فیلم "یک روز سفیدِ سفید" نماینده کشور ایسلند در نود و دومین دوره ی جوایز سالیانه ی آکادمی بود که البته موفق نشد به بخش نهایی راه پیدا کنه، با این وجود واقعا فیلم خوش ساختی بود. غالبا سینمای اروپا مخصوصا کشورهای حوزه اسکاندیناوی یک ویژگی بارز داره و اون هم وقت زیادیه که کارگردان برای کادربندی هر نما اختصاص میده و مکث و طمانینه ی خاصی که به روایت داستان آثار سینمایی این منطقه اختصاص پیدا می کنه. شاید اقلیم سرد و یخ زده این منطقه رو نشه در این موضوع بی تاثیر دونست! در این درام قوی، مرد سالخورده ای رو می بینیم که پدری دلسوز، پدربزرگی مهربان و همسری وفاداره و در غم از دست دادن همسرش در یک سانحه رانندگی در سوگ نشسته. این مرد رو می بینیم که چطور از یک پیرمرد غمگین در فراق همسرش، در پی یک مکاشفه ی دردناک، به مردی طغیان گر و عاصی و خشمگین بدل میشه و فیلم این تحول شخصیتی رو به زیبایی و بدون شتاب زدگی به تصویر می کشه. فیلم از این نظر که یک مطالعه ی شخصیتی هست واقعا اثر قابل احترام و درخور توجهی هست. هر چند که معمولا چنین آثاری بخاطر روند کندی که دارن (مثلا در ابتدای فیلم، سکانسی رو به مدت چند دقیقه شاهد هستیم که تنها از یک نمای ثابت ولی در آب و هوای مختلف و ساعات مختلف شبانه روز فیلم گرفته شده) برای افرادی که بیشتر طالب فیلم های پر تحرک تر هستن مناسب نیست ولی برای سینما دوستی که می خواد لحظاتی رو با آرامش و طمانینه به تماشای یک درام قوی بشینه قطعا می تونه جذاب و خوش آیند باشه
فک می کنم جذاب ترین ویژگی فیلم "رادیواکتیو" برای مخاطب ایرانی، کارگردان ایرانی الاصل این فیلم باشه. مرجانه ساتراپی (با نام اصلی مرجان ابراهیمی) متولد شهر رشت و بزرگ شده ی تهرانه که بعد از انقلاب 57 و به خاطر عضویت پدرش در گروه های چپ مارکسیستی و به دلیل فشارهایی که از سمت انقلابیون اسلام گرا روشون بوده، به فرانسه مهاجرت می کنن. ساتراپی بیش از همه به خاطر کارگردانی انیمیشن شناخته شده ی "پرسپولیس" معروفه که به وحشت های سال های ابتدایی پس از انقلاب مخصوصا برای خانم ها می پردازه. جدای از این ویژگی جالب توجه، "رادیواکتیو" بخش هایی از زندگی شخصی و علمی ماری کوری و همسرش پی یر کوری رو از اواخر قرن نوزدهم تا دهه های آغازین قرن بیستم دنبال کرده و به سیر تحولات علمی و دانشگاهی اون زمان در فرانسه نوین و تاثیر کشف دو عنصر رادیوم و پولونیوم بر ابداعات علمی و پزشکی می پردازه. البته انتظار من از این فیلم این بود که توجه خیلی بیشتری به منظر علمی داستان بشه در حالی که این بخش از داستان در حاشیه قرار داره و اون چیزی که در مرکز توجه قرار گرفته، زندگی شخصی و روابط مادام کوری با همسرش، همکارانش و فرزند ارشدش هست که قطعا اگر شما هم چنین انتظاری داشتین، از تماشای این اثر ناامید خواهید شد! ضمن این که، با وجود قرارگیری فیلم در زمره ی آثار بیوگرافی، به دلیل اقتباس فیلم از یک رمان تصویری محصول 2010 با همین نام، بخش هایی از فیلم کاملا ساخته و پرداخته ذهن نویسنده اون رمان بوده و دقت تاریخی نداره و صرفا مصرف دراماتیک داشته. علاوه بر این، با وجود بازی های قابل قبول، اما داستان غیر منسجم و روایت جسته و گریخته ی فیلم که دائما از یک زمان مشغول پریدن به زمانی دیگه ست و حتی نماهایی از بمباران هیروشیما، پروژه منهتن (پروژه تست بمب اتم در امریکا) و فاجعه اتمی چرنوبیل رو هم شامل میشه، باعث کم شدن جذابیت فیلم لااقل برای شخص من شده و به همین دلیل، چندان نمی تونم دیدن این اثر رو به کسی توصیه کنم.
Books of Blood دومین اقتباس سینمایی (بعد از فیلم The Book of Blood محصول 2009) از مجموعه آثار ترسناک نویسنده انگلیسی، کلایو بارکر، هست که با اسم The Books of Blood در طی سال های 1984 و 1985 به صورت یک مجموعه شش جلدی از داستان های کوتاه ترسناک به رشته تحریر در اومده و در طی این سال ها، برخی از داستان های این مجموعه ی ادبی در بعضی آثار سینمایی مورد استفاده قرار داده شدن. فیلم، سه داستان ترسناک کوتاه رو در یک منطقه جغرافیایی یکسان اما در دو خط زمانی مختلف دنبال می کنه که در نهایت، همگی به هم دیگه مرتبط هستن و این ارتباط، در بخش پایانی فیلم پررنگ تر شده و به اوج خودش می رسه. در داستان اول، ماجرای دختری جوان به اسم جِنا رو دنبال می کنیم که از کودکی دچار اختلالات روانی بوده و در پی حادثه ای در دانشگاه، تصمیم می گیره از خونه فرار کنه. در داستان دوم، که در دهه 90 جریان داره، خانومِ استاد دانشگاهی رو می بینیم که با پسر بچه کوچیک در حال مرگش (به اسم مایلز) دست و پنجه نرم می کنه و در این بین، سر و کله ی یک مدیوم مرموز به زندگیش وا میشه. و نهایتاً، در داستان سوم که کوتاه تر از دوم داستان اول هست، مجددا در زمان حال، ماجرای مردی به نام بِنِت رو شاهد هستیم که دبنال کتابی قیمتی و اسرارآمیز به اسم کتاب خون (عنوان فیلم) می گرده. نهایتا همه این داستان ها به هم ربط پیدا می کنن، کما اینکه تقریبا در تمام آثاری که به سبک Anthology یا مجموعه داستانی ساخته میشن، چنین روندی رو مشاهده خواهیم کرد. فیلم بیشتر از این که ترسناک باشه هیجان انگیزه. با وجود بازی های قابل قبول، اما داستان بسیار سطحیه. شاید فیلم به طور کلی چیپ و فراموش شدنی به نظر برسه، ولی هیجان خوبش و ارتباط داستان ها با هم باعث میشه برای یک بار بتونه تا حدودی دوست داران آثار ژانر ترسناک و هیجانی رو راضی کنه
بعد از تماشای این فصل، اولین نکته ای که به ذهنم می رسه اینه که درست مثل فصل اول (The Haunting of Hill House)، نوع ترسی که تلاش میشه به بیننده القا بشه از انواع رایج در آثار سینمایی و تلویزیونی نیست. شاید اسم این مجموعه تلویزیونی شما رو به اشتباه بندازه که قراره انتظار مقدار زیادی ارواح خبیث و جن و روح و از روی صندلی پریدن و خلاصه انواع و اقسام موجودات شیطانی رو داشته باشید در صورتی که به هیچ وجه این طور نیست و بر خلاف آثاری مثل جن گیر یا احضار و خیلی از آثار مشابه، در این سریال، موجودات ناشناخته بیشتر استعاره ای برای غم از دست دادن عزیزان و خشم حاصل از ناتوانی برای برگردوندن کسانی هستش که از دستمون رفتن. شاید تعداد ترس های ناگهانی یا Jump Scareها در کل نه قسمت این مجموعه به انگشتان یک دست هم نرسه، بنابراین اگر از این سریال چنین انتظاری رو دارین قطعا به شدت ناامید خواهید شد! "تسخیر عمارت بلای" بیش از این که اثری ترسناک و وحشت آفرین باشه، ملو درامی عاشقانه در یک فضای گاتیک با اون نوع معماری خاص خودش به حساب میاد که به مساله ی غم و نحوه مواجهه کاراکترها با این مساله می پردازه. سریال ریتم نسبتا کندی داره، و همین ریتم کند در کنار یک داستان پر مایه و روایت با جزییات باعث شده تا تک تک کاراکترهای محوری سریال، به طرز قابل قبولی مورد مطالعه قرار بگیرن و سرنوشتشون برای بیننده اهمیت داشته باشه، یعنی دقیقا همون چیزی که در هر اثر درامی انتظار میره. با این حال، هم از نظر ریتم و هم از لحاظ بار درام، و هم از حیث فضای رعب انگیز و مرموز، نسبت به فصل اول با فصل ضعیف تری برخورد کردم که با این که از هیچ نظر به پای فصل اول نمی رسه اما در جایگاه یک فصل مستقل، می تونه بیننده رو تا پایان مشتاق یافتن پاسخ معماها و پرسش هاش نگه داره
این نکته رو فراموش کردم اضافه کنم که بعضی از بازیگران فصل اول، تو این فصل هم حضور دارن ولی کاراکترهای متفاوتی رو بازی می کنن. اگه بازیگری رو از فصل یک تو این فصل دیدین این رو بدونین که ربطی به هم ندارن و فقط همون بازیگره که نقش متفاوتی را بر عهده گرفته
برای دوستانی که ممکنه اطلاع نداشته باشن باید بگم که این سریال در واقع فصل دوم مجموعه سریال The Hauntingه که فصل اولش به اسم The Haunting of Hill House ساخته شده. این مجموعه به صورت Anthologyه، به این معنی که در هر فصل با داستان و کاراکترها و محیط هایی متفاوت روبرو هستیم و فصل ها از نظر داستانی ارتباط خاصی به هم ندارن. یعنی شما بدون دیدن فصل اول، می تونین این فصل رو ببینین. دقیقا مثل سریال Fargo یا True Detective که هر فصل جدا از فصل های دیگه ست ولی همشون در یک دنیای فانتزی مشترک جریان دارن (مثلا در فصل سوم True Detective، به کاراکترهای متیو مک کانهی و وودی هرلسون که تو فصل اول همون سریال، کاراکترهای اصلی بودن، اشاره گذرایی میشه)
به جرات می تونم بگم تمام بازیگران این فیلم، بازی بهتری از بازیگر نقش اصلی (با بازی جیم کامینگز که در ضمن، کارگردان و نویسنده فیلم هم هست) ارائه دادن! یه پلیس عصبی عقده ای کینه توز (که سابقا الکلی هم بوده) کل شخصیت پردازی این کاراکتره؛ از ابتدا تا انتهای فیلم، کاراکترها مشغول تند تند حرف زدن و دیالوگ خوندن هستن، می گم دیالوگ خوندن چون تو خیلی از سکانس ها این طور به نظر میاد که صفحه های حاوی دیالوگ رو جلوشون گرفتن و دارن تند تند از روش می خونن. بازی جیم کامینگز هم فوق العاده بد و مبتدیه. مطمئنم اگه به جای پارتی بازی برای خودش (!)، یه بازیگر درجه سوم رو انتخاب می کرد، نتیجه بهتری حاصل می شد! از چنین فیلمی انتظار میره کلی سکانس های کارآگاهی و حل معما داشته باشه که خبری از این چیزها نیست. پلیس های عصبی و حراف از صحنه جرمی به صحنه جرم دیگه می رن، کلی حرف میزنن و ... همین! پایان فیلم هم به شدت کسل کننده بود چون در کل فیلم، هیچ مدرکی وجود نداره که مخاطب با تیزهوشی بتونه به فرد خاصی به عنوان قاتل سریالی خانم های داستان شک کنه. با این کار، جیم کامینگز می خواسته مخاطب رو کاملا غافلگیر کنه ولی اون چیزی که من دیدم نه تنها غافلگیرم نکرد بلکه حس کردم در تمام مدت فیلم، شک من به افراد خاصی بوده و کارگردان بدون توجه به تمام شواهد و قرائن، یه آدم کاملا بی ربط رو به عنوان قاتل داستان به ما معرفی می کنه. از خیر دیدن این فیلم بگذرید و فراموش کنید چنین فیلمی ساخته شده
تصور کنید تو یه جمعی نشستین و یهو یه نفر بدون هیچ دلیلی منفجر میشه و خونش به در و دیوار و سر و صورت بقیه می پاشه. این ایده اصلی داستان فیلم جدید برایان دافیلد (در اولین تجربه کارگردانی خودش، کسی که به عنوان نویسنده فیلم نامه شناخته میشه و نویسندگی آثاری چون Babysitter و Underwater رو بر عهده داشته). این مطلبیه که در خلاصه داستان فیلم بهش اشاره ای نشده ولی از همون سکانس آغازین شروع میشه و از همون ابتدا هم متوجه می شیم که این اولین و آخرین این اتفاق ها نیست و قراره این انفجارهای یهویی در بین دانش آموزان سال آخر دبیرستان کاوینگتون ادامه دار باشه! همین موضوع باعث ایجاد نوع تنش در ذهن مخاطب میشه که هر لحظه انتظار داره یکی از دانش آموزان منفجر شه! البته هیچ کدوم از این ترکیدن ها جلوی دوربین اتفاق نمی افتن و فقط خونی رو می بینیم که در اثر ترکیدن، به این طرف و اون طرف پخش میشه. جدای از این خط اصلی داستانی، رابطه عاشقانه بین دو کاراکتر اصلی یعنی مارا و دیلن (با بازی دلچسب کاترین لانگفورد و چارلی پلامر) رو می بینیم که رابطه ای زیبا و خوش آیند از آب در اومده و تا لحظه اوج داستان، به جذابیت هر چه بیشتر فیلم کمک می کنه. گاه و بی گاه، متلک های سیاسی هم به سمت جمهوری خواهان و محافظه کاران امریکا روانه میشه که اوج این متلک ها رو میتونم در نشون دادن انگشت وسط به رییس جمهور ترامپ خلاصه کنم! با این وجود، داستان فیلم که اشاره غیر مستقیمی به همه گیری ویروس کرونا به حساب میاد و ارتباط زیادی به وضعیت بهداشتی و سیاسی حال حاضر امریکا داره، از حد یک روایت سطحی فراتر نمیره و هیچوقت به عمق روابط بین کاراکترها یا گذشته شون نمی پردازه و صرفا یک عاشقانه فانتزی با بازی های قابل قبول و مقدار زیادی احساس و عاطفه ست که بین دو کاراکتر اصلی رد و بدل میشه. اگه همین شما رو راضی می کنه، با فیلم دلچسبی طرفین
ایده ای که در فیلم ازش استفاده شده نسبتا ایده تازه ای هستش که تو آثار زیادی مشابهش رو ندیده بودم. با این که فیلم تا قبل از رو شدن راز اصلی داستان، روند رو به جلو، مرموز و هیجان انگیزی رو داره اما بعد از این نقطه اوج، هر چقدر به پایان فیلم نزدیک می شیم از اون هیجان اولیه که ناشی از سوالات بی جواب بوده کاسته میشه و داستان در سراشیبی قرار می گیره. با این وجود، بازی های قابل قبول، روایت خطی، داستان نه چندان پیچیده و ایده خوب ویژگی هایی هستن که تجربه این اثر رو قابل تحمل و در لحظاتی حتی لذت بخش می کنن
این فیلم فوق العاده بی نمک و وقت تلف کن رو دیدم که شما مجبور نباشین حجم اینترنت و وقتتون رو هدر بدین!
از همون سکانس اول که آدام سندلر رو با اون صدای مسخره ش (تو این فیلم) دیدم مطمئن بودم با چه آشغالی طرفم. چند وقتی بود از دیدن فیلمی انقد بهم حس بدی دست نداده بود. با این که قبل از دیدن فیلم تقریبا می دونستم باید انتظار فیلم ضعیفی رو داشته باشم اما فقط به خاطر آدام سندلر و علاقه ای که بهش دارم خواستم این رو هم امتحان کنم ولی نوع حرف زدن و صدای سندلر توی این فیلم (که مثلا به تقلید از افراد کم توان ذهنی انجام شده و به نظرم یه جورایی حتی توهین آمیزه برای کسایی که مثل من چنین افرادی رو در خانواده شون دارن) آن چنان حالم رو از دیدن فیلم بد کرد که نتونستم حسی جز حس مورد توهین قرار گرفتن از تماشای این فیلم ظاهرا کمدی داشته باشم! داستان فیلم که کپی از سری فیلم های Halloween هستش (بیمار روانی خطرناکی که از تیمارستان فرار می کنه و به شهر زادگاهش برمیگرده). کمدی فیلم (چه کمدی موقعیت و چه کمدی کلامی) فوق العاده بی مزه، یخ، و احمقانه ست. این فیلم شاید فقط به درد بچه های دبستانی و پیش دبستانی بخوره! بازی ها هم که درب و داغون، داستان فوق العاده بچگانه، غافلگیری بی نهایت مسخره در انتهای فیلم...از اول تا آخر فیلم، من فقط یک جا کمی خندیدم. همین. فقط در یک مورد! خیالتون رو راحت کنم. این فیلم ضعیف ترین کمدی ترسناکی که بودم که به عمرم دیدم. زباله!
از همون سکانس اول که آدام سندلر رو با اون صدای مسخره ش (تو این فیلم) دیدم مطمئن بودم با چه آشغالی طرفم. چند وقتی بود از دیدن فیلمی انقد بهم حس بدی دست نداده بود. با این که قبل از دیدن فیلم تقریبا می دونستم باید انتظار فیلم ضعیفی رو داشته باشم اما فقط به خاطر آدام سندلر و علاقه ای که بهش دارم خواستم این رو هم امتحان کنم ولی نوع حرف زدن و صدای سندلر توی این فیلم (که مثلا به تقلید از افراد کم توان ذهنی انجام شده و به نظرم یه جورایی حتی توهین آمیزه برای کسایی که مثل من چنین افرادی رو در خانواده شون دارن) آن چنان حالم رو از دیدن فیلم بد کرد که نتونستم حسی جز حس مورد توهین قرار گرفتن از تماشای این فیلم ظاهرا کمدی داشته باشم! داستان فیلم که کپی از سری فیلم های Halloween هستش (بیمار روانی خطرناکی که از تیمارستان فرار می کنه و به شهر زادگاهش برمیگرده). کمدی فیلم (چه کمدی موقعیت و چه کمدی کلامی) فوق العاده بی مزه، یخ، و احمقانه ست. این فیلم شاید فقط به درد بچه های دبستانی و پیش دبستانی بخوره! بازی ها هم که درب و داغون، داستان فوق العاده بچگانه، غافلگیری بی نهایت مسخره در انتهای فیلم...از اول تا آخر فیلم، من فقط یک جا کمی خندیدم. همین. فقط در یک مورد! خیالتون رو راحت کنم. این فیلم ضعیف ترین کمدی ترسناکی که بودم که به عمرم دیدم. زباله!