بود
فیلم خوبی بود که ارزش حداقل یک بار دیدن رو داشت و بهش نمره 7 از 10 رو دادم
نکته ای که در مورد این فیلم باید دونست وجود یک مستندساز حرفه ای و کارکشته در جایگاه کارگردانی این اثر جنایی/هیجان انگیز هست که به روایت داستان قتل های زنجیره ای قاتل بدنام امریکایی، تئودور باندی، در دهه 70 میلادی در بخش هایی از ایالات متحده مشخصا در ایالت های یوتا، کلرادو، واشنگتن و فلوریدا می پردازه؛ Joe Berlinger (که در سکانسی از فیلم در نقش یک خبرنگار حضور کوتاهی داره) اساسا یک مستندسازه که بیشتر با ساخت مستند های درگیر کننده با موضوعات جنایی از جمله مستند Paradise Lost و Intent to Destroy و Whitey شناخته میشه. این نکته از اون جهت قابل اعتناست که ما در این اثر با یک داستان واقعی از یک متهم به قتل مخوف که ده ها زن امریکایی رو در دهه 70 به طرز وحشیانه ای به قتل رسونده بوده سر و کار داریم و قطعا داشتن یک کاگردان با سابقه ساخت مستند های متعدد در زمینه های جنایی تاثیر مثبت خودش رو بر این فیلم گذاشته و این رو میشه تقریبا از همون ابتدای فیلم تا لحظه آخر در بسیاری از سکانس ها و نحوه چینش اون ها و نیز طریقه روایت داستان مشاهده کرد. جایی که در دادگاه تد باندی در ایالت فلوریدا، برای مثال، تقریبا تمام دیالوگ هایی که بین افراد حاضر در جلسه دادگاه رد و بدل میشه تماما و بدون کم و کاستی همون دیالوگ های اصلی در دادگاه این قاتل سریالی هستن. یا نماهایی که به شکل فیلم های مستند از روابط بین تد و دوست دخترش، لیز، در ابتدای فیلم گرفته شدن و نحوه فیلم برداری بسیاری از سکانس ها با تکنیک دوربین روی دست و سایر روش های متداول برای تزریق روح مستند به یک اثر سینمایی.
فیلم نامه با اقتباس از خاطرات دوست دختر تئودور باندی، الیزابت کلوپفر (که در طول فیلم با نام لیز به مخاطب معرفی میشه) در کتابی به نام The Phantom Prince: My Life with Ted Bundy نوشته ی خود ایشون به رشته تحریر در اومده و کاملا بر اساس مستندات نوشته شده. گفتنی هست که عنوان نسبتا طولانی فیلم هم در واقع یکی از اظهار نظر های قاضی پرونده در جلسه دادگاه تد باندی در فلوریداست که قاضی جنایات باندی رو با این سه صفت یعنی Extremely wicked shockingly evil and vile توصیف میکنه (قطعا حضور استاد جان مالکوویچ در نقش قاضی دادگاه نهایی تد باندی یکی از زیبایی ها و نقاط قوت فیلم محسوب میشه).
در همین خصوص، یکی از بارزترین ویژگی های مثبت این فیلم رو من در بازی های قوی تقریبا تمامی بازیگران نقش های اصلی و فرعی دیدم. مشخصا بازی زک افران و لیلی کالینز (به ترتیب در نقش تد باندی و لیز کلوپفر) قابل تحسین بود و درباره بازی جان مالکوویچ هم که بالاتر عرض کردم. زک افران با جذابیتت ذاتی خودش و لیلی کالینز هم با دلربایی همیشگیش یک زوج سینمایی تماشایی رو در این فیلم تشکیل دادن که قطعا از نکات مثبت اثر خواهد بود. حضور زک افران و بازی تحسین برانگیزش در این فیلم تونسته تا حد زیادی در متقاعد کردن بیننده برای ادامه تماشای فیلم و پس زدن محدودیت های اعمال شده بر داستان و روایت فیلم بخاطر طبیعت مستندگونه ش موثر باشه. در این بین از موسیقی متن کاملا متناسب با فضای جنایی و رمز آلود فیلم هم نباید غافل شد که ساخته مارکو بلترامی معروف هست که ده ها اثر موفق رو در کارنامه داره از جمله اخیرا مستند A Free Solo و فیلم A Quiet Place و Logan و همینطور فیلم Long Shot که همین الان در حال اکران هست. اما شاید مهمترین نقطه ضعف فیلم رو بتونم در طولانی بودن بیش از اندازه اون خلاصه کنم.در جاهایی حس میکردم فیلم باید سرعت بیشتری به خودش میگرفت ولی اصرار کارگردان به نمایش تک تک جزییات و تکرار مکررات که شاید بعضی از اونها رو میشد حذف کرد و در عوض به ضرب آهنگ فیلم افزود، باعث شدن به جای تمرکز بیشتر بر خصوصیات جنایی اثر، در جاهایی خیلی بیشتر به ویژگی های احساسی و عاطفی و درونی روایت پرداخته بشه و این در لحظاتی تماشای فیلم رو ملال آور میکنه اما این به معنی بد بودن اون نیست منتها جلوی تبدیل شدن اون به یک اثر عالی رو میگیره.
"عشق و هیولاها" به کارگردانی مایکل متیوز، کارگردان اهل افریقای جنوبی، و با بازی دیلن اُبراین و جسیکا هنویک، از اون دسته فیلم های حال خوب کن و پر انرژی و با نشاط و پر از تحرک و شادابیه که شاید در نگاه اول، مخاطب رو به یاد فیلمی مثل "زامبی لند" بندازه، از این نظر که هر دو در فضایی پسا آخرالزمانی جریان دارن و ماجرای سفر پر مخاطره گروهی رو بقا و یافتن مکانی جدید برای زندگی روایت می کنن. با این حال، بر خلاف "زامبی لند" که آخرالزمانی زامبی زده رو به تصویر می کشید، آخرالزمان در "عشق و هیولاها" زمانی رخ میده که سیارکی بزرگ به نام آگاتا 616 به سمت زمین در حرکته و قدرت های جهان با موشک های مجهز به کلاهک هسته ای این سیارک رو نابود کرده و تشعشعات و مواد شیمیایی حاصل از این انفجار مهیب، باعث میشن برخی از گونه های حیوانات بر روی کره زمین جهش پیدا کنن و به موجوداتی غول پیکر تبدیل بشن و در جنگی که بین انسان ها شکل میگیره 95 درصد جمعیت نابود بشن و بقیه هم برای بقا به پناهگاه های زیرزمینی رو بیارن! این خلاصه رو همون ابتدای فیلم از زبان جوئل داوسون (دیلن اُبراین) با چند طرح کارتونی می بینیم و می شنویم و از اون جاست که با دیلن در سفرش برای رسیدن به عشقش در این سرزمین خطرناک همراه می شیم. شیرینی ذاتی این بازیگر و بازی واقعا دوست داشتنیش در این فیلم و دیالوگ های کوتاه ولی شیرین و دلچسبی که از زبانش خارج میشه و سیر تحول شخصیت جوئل از یک پسر دست و پا چلفتی و یک عضو بدردنخور از این کلونی آخرالزمانی به یک جوان شجاع و جسور، با این که شاید کلیشه ای و تکراری باشه، ولی چون خوب اجرا شده به دل می شینه. البته نیمه ابتدایی فیلم یعنی قبل از رسیدن جوئل به اِیمی (جسیکا هنویک) و مخصوصا رابطه کوتاه ولی دلچسبش با دو بازمانده دیگه در مسیر، به مراتب از نیمه دوم پر تنش تر و مرموزتر و ماجراجویانه تر کار شده ولی در کل می تونم این فیلم رو یک فیلم جمع و جور بدونم که می تونه حال تقریبا هر بیننده ای رو از دیدنش خوب کنه
من خیلی کم سریال نگاه میکنم و کلا آدم فیلم بازی هستم. یعنی شاید کل سریال هایی که دیدم به 10 تا هم نرسه ولی تعریف هایی که از Chernobyl خوندم و خصوصا امتیاز بالای کاربران IMDb که باعث شده این سریال به این زودی به رتبه 6م برترین سریال های این سایت (تا این تاریخ) برسه مجابم کرد ببینمش و البته که صد در صد از انتخابم رضایت دارم. من نمره 10 از 10 رو به این مینی سریال واقعا تماشایی و مستند گونه میدم و دیدنش رو به تمام کسانی که به درام های تاریخی برگرفته از حوادث واقعی علاقه دارن شدیدا توصیه میکنم.
کارگردان این مینی سریال که قراره تنها پنج اپیزود داشته باشه و با همکاری شبکه بریتانیایی Sky ساخته شده یک کارگردان سوئدی هست به اسم Johan Renck که بخش مهمی از سابقه کارگردانی ش به کارگردانی سه اپیزود از سریال "بریکینگ بد" و یک اپیزود از سریال "واکینگ دد" برمیگرده. نویسنده این سریال هم آقای Craig Mazin هستن که بیشتر با نویسندگی فیلمنامه آثار کمدی مثل سری فیلم های "Hangover" و "Scary Movie" شناخته میشن.
از ویژگی های مثبت این سریال که تا این جا خیلی من رو جذب کرده اولا توضیح فرآیندهای هسته ای و تزریق فکت های علمی مفید به بیننده بوده که به منی که تا قبل از دیدن این سریال تقریبا هیچ چیزی از نحوه کار یک راکتور هسته ای و اینکه چه اتفاقی میفته اگه همچین راکتوری منفجر بشه نمیدونستم کلی اطلاعات سودمند و جذاب میده و مهم اینه که همه این ها رو به شکلی دراماتیزه و در قالب دیالوگ ها و برخوردهای هیجان زده ی بین کاراکترهای سریال که ترس وجود تک تکشون رو فراگرفته به مخاطب تزریق میکنه به شکلی که اصلا و ابدا از این حجم اطلاعات خسته نمیشید. نکته دوم که باعث شده تمام این هیجانات و نگرانی های کاراکترهای داستان واقعی جلوه کنه و بیننده رو به همزاد پنداری با اونها مجاب کنه بازی های بسیار زیبای بازیگران نقش های اصلی و فرعی هست. خصوصا باید به بازی نقش های اصلی یعنی Jared Harris در نقش پروفسور والری لگاسوف، معاونت انستیتو انرژی هسته ای کورچاتوف و همینطور استلان اسکارشگورد در نقش بوریس شربینا، رییس سازمان سوخت و انرژی اشاره کنم که تقابل های بین این دو شخصیت از بهترین لحظه های این سریال به شمار میره. سریال تونسته با روند منطقی و سرعت مناسب همه اتفاقاتی رو که پس از انفجار راکتور هسته ای در چرنوبیل و شهر پریپیات که در سه کیلومتری نیروگاه چرنوبیل بود و اکنون شهری خالی از سکنه ست رخ داده رو با روایتی درام و مستند وار و همراه با موسیقی متنی در لحظاتی زجرآور و در لحظاتی سراسر تنش و استرس به بیننده منتقل کنه و حس ترسی که در این سریال وجود داره در تمامی لحظات با اون فضاسازی های وهم انگیز و وحشت آفرین در تمامی لحظات جاریه و به خوبی نشون میده هر گاه کاری حساس و علمی به کسانی سپرده شده که کمترین دانشی از علم ندارن و تنها به کاغذبازی ها و بوروکراسی کثیف قدرت مایل هستن نتیجه چیزی جز خسران و ضرر و در نهایت فاجعه نبوده.
سریال چرنوبیل سریالی هست که تا سالها از یاد من نمیره و از همین الان به یکی از محبوب ترین آثار تلویزیونی من و خیلی ها در سراسر دنیا تبدیل شده.
میتونم The Clovehitch Killer رو بهترین ساخته دانکن اسکایلز تا به امروز بدونم. کارگردانی که البته اثر شاخصی در کارنامه خودش نداره و این فیلم شاید دیده شده ترین فیلم اسکایلز باشه. بطور خلاصه باید بگم با وجود عدم استفاده از بازیگران تراز اول و مشخصا بودجه ساخت پایین شاید در حد 5 میلیون دلار و حتی کمتر، این اثر خوش ساخت در ژانر هیجان انگیز و معمایی تونسته با استفاده درست از دارایی های محدودش و اتمسفر به خودی خود تعلیق آفرین و معماگونه یک شهر کوچک در ایالت کنتاکی در فصل پاییز و جو سرد و ساکت حاکم بر فیلم باعث بشه تا با گرفتن بازی های خوب از بازیگران نه چندان شناخته شده مثل دیلن مک درموت (که انگار ساخته شده برای نقش آفرینی در لباس یک قاتل سریالی) و چارلی پلامر (که نقش پسر کم دل و جرات و در عین حال جستجوگر رو به خوبی ایفا کرده)، فیلم رو از سطح یک اثر معمایی سبک خارج کنن و به اون رنگ و لعاب آثار موفق ژانر معمایی رو ببخشن. بزرگ ترین نقطه ضعف فیلم رو میتونم فیلمنامه ای بدونم که به دلیل نداشتن نقاط عطف موثر و خالی بودن از غافلگیری های کوبنده نمیتونه اونطور که باید بیننده رو پای تماشای این اثر میخکوب و متحیر کنه اما همچنان با فیلمی خوش ساخت و منسجم طرف هستیم که در یک عصر سرد پاییزی لذت دیدنش دوچندان خواهد شد. من به فیلم امتیاز خوب --------- 7 --------- رو میدم و دیدنش رو به شما توصیه میکنم.
فیلم خوبی بود و قطعا ارزش یک بار دیدن رو داشت
---------------------------------
قطعا برای افرادی که مجموعه جنگ ستارگان رو آرشیو دارن باید در آرشیوشون باشه
---------------------------------
من امتیاز ----- 7 ----- رو براش مناسب می دونم (با توجه به اسپین آف بودن یا فرعی بودن این نسخه, انتظار یه اثر عالی رو ازش نداشتم که همینطور هم شد)
---------------------------------
لذت تماشای فیلم بیشتر میشه اگه سری فیلم های جنگ ستارگان رو دیده باشین (اشارات ریزی وجود داره که فقط در صورت اطلاع از داستان جنگ ستارگان متوجه می شین) اما در صورتی که این اولین تجربه تون از دنیای جنگ ستارگانه باز هم لذت کافی رو خواهید برد
----------------------------------
شخصیت های دوست داشتنی و ماندگاری رو در این نسخه شاهد هستیم (به طور حتم شخصیت L3 تا مدتها در یاد من می مونه با اون دیالوگ های متفاوت نیش دار و طنز کلامی منحصر به فردش و همینطور شخصیت Qi'ra با بازی خوب امیلیا کلارک)؛ اینکه پیش زمینه ی داستانی شخصیت های معروفی مثل Han Solo و چوباکا هم در این نسخه بهش پرداخته شد هم دلیل دیگه ای هستش برای لذت بردن از این اثر (مخصوصا وقتی میفهمیم چرا نام فامیل Han رو Solo گذاشتن!)
----------------------------------
از کارگردانی خوب هم جا داره بگم. آقای Ron Howard نیازی به معرفی ندارن و آثار مطرح و ماندگاری مثل A Beautiful Mind و Cinderella Man رو در کارنامه دارن. عناصر دیگه ی فیلم هم همگی در حد خوب و قابل قبول کار شدن و تنها چیزی که مانع تبدیل شدن این فیلم به یک اثر عالی میشه به نظرم بخش داستانه که خب مهمترین بخش هم هست. داستان اون پیچیدگی ها و پیچ و خم های نسخه های اصلی رو نداره.شاید بگیم چون این نسخه یک نسخه فرعیه این مورد قابل اغماض هستش ولی در کل هم در بحث روایت داستان و هم فیلمنامه ی کار, از یک اثر معمولی که خیلی زود از یادها میره فراتر نمیره
----------------------------------
فیلم برهنگی خاصی نداره و جز چهار مورد بوسیدن مختصر صحنه ی دیگه ای توش نبود. بنابراین با خانواده هم میشه تماشاش کرد
"شوالیه سبز"، تازه ترین فیلم کارگردان صاحب سبک امریکایی، دیوید لاوری (سازنده ی آثاری هم چون A Ghost Story) فیلمی چند لایه و عمیقا معناگرا و نمادگراست که در صورتی که به تجربه های عمیق سینمایی با لایه های گوناگون و معانی و برداشت های متعدد و ابهامات داستانی پر تعداد علاقه مند باشین قطعا می تونه لذت خاصی رو نصیبتون کنه و بالعکس اگر از دیدن این فیلم به دنبال تجربه ای سر راست و فاقد پیچیدگی با ابتدا و انتهایی مشخص هستین، "شوالیه سبز" رو نمی تونم فیلم شما بدونم و مطمئنا اگر با این نگاه به تماشای این فیلم بشینین خیلی زود خسته و دل زده می شین. "شوالیه سبز" که با فیلم نامه ای به قلم دیوید لاوری و بر اساس یکی از اشعار حماسی قرن چهاردهمی انگلستان در دنیای افسانه های فولکلوریک شاه آرتور و شوالیه های میز گرد به نام "سر گاوین و شوالیه سبز" ساخته شده، ماجراجویی حماسی خواهرزاده ی شاه آرتور یعنی گاوین (با بازی دِو پاتِل) رو دنبال می کنه که پس از پذیرش چالش موجودی اساطیری به نام شوالیه ی سبز، سفری پر ماجرا رو به دنبال یافتن حقیقت و غلبه بر ترس ها، وسوسه ها و ابهامات درونیش آغاز می کنه. شوالیه سبز رو شاید از یک زاویه بشه نمادی از طبیعت وحشی و آیین های باستانی پاگانیسم پیش از ظهور و رواج مسیحیت در اروپا دونست و سفر گاوین به دنبال یافتن کلیسای سبز و نهایتا شوالیه سبز رو سفری برای یکی شدن با طبیعت و خوی طبیعت گرای انسان مسیحی. البته تفاسیر متعددی رو میشه به چنین اثر چند لایه ای نسبت داد اما اون چه در نگاه اول به چشم می خوره سفری هست به درون، برای نائل اومدن به آگاهی و غلبه بر انگیزه های پست بشری. "شوالیه سبز" رو می شه بلوغ بازیگری دو پاتل هم دونست. بازیگر توانایی که از سال های "میلیونر زاغه نشین" فاصله زیادی گرفته و حالا به یک بازیگر تراز اول و پخته بدل شده که قطعا یکی از نکات قوت فیلم حاضر هم به شمار میاد. در کنار بازی های تراز اول، فیلم برداری تماشایی، موسیقی زیبا، کارگردانی برجسته ی دیوید لاوری، فضای وهم انگیز، رویاگونه، شبح وار و مالیخولیایی "شوالیه سبز"، این متفاوت ترین فیلم سال 2021 رو به تجربه ای حقیقتا خوشایند و ممتاز در نوع خودش برای علاقه مندان به آثار معناگرا تبدیل کرده.
---------------------------------------
یه پاراگراف معترضه بگم اول! (یه مدتی میشه که نایت مووی در قسمت توضیحات مربوط به خیلی از فیلم ها, اسامی بازیگران و نویسنده و کارگردان رو نمی نویسه و اینکه تریلر خیلی از فیلم ها رو هم در صفحه اون فیلم نمیذاره (مثل همین فیلم). نمیدونم جز تنبلی چه دلیلی میتونه داشته باشه! من از قسمت پشتیبانی این مورد رو مطرح کردم. شما هم بگین بهشون که تعداد درخواست ها زیاد بشه و زودتر رسیدگی کنن. چون ما در ازای حق دانلود داریم یه مبلغی میدیم به سایت. حالا هر چقدر کم و ناچیز! این می تونه حداقل خواسته ما باشه)
---------------------------------------
خب و امَا فیلم همونطور که انتظار داشتم یه اثر معمولی دیگه از Dwayne Johnson بود. دیگه فک کنم همه به ایفای این مدل نقش ها به وسیله "راک" عادت کردیم. از "مومیایی" و "عقرب شاه" تا "سریع و خشمگین" و "Central Intelligence" و سن آندریاس و Rampage, راک همیشه یک بزن بهادر همه فن حریف و در عین حال خوش قلب و دوست داشتنی بوده. اینجام همینطوره. الگوی تکراری هالیوود در شمایل دواین جانسون. پدر قوی هیکل و خانواده دوست امریکایی با یک همسر وفادار و عاشق و یه دختر و پسر بانمک! دواین جانسون هم که جون داده واسه اینطور نقش ها و انصافا هم بهش میاد. من که دوسش دارم و اصلا بخاطر اون بود که این فیلم رو دانلود کردم!
--------------------------------------
در هر حال من از یک بار دیدن فیلم لذت بردم و امتیاز ----- 6 ----- رو براش در نظر گرفتم که به فیلم های "نسبتا خوب" میدم
---------------------------------------
فیلم برای آرشیو کردن چندان مناسب نیست (مخصوصا با توجه به گرونی غیرمنطقی هارد اکسترنال!) مگر اینکه بخواین کلکسیون فیلم های راک رو داشته باشین
---------------------------------------
فیلم فقط یک صحنه بوسیدن داره در دقیقه 9:16 و فاقد برهنگی و الفاظ خیلی رکیک هستش. برای دیدن در کنار خانواده مناسبه و میتونه برای لحظاتی سرگرمتون کنه. جلوه های تصویری قابل قبول هستن. فقط بازی دواین جانسون و نیو کمپبل (در نقش مادر خانواده) رو نسبتا پسندیدم و بقیه بازی ها خیلی معمولی بودن.
---------------------------------------
در کل پیشنهاد میکنم فیلم رو یک بار ببینین. چیزی از دست نمیدین
آقا من می خوام برم جهنم!
می خوام فیلم بدون سانسور ببینم!
میخوام سریال بدون حزفیات ببینم یه راست برم وسط چاه ویل!
ولمون کنید تو رو به هر چی می پرستین!
بذا بریم جهنم, واسه شما هم خوب میشه!
میپرسی چرا؟!
جمعیت بهشت کم میشه! جا واسه شما باز میشه! حالشو ببرین!
منِ جوون همین یه تفریحُ دارم به جان عزیزم قسم!
بذارین لااقل همین یه دلخوشی که دیدن 4 تا فیلم و سریاله واسمون بمونه! انقد چوب تو اونجامون نکنین! ما که تو این مملکت افسرده و غمزده که دلخوشی دیگه ای نداریم که! من ندارم لااقل!
(جان باختن جمعی از هموطنان رو در زلزله کرمانشاه هم تسلیت میگم. خبر ناراحت کننده ای بود)
ضمنا فایل رو هم من با یه آنتی ویروس به روز و خوب اسکن کردم. هیچ موردی نداشت.
فیلم خوبی بود که ارزش حداقل یک بار دیدن رو داشت و بهش نمره 7 از 10 رو دادم
نکته ای که در مورد این فیلم باید دونست وجود یک مستندساز حرفه ای و کارکشته در جایگاه کارگردانی این اثر جنایی/هیجان انگیز هست که به روایت داستان قتل های زنجیره ای قاتل بدنام امریکایی، تئودور باندی، در دهه 70 میلادی در بخش هایی از ایالات متحده مشخصا در ایالت های یوتا، کلرادو، واشنگتن و فلوریدا می پردازه؛ Joe Berlinger (که در سکانسی از فیلم در نقش یک خبرنگار حضور کوتاهی داره) اساسا یک مستندسازه که بیشتر با ساخت مستند های درگیر کننده با موضوعات جنایی از جمله مستند Paradise Lost و Intent to Destroy و Whitey شناخته میشه. این نکته از اون جهت قابل اعتناست که ما در این اثر با یک داستان واقعی از یک متهم به قتل مخوف که ده ها زن امریکایی رو در دهه 70 به طرز وحشیانه ای به قتل رسونده بوده سر و کار داریم و قطعا داشتن یک کاگردان با سابقه ساخت مستند های متعدد در زمینه های جنایی تاثیر مثبت خودش رو بر این فیلم گذاشته و این رو میشه تقریبا از همون ابتدای فیلم تا لحظه آخر در بسیاری از سکانس ها و نحوه چینش اون ها و نیز طریقه روایت داستان مشاهده کرد. جایی که در دادگاه تد باندی در ایالت فلوریدا، برای مثال، تقریبا تمام دیالوگ هایی که بین افراد حاضر در جلسه دادگاه رد و بدل میشه تماما و بدون کم و کاستی همون دیالوگ های اصلی در دادگاه این قاتل سریالی هستن. یا نماهایی که به شکل فیلم های مستند از روابط بین تد و دوست دخترش، لیز، در ابتدای فیلم گرفته شدن و نحوه فیلم برداری بسیاری از سکانس ها با تکنیک دوربین روی دست و سایر روش های متداول برای تزریق روح مستند به یک اثر سینمایی.
فیلم نامه با اقتباس از خاطرات دوست دختر تئودور باندی، الیزابت کلوپفر (که در طول فیلم با نام لیز به مخاطب معرفی میشه) در کتابی به نام The Phantom Prince: My Life with Ted Bundy نوشته ی خود ایشون به رشته تحریر در اومده و کاملا بر اساس مستندات نوشته شده. گفتنی هست که عنوان نسبتا طولانی فیلم هم در واقع یکی از اظهار نظر های قاضی پرونده در جلسه دادگاه تد باندی در فلوریداست که قاضی جنایات باندی رو با این سه صفت یعنی Extremely wicked shockingly evil and vile توصیف میکنه (قطعا حضور استاد جان مالکوویچ در نقش قاضی دادگاه نهایی تد باندی یکی از زیبایی ها و نقاط قوت فیلم محسوب میشه).
در همین خصوص، یکی از بارزترین ویژگی های مثبت این فیلم رو من در بازی های قوی تقریبا تمامی بازیگران نقش های اصلی و فرعی دیدم. مشخصا بازی زک افران و لیلی کالینز (به ترتیب در نقش تد باندی و لیز کلوپفر) قابل تحسین بود و درباره بازی جان مالکوویچ هم که بالاتر عرض کردم. زک افران با جذابیتت ذاتی خودش و لیلی کالینز هم با دلربایی همیشگیش یک زوج سینمایی تماشایی رو در این فیلم تشکیل دادن که قطعا از نکات مثبت اثر خواهد بود. حضور زک افران و بازی تحسین برانگیزش در این فیلم تونسته تا حد زیادی در متقاعد کردن بیننده برای ادامه تماشای فیلم و پس زدن محدودیت های اعمال شده بر داستان و روایت فیلم بخاطر طبیعت مستندگونه ش موثر باشه. در این بین از موسیقی متن کاملا متناسب با فضای جنایی و رمز آلود فیلم هم نباید غافل شد که ساخته مارکو بلترامی معروف هست که ده ها اثر موفق رو در کارنامه داره از جمله اخیرا مستند A Free Solo و فیلم A Quiet Place و Logan و همینطور فیلم Long Shot که همین الان در حال اکران هست. اما شاید مهمترین نقطه ضعف فیلم رو بتونم در طولانی بودن بیش از اندازه اون خلاصه کنم.در جاهایی حس میکردم فیلم باید سرعت بیشتری به خودش میگرفت ولی اصرار کارگردان به نمایش تک تک جزییات و تکرار مکررات که شاید بعضی از اونها رو میشد حذف کرد و در عوض به ضرب آهنگ فیلم افزود، باعث شدن به جای تمرکز بیشتر بر خصوصیات جنایی اثر، در جاهایی خیلی بیشتر به ویژگی های احساسی و عاطفی و درونی روایت پرداخته بشه و این در لحظاتی تماشای فیلم رو ملال آور میکنه اما این به معنی بد بودن اون نیست منتها جلوی تبدیل شدن اون به یک اثر عالی رو میگیره.
کارگردان این مینی سریال که قراره تنها پنج اپیزود داشته باشه و با همکاری شبکه بریتانیایی Sky ساخته شده یک کارگردان سوئدی هست به اسم Johan Renck که بخش مهمی از سابقه کارگردانی ش به کارگردانی سه اپیزود از سریال "بریکینگ بد" و یک اپیزود از سریال "واکینگ دد" برمیگرده. نویسنده این سریال هم آقای Craig Mazin هستن که بیشتر با نویسندگی فیلمنامه آثار کمدی مثل سری فیلم های "Hangover" و "Scary Movie" شناخته میشن.
از ویژگی های مثبت این سریال که تا این جا خیلی من رو جذب کرده اولا توضیح فرآیندهای هسته ای و تزریق فکت های علمی مفید به بیننده بوده که به منی که تا قبل از دیدن این سریال تقریبا هیچ چیزی از نحوه کار یک راکتور هسته ای و اینکه چه اتفاقی میفته اگه همچین راکتوری منفجر بشه نمیدونستم کلی اطلاعات سودمند و جذاب میده و مهم اینه که همه این ها رو به شکلی دراماتیزه و در قالب دیالوگ ها و برخوردهای هیجان زده ی بین کاراکترهای سریال که ترس وجود تک تکشون رو فراگرفته به مخاطب تزریق میکنه به شکلی که اصلا و ابدا از این حجم اطلاعات خسته نمیشید. نکته دوم که باعث شده تمام این هیجانات و نگرانی های کاراکترهای داستان واقعی جلوه کنه و بیننده رو به همزاد پنداری با اونها مجاب کنه بازی های بسیار زیبای بازیگران نقش های اصلی و فرعی هست. خصوصا باید به بازی نقش های اصلی یعنی Jared Harris در نقش پروفسور والری لگاسوف، معاونت انستیتو انرژی هسته ای کورچاتوف و همینطور استلان اسکارشگورد در نقش بوریس شربینا، رییس سازمان سوخت و انرژی اشاره کنم که تقابل های بین این دو شخصیت از بهترین لحظه های این سریال به شمار میره. سریال تونسته با روند منطقی و سرعت مناسب همه اتفاقاتی رو که پس از انفجار راکتور هسته ای در چرنوبیل و شهر پریپیات که در سه کیلومتری نیروگاه چرنوبیل بود و اکنون شهری خالی از سکنه ست رخ داده رو با روایتی درام و مستند وار و همراه با موسیقی متنی در لحظاتی زجرآور و در لحظاتی سراسر تنش و استرس به بیننده منتقل کنه و حس ترسی که در این سریال وجود داره در تمامی لحظات با اون فضاسازی های وهم انگیز و وحشت آفرین در تمامی لحظات جاریه و به خوبی نشون میده هر گاه کاری حساس و علمی به کسانی سپرده شده که کمترین دانشی از علم ندارن و تنها به کاغذبازی ها و بوروکراسی کثیف قدرت مایل هستن نتیجه چیزی جز خسران و ضرر و در نهایت فاجعه نبوده.
سریال چرنوبیل سریالی هست که تا سالها از یاد من نمیره و از همین الان به یکی از محبوب ترین آثار تلویزیونی من و خیلی ها در سراسر دنیا تبدیل شده.
---------------------------------
قطعا برای افرادی که مجموعه جنگ ستارگان رو آرشیو دارن باید در آرشیوشون باشه
---------------------------------
من امتیاز ----- 7 ----- رو براش مناسب می دونم (با توجه به اسپین آف بودن یا فرعی بودن این نسخه, انتظار یه اثر عالی رو ازش نداشتم که همینطور هم شد)
---------------------------------
لذت تماشای فیلم بیشتر میشه اگه سری فیلم های جنگ ستارگان رو دیده باشین (اشارات ریزی وجود داره که فقط در صورت اطلاع از داستان جنگ ستارگان متوجه می شین) اما در صورتی که این اولین تجربه تون از دنیای جنگ ستارگانه باز هم لذت کافی رو خواهید برد
----------------------------------
شخصیت های دوست داشتنی و ماندگاری رو در این نسخه شاهد هستیم (به طور حتم شخصیت L3 تا مدتها در یاد من می مونه با اون دیالوگ های متفاوت نیش دار و طنز کلامی منحصر به فردش و همینطور شخصیت Qi'ra با بازی خوب امیلیا کلارک)؛ اینکه پیش زمینه ی داستانی شخصیت های معروفی مثل Han Solo و چوباکا هم در این نسخه بهش پرداخته شد هم دلیل دیگه ای هستش برای لذت بردن از این اثر (مخصوصا وقتی میفهمیم چرا نام فامیل Han رو Solo گذاشتن!)
----------------------------------
از کارگردانی خوب هم جا داره بگم. آقای Ron Howard نیازی به معرفی ندارن و آثار مطرح و ماندگاری مثل A Beautiful Mind و Cinderella Man رو در کارنامه دارن. عناصر دیگه ی فیلم هم همگی در حد خوب و قابل قبول کار شدن و تنها چیزی که مانع تبدیل شدن این فیلم به یک اثر عالی میشه به نظرم بخش داستانه که خب مهمترین بخش هم هست. داستان اون پیچیدگی ها و پیچ و خم های نسخه های اصلی رو نداره.شاید بگیم چون این نسخه یک نسخه فرعیه این مورد قابل اغماض هستش ولی در کل هم در بحث روایت داستان و هم فیلمنامه ی کار, از یک اثر معمولی که خیلی زود از یادها میره فراتر نمیره
----------------------------------
فیلم برهنگی خاصی نداره و جز چهار مورد بوسیدن مختصر صحنه ی دیگه ای توش نبود. بنابراین با خانواده هم میشه تماشاش کرد