در Respect، به کارگردانی لیسِل تامی، با زندگی خصوصی و حرفه ای آریتا فرانکلین، خواننده ی سیاه پوست فقید امریکایی در سبک سول (ترکیبی از موسیقی های جاز، بلوز و موسیقی کلیسا که ریشه در سنت های سیاه پوستان امریکا داره) آشنا می شیم. این فیلم هم مثل سایر آثاری که به زندگی نامه ی موسیقی دانان و خوانندگان می پردازن از فرمول مشخصی پیروی می کنه که شامل معرفی دوران کودکی، کشف استعداد، شکوفایی هنری، افتادن در مسیر سراشیبی و سقوط، و در نهایت، رستگاری و جاودانگی میشه. بازی برجسته و حقیقتا تماشایی جنیفر هادسن که شخصا صدای زیبا و گرم و پر طنینی هم داره و تمام آهنگ های فیلم رو هم با صدای خودش خونده، ممتازترین و بهترین ویژگی Respect محسوب میشه. در Respect (به معنای "احترام") که عنوان یکی از آهنگ های معروف آریتا فرانکلین هم هست، با انبوهی از آهنگ های معروف و محبوب این خواننده سبک سول مواجه هستیم که بخش قابل توجهی از زمان طولانی فیلم رو به خودشون اختصاص دادن و شاید همین زمان طولانی در ترکیب با عدم برقراری توازن کافی بین پرداختن به ابعاد حرفه ای و کاری زندگی این هنرمند و رسیدگی به امورات شخصی و زندگی خصوصی فرانکلین رو بشه جزو نقاط ضعف اصلی این اثر به شمار آورد. آریتا فرانکلین در زندگی شخصی خودش از همون دوران کودکی با مشکلات عدیده ای دست و پنجه نرم می کرد. جدایی والدین، مرگ زود هنگام مادر در همون سنین کودکی، مشکلات زناشویی و سوء استفاده های همسرش، تد وایت (مارلون وِینز)، از وی و مشکل سوء مصرف مشروبات الکلی و همین طور رابطه ی پر تلاطم و پر افت و خیز این هنرمند با پدرش (با بازی فورست ویتاکر) و مضاف بر این ها، زیستن در فضای آکنده از تبعیض نژادی دهه های میانی قرن بیستم در امریکا که با جنبش برابری نژادی به رهبری دکتر مارتین لوتر کینگ همزمان شده بود، بخشی از موانع و رویدادهای مهم دوران خوانندگی این هنرمند نامدار بودن که با وجود تلاش برای پرداختن به این موارد، اما حس می کنم می تونست انرژی و وقت بیشتری برای شکل دادن به این بخش صرف بشه. Respect قطعا اثری قابل احترام در میان آثار درام بیوگرافی هست که با بازی های قوی، موسیقی شنیدنی، و آهنگ های گوش نواز می تونه علاقه مندان به این ژانر رو تا حد خوبی راضی کنه
احتمالا خیلی از شما با اسم تد باندی آشنا هستید؛ قاتل سریالی مخوف سال های دهه 1970 میلادی امریکا که در هفت تا از ایالت های این کشور مجموعاً مرتکب تجاوز و قتل بیش از 30 زن و دختر جوان شده بود که نهایتاً در ژانویه ی 1989 در زندان ایالتی فلوریدا با صندلی الکتریکی اعدام شد. تا حالا یک دوجین فیلم و مجموعه ی تلویزیونی و مستند و کتاب بر اساس زندگی و جنایت های این تبهکار معروف سال های نه چندان دور امریکا ساخته و پرداخته شده که هر یک از زاویه ی مخصوص به خودشون به جزییات زندگی این شخصیت پرداختن. در No Man of God، به کارگردانی امبر سیلی، این بار داستان به صورت مکالمه های میان مامور سازمان اف بی آی، بیل هَگمایِر (الایجا وود) و تد باندی (لوک کِربی) در حد فاصل سال های 1984 تا 1989 یعنی درست پیش از اعدام باندی روایت میشه. این فیلم با الهام از گفتگوهای ضبط شده، دست نوشته ها و خاطرات مامور هگمایر از این رویارویی ساخته شده و بر همین مبنا هم طبیعتاً تقریبا تمام مدت فیلم در داخل زندان ایالتی فلوریدا و به صورت مکالمه های دو نفره ی بین هگمایر و باندی جریان داره؛ البته اگر مایل هستید که با زندگی خصوصی و جزییات قتل های تد باندی و به نوعی از زاویه ای متفاوت با این شخصیت هولناک آشنا بشید حتما فیلم Extremely Wicked, Shockingly Evil and Vile با بازی زَک اِفران و لیلی کالینز رو هم تماشا کنید که در نوع خودش فیلم خوش ساخت و لذت بخشیه. در فیلمی مانند No Man of God که تقریبا تمام داستان به یکی دو لوکیشن بسته محدود میشه و عملا دست کارگردان رو برای باز کردن فیلم در محیط های متنوع و پرداختن به شخصیت های متعدد بسته نگه می داره، این بازی ها هستن که فرق بین یک اثر حوصله سر بر با یک درام جنایی معمایی خوش ساخت رو تعیین می کنن و از این حیث باید این فیلم رو در سطح کاملا ممتاز بدونم؛ الایجا وود در نقش مامور اف بی آی و لوک کربی در نقش تد باندی تنها می تونم بگم که عالی هستن. نماهای نزدیک و بسته از چهره ی این دو بازیگر مخصوصا در سکانس اختتامیه ی فیلم و احساساتی که به نمایش می ذارن مسحور کننده ست. No Man of God فیلمیه که بدون هیچ سر و صدایی و بدون هیجانات معمول در آثار جنایی معمایی با محوریت قاتلین زنجیره ای از قبیل سکانس های دادگاه یا سکانس های آماده شدن برای ارتکاب جرم و غیره، می تونه تنها با اتکا بر دیالوگ های رد و بدل شده بین دو کاراکتر محوری داستان، خاطره ی یک فیلم دل چسب رو در ذهنتون باقی بگذاره
در The Protege داستان آدمکش حرفه ای، آنا داتون (مگی کیو) رو دنبال می کنیم که در کودکی، قربانی یک قتل عام خانوادگی در ویتنام شده ولی توسط مودی داتون (ساموئل ال جسکون) نجات پیدا کرده و سال ها بعد، آنا رو می بینیم که در لندن مدیر یک کتاب فروشی بزرگ شده و همراه با پدر معنویش، مودی، زندگی ظاهراً خوبی رو می گذرونه تا این که....و خب بقیه ی داستان هم که فرمول های صدها بار استفاده شده ی این ژانر بخصوص هست، یعنی توطئه و به دنبال اون، انتقام. مارتین کمپبل (کارگردان دو قسمت از مجموعه فیلم های جیمز باند و همچنین دو قسمت از مجموعه ی زورو) در The Protege یک اکشن تریلر کاملا معمولی رو تحویل تماشاگر میده. مگی کیو (که مادرش از مهاجران ویتنامی بوده)، مایکل کیتون و ساموئل ال جکسون به تنهایی بازیگران توانایی هستن و ترکیبشون هم در ظاهر باید نتیجه ی خوشایند و دل چسبی رو به همراه داشته باشه، ولی وقتی با یک داستان معمولی و فاقد پستی بلندی و خسته کننده طرف باشیم، صرف نظر از این که از چه بازیگرانی بهره می گیریم، نتیجه ی نهایی هیچ وقت از حد یک اثرِ در بهترین حالت پیش پا افتاده و سطحی فراتر نمی ره. هر چند که سکانس های اکشن فیلم در بیشتر موارد جوندار و خوش انرژی از کار در اومدن (البته باید انتظار دیدن سکانس های بیش از حد باور ناپذیر رو هم داشته باشین) و خب این چیزی هست که از یک اکشن تریلر انتظار میره، ولی صِرفِ این مورد نمی تونه کافی باشه، بلکه باید داستان قوی و منطقی ای هم وجود داشته باشه که به مثابه یک جور شیرازه برای قطعات جداگانه ی فیلم عمل کنه. متاسفانه این شیرازه ی داستانی در The Protege یافت نمیشه، و در نتیجه، با فیلمی مواجه هستیم که در هیچ کدوم از قسمت ها، فراتر از انتظارات ظاهر نمیشه و مخاطب رو به طرز شیرینی غافلگیر نمی کنه. The Protege در نهایت یک اکشن تریلر درجه دو با بازیگرانی جذاب اما داستانی کم رمق و زیادی خسته کننده و قابل پیش بینی هست که البته کسی هم انتظاری جز این از چنین فیلمی نداشته
@karimtheshireman
می تونین به یوتیوب مراجعه کنین
کافیه عبارتی مثل the green knight explained رو جستجو کنین
چندین ویدئوی خوب هست که هر کدوم از دید خودشون تفسیر کردن معانی، نماد ها و ارجاعات فیلم رو؛ همین طور مقایسه ش کردن با شعری که منبع نگارش فیلم نامه ی این اثره
می تونین به یوتیوب مراجعه کنین
کافیه عبارتی مثل the green knight explained رو جستجو کنین
چندین ویدئوی خوب هست که هر کدوم از دید خودشون تفسیر کردن معانی، نماد ها و ارجاعات فیلم رو؛ همین طور مقایسه ش کردن با شعری که منبع نگارش فیلم نامه ی این اثره
فوق العاده، کم نظیر و تماشایی
ممنونم از نظر لطفتون
ممنونم از نظر لطفتون