"تعقیب سرد" از اون دسته فیلم های جنایی/درام هست که به طرز اعصاب خورد کنی بده؛ هر چقدر این فیلم رو دنبال کردم به این امید که یک سکانس، فقط یک سکانس خوب، و نه حتی عالی، ببینم متاسفانه تا پایان زمان حدود 2 ساعته فیلم حتی یک مورد امیدوارکننده هم ندیدم.
اگه مثل من به آثار سینمایی با تم انتقام علاقه مند هستید به جای این اثر کاملا متوسط و در خیلی مقاطع ضعیف، می تونید آثار شایسته تری مثل Death Sentence با بازی کوین بیکن یا Taken با بازی لیام نیسن و یا فیلم In Order of Disappearance (ساخته ی کارگردان همین فیلم که این فیلم بازسازی هالیوودی اون فیلم نروژی هستش و استلان اسکارشگورد درش بازی میکنه) رو تماشا کنید که قطعا بیشتر از این فیلم ارزش دیده شدن رو دارند.
شخصا به جز فضای برفی و برخی از قطعات موسیقی متن فیلم و بازی همیشه خوب لیام نیسن با اون صدای گیرا و جذابش (با وجود نویسندگی بد نقشش) هیچ نکته مثبت دیگه ای در فیلم ندیدم و به فیلم امتیاز ------------ 3 از 10 ------------- رو دادم. خیلی دوس داشتم این فیلم موفق تر می بود ولی متاسفانه واقعا نا امید کننده بود.
"تعقیب سرد" اولین تجربه کارگردانی هانس پیتر مولاند، کارگردان نروژی، در سینمای هالیوود به شمار میره، فیلمی که بازسازی یکی از آثار همین کارگردان یعنی "به ترتیب خروج از صحنه" محصول سال 2014 با بازی استلان اسکارشگورد هستش. با اینکه در توضیحات فیلم در صفحه IMDb من ژانری به جز جنایی و درام و هیجان انگیز ندیدم ولی کمدی ای که در طول فیلم به طرز ناشیانه و ناپخته ای کار شده قطعا این اثر رو در زمره آثار زیر ژانر Dark Humour یا Black Comedy (کمدی سیاه) قرار خواهد داد. در زیر ژانر کمدی سیاه، سعی میشه با زبان کمدی و فکاهی، موضوعات کاملا جدی و تا حدودی حتی تیره و سیاه مثل مرگ و انتقام مورد کنکاش قرار بگیرن. در Cold Pursuit، موضوع جدی انتقام مرگ فرزند (پسرِ شهروند نمونه و راننده ی ماشین برف روب، نلس کاکسمن با بازی لیام نیسن که در شهر کوچک تفریحی Kehoe در 172 کیلومتری دنور امریکا با همسرش، با بازی لورا درن، در خونه ای مشرف به شهر بالای تپه های برف گیر زندگی میکنه و ظاهرا زندگی آرام و دلنشینی داره) به زبان کمدی مورد هجو قرار میگیره. این کمدی سیاه یکی از ویژگی هایی که بوده که منتقدین در نقدهاشون غالبا ازش تعریف کردن ولی شخصا به جز دیالوگ های سطحی و بیهوده، شوخی های کلامی آزاردهنده و در موارد زیادی نژادپرستانه، موقعیت های ظاهرا کمیک بی مایه و بی هدف و روابط تعریف نشده و ابتدایی بین شخصیت ها، هیچ نکته ای ندیدم که بخواد جزو نکات مثبت فیلم به شمار بره و این کمدی سیاه رو برای بیننده جذاب کنه. کمدی سیاه یعنی شخصیت جوکر! تمام شد و بس!
پیشتر گفتم که موسیقی متن جزو نکات مثبته. بله. موسیقی متن فیلم غالبا رو سکانس های فیلم نشسته و احساسات کاراکتر اصلی رو منتقل میکنه ولی در مواردی هم به خاطر همون کمدی سیاه، بیشتر به فیلم یک حالت فکاهی و غیر جدی آزاردهنده ای میده و سعی کرده شبیه آثار تارانتینو باشه ولی موفق نبوده. نوشته های گاه و بیگاه روی صفحه (که هر وقت شخصیتی میمیره رو صفحه پدیدار میشه) هم شبیه به سبک کارگردانی تارانتینو بوده ولی در سطح یک تقلید صرف باقی میمونه. اما همچنان معتقدم فضای برفی فیلم یکی از نکات مثبتشه و البته این بیشتر از اینکه نقش روایی خاصی داشته باشه یک عنصر زیبایی شناسانه ست. ولی لیام نیسن با وجود اینکه فیلمنامه خلاهای زیادی داره و دیالوگ هاش هم خیلی سطحی نوشته شدن و فیلم روندی داره که لیام نیسن یک شبه از یک شهروند کاملا ممتاز و نمونه تبدیل به یک قاتل سریالی میشه ولی باز هم نیسن نیسنه و بازی هاش جذاب.
به طور خلاصه اگه بخوام نکات مثبت و منفی فیلم رو بگم:
+ فضای برفی
+موسیقی متن (نه همیشه)
+بازی لیام نیسن به رغم نویسندگی بد فیلمنامه
- کمدی سیاه سطحی و نامتناسب با فضای فیلم
-دیالوگ های بی هدف و کارتونی
-شخصیت های فراموش شدنی (حتی وقت کافی برای معرفی پسر شخصیت اصلی هم صرف نمیشه تا لااقل وقتی به قتل میرسه، بیننده با پدرش احساس همدردی کنه و حتی خود پدر و مادر هم در سکانس های بعدی اون احساسی رو که یک پدر و مادر از قتل تنها فرزندشون باید داشته باشن و اون ناراحتی و درماندگی رو اصلا منتقل نمیکنه و بعضی وقت ها بیننده ممکنه با خودش فکر کنه که آیا پدر مادری میتونن انقد سرد باشن؟!)
-روابط بین شخصیت ها اصلا درست کار نشده. نه وقت کافی براش گذاشته میشه نه دیالوگ هایی که رد و بدل میشه ما رو به شناخت بهتری از شخصیت ها میرسونه
-حفره های داستانی زیاد و نویسندگی بد فیلمنامه
-سکانس های اکشن کارتونی و غیر اثر گذار و غیرهیجان انگیز
-وجود یک زوج همجنس گرا در فیلم که وجودشون نه لزومی داشت نه تاثیری بر بیننده جز حس تعجب!
فیلم نسبتا خوبیه که پتانسیل داستانی تبدیل شدن به فیلمی عالی رو داشت اما کارگردان و نویسنده فیلم نامه با کم تجربگی و عجله خرابش کردن
من امتیاز 6 از 10 براش مناسب می دونم و برای فقط یک بار دیدن پیشنهاد می کنم اما قطعا فیلمی نیست که بعد از تماشاش، تو ذهنتون بمونه و باهاش کلنجار برین و قطعا فیلمی نیست که در حین دیدنش وسوسه نشین گوشیتون رو چک کنین!! اگه با دید یه فیلم عادی از کارگردانی که هیچ اثر شاخصی تو کارنامه نداره بهش نزدیک بشین احتمالا تا حدودی راضی میشین از تجربه ش.
فیلم به دو نیمه تقسیم میشه:
1. نیمه اول فیلم قالبی ماجراجویانه داره و در اون اقدام چهارنفر برای سفر به قلب جنگلهای بولیوی در راه پیدا کردن قبیله ای بدوی از بومیان آمریکای جنوبی رو شاهد هستیم. این نیمه ی فیلم، نیمه ی قوی تره. از این نیمه، لذت بیشتری خواهید برد
2. نیمه دوم از حالت ماجراجویی خارج میشه و به تلاش یوسی گینزبرگ، جوان 21 ساله اسراییلی تبار که بر خلاف میل پدرش پا به ماجراجویی و جهانگردی گذاشته، برای بقا در اعماق جنگل و نجات جانش میپردازه. قطعا این نیمه ی فیلم اگه با دقت و ذوق بیشتری ساخته میشد و در دست کارگردانی ماهر قرار داشت تبدیل به تجربه ای ماندگار میشد ولی درست از همون لحظه که یوسی تلاش برای بقا رو شروع میکنه فیلم هم مسیر درستش رو گم میکنه و به بیراهه میره.
مشکلات اصلی فیلم به نظرم در دیالوگ های سطحی و بی هدف (مخصوصا دیالوگ های بشدت شعارزده و سیاسی شخصیت کارل، راهنمای اتریشی گروه در باب کمونیسم و تعرض انسان به طبیعت و غیره و غیره و همینطور تک گویی هایی تمام نشدنی یوسی در جنگل)، پناه بردن کارگردان به استفاده از جلوه های بصری برای نمایش حالات متوهمانه و رویاگونه ی یوسی و فلش بک های بی مورد که ظاهرا برای درآوردن فیلم از حالت یکنواختی به کار گرفته شدن، و طراحی صدای فیلمه که می تونست خیلی وهم اور تر و تاثیرگذار تر باشه
در سوی دیگه هم از نکات مثبت فیلم میتونم به بازی خوب دنیل ردکلیف در نقش یوسی گینزبرگ (که خودش رو تونسته از سایه هری پاتر خارج کنه چون بودن در یک نقش ثابت برای مدتی طولانی میتونه بعضی بازیگرا رو تو اون نقش حبس کنه) و بازیگرهای شخصیت های کوین و مارکوس و کارل اشاره کنم و همینطور فیلم برداری قابل قبول که برخی مناظر زیبا رو خلق میکنه
روحش شاد و یادش گرامی
راجر ایبرت، این مرد فروتن و دوست داشتنی، و منتقدی که ده ها هزار فیلم رو با قلم شیوا و روانش گاهی مورد لطف و تحسین و گاهی مورد شدید ترین کنایه ها قرار داد و در نهایت و پس از سال ها مبارزه، تسلیم سرطان شد و دنیای سینما یک شخصیت وزین و باوقار رو از دست داد
من همیشه نقد فیلم ها رو از وبسایت rogerebert.com دنبال میکنم و علاقه زیادی به شیوه نقد و سبک نگارش بی آلایش و بی پرده راجر ایبرت دارم. از نکات خوب این سایت بخش Great Movies هستش که در اون چیزی نزدیک به سیصد اثر سینمایی که از نظر راجر ایبرت شایسته نشان شاهکار بودند قرار گرفته. قطعا این لیست میتونه برای خیلی ها جذاب باشه
خدا رحمتش کنه و ممنون از شما که این مستند زیبا رو قرار دادین
در مقایسه با فیلم اول یه سر و گردن پایین تر بود اما همچنان ترکیب رایان رینولدز و ساموئل ال جکسون که این بار شادابی سلما هایک رو هم با خودش داره باعث میشه این اکشن کمدی به ظاهر احمقانه بتونه هم شما رو به هیجان بیاره و هم تا حد خوبی شما رو بخندونه. اگر بخوایم در چنین فیلمی دقیق بشیم و با نگاهی جزئی نگرانه و خرده گیرانه بهش نظاره کنیم میشه هزار و یک ایراد خرد و کلان از توش پیدا کرد، اما اگه صرفا به عنوان یک اکشن شلوغ و شلخته با یه دوجین شوخی کلامی و موقعیت های کمدی فراوون بهش نگاه بشه قطعا این توانایی رو داره که یک ساعت و نیم مخاطبش رو با خودش همراه کنه. در چنین فیلمی نباید دنبال منطق یا ظرافت خاصی بود. فقط باید از بازی ها و اکشن ها و شوخی هاش لذت برد که Hitman's Wife's Bodyguard تا میزان رضایت بخشی در این سه زمینه موفق عمل می کنه
داستان فیلم در سال 1954 در شهر دیترویت امریکا رخ می ده، جایی که سه خلافکار سابقه دار برای پیدا کردن و به سرقت بردن اسنادی محرمانه از دفتر شرکت اتوموبیل سازی جنرال موتورز اجیر می شن اما اتفاقات غیر مترقبه ای به وقوع می پیونده که باعث پیچیده شدن اجرای ماموریت می شه. همون طور که از داستان پیداست، فیلم حال و هوای گانگستری و مافیایی داره اما بر خلاف انتظاری که از استیون سودربرگ می رفت و بر خلاف انتظاری که از این فیلم به عنوان یک فیلم پر هیجان و پر از غافلگیری داشتم، به استثنای حدودا بیست دقیقه آغازین، یک روند نسبتا خسته کننده و قابل حدس رو در پیش می گیره که نه هیجان بالایی داره و نه اکشن خاصی رو می بینیم. سودربرگ که مسئولیت فیلم برداری و تدوین فیلم رو هم بر عهده داشته می تونست رو داستان جذاب تر و مرتبط تری دست بذاره، اما در عوض تصمیم گرفت یک درام-تریلر جنایی معمایی رو کارگردانی کنه که در اون خبری از پویایی و تحرک بالای آثار شاخص این ژانر نیست و با ندیدنش چیزی رو از دست نمی دید، هر چند که جذابیت حضور بنیسیو دل تورو، دان چیدل و حضور کوتاه مت دیمون، یک بار تجربه ی این اثر رو تا حدودی قابل تحمل می کنه. قطعا اگر کل فیلم از کیفیت اون ده بیست دقیقه ابتدایی برخوردار بود، No Sudden Move به شدت جذاب تر و تماشایی تر می بود
ایده تازه ای نداره و در اجرای این ایده کلیشه ای هم هیچ خلاقیتی به خرج نداده
Fatherhood حرف تازه و خاصی برای گفتن نداره. صرفا یک کمدی درام کاملا معمولی که آن چنان هم نمی تونه احساسات تماشاگر رو قلقلک بده. اگر فیلمی برای دیدن ندارید یک بار تجربه این فیلم ضرری نمی تونه داشته باشه ولی انتظار خاصی هم ازش نداشته باشید
فیلم "سانسور" در دسته آثار ترسناک با درون مایه روان شناختی قرار می گیره که نباید ازش توقع صحنه های ترسناک آنی و تعلیق و هیجان بالا رو داشت بلکه این اثر رو بیشتر باید مطالعه ای بر کاراکتر اصلی داستان دونست که استرس ها و سختی های حرفه ش به عنوان یک سانسورچی در پیوند با حادثه وحشتناک و مبهمی که در دوران کودکی براش رخ داده، به تدریج او رو به مرز جنون می رسونن و فیلم هم بر مبنای همین روند، هر چقدر که به پایان نزدیک تر می شیم، شلخته تر و مبهم تر و کابوس وار تر می شه. اگه به دنبال یک فیلم ترسناک کلیشه ای با معیارهای مدنظر مخاطب عام سینما هستین، قطعا "سانسور" فیلم شما نیست و لذتی از تماشاش نخواهید برد. اما اگه به آثار ترسناک روان شناختی و عناوینی در سبک و سیاق Videodrome دیوید کراننبرگ علاقه مند هستین، تجربه این فیلم می تونه تا حدودی براتون رضایت بخش باشه
کارگردان این فیلم، دارن لین بوزمن، همون کسی هست که "اره ی 2 تا 4" رو در کارنامه حرفه ایش داره و این چهارمین تجربه این کارگردان در این دنیای سینمایی محسوب میشه
جهت و روند داستانی و کارگردانی فیلم با فیلم های دیگه ی مجموعه ی "اره" تفاوت داره و بیش تر از این که به سکانس های شکنجه ی با جزییات و طولانی بپردازه، به ابعاد جنایی و معمایی داستان پرداخته میشه
این بار دیگه خبری از قاتل سریالی معروف اره نیست، بلکه قاتلی رو دنبال می کنیم که به تقلید از قاتل اره و دنباله روی از فلسفه ی اون قاتل، پلیس ها رو یکی پس از دیگری به شکلی فجیع به قتل می رسونه
فیلم دارای هیجان کافی نیست. کمی بیش از اندازه شتاب زده و عجولانه ساخته شده و همه اتفاقات خیلی تند و سریع پشت سر هم رخ می دن. بازی ها واقعا قوی نیستن. کریس راک رو اصلا نمی تونم به عنوان یک کاراکتر جدی بپذیرم. چه در این فیلم و چه در فصل چهارم سریال فارگو اصلا به دلم ننشست. کریس راک استعداد اصلیش در نقش های کمدیه. واقعا اون صدا به درد همچین نقش هایی نمی خوره! ضمن این که سکانس های شکنجه و قتل هم که جذابیت اصلی این مجموعه هستن نه جزییات راضی کننده ای دارن و نه به اندازه کافی بهشون وقت اختصاص داده شده
اگر طرفدار سرسخت این مجموعه هستین شاید برای یک بار بتونه تا حدودی راضیتون کنه
اگه این مجموعه رو دنبال نکردین یا علاقه ای بهش ندارین توصیه می کنم از کنار این فیلم هم عبور کنین
با این که می دونم احتمالا باید خیلی ضعیف باشه ولی فقط به خاطر جرج کلونی دلم نمیاد نبینمش
حالا ما که پول بلیت و اشتراک خاصی پرداخت نمی کنیم. یه بار به خاطر کلونی می بینم
اگه مثل من به آثار سینمایی با تم انتقام علاقه مند هستید به جای این اثر کاملا متوسط و در خیلی مقاطع ضعیف، می تونید آثار شایسته تری مثل Death Sentence با بازی کوین بیکن یا Taken با بازی لیام نیسن و یا فیلم In Order of Disappearance (ساخته ی کارگردان همین فیلم که این فیلم بازسازی هالیوودی اون فیلم نروژی هستش و استلان اسکارشگورد درش بازی میکنه) رو تماشا کنید که قطعا بیشتر از این فیلم ارزش دیده شدن رو دارند.
شخصا به جز فضای برفی و برخی از قطعات موسیقی متن فیلم و بازی همیشه خوب لیام نیسن با اون صدای گیرا و جذابش (با وجود نویسندگی بد نقشش) هیچ نکته مثبت دیگه ای در فیلم ندیدم و به فیلم امتیاز ------------ 3 از 10 ------------- رو دادم. خیلی دوس داشتم این فیلم موفق تر می بود ولی متاسفانه واقعا نا امید کننده بود.
"تعقیب سرد" اولین تجربه کارگردانی هانس پیتر مولاند، کارگردان نروژی، در سینمای هالیوود به شمار میره، فیلمی که بازسازی یکی از آثار همین کارگردان یعنی "به ترتیب خروج از صحنه" محصول سال 2014 با بازی استلان اسکارشگورد هستش. با اینکه در توضیحات فیلم در صفحه IMDb من ژانری به جز جنایی و درام و هیجان انگیز ندیدم ولی کمدی ای که در طول فیلم به طرز ناشیانه و ناپخته ای کار شده قطعا این اثر رو در زمره آثار زیر ژانر Dark Humour یا Black Comedy (کمدی سیاه) قرار خواهد داد. در زیر ژانر کمدی سیاه، سعی میشه با زبان کمدی و فکاهی، موضوعات کاملا جدی و تا حدودی حتی تیره و سیاه مثل مرگ و انتقام مورد کنکاش قرار بگیرن. در Cold Pursuit، موضوع جدی انتقام مرگ فرزند (پسرِ شهروند نمونه و راننده ی ماشین برف روب، نلس کاکسمن با بازی لیام نیسن که در شهر کوچک تفریحی Kehoe در 172 کیلومتری دنور امریکا با همسرش، با بازی لورا درن، در خونه ای مشرف به شهر بالای تپه های برف گیر زندگی میکنه و ظاهرا زندگی آرام و دلنشینی داره) به زبان کمدی مورد هجو قرار میگیره. این کمدی سیاه یکی از ویژگی هایی که بوده که منتقدین در نقدهاشون غالبا ازش تعریف کردن ولی شخصا به جز دیالوگ های سطحی و بیهوده، شوخی های کلامی آزاردهنده و در موارد زیادی نژادپرستانه، موقعیت های ظاهرا کمیک بی مایه و بی هدف و روابط تعریف نشده و ابتدایی بین شخصیت ها، هیچ نکته ای ندیدم که بخواد جزو نکات مثبت فیلم به شمار بره و این کمدی سیاه رو برای بیننده جذاب کنه. کمدی سیاه یعنی شخصیت جوکر! تمام شد و بس!
پیشتر گفتم که موسیقی متن جزو نکات مثبته. بله. موسیقی متن فیلم غالبا رو سکانس های فیلم نشسته و احساسات کاراکتر اصلی رو منتقل میکنه ولی در مواردی هم به خاطر همون کمدی سیاه، بیشتر به فیلم یک حالت فکاهی و غیر جدی آزاردهنده ای میده و سعی کرده شبیه آثار تارانتینو باشه ولی موفق نبوده. نوشته های گاه و بیگاه روی صفحه (که هر وقت شخصیتی میمیره رو صفحه پدیدار میشه) هم شبیه به سبک کارگردانی تارانتینو بوده ولی در سطح یک تقلید صرف باقی میمونه. اما همچنان معتقدم فضای برفی فیلم یکی از نکات مثبتشه و البته این بیشتر از اینکه نقش روایی خاصی داشته باشه یک عنصر زیبایی شناسانه ست. ولی لیام نیسن با وجود اینکه فیلمنامه خلاهای زیادی داره و دیالوگ هاش هم خیلی سطحی نوشته شدن و فیلم روندی داره که لیام نیسن یک شبه از یک شهروند کاملا ممتاز و نمونه تبدیل به یک قاتل سریالی میشه ولی باز هم نیسن نیسنه و بازی هاش جذاب.
به طور خلاصه اگه بخوام نکات مثبت و منفی فیلم رو بگم:
+ فضای برفی
+موسیقی متن (نه همیشه)
+بازی لیام نیسن به رغم نویسندگی بد فیلمنامه
- کمدی سیاه سطحی و نامتناسب با فضای فیلم
-دیالوگ های بی هدف و کارتونی
-شخصیت های فراموش شدنی (حتی وقت کافی برای معرفی پسر شخصیت اصلی هم صرف نمیشه تا لااقل وقتی به قتل میرسه، بیننده با پدرش احساس همدردی کنه و حتی خود پدر و مادر هم در سکانس های بعدی اون احساسی رو که یک پدر و مادر از قتل تنها فرزندشون باید داشته باشن و اون ناراحتی و درماندگی رو اصلا منتقل نمیکنه و بعضی وقت ها بیننده ممکنه با خودش فکر کنه که آیا پدر مادری میتونن انقد سرد باشن؟!)
-روابط بین شخصیت ها اصلا درست کار نشده. نه وقت کافی براش گذاشته میشه نه دیالوگ هایی که رد و بدل میشه ما رو به شناخت بهتری از شخصیت ها میرسونه
-حفره های داستانی زیاد و نویسندگی بد فیلمنامه
-سکانس های اکشن کارتونی و غیر اثر گذار و غیرهیجان انگیز
-وجود یک زوج همجنس گرا در فیلم که وجودشون نه لزومی داشت نه تاثیری بر بیننده جز حس تعجب!
من امتیاز 6 از 10 براش مناسب می دونم و برای فقط یک بار دیدن پیشنهاد می کنم اما قطعا فیلمی نیست که بعد از تماشاش، تو ذهنتون بمونه و باهاش کلنجار برین و قطعا فیلمی نیست که در حین دیدنش وسوسه نشین گوشیتون رو چک کنین!! اگه با دید یه فیلم عادی از کارگردانی که هیچ اثر شاخصی تو کارنامه نداره بهش نزدیک بشین احتمالا تا حدودی راضی میشین از تجربه ش.
فیلم به دو نیمه تقسیم میشه:
1. نیمه اول فیلم قالبی ماجراجویانه داره و در اون اقدام چهارنفر برای سفر به قلب جنگلهای بولیوی در راه پیدا کردن قبیله ای بدوی از بومیان آمریکای جنوبی رو شاهد هستیم. این نیمه ی فیلم، نیمه ی قوی تره. از این نیمه، لذت بیشتری خواهید برد
2. نیمه دوم از حالت ماجراجویی خارج میشه و به تلاش یوسی گینزبرگ، جوان 21 ساله اسراییلی تبار که بر خلاف میل پدرش پا به ماجراجویی و جهانگردی گذاشته، برای بقا در اعماق جنگل و نجات جانش میپردازه. قطعا این نیمه ی فیلم اگه با دقت و ذوق بیشتری ساخته میشد و در دست کارگردانی ماهر قرار داشت تبدیل به تجربه ای ماندگار میشد ولی درست از همون لحظه که یوسی تلاش برای بقا رو شروع میکنه فیلم هم مسیر درستش رو گم میکنه و به بیراهه میره.
مشکلات اصلی فیلم به نظرم در دیالوگ های سطحی و بی هدف (مخصوصا دیالوگ های بشدت شعارزده و سیاسی شخصیت کارل، راهنمای اتریشی گروه در باب کمونیسم و تعرض انسان به طبیعت و غیره و غیره و همینطور تک گویی هایی تمام نشدنی یوسی در جنگل)، پناه بردن کارگردان به استفاده از جلوه های بصری برای نمایش حالات متوهمانه و رویاگونه ی یوسی و فلش بک های بی مورد که ظاهرا برای درآوردن فیلم از حالت یکنواختی به کار گرفته شدن، و طراحی صدای فیلمه که می تونست خیلی وهم اور تر و تاثیرگذار تر باشه
در سوی دیگه هم از نکات مثبت فیلم میتونم به بازی خوب دنیل ردکلیف در نقش یوسی گینزبرگ (که خودش رو تونسته از سایه هری پاتر خارج کنه چون بودن در یک نقش ثابت برای مدتی طولانی میتونه بعضی بازیگرا رو تو اون نقش حبس کنه) و بازیگرهای شخصیت های کوین و مارکوس و کارل اشاره کنم و همینطور فیلم برداری قابل قبول که برخی مناظر زیبا رو خلق میکنه
راجر ایبرت، این مرد فروتن و دوست داشتنی، و منتقدی که ده ها هزار فیلم رو با قلم شیوا و روانش گاهی مورد لطف و تحسین و گاهی مورد شدید ترین کنایه ها قرار داد و در نهایت و پس از سال ها مبارزه، تسلیم سرطان شد و دنیای سینما یک شخصیت وزین و باوقار رو از دست داد
من همیشه نقد فیلم ها رو از وبسایت rogerebert.com دنبال میکنم و علاقه زیادی به شیوه نقد و سبک نگارش بی آلایش و بی پرده راجر ایبرت دارم. از نکات خوب این سایت بخش Great Movies هستش که در اون چیزی نزدیک به سیصد اثر سینمایی که از نظر راجر ایبرت شایسته نشان شاهکار بودند قرار گرفته. قطعا این لیست میتونه برای خیلی ها جذاب باشه
خدا رحمتش کنه و ممنون از شما که این مستند زیبا رو قرار دادین
Fatherhood حرف تازه و خاصی برای گفتن نداره. صرفا یک کمدی درام کاملا معمولی که آن چنان هم نمی تونه احساسات تماشاگر رو قلقلک بده. اگر فیلمی برای دیدن ندارید یک بار تجربه این فیلم ضرری نمی تونه داشته باشه ولی انتظار خاصی هم ازش نداشته باشید
جهت و روند داستانی و کارگردانی فیلم با فیلم های دیگه ی مجموعه ی "اره" تفاوت داره و بیش تر از این که به سکانس های شکنجه ی با جزییات و طولانی بپردازه، به ابعاد جنایی و معمایی داستان پرداخته میشه
این بار دیگه خبری از قاتل سریالی معروف اره نیست، بلکه قاتلی رو دنبال می کنیم که به تقلید از قاتل اره و دنباله روی از فلسفه ی اون قاتل، پلیس ها رو یکی پس از دیگری به شکلی فجیع به قتل می رسونه
فیلم دارای هیجان کافی نیست. کمی بیش از اندازه شتاب زده و عجولانه ساخته شده و همه اتفاقات خیلی تند و سریع پشت سر هم رخ می دن. بازی ها واقعا قوی نیستن. کریس راک رو اصلا نمی تونم به عنوان یک کاراکتر جدی بپذیرم. چه در این فیلم و چه در فصل چهارم سریال فارگو اصلا به دلم ننشست. کریس راک استعداد اصلیش در نقش های کمدیه. واقعا اون صدا به درد همچین نقش هایی نمی خوره! ضمن این که سکانس های شکنجه و قتل هم که جذابیت اصلی این مجموعه هستن نه جزییات راضی کننده ای دارن و نه به اندازه کافی بهشون وقت اختصاص داده شده
اگر طرفدار سرسخت این مجموعه هستین شاید برای یک بار بتونه تا حدودی راضیتون کنه
اگه این مجموعه رو دنبال نکردین یا علاقه ای بهش ندارین توصیه می کنم از کنار این فیلم هم عبور کنین
حالا ما که پول بلیت و اشتراک خاصی پرداخت نمی کنیم. یه بار به خاطر کلونی می بینم