کارگردان این فیلم، دارن لین بوزمن، همون کسی هست که "اره ی 2 تا 4" رو در کارنامه حرفه ایش داره و این چهارمین تجربه این کارگردان در این دنیای سینمایی محسوب میشه
جهت و روند داستانی و کارگردانی فیلم با فیلم های دیگه ی مجموعه ی "اره" تفاوت داره و بیش تر از این که به سکانس های شکنجه ی با جزییات و طولانی بپردازه، به ابعاد جنایی و معمایی داستان پرداخته میشه
این بار دیگه خبری از قاتل سریالی معروف اره نیست، بلکه قاتلی رو دنبال می کنیم که به تقلید از قاتل اره و دنباله روی از فلسفه ی اون قاتل، پلیس ها رو یکی پس از دیگری به شکلی فجیع به قتل می رسونه
فیلم دارای هیجان کافی نیست. کمی بیش از اندازه شتاب زده و عجولانه ساخته شده و همه اتفاقات خیلی تند و سریع پشت سر هم رخ می دن. بازی ها واقعا قوی نیستن. کریس راک رو اصلا نمی تونم به عنوان یک کاراکتر جدی بپذیرم. چه در این فیلم و چه در فصل چهارم سریال فارگو اصلا به دلم ننشست. کریس راک استعداد اصلیش در نقش های کمدیه. واقعا اون صدا به درد همچین نقش هایی نمی خوره! ضمن این که سکانس های شکنجه و قتل هم که جذابیت اصلی این مجموعه هستن نه جزییات راضی کننده ای دارن و نه به اندازه کافی بهشون وقت اختصاص داده شده
اگر طرفدار سرسخت این مجموعه هستین شاید برای یک بار بتونه تا حدودی راضیتون کنه
اگه این مجموعه رو دنبال نکردین یا علاقه ای بهش ندارین توصیه می کنم از کنار این فیلم هم عبور کنین
با این که می دونم احتمالا باید خیلی ضعیف باشه ولی فقط به خاطر جرج کلونی دلم نمیاد نبینمش
حالا ما که پول بلیت و اشتراک خاصی پرداخت نمی کنیم. یه بار به خاطر کلونی می بینم
بورات ساگدیِف، روزنامه نگار قزاقستانی، بعد از سپری کردن چهارده سال در یک کمپ کار اجباری در قزاقستان به اتهام ریختن آبروی مردم کشورش به خاطر فیلم اول، این بار از سمت رییس جمهور قزاقستان مامور میشه مامور میشه تا یک بار دیگه به ایالات متحده امریکا (یا اون طور که خودش میگه US & A!) سفر کنه، اما این بار با هدیه ای ارزشمند تا از این طریق بتونن نظر مساعد رییس جمهور امریکا رو جلب کنن! در "بورات 2"، به کارگردانی جیسون والینر، در اولین تجربه ساخت فیلم بلند خودش، بر خلاف فیلم اول که متمرکز بر به تمسخر گرفتن آداب و رسوم بدوی و عقب مانده ی ملت قزاقستان بود (و به همین دلیل هم برای سال ها نمایش این فیلم در این کشور ممنوع شده بود و نمی دونم الان هم اینطور هست یا نه)، این بار داستان فیلم بر موضوعات روز کشور ایالات متحده شامل ویروس کرونا، تبعیض علیه زنان و زن ستیزی، نژاد پرستی و برتری جویی نژادی سفید پوستان با نگاهی به دولت دونالد ترامپ و سیاست های این رییس دولت جمهوری خواه متمرکز شده. در این فیلم که به شیوه ی فیلم نخست در سبک Mockumentary (یا Docucomedy) یعنی ترکیب حوادث و شخصیت های ساختگی با قالب مستند و ژانر کمدی ساخته شده، به مانند اولین شماره از فیلم، با انبوهی از انواع و اقسام موقعیت ها و دیالوگ های کمدی روبرو هستیم که معمولا حول محور شوخی های جنسی یا نژادی یا زبانی می چرخن و البته به طور مرتب، ترامپ و معاون اولش، مایکل پنس، و بانوی اول، ملانیا ترامپ، و رودی جولیانی، وکیل شخصی ترامپ و شهردار اسبق نیویورک، هدف انواع طعنه ها و کنایه ها و تمسخرها قرار می گیرن. جدای از این شوخی های مرسوم در فیلم های کمدی با نقش آفرینی ساشا بارون کوهن، فیلم نخست در خندوندن مخاطبش به مراتب موفق تر بود و موقعیت ها و دیالوگ های واقعا خنده داری خلق کرده بود، که در این بازگشت دوباره، با این که هنوز می تونین سکانس های خنده دار نه چندان کم تعدادی رو از ابتدا تا انتهای فیلم پیدا کنید، ولی اون جذابیت و تازگی فیلم اول رو نمی بینید و ممکنه زودتر از چیزی که فکر می کنین براتون بی مزه و یخ بشه. البته این به معنای آن نیست که با فیلم خسته کننده ای طرفیم. منتها در مقایسه با فیلم نخست، نه اون جذابیت و تازگی قبلی باقی مونده و نه شوخی ها و کنایه ها اون قدرت و ظرافت لازم رو دارن، ولی با این همه، "بورات 2" همچنان قادره تا لحظات خنده دار و جذابی رو براتون خلق کنه، البته اگر که طرفدار دو آتیشه ی ترامپ نباشید!
مساله نژادپرستی و تبعیض های ساختاری علیه رنگین پوستان و به طور خاص، جامعه سیاه پوستان در امریکا، موضوعی فرهنگی اجتماعی تاریخیه که بارها و بارها درباره ش صحبت شده، کتاب و مقاله نوشته شده، و فیلم و سریال ساخته شده. تعداد فیلم هایی که درباره همین موضوع در سینمای جریان اصلی امریکا ساخته شده به بیش از صدها مورد میرسه.بعضی ها کاملا معمولی و پیش پا افتاده بودن و خیلی زود فراموش شدن ولی بعضی ها به واسطه کارگردانی و فیلم نامه قوی و داستان عمیق و معانی فراتر از زمان و مکانشون بیشتر دیده شده و حتی برنده جایزه اسکار بهترین فیلم سال هم شدن ("دوازده سال بردگی")؛ Antebellum (به معنی "پیش از جنگ"، اشاره به دورانی در تاریخ امریکا حد فاصل اواخر قرن هجدهم تا پیش از آغاز جنگ داخلی امریکا در سال 1861) متاسفانه با وجود پتانسیل بالایی که برای روایت یک داستان چندلایه و تاثیرگذار داشت که در عین حال بتونه مشکلات امریکای امروز رو هم منعکس کنه و براش راه حلی پیدا کنه، در دسته اول قرار می گیره، فیلمی در بهترین حالت معمولی، فراموش شدنی، پر از شعار و انباشته از کلیشه های نخ نما، که هیچگاه از یک استعاره و یک بیانیه ی سیاسی سطحی فراتر نمی ره و به عمق مسائل حساس مرتبط با تبعیض نژادی و استیلا جویی سفیدپوستان در امریکا نمی پردازه. جنل مونی، بازیگر فوق العاده با استعدادیه که در این فیلم، حس می کنم استعدادش هدر رفته. یک استاد دانشگاه و یک نویسنده و فعال حقوق سیاه پوستان کاملا موفق و شناخته شده که تبدیل میشه به یک برده در دست سفید پوستان نژادپرست. هر سفیدپوستی که در فیلم می بینید یا کاملا سیاه و پلید و چرکه، یا منفعل و بدون زاویه و بدون موضعی مشخص علیه نژادپرستی. در عوض، سیاه پوستان داستان همگی موفق، با اعتماد به نفس، چهره های تاثیرگذار و خودساخته، و در یک کلام، سفید مطلق. اگر قراره پیامی رو منتقل کنید، سعی کنید اون پیام رو به شکلی واقعی و با نشون دادن تمام ابعاد ماجرا منتقل کنید، نه با کلیشه های تکراری، نه با شخصیت پردازی های سیاه و سفید. در ضمن، فیلم ترسناک نیست. به هیچ وجه. هیجانش هم بیشتر وابسته به موسیقیه. موسیقی التهاب آوری که در پرده دوم فیلم نواخته میشه باعث پمپاژ هیجان به مخاطب میشه. همین. به طور کلی، با فیلمی به شدت شعاری طرفیم که در نهایت تنها در حد یک بیانیه سیاسی و اجتماعی باقی می مونه
ارزش یک بار دیدن رو داره ولی داستان فیلم رو زیاده از حد کش داده بودن و می شد تو کمتر از یک ساعت هم سر و تهش رو هم آورد. به همین خاطر تا حدودی می تونه برخی جاهای فیلم خسته کننده بشه، انگار که فقط خواسته باشن مدت زمان فیلم رو افزایش بدن. و البته که همجنس گرایی هم تبدیل شده به تم مشترک تقریبا تمام فیلم ها و سریال های چند سال اخیر که مطمئنا دستورالعمل هایی هست که از طرف شرکت های فیلمسازی به نویسندگان فیلمنامه گفته میشه یا شاید بعد از نگارش فیلمنامه، اون رو طبق این دستورالعمل ها بازنویسی می کنن. نمیدونم. البته من مشکلی با این مساله ندارم ولی حس می کنم این همه تاکید به این موضوع در این تعداد فیلم و سریال یه مقدار باعث لوث شدن کل مساله همجنس گرایی میشه و حتی می تونه باعث شه خیلی ها نسبت بهش بیشتر از قبل گارد بگیرن
"مردگان نمی میرند"
امتیاز: 7 از 10
-----------------------------
"مردگان نمی میرند"، به کارگردانی و نویسندگی جیم جارموش 66 ساله، یک فیلم زامبی محور معمولی و متعارف نیست، فیلمی که قطعا می تونه برای خیلی از مخاطبین سینما تجربه ای خسته کننده و حوصله سر بر باشه، مخصوصا اون دسته از سینما دوستانی که با آثار جارموش آشنایی قبلی ندارن، و در اون میشه انواع و اقسام چیزهای عجیب و غریب و حتی بی ربط به زامبی ها رو دید، از آدم فضایی ها و بشقاب پرنده ها و زامبی هایی که بعضی هاشون پس از چندین دهه از قبر بلند میشن و ظاهرشون طوریه که انگار همین دیروز مردن گرفته، تا کاراکترهای غیر معمولی و سمبلیک، دیالوگ های فلسفی و حتی شکستن دیوار چهارم!
همه این موارد، در کنار مولفه های خاص سینمای جارموش مثل مکث بیش از حد معمول بر نماهای ثابت و ساکت، لحن متفکرانه و تامل برانگیز، استفاده حداقلی از موسیقی متن و تاکید بر دیالوگ هایی که بین شخصیت ها رد و بدل میشه و به طور کلی تاکید بر فضاسازی و شخصیت پردازی به جای اکشن و پیشبرد داستان، و فضا و حال و هوای بیخیال و خاصی که در کل فیلم موج میزنه و در تمام آثار جارموش این نداشتن عجله و بیخیالی آرامش بخش حاکمه، باعث شدن تا فیلم برای برخی لذت بخش و برای برخی دیگه طاقت فرسا و عذاب آور بشه.
حضور بازیگران سرشناس و محبوبی مثل بیل موری، آدام درایور (در نقش افسر پلیس، رانی پیترسون، که در فیلم قبلی جارموش، Paterson هم در نقش اصلی به نام "پترسن" حضور داشته و این تشابه اسمی هم جالبه)، تیلدا سوئینتون (از دیگر بازیگران محبوب جارموش)، سلنا گومز، دنی گلوور، کلوئی سِوِنی و استیو بوسِمی به جذابیت این اثر آخرالزمانی متفاوت و خاص افزوده، دیالوگ ها اکثرا کوتاه و دقیق هستن، و فیلم بیشتر از اینکه بر اکشن و خون و مبارزه متمرکز باشه بر معنا و مفهوم تاکید داره و از این لحاظ میشه "مردگان نمی میرند" رو اثری معناگرا و مفهوم محور قلمداد کرد.
"مردگان نمی میرند" رو به طور حتم میشه فیلمی متمایز و متفاوت در ژانر ترسناک کمدی محسوب کرد که برای هر مخاطبی ساخته نشده؛ دیدن این فیلم خاص رو تنها به دوستانی توصیه میکنم که به دنبال تجربه ای متفاوت از زاویه ای جدید در فضای زامبی ها و آخرالزمان هستند.
با احترام برای نظرتون اما با شما موافق نیستم
اول از همه اینکه حس میکنم نظرتون نسبت به فیلم تا حدودی احساسی و از روی نوعی عصبانیت درباره محتوای اثر بیان شده
من تو نظرم به اشتباه گفتم معاون اول که شما نوشتید وزیر خارجه که درسته و من عذر میخوام بابت اشتباه.
ولی مشکلاتی که شما در فیلم دیدید بیشتر بخاطر اینه که نگاهتون به فیلم بیش از حد جدی بوده. این فیلم یک اثر کمدی عاشقانه ست و به عنوان یک کمدی عاشقانه نه خودش خودش رو جدی گرفته و نه فکر میکنه مخاطب باید جدیش بگیره. مخاطب هم میدونه موقعیت های کمیکی که در فیلم تصویر میشن قرار نیست جدی باشن. در واقع محوریت داستان بر رابطه بین Rogen و Theron بنا شده و اگه از این نظر بهش نگاه کنید یک اثر خوش ساخت و دلچسبه اما اگه برخلاف میل کارگردان که کاملا از لحن بی خیال فیلم مشخصه بخواید وارد جزییاتی مثل سیرک بودن کاخ سفید و هجو و ابتذال بشید نه تنها از اثر لذت نمیبرید بلکه ازش عصبانی و رنجیده هم میشید.
بله. در این که فیلم پیامی داره شکی نیست. شاید پیام ابتدایی فیلم رو بشه در اتحاد بین مردم امریکا بدون توجه به جهت گیری سیاسی شون دونست و در یک نمای کلی تر و عام تر میشه پیام فیلم رو در اتحاد بین مردم دنیا با وجود تمام اختلافاتشون جستجو کرد ولی اینکه شمای مخاطب به دنبال لحنی جدی و واقعی و غیر کاریکاتوری در یک اثر عملا کاریکاتوری و فکاهی باشید فک نمیکنم شما رو به نتیجه ای جز همین برسونه.
انرژی منفی ای که شما از فیلم گرفتید مثل ضد زن بودن و ابتذال و ... به نظر شخص من ریشه در نوع نگاهتون به هدف و مسیر فیلم داره در حالی که کسی مثل من که در اونسوی طیف قرار داره کاملا برعکس شما فکر میکنم که تمام این به قول شما ابتذال ها و دیوونه بازی ها و مستی ها که زیاد هم نبوده و شما انگار فقط همین رو دیدید نشون از این داره که کارگردان قصد داشته یک چهره انسانی از یک فرد سیاسی و خشک جلوی دوربین رو نمایش بده و بر خلاف شما من کارگردان رو در طی کردن این مسیر موفق میدونم.
به هر حال نظر شما کاملا محترمه و همینش خوبه که در صفحه هر فیلمی نظرات ضد و نقیض باشه تا تمام دیدگاه ها به انعکاس در بیاد.
موفق باشید
ضمنا این فیلم تلویزیونی در واقع پایانی برای سریال محسوب میشه و داستانش در ادامه داستان فصل سوم سریاله. پس اول باید سریال رو ببینین بعدش برین سراغ این فیلم.
وقتی فیلمی رو در شرایط نامناسب تولید کنی حتی اگه بهترین کارگردان ممکن و بهترین بازیگران موجود رو هم در اختیار داشته باشی، نتیجه نهایی چیزی نخواهد بود جز یک ملغمه شلخته و کلیشه ای و عاری از هر گونه روح و جذابیت. برایان دی پالما، کارگردان برجسته امریکایی و صاحب آثار تحسین شده و معروفی نظیر Scarface و Carrie و همینطور اولین نسخه از سری فیلم های ماموریت غیر ممکن (که البته با کمی دقت میشه فهمید دی پالما از یک جایی به بعد روندی نزولی رو در فیلمسازی تجربه کرده و میشه با قاطعیت گفت پس از ساخت اثر رازآلود و اروتیک خودش Femme Fatale در سال 2002 دیگه هیچ فیلم قابل قبول و منتقد پسندی رو روانه پرده نقره ای نکرده و این هبوط و نزول سلیقه سینمایی و هنری دی پالما رو در این فیلم میشه به وضوح مشاهده کرد طوریکه دی پالما در این فیلم تنها سایه ای محو از دوران اوج کارگردانی خودش در دهه 70 و 80 میلادی رو به نمایش گذاشته)، در مصاحبه ای پس از اتمام فیلمبرداری Domino ضمن گله برداری از شرایط تولید فیلم و موانعی چون پرداخت نشدن دستمزد بازیگران و عوامل فیلم توسط تهیه کننده های دانمارکی و بی نظمی در پروسه فیلمبرداری که باعث شده بود فیلمبرداری این اثر در طول چند دوره زمانی مختلف انجام بشه، اظهار کرده بود که با وجود اتمام محصول نهایی، امید چندانی به آینده فیلمش نداره و قطعا این اولین و آخرین حضور او در دانمارک به عنوان کارگردان یک اثر سینمایی خواهد بود. از همین جا میشه فهمید که نباید توقع یک اثر تماشایی و نفس گیر جنایی و هیجان انگیز رو از فیلم داشت زیرا وقتی کارگردان به عنوان سکان دار یک اثر از محصول خودش رضایت کافی رو نداشته باشه نمیشه از مخاطب انتظار چندانی داشت. و اما دلیل اینکه من به دیدن این فیلم ترغیب شدم یکی وجود برایان دی پالما و خاطرات خوش فیلم های این کارگردان بود و دیگری حضور بازیگرانی مثل نیکولای کاستر والدو و کریس ون هاوتن (هر دو از بازی تاج و تخت) و گای پیرس (بازیگر فیلم Mementoِ از کریستوفر نولان که معروف ترین نقشش هم هست به نوعی). اما فیلم از نظر داستانی و فنی آنچنان ایرادات قابل توجه و محسوسی داره که حتی نقش آفرینی بازیگران کاربلد هم نتونسته اندکی روح و شخصیت متمایز به کالبد این اثر بدمه. مشکلات عدیده این فیلم به مانند مهره های دومینو یکی بعد از دیگری روی هم سقوط میکنن و نهایتا فیلم رو با خودشون به زیر میکشن! از میان ضعف های متعدد فیلم میتونم اشاره کنم به: داستانی تک بعدی فاقد هرگونه خلاقیت و نوآوری روایی و پیچ و تاب های معمول داستانی آثار شاخص این ژانر که صرفا محلی هست برای انتقام گیری از مسلمانان و جار زدن ایدئولوژی اسلام ستیزی با به نمایش گذاشتن چهره ای سراسر تک وجهی از این دین و پیروانش که گویی هر مسلمانی یک داعشی افراطی و انتحاری و در بهترین حالت یک فرد متخاصم و عصبی هستش (در حالی که میدونیم این حقیقت نداره و هر دین و مسلکی عناصری رادیکال رو هم در خودش جا میده که لزوما قابل تعمیم به کل پیروان اون دین یا مسلک نیست)؛ شخصیت پردازی کاراکترهای داستان در سطحی ترین حالت ممکن باقی میمونه و بیننده فقط شاهد یک سری تیپ کلیشه ای داستانی هست که صرفا به مقداری بسیار جزیی پرداخته میشن و بیننده هیچگاه نمیتونه با هیچکدوم از این کاراکترها و انگیزه ها و دغدغه هاشون ارتباط برقرار کنه؛ در کنار این الگوهای کلیشه ای که از مسلمانان در این فیلم به تصویر کشیده میشه (دو تا از سکانس های واقعا خنده دار و به طرز عجیبی طولانی این فیلم هم به نمایش نحوه انجام عملیات انتحاری داعشی ها اختصاص داده شده تا بیننده های فیلم از هر زاویه ای شاهد وحشیگری مسلمانان باشن!)، باید به عنصر دیگه ای که فیلم رو خسته کننده میکنه اشاره کنم و اون هم موسیقی متن اعصاب خورد کن و غیر قابل تحمل این فیلم برای اثری در این سبک و در این زمان هست که مرتب هم به هر بهانه ای پخش میشه و نه تنها ارتباطی به سکانس ها نداره بلکه به خودی خود یک جور سوهان برای روح هست! این سبک موسیقی در فیلم های دهه 50 و 60 هالیوود بسیار زیبا به گوش میرسید ولی در همون حال و هوا زیبا بود، نه در فضای امروزی و مدرنی که هیچ قرابتی باهاش نداره. از موسیقی ضعیف و نا متناسب که بگذریم باید به تدوین بی ثبات فیلم پرداخت که به صورت تصادفی در برخی از سکانس ها از افکت fade برای گذر از شاتی به شات دیگه استفاده میکنه و در سایر گذرها از هیچ افکتی استفاده نشده که این در طول زمان فیلم به شدت رو روان من بود و از این نظر با موسیقی متن رقابت میکرد! در نهایت میتونم در توصیف جدیدترین ساخته دی پالما بگم که اثری ایدئولوژیک و سیاسی ولی ناپخته و بی نظم و شلخته بود با ضعف های داستانی و فنی بسیار محسوس و اتفاقات غیرمنطقی فراوان که مانع لذت بردن از فیلم میشد. من امتیاز 3 از 10 رو به این اثر بی روح و سرد و خشک میدم.
ادامه اسپویل
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فک کنم خودشو به شکل یکی از وایت واکرا یا زامبیا در آورده بود. چون تو یه نما نشون میده که موی پشت سر یکی از وایت واکرا تکون میخوره (یعنی آریا از پشتش با سرعت دویده به سمت نایت کینگ و این یعنی جایی مخفی نشده بوده از قبل از رسیدن نایت کینگ) و از اونجایی که اون همه وایت واکر و زامبی اونجا بودن آریا نمیتونسته از دروازه اومده باشه تو. یعنی همچین سرعتی یه کم غیرمنطقیه.ولی اگه خودشو جای اونا جا زده باشه هم جالب تره هم منطقی تر. مثل صحنه انتقام از والدر فری و خاندانش تو فصل های قبلی
جهت و روند داستانی و کارگردانی فیلم با فیلم های دیگه ی مجموعه ی "اره" تفاوت داره و بیش تر از این که به سکانس های شکنجه ی با جزییات و طولانی بپردازه، به ابعاد جنایی و معمایی داستان پرداخته میشه
این بار دیگه خبری از قاتل سریالی معروف اره نیست، بلکه قاتلی رو دنبال می کنیم که به تقلید از قاتل اره و دنباله روی از فلسفه ی اون قاتل، پلیس ها رو یکی پس از دیگری به شکلی فجیع به قتل می رسونه
فیلم دارای هیجان کافی نیست. کمی بیش از اندازه شتاب زده و عجولانه ساخته شده و همه اتفاقات خیلی تند و سریع پشت سر هم رخ می دن. بازی ها واقعا قوی نیستن. کریس راک رو اصلا نمی تونم به عنوان یک کاراکتر جدی بپذیرم. چه در این فیلم و چه در فصل چهارم سریال فارگو اصلا به دلم ننشست. کریس راک استعداد اصلیش در نقش های کمدیه. واقعا اون صدا به درد همچین نقش هایی نمی خوره! ضمن این که سکانس های شکنجه و قتل هم که جذابیت اصلی این مجموعه هستن نه جزییات راضی کننده ای دارن و نه به اندازه کافی بهشون وقت اختصاص داده شده
اگر طرفدار سرسخت این مجموعه هستین شاید برای یک بار بتونه تا حدودی راضیتون کنه
اگه این مجموعه رو دنبال نکردین یا علاقه ای بهش ندارین توصیه می کنم از کنار این فیلم هم عبور کنین
حالا ما که پول بلیت و اشتراک خاصی پرداخت نمی کنیم. یه بار به خاطر کلونی می بینم
امتیاز: 7 از 10
-----------------------------
"مردگان نمی میرند"، به کارگردانی و نویسندگی جیم جارموش 66 ساله، یک فیلم زامبی محور معمولی و متعارف نیست، فیلمی که قطعا می تونه برای خیلی از مخاطبین سینما تجربه ای خسته کننده و حوصله سر بر باشه، مخصوصا اون دسته از سینما دوستانی که با آثار جارموش آشنایی قبلی ندارن، و در اون میشه انواع و اقسام چیزهای عجیب و غریب و حتی بی ربط به زامبی ها رو دید، از آدم فضایی ها و بشقاب پرنده ها و زامبی هایی که بعضی هاشون پس از چندین دهه از قبر بلند میشن و ظاهرشون طوریه که انگار همین دیروز مردن گرفته، تا کاراکترهای غیر معمولی و سمبلیک، دیالوگ های فلسفی و حتی شکستن دیوار چهارم!
همه این موارد، در کنار مولفه های خاص سینمای جارموش مثل مکث بیش از حد معمول بر نماهای ثابت و ساکت، لحن متفکرانه و تامل برانگیز، استفاده حداقلی از موسیقی متن و تاکید بر دیالوگ هایی که بین شخصیت ها رد و بدل میشه و به طور کلی تاکید بر فضاسازی و شخصیت پردازی به جای اکشن و پیشبرد داستان، و فضا و حال و هوای بیخیال و خاصی که در کل فیلم موج میزنه و در تمام آثار جارموش این نداشتن عجله و بیخیالی آرامش بخش حاکمه، باعث شدن تا فیلم برای برخی لذت بخش و برای برخی دیگه طاقت فرسا و عذاب آور بشه.
حضور بازیگران سرشناس و محبوبی مثل بیل موری، آدام درایور (در نقش افسر پلیس، رانی پیترسون، که در فیلم قبلی جارموش، Paterson هم در نقش اصلی به نام "پترسن" حضور داشته و این تشابه اسمی هم جالبه)، تیلدا سوئینتون (از دیگر بازیگران محبوب جارموش)، سلنا گومز، دنی گلوور، کلوئی سِوِنی و استیو بوسِمی به جذابیت این اثر آخرالزمانی متفاوت و خاص افزوده، دیالوگ ها اکثرا کوتاه و دقیق هستن، و فیلم بیشتر از اینکه بر اکشن و خون و مبارزه متمرکز باشه بر معنا و مفهوم تاکید داره و از این لحاظ میشه "مردگان نمی میرند" رو اثری معناگرا و مفهوم محور قلمداد کرد.
"مردگان نمی میرند" رو به طور حتم میشه فیلمی متمایز و متفاوت در ژانر ترسناک کمدی محسوب کرد که برای هر مخاطبی ساخته نشده؛ دیدن این فیلم خاص رو تنها به دوستانی توصیه میکنم که به دنبال تجربه ای متفاوت از زاویه ای جدید در فضای زامبی ها و آخرالزمان هستند.
اول از همه اینکه حس میکنم نظرتون نسبت به فیلم تا حدودی احساسی و از روی نوعی عصبانیت درباره محتوای اثر بیان شده
من تو نظرم به اشتباه گفتم معاون اول که شما نوشتید وزیر خارجه که درسته و من عذر میخوام بابت اشتباه.
ولی مشکلاتی که شما در فیلم دیدید بیشتر بخاطر اینه که نگاهتون به فیلم بیش از حد جدی بوده. این فیلم یک اثر کمدی عاشقانه ست و به عنوان یک کمدی عاشقانه نه خودش خودش رو جدی گرفته و نه فکر میکنه مخاطب باید جدیش بگیره. مخاطب هم میدونه موقعیت های کمیکی که در فیلم تصویر میشن قرار نیست جدی باشن. در واقع محوریت داستان بر رابطه بین Rogen و Theron بنا شده و اگه از این نظر بهش نگاه کنید یک اثر خوش ساخت و دلچسبه اما اگه برخلاف میل کارگردان که کاملا از لحن بی خیال فیلم مشخصه بخواید وارد جزییاتی مثل سیرک بودن کاخ سفید و هجو و ابتذال بشید نه تنها از اثر لذت نمیبرید بلکه ازش عصبانی و رنجیده هم میشید.
بله. در این که فیلم پیامی داره شکی نیست. شاید پیام ابتدایی فیلم رو بشه در اتحاد بین مردم امریکا بدون توجه به جهت گیری سیاسی شون دونست و در یک نمای کلی تر و عام تر میشه پیام فیلم رو در اتحاد بین مردم دنیا با وجود تمام اختلافاتشون جستجو کرد ولی اینکه شمای مخاطب به دنبال لحنی جدی و واقعی و غیر کاریکاتوری در یک اثر عملا کاریکاتوری و فکاهی باشید فک نمیکنم شما رو به نتیجه ای جز همین برسونه.
انرژی منفی ای که شما از فیلم گرفتید مثل ضد زن بودن و ابتذال و ... به نظر شخص من ریشه در نوع نگاهتون به هدف و مسیر فیلم داره در حالی که کسی مثل من که در اونسوی طیف قرار داره کاملا برعکس شما فکر میکنم که تمام این به قول شما ابتذال ها و دیوونه بازی ها و مستی ها که زیاد هم نبوده و شما انگار فقط همین رو دیدید نشون از این داره که کارگردان قصد داشته یک چهره انسانی از یک فرد سیاسی و خشک جلوی دوربین رو نمایش بده و بر خلاف شما من کارگردان رو در طی کردن این مسیر موفق میدونم.
به هر حال نظر شما کاملا محترمه و همینش خوبه که در صفحه هر فیلمی نظرات ضد و نقیض باشه تا تمام دیدگاه ها به انعکاس در بیاد.
موفق باشید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فک کنم خودشو به شکل یکی از وایت واکرا یا زامبیا در آورده بود. چون تو یه نما نشون میده که موی پشت سر یکی از وایت واکرا تکون میخوره (یعنی آریا از پشتش با سرعت دویده به سمت نایت کینگ و این یعنی جایی مخفی نشده بوده از قبل از رسیدن نایت کینگ) و از اونجایی که اون همه وایت واکر و زامبی اونجا بودن آریا نمیتونسته از دروازه اومده باشه تو. یعنی همچین سرعتی یه کم غیرمنطقیه.ولی اگه خودشو جای اونا جا زده باشه هم جالب تره هم منطقی تر. مثل صحنه انتقام از والدر فری و خاندانش تو فصل های قبلی