"نوکتورن" به قطعه موسیقی کوتاهی گفته میشه که مضمونی عاشقانه داره، برای پیانو نوشته شده و معمولا شب ها نواخته میشه
فیلمی نیست که باب دل هر کسی باشه. باید فیلم های خاص با معانی چند وجهی و پایان های گنگ رو بپسندی تا بتونی از این فیلم هم لذت ببری
ترسناک بودن فیلم به این معنی نیست که انتظار ترس های ناگهانی رو داشته باشین. ترس فیلم تماما از نوع روان شناختی و ترکیب اون با مولفه های ماورا الطبیعه ست. موسیقی مخوف و جیغ فیلم هم به القای این حس مضطرب کننده به بیننده کمک می کنه و در لحظاتی من رو یاد فیلم Midsommer می انداخت. هم موسیقی و هم جو فیلم شباهت هایی به این اثر دارن. تماشای "نوکتورن" برای علاقه مندان به آثار روان شناسانه ی ترسناک مثل "قوی سیاه" آرونوفسکی می تونه جذابیت های کم تعدادی رو داشته باشه اما برای دیگر مخاطبین سینما، فک نمی کنم چندان دل چسب باشه
Books of Blood دومین اقتباس سینمایی (بعد از فیلم The Book of Blood محصول 2009) از مجموعه آثار ترسناک نویسنده انگلیسی، کلایو بارکر، هست که با اسم The Books of Blood در طی سال های 1984 و 1985 به صورت یک مجموعه شش جلدی از داستان های کوتاه ترسناک به رشته تحریر در اومده و در طی این سال ها، برخی از داستان های این مجموعه ی ادبی در بعضی آثار سینمایی مورد استفاده قرار داده شدن. فیلم، سه داستان ترسناک کوتاه رو در یک منطقه جغرافیایی یکسان اما در دو خط زمانی مختلف دنبال می کنه که در نهایت، همگی به هم دیگه مرتبط هستن و این ارتباط، در بخش پایانی فیلم پررنگ تر شده و به اوج خودش می رسه. در داستان اول، ماجرای دختری جوان به اسم جِنا رو دنبال می کنیم که از کودکی دچار اختلالات روانی بوده و در پی حادثه ای در دانشگاه، تصمیم می گیره از خونه فرار کنه. در داستان دوم، که در دهه 90 جریان داره، خانومِ استاد دانشگاهی رو می بینیم که با پسر بچه کوچیک در حال مرگش (به اسم مایلز) دست و پنجه نرم می کنه و در این بین، سر و کله ی یک مدیوم مرموز به زندگیش وا میشه. و نهایتاً، در داستان سوم که کوتاه تر از دوم داستان اول هست، مجددا در زمان حال، ماجرای مردی به نام بِنِت رو شاهد هستیم که دبنال کتابی قیمتی و اسرارآمیز به اسم کتاب خون (عنوان فیلم) می گرده. نهایتا همه این داستان ها به هم ربط پیدا می کنن، کما اینکه تقریبا در تمام آثاری که به سبک Anthology یا مجموعه داستانی ساخته میشن، چنین روندی رو مشاهده خواهیم کرد. فیلم بیشتر از این که ترسناک باشه هیجان انگیزه. با وجود بازی های قابل قبول، اما داستان بسیار سطحیه. شاید فیلم به طور کلی چیپ و فراموش شدنی به نظر برسه، ولی هیجان خوبش و ارتباط داستان ها با هم باعث میشه برای یک بار بتونه تا حدودی دوست داران آثار ژانر ترسناک و هیجانی رو راضی کنه
به جرات می تونم بگم تمام بازیگران این فیلم، بازی بهتری از بازیگر نقش اصلی (با بازی جیم کامینگز که در ضمن، کارگردان و نویسنده فیلم هم هست) ارائه دادن! یه پلیس عصبی عقده ای کینه توز (که سابقا الکلی هم بوده) کل شخصیت پردازی این کاراکتره؛ از ابتدا تا انتهای فیلم، کاراکترها مشغول تند تند حرف زدن و دیالوگ خوندن هستن، می گم دیالوگ خوندن چون تو خیلی از سکانس ها این طور به نظر میاد که صفحه های حاوی دیالوگ رو جلوشون گرفتن و دارن تند تند از روش می خونن. بازی جیم کامینگز هم فوق العاده بد و مبتدیه. مطمئنم اگه به جای پارتی بازی برای خودش (!)، یه بازیگر درجه سوم رو انتخاب می کرد، نتیجه بهتری حاصل می شد! از چنین فیلمی انتظار میره کلی سکانس های کارآگاهی و حل معما داشته باشه که خبری از این چیزها نیست. پلیس های عصبی و حراف از صحنه جرمی به صحنه جرم دیگه می رن، کلی حرف میزنن و ... همین! پایان فیلم هم به شدت کسل کننده بود چون در کل فیلم، هیچ مدرکی وجود نداره که مخاطب با تیزهوشی بتونه به فرد خاصی به عنوان قاتل سریالی خانم های داستان شک کنه. با این کار، جیم کامینگز می خواسته مخاطب رو کاملا غافلگیر کنه ولی اون چیزی که من دیدم نه تنها غافلگیرم نکرد بلکه حس کردم در تمام مدت فیلم، شک من به افراد خاصی بوده و کارگردان بدون توجه به تمام شواهد و قرائن، یه آدم کاملا بی ربط رو به عنوان قاتل داستان به ما معرفی می کنه. از خیر دیدن این فیلم بگذرید و فراموش کنید چنین فیلمی ساخته شده
این فیلم فوق العاده بی نمک و وقت تلف کن رو دیدم که شما مجبور نباشین حجم اینترنت و وقتتون رو هدر بدین!
از همون سکانس اول که آدام سندلر رو با اون صدای مسخره ش (تو این فیلم) دیدم مطمئن بودم با چه آشغالی طرفم. چند وقتی بود از دیدن فیلمی انقد بهم حس بدی دست نداده بود. با این که قبل از دیدن فیلم تقریبا می دونستم باید انتظار فیلم ضعیفی رو داشته باشم اما فقط به خاطر آدام سندلر و علاقه ای که بهش دارم خواستم این رو هم امتحان کنم ولی نوع حرف زدن و صدای سندلر توی این فیلم (که مثلا به تقلید از افراد کم توان ذهنی انجام شده و به نظرم یه جورایی حتی توهین آمیزه برای کسایی که مثل من چنین افرادی رو در خانواده شون دارن) آن چنان حالم رو از دیدن فیلم بد کرد که نتونستم حسی جز حس مورد توهین قرار گرفتن از تماشای این فیلم ظاهرا کمدی داشته باشم! داستان فیلم که کپی از سری فیلم های Halloween هستش (بیمار روانی خطرناکی که از تیمارستان فرار می کنه و به شهر زادگاهش برمیگرده). کمدی فیلم (چه کمدی موقعیت و چه کمدی کلامی) فوق العاده بی مزه، یخ، و احمقانه ست. این فیلم شاید فقط به درد بچه های دبستانی و پیش دبستانی بخوره! بازی ها هم که درب و داغون، داستان فوق العاده بچگانه، غافلگیری بی نهایت مسخره در انتهای فیلم...از اول تا آخر فیلم، من فقط یک جا کمی خندیدم. همین. فقط در یک مورد! خیالتون رو راحت کنم. این فیلم ضعیف ترین کمدی ترسناکی که بودم که به عمرم دیدم. زباله!
فیلم حال و هوای سینمای هنر و تجربه رو داشت. شات های طولانی از فعالیت های خیلی عادی روزمره تو این فیلم زیاد به چشم می خوره. مثلا اولین سکانس فیلم، رد شدن یک کشتی از جلوی دوربینه که آروم هم حرکت می کنه. یا سکانس رفتن یک دختربچه بومی به داخل فروشگاه و برگشتنش و همه این ها به آرومی از جلوی چشم مخاطب عبور می کنن. به طور کلی، ساده ترین کارهایی که در اکثر فیلم ها با یکی دو نما سر و تهش هم میاد، تو این فیلم حتی تا چند دقیقه ممکنه طول بکشه و این خاصیت و ویژگی سینمای تجربیه. یا عاشقش میشی یا خیلی زود برات خسته کننده میشه و از خیرش می گذری. و تقریبا تا یک ساعت ابتدای فیلم، داستان اصلی هنوز شروع نشده. ساعت دوم فیلم به روایت ماجرای اصلی اختصاص داره که همون به راه انداختن کسب و کار پر سود با همکاری دو کاراکتر اصلی فیلم (یک انگلیسی و یک چینی) هستش. به همین خاطر، بخش دوم فیلم برای کسایی که فیلم های داستان محور رو ترجیح میدن میتونه خیلی قابل درک تر باشه. در کل، فیلم روند بسیار کندی داره. چیز خیلی زیادی از کاراکترها دستگیرمون نمیشه و داستان هم کاملا سرراسته ولی آرامش جالب و فضای بکر جالبی در سراسر فیلم هست که میتونه برای بعضی ها جذاب باشه. فیلم متفاوتیه برای مخاطب های پرحوصله و علاقه مند به تجربه آثار متفاوت
اکثر فیلم های موفق نیکلاس کیج به قبل از سال 2000 بر میگرده که از بهترین هاش میتونم این ها رو نام ببرم:
1) Face/Off
2) Leaving Las Vegas
3) Raising Arizona
4) Adaptation این واسه بعد سال 2000ه
5) The Rock
6) Moonstruck
7) Bringing Out the Dead
8) Wild at Heart
9) Red Rock West
10) Peggy Sue Got Married
11) Birdy
12) It Could Happen to You
13) The Family Man
همونطور که می بینید نیکلاس کیج فیلم خوب کم نداره ولی متاسفانه به دلایلی که من ازش بی خبرم بعد از سال 2000 نقش های خوب و ماندگار انگشت شماری رو بازی کرده و از اون نیکلاس کیج رویایی دهه 80 و 90 خیلی فاصله گرفته. یه زمانی حتی کسایی که از دنیای فیلم هیچ اطلاعی هم نداشتن ولی اسم نیکلاس کیج رو شنیده بودن. جوون اول هالیوود بود یه دوره ای!
یکی از بی نظیر ترین و تاثیرگذار ترین فیلم هایی که به عمرم دیدم
سکانس پایانی فیلم از شدت حیرت و حس ناچیز بودن خودم و بی نهایت بودن آفرینش و اسرار سر به مهر این جهان اشکم رو در آورد
قطعا و قطعا و قطعا باید این فیلم رو ببینید
به اعتقاد من، سباستین للیو، کارگردان خوش نام شیلیایی Gloria Bell (که بازسازی هالیوودی و امریکایی فیلمی ساخته همین کارگردان به نام Gloria محصول 2013 هست) با مهارت تحسین برانگیزی تونسته به تنهایی با اتکا بر بازی بسیار زیبا و شایسته اسکار جولیان مور یکی از بهترین آثار درام عاشقانه سالهای اخیر رو به نظر شخصی من در بیاره. من از دیدن این فیلم به حدی لذت بردم که در تمام طول مدت حدود 100 دقیقه ای فیلم حتی یک بار هم گذر زمان فیلم رو چک نکردم این در حالیه که معمولا اگه فیلمی برام حوصله سر بر باشه در مقاطعی زمان سپری شده رو چک میکنم تا ببینم چقدر به پایان فیلم نزدیک شدم ولی این اتفاق در مورد Gloria Bell رخ نداد بخاطر اونچه که من بازی به یاد ماندنی جولیان مور، پرداخت دقیق شخصیت محوری فیلم یعنی گلوریا بل (جولیان مور) و روابط میان شخصیت های محوری داستان، فضای نیمه کمدی حاکم بر فیلم به لطف بازی قوی جان تورتورو در نقش شخصیت مکمل داستان (آرنولد تنر)، آهنگ های هماهنگ و همراه با روند داستانی فیلم و احوالات درونی و بیرونی شخصیت اصلی داستان، و تدوین ماهرانه ای که گذار بین سکانس های فیلم رو به گونه ای انجام میده که به تقویت ریتم اثر کمک میکنه میدونم. سباستین للیو به ساختن فیلم هایی با محوریت زندگی شخصیت های مونث که معمولا از نوعی تنهایی و افسردگی بغرنج آسیب دیدن شناخته میشه. این روند کارگردانی رو للیوی 45 ساله با فیلم تحسین شده Gloria آغاز کرد و با دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان برای فیلم A Fantastic Woman به این روند ادامه داد (فیلمی که تنها اسکار کشور شیلی در تاریخ مراسم محسوب میشه) و پس از اون هم فیلم Disobedience رو به عنوان اولین فیلم انگلیسی زبان خودش با بازی ریچل وایس و ریچل مک آدامز کارگردانی کرد. تجربه چندین فیلم موفق با محوریت زنان آسیب دیده و آسیب پذیر و تنها که عموما برای خروج از تنهایی به هر کاری دست میزنن باعث شده Gloria Bell به اثری ممتاز در این فضا تبدیل بشه. فیلمی که تنهایی یک زن و تلاشش برای یافتن عشقی حقیقی و پایدار رو در دهه ششم زندگی خودش با ریتمی پر افت و خیز، گاهی غمگین و مستاصل و گاهی دیگر شاد و سرزنده و امیدوار به زندگی، با استادی تمام به تصویر میکشه و قطعا یکی از بهترین هنرنمایی های جولیان مور، بازیگر قابل و کاربلد برنده جایزه اسکار، در سالهای گذشته به شمار میره. من شخصا از تماشای این فیلم دلنشین نهایت لذت رو بردم و بهش امتیاز 9 از 10 رو میدم. به یاد داشته باشید که Gloria Bell فیلمی نیست که در اون اتفاق خاصی رخ بده یا به مسیر مشخص و خاصی شما رو رهنمون کنه. لذت کافی از این اثر درام و عاشقانه رو تنها زمانی میشه برد که با این حقیقت کنار بیاید و بیش از اینکه دل به اتفاق یا نقطه عطفی خاص خوش کنید به روابط میان شخصیت ها و نحوه تحول درونی شخصیت گلوریا در گذر داستان و دغدغه ها و نگرانی های یک زن میانسال تنها فکر کنید و با او همراه بشید.
در کل می تونم بگم فیلم خوبی بود، با وجود اینکه شخصا انتظار روند متفاوتی رو از فیلم داشتم. ضرب آهنگ فیلم در ابتدا کمی کنده ولی هر چقدر از زمان دو ساعته ش میگذره سرعت بیشتری به خودش میگیره، اما با این وجود، باز هم در مقایسه با آثار هم سبک و سیاقی مثل Scarface بسیار ریتم آهسته تر و شمرده تری داره که البته من این رو نکته منفی نمیدونم ولی اگر تصمیم به تماشای این اثر دارید و انتظارتون از اون یک فیلم هیجان انگیز گانگستری با یه دوجین سکانس اکشن و تیراندازی و سکس و دراگ هست اصلا اینطور نیست پس اگه از این دسته هستید دیدن Birds of Passage با ریتم کندش به شما اکیدا پیشنهاد نمیشه اما اگه مثل من به آثاری با روند داستانی متفاوت و ریتمی نسبتا آرام و ملایم که شبیه آثار دیگه ی ژانرشون نیستن و بیشتر به فضاسازی های رئال همراه با اندکی رویا پردازی، دیالوگ های هنرمندانه و سنجیده و شخصیت پردازی های قوی بر اساس روابط قبیله ای و طائفه ای متکی هستن علاقه دارید تماشای این فیلم کلمبیایی رو که نامزد کلمبیا در 91مین مراسم اسکار در بخش فیلم های خارجی زبان بوده رو از دست ندید. من امتیاز 8 از 10 رو به این اثر گانگستری متفاوت میدم
یک کپی ناشیانه و پر از ایراد از A Quiet Place بود و بس.
شخصا بعد از دیدن فیلم اینطور فکر میکنم که ارزش وقت گذاشتن رو نداشت. به این فیلم امتیاز 3 از 10 رو دادم، اون هم به دلیل حضور دو تا از بازیگران محبوبم، استنلی توچی و میراندا اُتو که با وجود نویسندگی بد فیلمنامه و تصمیمات عجیب کارگردانی، باز هم بازی خوبی ارائه داده بودن و فیلم رو قابل دیدن کرده بودن و یکی اینکه به نظرم طراحی موجودات مهاجم فیلم که بهشون Vesp میگفتن (برگرفته از واژه اسپانیولی avispa ِبه معنی زنبور چون به صورت گروهی حمله میکنن) هم بد نبود هر چند که خلاقیت خاصی در طراحی این موجودات به کار نرفته بود و در بعضی قسمت های بدنشون شباهت به هیولاهای A Quiet Place داشتن (مشخصا در ناحیه گوش و نحوه واکنش اون به صداهای محیط).
غیر از این دو مورد، نکته مثبت قابل توجه دیگه ای ندیدم. مشکلات فیلمنامه اونقدر زیاد بود که اندک نکات مثبت فیلم رو هم تحت الشعاع قرار می داد. فیلمنامه که با اقتباس از رمانی نوشته ی تیم لبون به همین نام کار شده بود دارای حفره ها و وقایع غیرمنطقی و ویژگی های عجیب پر تعدادی بود. قبل از دیدن فیلم وقتی نمره منتقدین و کاربران رو دیدم با خودم گفتم مگه میشه فیلمی که توچی و اتو توش بازی کنن و نتفلیکس ناشرش باشه و موضوعش هم آخرالزمانی باشه انقدر نمره پایینی بگیره ولی تقریبا همون اول فیلم متوجه دلیل این واکنش های منفی شدم و تا انتهای فیلم هم با اینکه ناامیدانه به دنبال تغییری منطقی و امیدوارکننده در روند روایت داستان فیلم بودم ولی لحظه به لحظه میدیدم که فیلمنامه داره بیشتر و بیشتر از هم فرو میپاشه تا جایی که در نهایت با یک پایان کاملا قابل پیش بینی به پایان فیلم رسیدم و تمام.
مطمئن باشید این فیلم ارزش دیدن نداره چون نه تنها یک کپی ناقص از یک اثر به مراتب بهتر و شسته و رفته تر هست و چیز جدیدی برای ارائه به مخاطب نداره، بلکه همین کپی نصفه و نیمه هم انباشته شده از انبوهی از سوالات بی جواب و حفره های ریز و درشت و اتفاقات غیرمنطقی که هیچ وقت هم جوابی بهشون داده نمیشه.
فقط برای دو نمونه باید بگم که چطور موجودات متخاصم و به شدت وحشی و درنده و گوشتخوار فیلم تونستن میلیون ها سال در غاری کاملا پوشیده که راهی به بیرون نداره و در تاریکی مطلقه بدون چیزی برای خوردن زنده بمونن و تکامل پیدا کنن؟! مثالی دیگه اینکه شخصیت اصلی فیلم دختری ناشنواست به اسم Ally که سه سال قبل در حادثه ای شنواییش رو از دست داده ولی تمام اعضای خانواده ش و حتی دوست دبیرستانیش خیلی راحت با زبان اشاره باهاش حرف میزنن و با اینکه برای خانواده ش این چیز عجیبی نیست ولی دوستش، راب، تازه با زبان اشاره آشنا شده ولی به طرز عجیبی تک تک کلمات رو به زبان اشاره بلده! یا یک نابغه ست یا کارگردان ما رو احمق فرض کرده! و ما میدونیم که ناشنوایان در صحبت کردن هم مشکل دارن و با وقفه و مکث و لهجه خاصی صحبت میکنن چون اصولا صدای خودشون رو نمیشنون دیگه در حالیکه Ally کاملا مثل یک دختر عادی حرف میزنه! و باز هم جالب تر اینکه اعضای خانواده ی Ally در استفاده از زبان اشاره کاملا تصادفی برخورد میکنن، یعنی در یک سکانس میبینیم با زبان اشاره باهاش صحبت میکنن و در سکانس بعدی کاملا عادی انگار نه انگار که اون ناشنواست! و Ally هم در هر دو صورت راحت و بدون معطلی متوجه تک تک کلمات میشه! مهارت لب خونیش فوق العاده ست واقعا! فقط برام سوال بود که اگه انقد لب خونی این دختر خوبه دیگه چرا همه به خودشون زحمت استفاده از زبان اشاره رو میدن!؟
اینها فقط دو سه نمونه از ایرادات فیلمنامه ست، ایراداتی که به بدنه فیلم ضربه اساسی زدن و جلوی لذت بردن از اون رو میگیرن.
فیلمی نیست که باب دل هر کسی باشه. باید فیلم های خاص با معانی چند وجهی و پایان های گنگ رو بپسندی تا بتونی از این فیلم هم لذت ببری
ترسناک بودن فیلم به این معنی نیست که انتظار ترس های ناگهانی رو داشته باشین. ترس فیلم تماما از نوع روان شناختی و ترکیب اون با مولفه های ماورا الطبیعه ست. موسیقی مخوف و جیغ فیلم هم به القای این حس مضطرب کننده به بیننده کمک می کنه و در لحظاتی من رو یاد فیلم Midsommer می انداخت. هم موسیقی و هم جو فیلم شباهت هایی به این اثر دارن. تماشای "نوکتورن" برای علاقه مندان به آثار روان شناسانه ی ترسناک مثل "قوی سیاه" آرونوفسکی می تونه جذابیت های کم تعدادی رو داشته باشه اما برای دیگر مخاطبین سینما، فک نمی کنم چندان دل چسب باشه
از همون سکانس اول که آدام سندلر رو با اون صدای مسخره ش (تو این فیلم) دیدم مطمئن بودم با چه آشغالی طرفم. چند وقتی بود از دیدن فیلمی انقد بهم حس بدی دست نداده بود. با این که قبل از دیدن فیلم تقریبا می دونستم باید انتظار فیلم ضعیفی رو داشته باشم اما فقط به خاطر آدام سندلر و علاقه ای که بهش دارم خواستم این رو هم امتحان کنم ولی نوع حرف زدن و صدای سندلر توی این فیلم (که مثلا به تقلید از افراد کم توان ذهنی انجام شده و به نظرم یه جورایی حتی توهین آمیزه برای کسایی که مثل من چنین افرادی رو در خانواده شون دارن) آن چنان حالم رو از دیدن فیلم بد کرد که نتونستم حسی جز حس مورد توهین قرار گرفتن از تماشای این فیلم ظاهرا کمدی داشته باشم! داستان فیلم که کپی از سری فیلم های Halloween هستش (بیمار روانی خطرناکی که از تیمارستان فرار می کنه و به شهر زادگاهش برمیگرده). کمدی فیلم (چه کمدی موقعیت و چه کمدی کلامی) فوق العاده بی مزه، یخ، و احمقانه ست. این فیلم شاید فقط به درد بچه های دبستانی و پیش دبستانی بخوره! بازی ها هم که درب و داغون، داستان فوق العاده بچگانه، غافلگیری بی نهایت مسخره در انتهای فیلم...از اول تا آخر فیلم، من فقط یک جا کمی خندیدم. همین. فقط در یک مورد! خیالتون رو راحت کنم. این فیلم ضعیف ترین کمدی ترسناکی که بودم که به عمرم دیدم. زباله!
1) Face/Off
2) Leaving Las Vegas
3) Raising Arizona
4) Adaptation این واسه بعد سال 2000ه
5) The Rock
6) Moonstruck
7) Bringing Out the Dead
8) Wild at Heart
9) Red Rock West
10) Peggy Sue Got Married
11) Birdy
12) It Could Happen to You
13) The Family Man
همونطور که می بینید نیکلاس کیج فیلم خوب کم نداره ولی متاسفانه به دلایلی که من ازش بی خبرم بعد از سال 2000 نقش های خوب و ماندگار انگشت شماری رو بازی کرده و از اون نیکلاس کیج رویایی دهه 80 و 90 خیلی فاصله گرفته. یه زمانی حتی کسایی که از دنیای فیلم هیچ اطلاعی هم نداشتن ولی اسم نیکلاس کیج رو شنیده بودن. جوون اول هالیوود بود یه دوره ای!
سکانس پایانی فیلم از شدت حیرت و حس ناچیز بودن خودم و بی نهایت بودن آفرینش و اسرار سر به مهر این جهان اشکم رو در آورد
قطعا و قطعا و قطعا باید این فیلم رو ببینید
شخصا بعد از دیدن فیلم اینطور فکر میکنم که ارزش وقت گذاشتن رو نداشت. به این فیلم امتیاز 3 از 10 رو دادم، اون هم به دلیل حضور دو تا از بازیگران محبوبم، استنلی توچی و میراندا اُتو که با وجود نویسندگی بد فیلمنامه و تصمیمات عجیب کارگردانی، باز هم بازی خوبی ارائه داده بودن و فیلم رو قابل دیدن کرده بودن و یکی اینکه به نظرم طراحی موجودات مهاجم فیلم که بهشون Vesp میگفتن (برگرفته از واژه اسپانیولی avispa ِبه معنی زنبور چون به صورت گروهی حمله میکنن) هم بد نبود هر چند که خلاقیت خاصی در طراحی این موجودات به کار نرفته بود و در بعضی قسمت های بدنشون شباهت به هیولاهای A Quiet Place داشتن (مشخصا در ناحیه گوش و نحوه واکنش اون به صداهای محیط).
غیر از این دو مورد، نکته مثبت قابل توجه دیگه ای ندیدم. مشکلات فیلمنامه اونقدر زیاد بود که اندک نکات مثبت فیلم رو هم تحت الشعاع قرار می داد. فیلمنامه که با اقتباس از رمانی نوشته ی تیم لبون به همین نام کار شده بود دارای حفره ها و وقایع غیرمنطقی و ویژگی های عجیب پر تعدادی بود. قبل از دیدن فیلم وقتی نمره منتقدین و کاربران رو دیدم با خودم گفتم مگه میشه فیلمی که توچی و اتو توش بازی کنن و نتفلیکس ناشرش باشه و موضوعش هم آخرالزمانی باشه انقدر نمره پایینی بگیره ولی تقریبا همون اول فیلم متوجه دلیل این واکنش های منفی شدم و تا انتهای فیلم هم با اینکه ناامیدانه به دنبال تغییری منطقی و امیدوارکننده در روند روایت داستان فیلم بودم ولی لحظه به لحظه میدیدم که فیلمنامه داره بیشتر و بیشتر از هم فرو میپاشه تا جایی که در نهایت با یک پایان کاملا قابل پیش بینی به پایان فیلم رسیدم و تمام.
مطمئن باشید این فیلم ارزش دیدن نداره چون نه تنها یک کپی ناقص از یک اثر به مراتب بهتر و شسته و رفته تر هست و چیز جدیدی برای ارائه به مخاطب نداره، بلکه همین کپی نصفه و نیمه هم انباشته شده از انبوهی از سوالات بی جواب و حفره های ریز و درشت و اتفاقات غیرمنطقی که هیچ وقت هم جوابی بهشون داده نمیشه.
فقط برای دو نمونه باید بگم که چطور موجودات متخاصم و به شدت وحشی و درنده و گوشتخوار فیلم تونستن میلیون ها سال در غاری کاملا پوشیده که راهی به بیرون نداره و در تاریکی مطلقه بدون چیزی برای خوردن زنده بمونن و تکامل پیدا کنن؟! مثالی دیگه اینکه شخصیت اصلی فیلم دختری ناشنواست به اسم Ally که سه سال قبل در حادثه ای شنواییش رو از دست داده ولی تمام اعضای خانواده ش و حتی دوست دبیرستانیش خیلی راحت با زبان اشاره باهاش حرف میزنن و با اینکه برای خانواده ش این چیز عجیبی نیست ولی دوستش، راب، تازه با زبان اشاره آشنا شده ولی به طرز عجیبی تک تک کلمات رو به زبان اشاره بلده! یا یک نابغه ست یا کارگردان ما رو احمق فرض کرده! و ما میدونیم که ناشنوایان در صحبت کردن هم مشکل دارن و با وقفه و مکث و لهجه خاصی صحبت میکنن چون اصولا صدای خودشون رو نمیشنون دیگه در حالیکه Ally کاملا مثل یک دختر عادی حرف میزنه! و باز هم جالب تر اینکه اعضای خانواده ی Ally در استفاده از زبان اشاره کاملا تصادفی برخورد میکنن، یعنی در یک سکانس میبینیم با زبان اشاره باهاش صحبت میکنن و در سکانس بعدی کاملا عادی انگار نه انگار که اون ناشنواست! و Ally هم در هر دو صورت راحت و بدون معطلی متوجه تک تک کلمات میشه! مهارت لب خونیش فوق العاده ست واقعا! فقط برام سوال بود که اگه انقد لب خونی این دختر خوبه دیگه چرا همه به خودشون زحمت استفاده از زبان اشاره رو میدن!؟
اینها فقط دو سه نمونه از ایرادات فیلمنامه ست، ایراداتی که به بدنه فیلم ضربه اساسی زدن و جلوی لذت بردن از اون رو میگیرن.