روحش شاد و یادش گرامی
راجر ایبرت، این مرد فروتن و دوست داشتنی، و منتقدی که ده ها هزار فیلم رو با قلم شیوا و روانش گاهی مورد لطف و تحسین و گاهی مورد شدید ترین کنایه ها قرار داد و در نهایت و پس از سال ها مبارزه، تسلیم سرطان شد و دنیای سینما یک شخصیت وزین و باوقار رو از دست داد
من همیشه نقد فیلم ها رو از وبسایت rogerebert.com دنبال میکنم و علاقه زیادی به شیوه نقد و سبک نگارش بی آلایش و بی پرده راجر ایبرت دارم. از نکات خوب این سایت بخش Great Movies هستش که در اون چیزی نزدیک به سیصد اثر سینمایی که از نظر راجر ایبرت شایسته نشان شاهکار بودند قرار گرفته. قطعا این لیست میتونه برای خیلی ها جذاب باشه
خدا رحمتش کنه و ممنون از شما که این مستند زیبا رو قرار دادین
فیلم خوبی بود
من امتیاز 7 از 10 رو براش مناسب می دونم
و حتما برای طرفداران ژانر ترسناک ارزش حداقل یکبار دیدن رو داره
اما اول چند تا از نکات مثبت فیلم رو از نظر خودم میگم:
بازی ها در سطح قابل قبولی قرار داشتن. با اینکه بار بازی بر دوش دو دختر خردسال به اسم جنیس و لینداست، اما این دو نفر به خوبی از پس نقش هاشون بر اومدن. بازی سایر بازبگران در نقش هایی مثل خواهر شارلوت، آقا و خانم مولینز، کارول، نانسی هم قابل قبوله. من شخصا بازی های میراندا اُتو رو دوس دارم (یاد نقشش در ارباب حلقه ها بخیر)
موسیقی متن مناسب فضای فیلمه و حس تعلیق رو خصوصا در نیمه ابتدایی فیلم به خوبی در بیننده ایجاد میکنه ولی در نیمه دوم و خصوصا در یک سوم پایانی فیلم، متناسب با حال و هوای اون قسمت، موسیقی بیشتر حالت یک thriller رو به خودش میگیره که البته ایرادی به موسیقی نیست. ایراد به فیلمه.
فیلم برداری و نورپردازی و خصوصا تضاد میان سکانس های واقع در روز و فضای بیرون از خونه با سکانس های شب و داخل خونه و بازی با سایه ها و منابع نور جالب از آب در اومده و راضی کننده ست
نکته مثبت دیگه ی فیلم پیشرفتش نسبت به نسخه اوله. من به نسخه اول 5 دادم چون تنها یکبار میشد دیدش. اونم بخاطر تبلیغات و هایپش. اما آنابل آفرینش بطور محسوسی بهتر از نسخه ی خسته کننده ی اوله. تغییر کارگردان و تیم نویسندگی یکی از دلایل مهم این پیشرفته. دیوید سندبرگ با فیلم خوب Lights Out نشون داد که پتانسیل بالایی برای خلق آثاری نوین در ژانر ترس و وحشت داره. من البته اون فیلم رو بیشتر دوست داشتم چون جنس ترسش واقعی تر بود
اما نکات منفی فیلم از دید من:
کارگردان شهیر و فقید و استاد تعلیق، آلفرد هیچکاک، در جایی درباره تفاوت بین ترس و تعلیق گفته که ترس مثل این میمونه که چند نفر دور یک میز تو اتاقی باشن و بمبی زیر میز تیک تاک کنه و اون بمب منفجر بشه. این میشه ترس. تعلیق اما اونه که بمب هیچوقت منفجر نشه. بیننده تماما در انتظار انفجاره ولی انفجاری رخ نمیده. همیشه میگن انتظار ترس از خود ترس قوی تره و اینجاست که آنابل آفرینش نقطه ضعف نشون میده.
(خطر لوث شدن داستان)
درست از سکانسی که جنیس برای بار سوم (فک کنم) وارد اتاق ممنوعه دختر مرحوم خانواده مولینز میشه و دخترک رو میبینه که رو به بیرون و جلوی پنجره ایستاده و میگه چیکار داری و میگه میخوام کمکم کنی و میپرسه چه کمکی و بعد برمیگرده و روی شیطانیش رو نشون میده و به جنیس میگه روحت رو میخوام، درست از همون لحظه بمب منفجر میشه و تعلیق جای خودش رو به ترس میده. انتظار ترس به خود ترس تبدیل میشه. از اون لحظه ست که ما مدام شیطان رو در شکل های مختلف و بصورت تجسم عینی میبینیم. موجودی سیاه با دو شاخ و دم و دست های بلند و انگشتان ترکه ای و کشیده با ناخن های بلند و چشمانی سرخ. دیگه ترس نداریم ازش. ترس جای خودشو به هیجان میده و آنابل آفرینش از اثری ترسناک به یک اثر در ژانر هیجان انگیز تبدیل میشه چون همه چیز طبق انتظار جلو میره و میدونیم دیگه با چه موجودی طرفیم (هر چند که خیلی هامون همون اولم میدونستیم چطور موجودی پشت اون عروسکه). سکانس های پایانی فیلم واقعا ناامیدم کردن. اونجا که خواهر شارلوت به آینه کوبونده میشه. اونحا که خانم مولینز نصف میشه و با صلیب به دیوار کوبیده شده. اونجا که آقای مولینز به طرز قابل پیش بینی کشته میشه. هیچکدوم برای کسی که فیلم ترسناک زیاد دیده و قواعد رو میشناسه ترس ندارن. فقط هیجان دارن. و این برای اثری که خودش رو ترسناک معرفی میکنه ضعفه.
(پایان بخش اشارات داستانی)
وقتی این اثر رو با آثار برگزیده ژانر وحشت همچون Psycho اثر هیچکاک و Rosemary's Baby اثر زیبای رومن پولانسکی مقایسه می کنیم شاهد روندی هستیم که سینمای وحشت در سالهای اخیر طی کرده و اون تجاری سازی فیلم ها و نگاه به اونها به عنوان کیف های پول بالقوه ست و اینکه فیلم ها برای سلیقه های نازل کسایی که میخوان دست کسی رو بگیرن و برن سینما و صرفا وقت بگذرونن بهینه شدن
قطعا آثاری مثل Annabelle Creation یا The Conjuring 2 یا Sinister با وجود ترسناک بودن، نمیتونن حق مطلب رو در خصوص این ژانر پرطرفدار ادا کنن اما به عنوان یک تجربه سینمایی، آثاری قابل قبول و شایسته تماشا شدن هستند
یک اثر عالی که حتما پیشنهاد میکنم ببینید
امتیاز 9 از 10 رو بهش میدم
واقعا مت ریوز کارگردان قابل تمجیدیه. ساخت این فیلم و دو نسخه از سیاره میمون ها که شامل نسخه تحسین شده ی سوم میشه کاری کرده که از این به بعد به این کارگردان به چشم دیگه ای نگاه کنم
این فیلم، بازسازی یا در واقع نسخه ی امریکایی فیلم سوئدی Let the Right One In محصول 2008 هستش که البته من این نسخه رو خیلی بیشتر دوست داشتم. شاید سلیقه م به هالیوود نزدیک تره یا شایدم چون دوبله انگلیسی اون فیلم رو دیدم چندان به دلم ننشست. دو فیلم شباهت خیلی زیادی بهم دارن و فقط در یک سکانس اضافی که در این فیلم هست با هم متفاوتن
بعد از فیلم Only Lovers Left Alive با بازی تیلدا سویینتون و تام هیدلستون، این اولین فیلم خون آشامی بود که توجهم رو به خودش جلب کرد چون بر خلاف سری فیلم های Underworld و Twilight که بیشتر جنبه بلاک باستری و فتح گیشه دارن و سعی کردن بر اکشن تمرکز کنن، این دو فیلم بر جنبه های درام تمرکز دارن و بر خلاف آثار دیگه که دنیایی رو به تصویر میکشن که خون آشام ها برای خودشون پادشاهی تشکیل دادن و هزاران عدد از اونها در قلعه هایی مجلل و بزرگ زندگی میکنن، در آثاری نظیر Let Me In، ما خون آشامی تنها، درمانده، ناتوان از یکجا ماندن و مستاصل برای زنده ماندن رو میبینیم که درست مانند یک معتاد تزریقی، وقتی به مواد (در اینجا، خون) نیاز پیدا میکنه عقلش رو از دست میده و به هر دری میزنه تا به خواسته ش برسه. به همین دلیله که با دیدن شخصیت Abby در این فیلم، بیننده حس تاثر و ناراحتی رو در خودش میبینه. البته فیلمبرداری موثر و استفاده از فیلترهای خاکستری و آبی مزید بر علت شدن و کاری کردن که شب و سرما (دو عامل تاثیرگذار بر فیلم) به نوعی جان پیدا کنن؛ سرما و شب در این فیلم به معنی واقعی حس میشن و در ترکیب با رنگ پوست پریده ی Owen و Abby، تاثیرشون حتی بیشتر هم میشه.
دیدن این فیلم رو به همه علی الخصوص طرفداران فیلم های خون آشامی توصیه میکنم. اثری متفاوت و زیبا و تفکربرانگیز
فیلم خیلی خوبی بود
من 8 از 10 میدم
نحوه روایت داستان رو دوست داشتم. فیلم برداری کمی سردرگم بود تو بعضی سکانس ها. موسیقی متن مناسب فضای فیلم بود. بازی ها هم قوی بودن
من نیمه اول فیلم رو بیشتر دوست داشتم ولی در کل ریتم خوبی داره (نه خیلی تنده نه کند) و خسته کننده نمیشه. راجع به مسائل ضدیهودیت و اغراق در نشون دادن وحشی گری نازی ها هم من چیزی نمیگم چون فیلم محصول سینماییه که بالطبع سعی میکنه اندیشه ها و انگاره های مطلوب خودش رو در اثر بگنجونه و نه حقیقت رو...هر جند که من حقیقت رو نمیدونم...اما در چارچوب یک اثر سینمایی, کار قابل تحسین و شسته رفته ای بود
فیلم خیلی خوبی بود
امتیاز من 8 از 10
مایک فلَنِگِن فیلم های ترسناک و دلهره آور خوبی تو کارنامه ش داره. نمونه ش فیلم Hush یا دنباله ی Ouija یا Oculus که آثار نسبتا موفقی به حساب میان اما این فیلم تفاوتی داره و اونم اینه که ترسناک نیست بلکه باید اون رو در زمره آثار ژانر Psychological Thriller به حساب آورد. بخش قابل توجهی از فیلم در افکار و توهمات جسی (با بازی بسیار زیبای کارلا گوگینو) میگذره. در اینجا، کارلا گوگینو هم در نقش یک زن مستاصل و بسته به تخت بازی عالی ای ارائه داده و هم در نقش ضمیر خودش که در خیالاتش به کمک جسی اومده تا بهش کمک کنه نجات پیدا کنه و شخصیت خونسرد و دلسوزی داره.
البته من فک نمیکنم تنها بعد از پنج ساعت بی آبی و استرس، کسی دچار این درجه از توهم بشه که شروع به دیدن و تعامل با شخصیت هایی خیالی بکنه. بنظرم بهتر بود روز اول رو به تلاش جسی برای نجات اختصاص میدادن و از روز دوم این توهمات شروع میشد که باورپذیر تر بشه و قطعا اگه اینطور میشد، فیلم شایسته ستایش بیشتری بود.
بازی بروس گرینوود هم بسیار خوبه و جای انتقاد نمیذاره. هم در نقش شخصیت واقعی (که البته زمان کمی داره) و هم در نقش شخصیت خیالی. بازی سایر بازیگران از جمله جسیِ 12ساله و پدرش هم شایسته و قابل تحسینه.
کارگردان و نویسنده فیلمنامه به خوبی تونستن رمان استیفن کینگ رو تبدیل به فیلمی کنن که مخاطب رو با خودش همراه کنه و باعث شه بیننده برای جسی دل بسوزونه و بهش اهمیت بده. چون پیشینه ی شخصیت جسی و اتفاقات دوران کودکیش که باعث شدن جسی برای همیشه در برابر مردهای زندگیش سکوت کنه و تن به خواسته هاشون بده خیلی خوب روایت شده.
یه نکته اینکه تو خلاصه ی شما نوشته کابوی فضایی. در حالی که اون مرد که جرالد با نام مرگ خطابش میکنه اسمش Moonlight Manه یا مرد مهتابی، نه کابوی فضایی! اصلا از کجا اومده این اسم؟!
فیلم زیباییه. توصیه میکنم ببینید
http://www.slate.com/blogs/browbeat/2014/03/14/enemy_movie_ending_explained_the_meaning_of_the_jake_gyllenhaal_and_denis.html
خوندن مطلب بالا میتونه به درک فیلم کمک زیادی کنه
کمدی کلامی خوبی داره و دیالوگ ها در موقعیتی که استفاده میشن طنازی خوبی دارن و کلی میتونین باهاشون بخندین
ترکیب جونا هیل و مایکل سرا واقعا جالب از آب در میاد و وقتی به این دو نفر, ست روگن و کریستوفر مینتس-پلس هم اضافه بشن, نتیجه ی کار مطمئنا خوشایند میشه
من بهش 7 از 10 میدم. ارزش دیدن دوباره رو هم داره ولی یه سری سکانس ها به نظرم زیادی بودن و اگه نبودن یا کوتاه تر بودن هم حوصله سربر نمیشدن هم مخاطب بین خنده هاش وقت خالی پیدا نمیکرد.اگه مدت فیلم 90 دقیقه بود مثلا, خیلی تاثیرگذار تر میشد. حس میکنم یه جاهایی زیادی کشش دادن
فیلم خیلی خوبی بود
امتیاز من 8 از 10
سوفیا کاپولا نشون داده که الحق و الانصاف دختر فرانسیس فورد کاپولای بزرگه و راه و رسم کارگردانی رو در محضر پدرش خوب یاد گرفته
ویژگی مشترکی که در تقریبا در تمام آثار سوفیا کاپولا به چشم میخوره توجه به جنس زن و نیازها و دغدغه های ذهنی و جسمی اون بوده و همیشه زن ها در مرکز توجه فیلم های کاپولای دختر قرار داشتن. از Virgin Suicides تا Lost in Translation و ماری آنتوانت تا Somewhere و The Bling Ring
این فیلم هم از این قاعده مستثنی نیست
در کنار بازی های دلچسب از تمام بازیگران، فیلم برداری و نورپردازی زیبا و بجا، موسیقی درخور فیلم که بدرستی تغییر ریتم میده و کارگردانی عالی، باعث میشه تماشای فیلم حتما توصیه بشه
فیلم تقریبا خوبیه که می تونست خیلی بهتر باشه
من امتیاز 6 از 10 رو براش مناسب می دونم
داستان و فیلم نامه می تونست خیلی بهتر از این کار بشه.....به وضوح یک سری نقاط ضعف در داستان وجود داره که اجازه نمیدن این اثر از سطح یک فیلم متوسط بالاتر بره ({خطر لوث شدن داستان} مثلا رییس زندان که هیچوقت از محدوده ی یک تیپ فراتر نمیره و کاملا تک بعدی و سیاه ساخته شده {و همینطور تیپ سرنگهبان دیوانه و عشق دعوا در نقش دریک یا زندانیان مسلمان نمازخون و باخدا که ظاهرا خیلی هم خوف هستن} با اینکه ادعای باهوش بودن داره و ظاهرا کتاب Ray رو هم کامل از بر شده ولی هنوز نمیدونه باید در محیط مرطوب زندانش که زیر عرشه یک کشتی باربری بزرگه از پیچ های ضدزنگ استفاده کنه یا به ذهنشون نمیرسه که وقتی Ray برای بار دوم در سلولک انفرادیه و با نون جویده شده و چسبناکش جلوی دوربین مداربسته رو می گیره لااقل به عقلش برسه و سلولش رو چک کنه یا در جایی دیگه میبینیم که Ray داره از سرنوشت زن و دخترش با امیل راتمایر حرف میزنه در حالیکه واقعا بیننده نمیفهمه چی به سرشون اومده و باید کلی تفکر کنه تا بفهمه زن و دخترش به دست اون فردی که برزلین زندانیشون کرده بود گشته شدن و امثال این کاستی های داستانی و شخصیت پردازی های یک سویه و تک بعدی)
بازی بازیگران نقش های اصلی (شوارتزنگرز و استالونه) خوبه و از نقاط قوت فیلمه به نظرم (هر چند که شخصا خوشحال تر میشم اگه امثال این دو بازیگر رو در نقش پدر و پدربزرگ و مراد و استاد ببینم؛ نه بزن بهادر هایی که یاد جوونی شون افتادن)
موسیقی هم مناسب حال و هوای فیلمه و چیز خاصی نداره و در مواردی هم بهتر بود از ریتم کندتری برخوردار باشه
در کل فیلمی متوسط بود و اگه هم ندیدین چیزی از دست ندادین
رابرت ردفورد و جین فاندا بعد از 50 سال از نقش آفرینی زیباشون در هیبت یک زوج جوان و دلباخته و پر شور در فیلم Barefoot in the Park محصول 1967، اینبار در لباس یک زوج سالخورده ولی همچنان پرشور در جلوی هم ایفای نقش کردن
یک عاشقانه ی آرام و به دور از هیاهو برای دیدن در یک عصر اول پاییزی زیبا
حتما پیشنهاد میکنم ببینید
راجر ایبرت، این مرد فروتن و دوست داشتنی، و منتقدی که ده ها هزار فیلم رو با قلم شیوا و روانش گاهی مورد لطف و تحسین و گاهی مورد شدید ترین کنایه ها قرار داد و در نهایت و پس از سال ها مبارزه، تسلیم سرطان شد و دنیای سینما یک شخصیت وزین و باوقار رو از دست داد
من همیشه نقد فیلم ها رو از وبسایت rogerebert.com دنبال میکنم و علاقه زیادی به شیوه نقد و سبک نگارش بی آلایش و بی پرده راجر ایبرت دارم. از نکات خوب این سایت بخش Great Movies هستش که در اون چیزی نزدیک به سیصد اثر سینمایی که از نظر راجر ایبرت شایسته نشان شاهکار بودند قرار گرفته. قطعا این لیست میتونه برای خیلی ها جذاب باشه
خدا رحمتش کنه و ممنون از شما که این مستند زیبا رو قرار دادین
من امتیاز 7 از 10 رو براش مناسب می دونم
و حتما برای طرفداران ژانر ترسناک ارزش حداقل یکبار دیدن رو داره
اما اول چند تا از نکات مثبت فیلم رو از نظر خودم میگم:
بازی ها در سطح قابل قبولی قرار داشتن. با اینکه بار بازی بر دوش دو دختر خردسال به اسم جنیس و لینداست، اما این دو نفر به خوبی از پس نقش هاشون بر اومدن. بازی سایر بازبگران در نقش هایی مثل خواهر شارلوت، آقا و خانم مولینز، کارول، نانسی هم قابل قبوله. من شخصا بازی های میراندا اُتو رو دوس دارم (یاد نقشش در ارباب حلقه ها بخیر)
موسیقی متن مناسب فضای فیلمه و حس تعلیق رو خصوصا در نیمه ابتدایی فیلم به خوبی در بیننده ایجاد میکنه ولی در نیمه دوم و خصوصا در یک سوم پایانی فیلم، متناسب با حال و هوای اون قسمت، موسیقی بیشتر حالت یک thriller رو به خودش میگیره که البته ایرادی به موسیقی نیست. ایراد به فیلمه.
فیلم برداری و نورپردازی و خصوصا تضاد میان سکانس های واقع در روز و فضای بیرون از خونه با سکانس های شب و داخل خونه و بازی با سایه ها و منابع نور جالب از آب در اومده و راضی کننده ست
نکته مثبت دیگه ی فیلم پیشرفتش نسبت به نسخه اوله. من به نسخه اول 5 دادم چون تنها یکبار میشد دیدش. اونم بخاطر تبلیغات و هایپش. اما آنابل آفرینش بطور محسوسی بهتر از نسخه ی خسته کننده ی اوله. تغییر کارگردان و تیم نویسندگی یکی از دلایل مهم این پیشرفته. دیوید سندبرگ با فیلم خوب Lights Out نشون داد که پتانسیل بالایی برای خلق آثاری نوین در ژانر ترس و وحشت داره. من البته اون فیلم رو بیشتر دوست داشتم چون جنس ترسش واقعی تر بود
اما نکات منفی فیلم از دید من:
کارگردان شهیر و فقید و استاد تعلیق، آلفرد هیچکاک، در جایی درباره تفاوت بین ترس و تعلیق گفته که ترس مثل این میمونه که چند نفر دور یک میز تو اتاقی باشن و بمبی زیر میز تیک تاک کنه و اون بمب منفجر بشه. این میشه ترس. تعلیق اما اونه که بمب هیچوقت منفجر نشه. بیننده تماما در انتظار انفجاره ولی انفجاری رخ نمیده. همیشه میگن انتظار ترس از خود ترس قوی تره و اینجاست که آنابل آفرینش نقطه ضعف نشون میده.
(خطر لوث شدن داستان)
درست از سکانسی که جنیس برای بار سوم (فک کنم) وارد اتاق ممنوعه دختر مرحوم خانواده مولینز میشه و دخترک رو میبینه که رو به بیرون و جلوی پنجره ایستاده و میگه چیکار داری و میگه میخوام کمکم کنی و میپرسه چه کمکی و بعد برمیگرده و روی شیطانیش رو نشون میده و به جنیس میگه روحت رو میخوام، درست از همون لحظه بمب منفجر میشه و تعلیق جای خودش رو به ترس میده. انتظار ترس به خود ترس تبدیل میشه. از اون لحظه ست که ما مدام شیطان رو در شکل های مختلف و بصورت تجسم عینی میبینیم. موجودی سیاه با دو شاخ و دم و دست های بلند و انگشتان ترکه ای و کشیده با ناخن های بلند و چشمانی سرخ. دیگه ترس نداریم ازش. ترس جای خودشو به هیجان میده و آنابل آفرینش از اثری ترسناک به یک اثر در ژانر هیجان انگیز تبدیل میشه چون همه چیز طبق انتظار جلو میره و میدونیم دیگه با چه موجودی طرفیم (هر چند که خیلی هامون همون اولم میدونستیم چطور موجودی پشت اون عروسکه). سکانس های پایانی فیلم واقعا ناامیدم کردن. اونجا که خواهر شارلوت به آینه کوبونده میشه. اونحا که خانم مولینز نصف میشه و با صلیب به دیوار کوبیده شده. اونجا که آقای مولینز به طرز قابل پیش بینی کشته میشه. هیچکدوم برای کسی که فیلم ترسناک زیاد دیده و قواعد رو میشناسه ترس ندارن. فقط هیجان دارن. و این برای اثری که خودش رو ترسناک معرفی میکنه ضعفه.
(پایان بخش اشارات داستانی)
وقتی این اثر رو با آثار برگزیده ژانر وحشت همچون Psycho اثر هیچکاک و Rosemary's Baby اثر زیبای رومن پولانسکی مقایسه می کنیم شاهد روندی هستیم که سینمای وحشت در سالهای اخیر طی کرده و اون تجاری سازی فیلم ها و نگاه به اونها به عنوان کیف های پول بالقوه ست و اینکه فیلم ها برای سلیقه های نازل کسایی که میخوان دست کسی رو بگیرن و برن سینما و صرفا وقت بگذرونن بهینه شدن
قطعا آثاری مثل Annabelle Creation یا The Conjuring 2 یا Sinister با وجود ترسناک بودن، نمیتونن حق مطلب رو در خصوص این ژانر پرطرفدار ادا کنن اما به عنوان یک تجربه سینمایی، آثاری قابل قبول و شایسته تماشا شدن هستند
امتیاز 9 از 10 رو بهش میدم
واقعا مت ریوز کارگردان قابل تمجیدیه. ساخت این فیلم و دو نسخه از سیاره میمون ها که شامل نسخه تحسین شده ی سوم میشه کاری کرده که از این به بعد به این کارگردان به چشم دیگه ای نگاه کنم
این فیلم، بازسازی یا در واقع نسخه ی امریکایی فیلم سوئدی Let the Right One In محصول 2008 هستش که البته من این نسخه رو خیلی بیشتر دوست داشتم. شاید سلیقه م به هالیوود نزدیک تره یا شایدم چون دوبله انگلیسی اون فیلم رو دیدم چندان به دلم ننشست. دو فیلم شباهت خیلی زیادی بهم دارن و فقط در یک سکانس اضافی که در این فیلم هست با هم متفاوتن
بعد از فیلم Only Lovers Left Alive با بازی تیلدا سویینتون و تام هیدلستون، این اولین فیلم خون آشامی بود که توجهم رو به خودش جلب کرد چون بر خلاف سری فیلم های Underworld و Twilight که بیشتر جنبه بلاک باستری و فتح گیشه دارن و سعی کردن بر اکشن تمرکز کنن، این دو فیلم بر جنبه های درام تمرکز دارن و بر خلاف آثار دیگه که دنیایی رو به تصویر میکشن که خون آشام ها برای خودشون پادشاهی تشکیل دادن و هزاران عدد از اونها در قلعه هایی مجلل و بزرگ زندگی میکنن، در آثاری نظیر Let Me In، ما خون آشامی تنها، درمانده، ناتوان از یکجا ماندن و مستاصل برای زنده ماندن رو میبینیم که درست مانند یک معتاد تزریقی، وقتی به مواد (در اینجا، خون) نیاز پیدا میکنه عقلش رو از دست میده و به هر دری میزنه تا به خواسته ش برسه. به همین دلیله که با دیدن شخصیت Abby در این فیلم، بیننده حس تاثر و ناراحتی رو در خودش میبینه. البته فیلمبرداری موثر و استفاده از فیلترهای خاکستری و آبی مزید بر علت شدن و کاری کردن که شب و سرما (دو عامل تاثیرگذار بر فیلم) به نوعی جان پیدا کنن؛ سرما و شب در این فیلم به معنی واقعی حس میشن و در ترکیب با رنگ پوست پریده ی Owen و Abby، تاثیرشون حتی بیشتر هم میشه.
دیدن این فیلم رو به همه علی الخصوص طرفداران فیلم های خون آشامی توصیه میکنم. اثری متفاوت و زیبا و تفکربرانگیز
من 8 از 10 میدم
نحوه روایت داستان رو دوست داشتم. فیلم برداری کمی سردرگم بود تو بعضی سکانس ها. موسیقی متن مناسب فضای فیلم بود. بازی ها هم قوی بودن
من نیمه اول فیلم رو بیشتر دوست داشتم ولی در کل ریتم خوبی داره (نه خیلی تنده نه کند) و خسته کننده نمیشه. راجع به مسائل ضدیهودیت و اغراق در نشون دادن وحشی گری نازی ها هم من چیزی نمیگم چون فیلم محصول سینماییه که بالطبع سعی میکنه اندیشه ها و انگاره های مطلوب خودش رو در اثر بگنجونه و نه حقیقت رو...هر جند که من حقیقت رو نمیدونم...اما در چارچوب یک اثر سینمایی, کار قابل تحسین و شسته رفته ای بود
امتیاز من 8 از 10
مایک فلَنِگِن فیلم های ترسناک و دلهره آور خوبی تو کارنامه ش داره. نمونه ش فیلم Hush یا دنباله ی Ouija یا Oculus که آثار نسبتا موفقی به حساب میان اما این فیلم تفاوتی داره و اونم اینه که ترسناک نیست بلکه باید اون رو در زمره آثار ژانر Psychological Thriller به حساب آورد. بخش قابل توجهی از فیلم در افکار و توهمات جسی (با بازی بسیار زیبای کارلا گوگینو) میگذره. در اینجا، کارلا گوگینو هم در نقش یک زن مستاصل و بسته به تخت بازی عالی ای ارائه داده و هم در نقش ضمیر خودش که در خیالاتش به کمک جسی اومده تا بهش کمک کنه نجات پیدا کنه و شخصیت خونسرد و دلسوزی داره.
البته من فک نمیکنم تنها بعد از پنج ساعت بی آبی و استرس، کسی دچار این درجه از توهم بشه که شروع به دیدن و تعامل با شخصیت هایی خیالی بکنه. بنظرم بهتر بود روز اول رو به تلاش جسی برای نجات اختصاص میدادن و از روز دوم این توهمات شروع میشد که باورپذیر تر بشه و قطعا اگه اینطور میشد، فیلم شایسته ستایش بیشتری بود.
بازی بروس گرینوود هم بسیار خوبه و جای انتقاد نمیذاره. هم در نقش شخصیت واقعی (که البته زمان کمی داره) و هم در نقش شخصیت خیالی. بازی سایر بازیگران از جمله جسیِ 12ساله و پدرش هم شایسته و قابل تحسینه.
کارگردان و نویسنده فیلمنامه به خوبی تونستن رمان استیفن کینگ رو تبدیل به فیلمی کنن که مخاطب رو با خودش همراه کنه و باعث شه بیننده برای جسی دل بسوزونه و بهش اهمیت بده. چون پیشینه ی شخصیت جسی و اتفاقات دوران کودکیش که باعث شدن جسی برای همیشه در برابر مردهای زندگیش سکوت کنه و تن به خواسته هاشون بده خیلی خوب روایت شده.
یه نکته اینکه تو خلاصه ی شما نوشته کابوی فضایی. در حالی که اون مرد که جرالد با نام مرگ خطابش میکنه اسمش Moonlight Manه یا مرد مهتابی، نه کابوی فضایی! اصلا از کجا اومده این اسم؟!
فیلم زیباییه. توصیه میکنم ببینید
خوندن مطلب بالا میتونه به درک فیلم کمک زیادی کنه
ترکیب جونا هیل و مایکل سرا واقعا جالب از آب در میاد و وقتی به این دو نفر, ست روگن و کریستوفر مینتس-پلس هم اضافه بشن, نتیجه ی کار مطمئنا خوشایند میشه
من بهش 7 از 10 میدم. ارزش دیدن دوباره رو هم داره ولی یه سری سکانس ها به نظرم زیادی بودن و اگه نبودن یا کوتاه تر بودن هم حوصله سربر نمیشدن هم مخاطب بین خنده هاش وقت خالی پیدا نمیکرد.اگه مدت فیلم 90 دقیقه بود مثلا, خیلی تاثیرگذار تر میشد. حس میکنم یه جاهایی زیادی کشش دادن
امتیاز من 8 از 10
سوفیا کاپولا نشون داده که الحق و الانصاف دختر فرانسیس فورد کاپولای بزرگه و راه و رسم کارگردانی رو در محضر پدرش خوب یاد گرفته
ویژگی مشترکی که در تقریبا در تمام آثار سوفیا کاپولا به چشم میخوره توجه به جنس زن و نیازها و دغدغه های ذهنی و جسمی اون بوده و همیشه زن ها در مرکز توجه فیلم های کاپولای دختر قرار داشتن. از Virgin Suicides تا Lost in Translation و ماری آنتوانت تا Somewhere و The Bling Ring
این فیلم هم از این قاعده مستثنی نیست
در کنار بازی های دلچسب از تمام بازیگران، فیلم برداری و نورپردازی زیبا و بجا، موسیقی درخور فیلم که بدرستی تغییر ریتم میده و کارگردانی عالی، باعث میشه تماشای فیلم حتما توصیه بشه
من امتیاز 6 از 10 رو براش مناسب می دونم
داستان و فیلم نامه می تونست خیلی بهتر از این کار بشه.....به وضوح یک سری نقاط ضعف در داستان وجود داره که اجازه نمیدن این اثر از سطح یک فیلم متوسط بالاتر بره ({خطر لوث شدن داستان} مثلا رییس زندان که هیچوقت از محدوده ی یک تیپ فراتر نمیره و کاملا تک بعدی و سیاه ساخته شده {و همینطور تیپ سرنگهبان دیوانه و عشق دعوا در نقش دریک یا زندانیان مسلمان نمازخون و باخدا که ظاهرا خیلی هم خوف هستن} با اینکه ادعای باهوش بودن داره و ظاهرا کتاب Ray رو هم کامل از بر شده ولی هنوز نمیدونه باید در محیط مرطوب زندانش که زیر عرشه یک کشتی باربری بزرگه از پیچ های ضدزنگ استفاده کنه یا به ذهنشون نمیرسه که وقتی Ray برای بار دوم در سلولک انفرادیه و با نون جویده شده و چسبناکش جلوی دوربین مداربسته رو می گیره لااقل به عقلش برسه و سلولش رو چک کنه یا در جایی دیگه میبینیم که Ray داره از سرنوشت زن و دخترش با امیل راتمایر حرف میزنه در حالیکه واقعا بیننده نمیفهمه چی به سرشون اومده و باید کلی تفکر کنه تا بفهمه زن و دخترش به دست اون فردی که برزلین زندانیشون کرده بود گشته شدن و امثال این کاستی های داستانی و شخصیت پردازی های یک سویه و تک بعدی)
بازی بازیگران نقش های اصلی (شوارتزنگرز و استالونه) خوبه و از نقاط قوت فیلمه به نظرم (هر چند که شخصا خوشحال تر میشم اگه امثال این دو بازیگر رو در نقش پدر و پدربزرگ و مراد و استاد ببینم؛ نه بزن بهادر هایی که یاد جوونی شون افتادن)
موسیقی هم مناسب حال و هوای فیلمه و چیز خاصی نداره و در مواردی هم بهتر بود از ریتم کندتری برخوردار باشه
در کل فیلمی متوسط بود و اگه هم ندیدین چیزی از دست ندادین
یک عاشقانه ی آرام و به دور از هیاهو برای دیدن در یک عصر اول پاییزی زیبا
حتما پیشنهاد میکنم ببینید