مساله حق انتخاب زن برای سقط جنین و تصمیمی که هر زن می تونه آزادانه برای بدن خودش بگیره مساله حساسیه که حتی در کشوری مثل امریکا که انواع آزادی های مدنی در اون جریان داره باعث اختلاف نظرهای گسترده میشه. به طوری که در تعدادی از ایالت های امریکا مثل میسوری که محل زندگی کاراکترهای داستانه، دختران زیر 18 سال بدون اجازه والدین حق سقط جنین رو ندارن اما در ایالتی مثل نیومکزیکو، این حق حتی برای افراد زیر 18 سال هم محفوظه. کارگردان در این فیلم تلاش کرده تا بار درام مساله سقط جنین و سختی تصمیم گیری و فشارهای وارده از خانواده و جامعه بر زن حامله رو با اشارات و طعنه های سیاسی ترکیب کنه و موقعیت هایی کمیک هم در این بین شکل می گیره که نسبتا بامزه و خنده دار هستن. اما در جاهایی هم به نظرم تصویری که از افراد مخالف سقط جنین ارائه میشه تصویری کاریکاتوری و اغراق شده ست (خانواده ای که قصد دارن مانع ورونیکا برای سقط جنین بشن بیشتر شبیه یه فرقه مرموز و مخوف می مونن که به کمین دخترانی میشینن که میخوان جنینشون رو بندازن). با این همه، فیلم هم در بخش درام، هم در بخش کمدی، در نحوه روایت رابطه ی در حال ترمیم دو شخصیت محوری (ورونیکا و بِیلی) و در ماجراجویی های سفر جاده ای این دو دوست قدیمی موفق عمل کرده و شاهد فیلم شیرین و دوست داشتنی ای هستیم
بعد از فیلم All the Bright Places، این دومین فیلم برت هیلی در سال 2020ه. تقریبا هم می تونم بگم هر دو فیلم در سطح فنی یکسانی قرار دارن. یکی در ژانر درام عاشقانه و این فیلم در سبک درام با چاشنی موسیقی که البته وزنه ی درامش خیلی سنگین تره و چندان به بعد موسیقی پرداخته نمیشه. با وجود مشکلات و تناقضاتی که در بخش داستان و شخصیت پردازی داره و یا برای مثال، پوستر فیلم که شما رو به غلط میندازه و فکر می کنین هر 5 نفر در پوستر، نقش پررنگ در داستان دارن یا این یک مسافرت جاده ای هستش، از این خبرا نیست و فقط کاراکتر امبر (شخصیت اصلی) و تای (بازیگر سیاه پوست) و کمی هم ریکی (پسر با ژاکت قهوه ای در پوستر) در فیلم حضور پررنگ دارن. با این وجود، با فیلم حال خوب کن و الهام بخشی طرف هستیم با بازی های خوب که مخصوصا می تونه برای گروه سنی نوجوان رضایت بخش باشه
فیلم به شدت خسته کننده و ملال آوری بود. فیلم نامه هم که بر اساس رمانی به همین اسم به قلم جین آستن نوشته شده بود داستانی بسیار خاله زنکی رو روایت می کرد از دخترک پولدار و مغروری که تو کار همه دخالت می کرد. حتی اگه به فیلم های تاریخی با این سبک و سیاق علاقه دارید هم با ندیدن این فیلم هیچ چیزی رو از دست نمی دین. با این که بازی ها، موسیقی، طراحی صحنه و گریم و طراحی لباس ها زیبا و برازنده بودن ولی به دلیل داستانی کم رمق و خسته کننده، ارزش دیدن برای من نداشت
فیلم در شخصیت پردازی خیلی ضعیف عمل کرده. تقریبا هیچ چیزی از زندگی قبل از به زندان افتادن کاراکتر اصلی داستان، تد جنکین (با بازی دنیل ردکلیف) به مخاطب ارائه نمی شه. با این وجود، کاراکتر لئونارد که یکی از سه شخصیتی هست که همراه با جنکین و استیفن لی (با هنرمندی دنیل وِبِر) قصد فرار از زندان پرتوریا رو داره و نسبت به این دو، کاراکتر مکمل و غیر محوری محسوب میشه، شخصیت پردازی به مراتب بهتری داره و لااقل در سکانس هایی از فیلم، میشه با این کاراکتر هم ذات پنداری کرد و برای سرنوشتش اهمیت قائل شد. از بحث شخصیت پردازی ضعیف که بگذریم، بار درام فیلم بسیار سبکه. و در واقع، اون چیزی که می تونه بیننده رو تا پایان با این داستان تکراری همراه کنه یکی مبنای واقعی داستانه که بر اساس حوادثی واقعی ساخته شده (بر مبنای کتابی به همین نام از تد جنکین، کاراکتر اصلی فیلم)، و دیگری فرآیند فرار از این زندان که اگه با آثار این سبک آشنا باشین هیچ چیز خاص و خارق العاده ای برای غافلگیر کردن مخاطب نداره ولی تماشاش برای علاقه مندان به آثاری با فضای فرار از زندان، برای تنها یک بار می تونه اندکی رضایت بخش باشه. با این حال، با ندیدن این فیلم چیز خاصی رو از دست نمی دین. من که فقط بخاطر حضور دنیل ردکلیف دیدمش
با وجود این که فرمول درام های عاشقانه یه فرمول کاملا قابل پیش بینیه که هر کدوم از ما ده ها و شاید صدها بار این فرمول رو در فیلم ها و سریال های مختلف تماشا کردیم، ولی باز هم چیزی در مورد این جور آثار وجود داره که دیدنشون رو هیچوقت تکراری یا ملال آور نمی کنه. شاید میل طبیعی و فطری انسان ها به دوست داشتن و دوست داشته شدن و تمایل ما آدم ها برای بروز احساسات و عواطف بشری خودمون و دیدن این عواطف در کاراکترهای فانتزی داستان های سینمایی باعث این میزان از جذبه و کشش برای تجربه آثاری از این دست باشه. در هر صورت، All the Bright Places هم پیرو همین قاعده ست. هیچ چیز غیر قابل مترقبه یا غافلگیرکننده ای در مورد این داستان وجود نداره (حتی پایان فیلم هم پایان تازه و بکری نیست و بارها در آثار مشابه دیده شده) اما همین که تمام عناصر داستان سر جای خودشون قرار دارن و دو بازیگر توانا به اسم ال فنینگ و جاستیس اسمیث در راس کار قرار گرفتن سبب شده که تماشای این فیلم برای یک بار تجربه ای رضایت بخش رو برای مخاطب علاقه مند به ژانر درام عاشقانه رقم بزنه
برداشت جالبی بود
مردمی که می بینند دولتشان دستش به خون چه بی گناهانی آغشته است ولی دم برنمی آورند تا زندگی نفسانی خود را ادامه دهند = چقدر این شبیه حال و روز ایران خودمون و ما مردمه!
ارزش یک بار دیدن رو داره ولی داستان فیلم رو زیاده از حد کش داده بودن و می شد تو کمتر از یک ساعت هم سر و تهش رو هم آورد. به همین خاطر تا حدودی می تونه برخی جاهای فیلم خسته کننده بشه، انگار که فقط خواسته باشن مدت زمان فیلم رو افزایش بدن. و البته که همجنس گرایی هم تبدیل شده به تم مشترک تقریبا تمام فیلم ها و سریال های چند سال اخیر که مطمئنا دستورالعمل هایی هست که از طرف شرکت های فیلمسازی به نویسندگان فیلمنامه گفته میشه یا شاید بعد از نگارش فیلمنامه، اون رو طبق این دستورالعمل ها بازنویسی می کنن. نمیدونم. البته من مشکلی با این مساله ندارم ولی حس می کنم این همه تاکید به این موضوع در این تعداد فیلم و سریال یه مقدار باعث لوث شدن کل مساله همجنس گرایی میشه و حتی می تونه باعث شه خیلی ها نسبت بهش بیشتر از قبل گارد بگیرن
من به حدی ساموئل جکسون رو دوست دارم که حتی اگه کل فیلم یه گوشه بشینه و روزنامه بخونه بازم دیدن اون فیلم برام واجب میشه!
حیف که تو این فیلم خبری از دیالوگ ماندگار Motherf***er نیست!
گذشته از این حرف ها، درام قشنگی بود که بر اساس حقایق تاریخی و داستانی واقعی ساخته شده بود و خب تو این دوره و زمونه و با این اوضاع نژادپرستی در همه جای دنیا، دیدنش نمی تونه خالی از لطف باشه
هر چند درون مایه داستانی این فیلم بارها و بارها در فیلم هایی با تم مشابه دیده شده (مثل Groundhog Day یا Edge of Tomorrow یا Happy Death Day)، این که فردی در یک لوپ زمانی گرفتار میشه و نمی تونه ازش خارج شه و هر بار که می میره یا می خوابه دوباره از اول اون روز رو شروع می کنه، ولی تفاوت پالم اسپرینگز با آثار مشابه در این جاست که در این فیلم، شخصیت اصلی داستان یعنی نایلز (آدام سمبرگ) از همون ابتدای فیلم در لوپ زمان گیر کرده و این طور که پیداست ظاهرا مدت های زیادیه که با این مساله دست و پنجه نرم می کنه ولی راه به جایی نبرده. تفاوت دیگه در این جاست که بر خلاف فیلم هایی که نام بردم و سایر فیلم های این زیر ژانر، فقط یک شخصیت نیست که در این لوپ گیر می کنه بلکه در اینجا سه شخصیت داریم که با هم دیگه در این کابوس ناتمام گیر افتادن: نایلز، سارا (کریستین میلیوتی)، و روی (جی کی سیمنز) و همین باعث تفاوت و جذابیت این فیلم میشه. ضمن این که زمان نسبتا کوتاه فیلم باعث استفاده حداکثری از موقعیت های کمیک و درام و رمانتیک شده و تماشای فیلم رو به هیچ وجه خسته کننده نمی کنه. البته بخش هایی از داستان کمی بیش از حد اغراق آمیز به نظر می رسن (هر چند خود داستان فیلم کلا باورنکردنی و علمی تخیلیه!) مثلا روشی که شخصیت ها برای خارج شدن از لوپ پیدا می کنن یا برخی روابط بین کاراکترهای داستان که وارد جزییات نمیشم. در کل می تونم تماشای پالم اسپرینگز رو به علاقه مندان به کمدی های رمانتیک توصیه کنم (از نظر موقعیت های کمیک و خنده دار هم هیچ چیزی کم نداره) و مطمئنم می تونه لبخند رو به لباتون بیاره
عالی بود از همه نظر...از تک تک جهات یک اثر خوش ساخت و تمیز و استادانه بود
درامی گیرا با ریتمی معقول (نه تند و شتاب زده و نه خیلی کند و خسته کننده) که جوانی تا میان سالی و کهن سالی یک کشاورز و خانواده ش، و تضاد ها و سایش های بین این فرد و همسایه کشاورز و لجباز و بد عنقش رو به تصویر می کشه. داستان این فیلم نشون داد که هیچ چیز ماندگار نیست، گاهی زحمت های طاقت فرسای یک فرد در طول سال ها کار و تلاش بی وقفه خیلی راحت به باد میره. پس تا زنده ای زندگی کن، محبت کن، و قدر لحظه هات و عزیزانت رو بدون.
مردمی که می بینند دولتشان دستش به خون چه بی گناهانی آغشته است ولی دم برنمی آورند تا زندگی نفسانی خود را ادامه دهند = چقدر این شبیه حال و روز ایران خودمون و ما مردمه!
حیف که تو این فیلم خبری از دیالوگ ماندگار Motherf***er نیست!
گذشته از این حرف ها، درام قشنگی بود که بر اساس حقایق تاریخی و داستانی واقعی ساخته شده بود و خب تو این دوره و زمونه و با این اوضاع نژادپرستی در همه جای دنیا، دیدنش نمی تونه خالی از لطف باشه
درامی گیرا با ریتمی معقول (نه تند و شتاب زده و نه خیلی کند و خسته کننده) که جوانی تا میان سالی و کهن سالی یک کشاورز و خانواده ش، و تضاد ها و سایش های بین این فرد و همسایه کشاورز و لجباز و بد عنقش رو به تصویر می کشه. داستان این فیلم نشون داد که هیچ چیز ماندگار نیست، گاهی زحمت های طاقت فرسای یک فرد در طول سال ها کار و تلاش بی وقفه خیلی راحت به باد میره. پس تا زنده ای زندگی کن، محبت کن، و قدر لحظه هات و عزیزانت رو بدون.