میخواستم یک سری حقایق خوندنی رو درباره "داستان اسباب بازی 4" با شما به اشتراک بذارم:
------------------------------------------------------------------------------------------------------
1) "داستان اسباب بازی 4" اولین تجربه کارگردانی فیلم بلند کارگردان "جاش کولی" به حساب میاد؛ کولی 39 ساله تا قبل از این فقط دو انیمیشن کوتاه رو کارگردانی کرده بود: یکی "جرج و اِی جِی" (با الهام از شخصیت های انیمیشن Up) و دیگری "اولین قرار رایلی" (برگرفته از انیمیشن Inside Out) که هر دو در سایت موجود هستن. البته جاش کولی در تیم ساخت انیمیشن هایی مثل "شگفت انگیزان"، "ماشین های 1 و 2"، "بالا"، "رَتَتویی" و "Inside Out" هم به عنوان بخشی از گروه داستان نویسی حضور داشته و در کل فرد مورد قبولی برای کارگردانی "داستان اسباب بازی 4" محسوب می شده.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
2) "داستان اسباب بازی 4" با فروش کمی بیش از یک میلیارد دلاری در سراسر جهان (یک میلیارد و 58 میلیون)، بعد از "اونجرز"، "شیرشاه"، "مرد عنکبوتی" و "کاپیتان مارول"، عنوان پنجمین فیلم پر فروش سال 2019 رو تا این لحظه به خودش اختصاص داده. نکته جالب دیگه اینکه این انیمیشن با این میزان فروش، جایگاه 32مین فیلم پرفروش تاریخ و 6مین انیمیشن پر فروش تاریخ رو هم از آن خودش کرده.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
3) قراره در تاریخ 12 نوامبر 2019 و همزمان با آغاز به کار شبکه تلویزیونی اختصاصی دیزنی به اسم "دیزنی +"، یک سری انیمیشن کوتاه ده قسمتی به اسم "فورکی سوال می پرسد" (Forky Asks a Question) به صورت انحصاری از این شبکه پخش بشه. علاوه بر این، یک فیلم انیمیشنی کوتاه با عنوان "زندگی لامپی" (Lamp Life) هم که ماجراهای کاراکتر بو پیپ رو از زمان جدا شدنش از وودی تا ملاقات دوباره این دو شخصیت روایت خواهد کرد هم قراره از این شبکه پخش بشه. همچنین در خصوص دنباله ی داستان اسباب بازی هم اخبار ضد و نقیضی به گوش میرسه؛ از یک طرف، مارک نیلسن، تهیه کننده داستان اسباب بازی 4، تاکید کرده که استودیوی پیکسار به جای ساختن دنباله داستان اسباب بازی 4، به دنبال ساخت انیمیشن های کاملا جدید خواهد بود و تام هنکس هم در برنامه اِلِن شو اذعان کرده که داستان اسباب بازی 4 آخرین نسخه از این سری انیمیشن خواهد بود، و از طرف دیگه، همون آقای نیلسن وجود یک دنباله رو تماما رد نکرده و در واقع پل ها رو سالم نگه داشته و تصمیم رو به آینده موکول کرده. بعیده دیزنی این سری انیمیشن پرطرفدار رو بازنشسته کنه و شدیدا امیدوارم داستان اسباب بازی با ایده ها و کاراکترهای جدید برگرده.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
4) از شخصیت دوک کابوم یا همون بدلکار کانادایی داستان (با صدای کیانو ریوز)، قبلا درسکانس هایی از انیمیشن "شگفت انگیزان 2" در داخل گهواره جک جک استفاده شده و این اولین حضور این کاراکتر در یکی از انیمیشن های دیزنی پیکسار نیست. همچنین خوبه بدونید که شخصیت دوک کابوم از یک بدلکار امریکایی به اسم Evel Knievel و اسباب بازی هایی که از این فرد ساخته شده الهام گرفته. بدلکاری که در سال 2007 و در 69 سالگی به دلیل بیماری تنفسی در گذشت.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
5) در یکی از سکانس های ابتدایی فیلم، ماشینی زیر بارون دیده میشه که قراره بسته ای حاوی اسباب بازی های مستعمل رو با خودش ببره. پلاک اون ماشین RMRF97 هست. داستان پشت این پلاک به ماجرای حذف شدن سهوی فایل های انیمیشن "داستان اسباب بازی 2" از درون سرورهای پیکسار برمیگرده و RMRF97 کد فرمانی بود که دستور این حذف سهوی و ناگهانی رو داده بود. خوشبختانه یکی از کارمندان پیکسار، هارد حاوی فایل های فیلم رو در رایانه شخصی خودش بک آپ گرفته بود، در غیر اینصورت میشه گفت انیمیشنی به اسم داستان اسباب بازی 2 هرگز اکران نمیشد!
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
6) وقتی کاراکتر Buzz دکمه روی سینه ش رو فشار میده هر بار یک دیالوگ منحصربفرد شنیده میشه. یکی از این دیالوگ ها اینه: Open the Pod Bay Doors. این خط دیالوگ اشاره داره به دیالوگ مشابه و معروفی در فیلم "2001: ادیسه فضایی" از استنلی کوبریک.
----------------------------------------------------------------------------------------------------
7) تام هنکس (وودی)، تیم الن (باز)، والاس شان (رکس) و جان رتزنبرگر (Hamm) تنها صداپیشگانی هستن که در هر چهار نسخه اصلی از انیمیشن داستان اسباب بازی حضور داشتن.
"سفرِ یک سگ"
امتیاز: 6 از 10
--------------------------------
"سفر یک سگ"، ساخته ی گِیل مانکیوسو، در اولین تجربه سینمایی شناخته شده خودش، دنباله ای تقریبا مستقیم بر فیلم "هدف یک سگ" (A Dog's Purpose) محصول 2017 به کارگردانی کارگردان سوئدی، لاسه هالستروم، که در این فیلم هم در مقام تهیه کننده اجرایی حضور داره هستش که همونطور که میشه از چنین اثری با چنین مختصات و مشخصاتی انتظار داشت فیلمی احساس برانگیز و عاطفی از آب در اومده. عاشقان سگ ها و هر کسی که به نوعی به این حیوان با وفا و دوست داشتنی علاقه دارن از دیدن این فیلم مطمئنا پشیمون نمیشن و در لحظات متعدد و نه چندان کم تعدادی، سکانس های عاطفی اون میتونه هر عاشق حیواناتی رو تحت تاثیر قرار بده و اشکش رو در بیاره. حتی اگه به سگ ها علاقه خاصی ندارید هم این فیلم میتونه به عنوان یک اثر درام کمدی خوب، شما و خانواده تون رو برای لحظاتی سرگرم کنه و از این نظر، به عنوان یک فیلم خانوادگی نمره قبولی می گیره. تیم نویسندگی "سفر یک سگ" دقیقا همون تیم نویسندگی "هدف یک سگ" هستن و به همین دلیل، این فیلم هم از لحاظ داستانی همون روال سابق رو در پیش گرفته. داستان فیلم به هیچ وجه در گیر کننده یا چند لایه و پیچیده نیست و روندی کاملا خطی و قابل پیش بینی رو تا انتها دنبال میکنه (ضمن اینکه باید گفت برای دیدن این فیلم نیازی به تماشای قسمت قبلی نیست). داستان حول محور یک سگ وفادار به نام بِیلی میچرخه که هدف اصلیش در زندگی، حفاظت از صاحبشه؛ هر بار که این سگ عمرش به پایان میرسه در کالبد یک سگ دیگه زنده میشه و مجددا صاحب اصلیش رو جستجو میکنه تا بتونه ازش محافظت کنه. تمام اتفاقات فیلم هم در محدوده همین خط داستانی روایت میشن و در واقع ستاره اصلی فیلم رو میشه همین سگ دونست (با صدای جاش گَد، صداپیشه شخصیت اُلاف در انیمیشن Frozen). یقینا اگه بخوایم فقط کمی دقیق بشیم میتونیم ایرادات زیادی در فیلمنامه و داستان فیلم پیدا کنیم ولی از اونجایی که هدف اصلی فیلم، سرگرم کردن خانواده ها و آب کردن دل علاقه مندان به سگ ها بوده، اونها از کنار این ایرادات خواهند گذشت. "سفر یک سگ" یک درام کمدی خانوادگی نسبتا خوب برای دوستداران سگ ها و خانواده هاست که با کمی چشم پوشی از برخی ایرادات، میشه ازش لذت برد.
این فیلم بیشتر از اینکه تقلید گیم آو ترونز باشه، مسخره کردن سیاست های فعلی دولت دونالد ترامپه. مخصوصا دیوار مرزی بین امریکا و مکزیک
حتی شخصیت ترامپ به اسم "لرد ترومپت نارنجی" تو فیلم حضور داره و تنها جایی که من یه کم خندیدم همون سکانس های ترامپ بود. خیلی خوب اداشو درآورده بود. هم قیافه ش هم صداش. به غیر از این دیگه هیچی نداشت این فیلم. هم طنزش به شدت آبکی و مسخره و یخه هم بازیای احمقانه و دیالوگای احمقانه تر داره هم داستانش فوق تخیلیه! حالا این وسط یه دفه سر و کله کیم کارداشیانم پیدا میشه!
وقتتون رو اصلا پای این پرودی مزخرف و بی مزه هدر ندید، اصلا!
2 از 10 (فقط بخاطر همون عمو ترامپ!)
"سفر روز طولانی به دل شب"
امتیاز: 8 از 10
دومین فیلم بلند Bi Gan، کارگردان چینی، پس از "آبی های کایلی" در سال 2015، که در بخش Un Certain Regard جشنواره فیلم کن 2018 به نمایش در اومد، مطمئنا فیلمی خاص برای ذائقه ای خاص به حساب میاد؛ فیلمی که بیش از هر چیز دیگری به خاطر داشتن یک سکانس پایانیِ تک شاتِ بدون کاتِ 60 دقیقه ای که به صورت سه بعدی فیلم برداری شده شناخته میشه که در طول اون، فیلم بردار شخصیت اصلی داستان رو در بخشی از مخروبه های یک شهر غبارگرفته و پوسیده از درون و بیرون در سکانسی رویاگونه و مالیخولیایی دنبال میکنه، تلاشی ستودنی که آماده سازیش دو ماه طول کشید و هفت بار تکرار شد تا در نهایت تونست رضایت بی گان رو جلب کنه. البته این نسخه ی سه بعدی نیست ولی نکته جالب اینجاست که سازنده در ابتدای فیلم از بیننده درخواست میکنه که در هر صورت، زمانی که پروتاگونیست داستان (لو هونگ وو) عینک سه بعدی رو به چشم میزنه او هم همین کار رو بکنه! برای چنین فیلم معناگرا و رویا گونه ای، انتظار فروش 40 میلیون دلاری رو در سینماهای امریکا اصلا نداشتم چون با فیلمی طرف هستیم که نماینده ای عالی برای سینمای ناب و خالص به حساب میاد، سینمایی که در اون کارگردان به جای پرداختن به داستان و تمرکز بر شخصیت پردازی و داستان سرایی، بخش غالبی از توجهش رو به فضاسازی ها و تصویرسازی ها با کمک نماها و صداها و تصویرها معطوف میکنه. بنابراین در صورتی که حوصله کمی دارید و اگه فیلمی داستان مشخص و دارای شروع و پایان مشخص نداشته باشه زود خسته میشید، این فیلم اصلا برای شما نیست. فقط زمانی میتونید زیبایی این اثر رو بچشید و غرق دنیای خیال وار شخصیت اصلی داستان بشید که حوصله کنید، وقت بگذارید و خودتون رو به جریان فکری روان کارگردان بسپارید...و ببینید که چطور تمام اون فلش بک ها و فلش فورواردها که بار روایت اثر رو به دوش میکشن (و هفتاد دقیقه ابتدایی فیلم رو به خودشون اختصاص دادن) و اون موسیقی و صداگذاری های غم انگیز، عذاب آور و رویاگونه به همراه فضاسازی عالی فیلم، همه و همه در کنار هم قرار میگیرن تا ترکیبی از جاودانگی زمان و میرایی انسان و تقابل این دو رو به زیباترین شکل به تصویر بکشن. "سفر روز طولانی در دل شب" فیلمیه که مخاطب ناآشنای سینمای ناب رو با روایت نامعمول و از هم گسیخته ش گیج و ناراضی میکنه و در عین حال، تسلط بصری کارگردان و خطرپذیری فنی او هر علاقه مند جدی چنین سینمایی رو به وجد میاره.
"افیلیا"
امتیاز: 4 از 10
"اُفیلیا"، داستان تراژیک شاهزاده جوان و ناکام دانمارکی، پرنس هملت، رو در دربار شاه هملت پدر، در دانمارک قرن شانزدهم میلادی از چشم معشوقه ی پرنس هملت، افیلیا، ندیمه ی جوان و زیبای مادر هملت، ملکه گرترود، روایت میکنه. نمایش نامه هملت به عنوان طولانی ترین اثر نمایش نامه نویس شهیر انگلیسی، ویلیام شکسپیر و یکی از تاثیرگذارترین آثار ادبی دوره رنسانس در اروپا شناخته میشه. البته اقتباس سینمایی کلیر مک کارتی از این نمایش نامه بزرگ، نه بر اساس متن ویلیام شکسپیر، بلکه بر مبنای رمانی نوشته لیسا کلاین با نام "افیلیا" ساخته شده و به همین دلیل هم از لحاظ زاویه روایت رویداد ها و هم از حیث میزان اهمیتی که به شخصیت های محوری نمایش نامه شکسپیر اعم از شاه هملت، پرنس هملت، گرترود، کلادیوس (عموی پرنس هملت و غاصب تاج و تخت برادر) و افیلیا داده میشه، با خود نمایش نامه تفاوت های زیادی داره. این تفاوت ها اساسا باعث شدن که داستان سردرگم و معلق باشه؛ حس میکنی انگار تکلیف فیلم با خودش مشخص نیست و نمیدونه قراره چه مسیری رو طی کنه. همه چیز در این فیلم به شکلی سطحی مورد پرداخت قرار میگیره، انگار مقدار کمی کره رو بخوای رو حجم زیادی نون بمالی! روابط بین شخصیت های اصلی به خصوص رابطه عاطفی میان افیلیا و هملت که قراره شالوده و مبنای شکل گیری داستان فیلم باشه اونقدر سرسری و شتاب زده پرداخت میشه که نه میشه با شخصیت ها همذات پنداری کرد نه برای سرنوشت و سرانجام هیچ کدومشون اهمیت خاصی قائل شد و نه با خصوصیات روابط بین کاراکترها ارتباط برقرار کرد. دیوانگی پرنس هملت، عشق میان افیلیا و هملت، غصب تاج و تخت پدر به دست عمو و سرانجام تراژیک و غمبار پرنس هملت، برای هیچ یک از اینها وقت و فضای کافی برای باز شدن و پختن در نظر گرفته نشده و همین میخی میشه بر تابوت "افیلیا" به عنوان اثری سطحی، خام، و سردرگم. بدتر از همه اینها اضافه کردن کاراکترهایی هست که در نمایش نامه وجود خارجی ندارن و از ذهن نویسنده رمان سرچشمه گرفتن. کاراکترهایی که به کل مسیر داستان رو تغییر میدن و از تراژدی به سمت کمدی میبرن! با وجود بازی خوب تمام بازیگران مخصوصا دیزی ریدلی، جرج مک کی و نائومی واتس، و با وجود چهره آرایی ها و طراحی های زیبای لباس و صحنه، "افیلیا" چنگی به دلم نزد و نتونست از یک درام عاشقانه بسیار معمولی فراتر بره، افسوس که نتونست روند خوب اولیه ش رو تا انتها حفظ کنه. نمیدونم ولی شاید فقط دختر خانم های جوان و رویاپرداز بتونن با این فیلم ارتباط برقرار کنن.
فقط میتونم هشدار بدم با شکم پر این فیلم رو نبینید! ناشتا ببینیدش!
فیلم مضامین انتقادی زیادی داره خصوصا به فاشیسم که مهمترین مساله مورد نقد فیلم هم هست ولی با این حال فرم فیلم و نحوه انتقال و نمایش این مضامین به بیننده اونقدر زشت و چندش آور و تهوع آوره که حتی نمیشه تا انتها فیلم رو دنبال کرد بدون اینکه حداقل دو سه بار حالت تهوع بهتون دست نده (واقعا میگم. حالت تهوع واقعی، نه استعاری. برای همینم گفتم با شکم پر نبینید). امثال این فیلم و مشخصا خود این فیلم باعث شدن بالاخره کاسه صبر مخالفان پازولینی لبریز بشه و ترورش کنن. اما همونطور که گفتم این فیلم به خاطر فرم بسیار زشتش برای من غیر قابل تحمل بود و امتیازی جز "1" بهش نمیدم. اگر همین مضامین رو با فرم زیباتر و سیاست مدارانه تری نمایش میداد فیلمش هم بیشتر مورد پسند عمومی قرار میگرفت و هم چون افراد بیشتری میدیدنش
پیامش هم بهتر منتقل میشد.
درامی زیبا با ریتمی آرام، کمدی های کلامی و موقعیت به جا، و پایانی که مخاطب رو برای مدتی به فکر فرو خواهد برد
از تماشای این فیلم لذت فراوانی بردم و امتیاز 7 از 10 رو بهش دادم
اولین نکته ای که بعد از تجربه این اثر درام-کمدی زیبا توجه من رو به خودش جلب کرد این بود که رابطه دوستانه صمیمی و عمیق بین دو کاراکتر اصلی مرد این داستان که همسایه دیوار به دیوار هم هستن (یکی با بازی مارک دوپلاس در نقش مایکل تامپسون که به بیماری سرطان از نوع بد خیم مبتلاست و دیگری با هنر نمایی ری رومانو در نقش اندی فریدمن که شخصیتی کاملا منزوی و خجالتی و کمرو داره و به سختی میتونه با موقعیت ها و افراد جدید کنار بیاد بطوری که من حس کردم به اختلال اوتیسم ابتلا داره) به دور از همجنس گرایی که این روزها در هالیوود به یک سنت تبدیل شده تعریف میشه. حتی در موقعیت هایی در طول فیلم از سوی دیگر کاراکترهای داستان این ذهنیت به وجود میاد که این دو دوست در واقع شریک زندگی هستند ولی هم مایکل و هم اندی کاملا از جایگاه دوستی خودشون با خبر هستند. نحوه پرداختن نویسنده به دوستی محکم میان مایکل و اندی نقطه قوت اصلی فیلمه و مجموعه سکانس های این دو کاراکتر همراه با دیالوگ هایی که بینشون رد و بدل میشه، غذای تکراری ای که هر روز پس از بازگشت از محل کار با هم میخورن، فیلم تکراری کونگ فویی که هر روز با هم میبینن و مسافرت جاده ای کوتاهی که با هم میرن و بازی ساختگی و من در آوردی پدلتون که هر روز با هم بازی میکنن (و خیلی شبیه اسکواشه) در نهایت سبب میشه تا در پایان فیلم اون تاثیری رو که کارگردان قصد داشته بر بیننده بذاره به صورت موثر و عمیقی شاهد باشیم. مفاهیمی که فیلم قصد در تمرکز بر اونها و معطوف کردن توجه مخاطب به اونها داشته همگی مفاهیمی متعالی و ظریف هستند مثل ارزش دوستی ها، ارزش با هم بودن ها، مفهوم مرگ و زندگی پس از مرگ، حق انتخاب هر فرد در تعیین مسیر زندگی و .... البته باید این رو ذکر کنم که تماشای این فیلم برای افراد کم حوصله که دغدغه ی اصلی شون در هنگام تماشای یک اثر سینمایی اینه که در هر سکانس یک اتفاق جدید رخ بده و داستان با سرعت به جلو رانده بشه اصلا توصیه نمیشه. همونطور که برای تهیه یک خورش جا افتاده باید صبر داشت، برای لذت بردن از این فیلم هم باید تا آخر صبوری کنید و خودتون رو در دنیای دیالوگ های روزمره ولی صمیمی مایکل و اندی، نماهای تامل برانگیز فیلم و بازی زیبا و تحسین برانگیز مارک دوپلاس و ری رومانو غرق کنید.
اپیزود 3 از فصل 8 -----------------> عالی. بی نظیر. استادانه. کوبنده. نفس گیر. تماشایی
واقعا یکی از بهترین اپیزود های کل سریال بود. از لحظه اول تا آخر این قسمت، نفسم تو سینه حبس شده بود، مو به تنم سیخ شده بود، رو لبه صندلی نشسته بودم، نمیتونستم حتی پلک بزنم، عالی عالی عالی. حقیقتا ارزش این همه صبر کردن رو داشت.
اپیزود 2 از فصل 8 با اختلاف خسته کننده ترین قسمت کل سریال بود. حرف، حرف، حرف، همین...دریغ از یک سکانس اکشن، حتی یک سکانس خارج از قلعه وینترفل در کینگز لندینگ که لااقل تنوعی بشه، حتی یه سکانس درست حسابی از پیشروی شاه شب و ارتشش هم نشون ندادن. فقط نزدیک 1 ساعت با دیالوگ های خسته کننده و ارجاعات بیهوده به گذشته آب بستن به این اپیزود. میدونم احتمالا خیلی ها مخالف این نظرید ولی متاسفانه بعد از یک هفته انتظار، این اپیزود واقعا ناامیدم کرد.اپیزود اول چون داشت مقدمه چینی می کرد برای قسمت های بعدی، ضرب آهنگ نسبتا کندش قابل قبول بود ولی این قسمت حتی از قسمت اول هم کندتره روندش. میدونم اپیزود بعد جبران میکنه چون یک نبرد حماسی در پیشه ولی کاش به جای این همه کش دادن این قسمت، از اضافات میزدن و نبرد رو در همین قسمت شروع میکردن.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
1) "داستان اسباب بازی 4" اولین تجربه کارگردانی فیلم بلند کارگردان "جاش کولی" به حساب میاد؛ کولی 39 ساله تا قبل از این فقط دو انیمیشن کوتاه رو کارگردانی کرده بود: یکی "جرج و اِی جِی" (با الهام از شخصیت های انیمیشن Up) و دیگری "اولین قرار رایلی" (برگرفته از انیمیشن Inside Out) که هر دو در سایت موجود هستن. البته جاش کولی در تیم ساخت انیمیشن هایی مثل "شگفت انگیزان"، "ماشین های 1 و 2"، "بالا"، "رَتَتویی" و "Inside Out" هم به عنوان بخشی از گروه داستان نویسی حضور داشته و در کل فرد مورد قبولی برای کارگردانی "داستان اسباب بازی 4" محسوب می شده.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
2) "داستان اسباب بازی 4" با فروش کمی بیش از یک میلیارد دلاری در سراسر جهان (یک میلیارد و 58 میلیون)، بعد از "اونجرز"، "شیرشاه"، "مرد عنکبوتی" و "کاپیتان مارول"، عنوان پنجمین فیلم پر فروش سال 2019 رو تا این لحظه به خودش اختصاص داده. نکته جالب دیگه اینکه این انیمیشن با این میزان فروش، جایگاه 32مین فیلم پرفروش تاریخ و 6مین انیمیشن پر فروش تاریخ رو هم از آن خودش کرده.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
3) قراره در تاریخ 12 نوامبر 2019 و همزمان با آغاز به کار شبکه تلویزیونی اختصاصی دیزنی به اسم "دیزنی +"، یک سری انیمیشن کوتاه ده قسمتی به اسم "فورکی سوال می پرسد" (Forky Asks a Question) به صورت انحصاری از این شبکه پخش بشه. علاوه بر این، یک فیلم انیمیشنی کوتاه با عنوان "زندگی لامپی" (Lamp Life) هم که ماجراهای کاراکتر بو پیپ رو از زمان جدا شدنش از وودی تا ملاقات دوباره این دو شخصیت روایت خواهد کرد هم قراره از این شبکه پخش بشه. همچنین در خصوص دنباله ی داستان اسباب بازی هم اخبار ضد و نقیضی به گوش میرسه؛ از یک طرف، مارک نیلسن، تهیه کننده داستان اسباب بازی 4، تاکید کرده که استودیوی پیکسار به جای ساختن دنباله داستان اسباب بازی 4، به دنبال ساخت انیمیشن های کاملا جدید خواهد بود و تام هنکس هم در برنامه اِلِن شو اذعان کرده که داستان اسباب بازی 4 آخرین نسخه از این سری انیمیشن خواهد بود، و از طرف دیگه، همون آقای نیلسن وجود یک دنباله رو تماما رد نکرده و در واقع پل ها رو سالم نگه داشته و تصمیم رو به آینده موکول کرده. بعیده دیزنی این سری انیمیشن پرطرفدار رو بازنشسته کنه و شدیدا امیدوارم داستان اسباب بازی با ایده ها و کاراکترهای جدید برگرده.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
4) از شخصیت دوک کابوم یا همون بدلکار کانادایی داستان (با صدای کیانو ریوز)، قبلا درسکانس هایی از انیمیشن "شگفت انگیزان 2" در داخل گهواره جک جک استفاده شده و این اولین حضور این کاراکتر در یکی از انیمیشن های دیزنی پیکسار نیست. همچنین خوبه بدونید که شخصیت دوک کابوم از یک بدلکار امریکایی به اسم Evel Knievel و اسباب بازی هایی که از این فرد ساخته شده الهام گرفته. بدلکاری که در سال 2007 و در 69 سالگی به دلیل بیماری تنفسی در گذشت.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
5) در یکی از سکانس های ابتدایی فیلم، ماشینی زیر بارون دیده میشه که قراره بسته ای حاوی اسباب بازی های مستعمل رو با خودش ببره. پلاک اون ماشین RMRF97 هست. داستان پشت این پلاک به ماجرای حذف شدن سهوی فایل های انیمیشن "داستان اسباب بازی 2" از درون سرورهای پیکسار برمیگرده و RMRF97 کد فرمانی بود که دستور این حذف سهوی و ناگهانی رو داده بود. خوشبختانه یکی از کارمندان پیکسار، هارد حاوی فایل های فیلم رو در رایانه شخصی خودش بک آپ گرفته بود، در غیر اینصورت میشه گفت انیمیشنی به اسم داستان اسباب بازی 2 هرگز اکران نمیشد!
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
6) وقتی کاراکتر Buzz دکمه روی سینه ش رو فشار میده هر بار یک دیالوگ منحصربفرد شنیده میشه. یکی از این دیالوگ ها اینه: Open the Pod Bay Doors. این خط دیالوگ اشاره داره به دیالوگ مشابه و معروفی در فیلم "2001: ادیسه فضایی" از استنلی کوبریک.
----------------------------------------------------------------------------------------------------
7) تام هنکس (وودی)، تیم الن (باز)، والاس شان (رکس) و جان رتزنبرگر (Hamm) تنها صداپیشگانی هستن که در هر چهار نسخه اصلی از انیمیشن داستان اسباب بازی حضور داشتن.
امتیاز: 6 از 10
--------------------------------
"سفر یک سگ"، ساخته ی گِیل مانکیوسو، در اولین تجربه سینمایی شناخته شده خودش، دنباله ای تقریبا مستقیم بر فیلم "هدف یک سگ" (A Dog's Purpose) محصول 2017 به کارگردانی کارگردان سوئدی، لاسه هالستروم، که در این فیلم هم در مقام تهیه کننده اجرایی حضور داره هستش که همونطور که میشه از چنین اثری با چنین مختصات و مشخصاتی انتظار داشت فیلمی احساس برانگیز و عاطفی از آب در اومده. عاشقان سگ ها و هر کسی که به نوعی به این حیوان با وفا و دوست داشتنی علاقه دارن از دیدن این فیلم مطمئنا پشیمون نمیشن و در لحظات متعدد و نه چندان کم تعدادی، سکانس های عاطفی اون میتونه هر عاشق حیواناتی رو تحت تاثیر قرار بده و اشکش رو در بیاره. حتی اگه به سگ ها علاقه خاصی ندارید هم این فیلم میتونه به عنوان یک اثر درام کمدی خوب، شما و خانواده تون رو برای لحظاتی سرگرم کنه و از این نظر، به عنوان یک فیلم خانوادگی نمره قبولی می گیره. تیم نویسندگی "سفر یک سگ" دقیقا همون تیم نویسندگی "هدف یک سگ" هستن و به همین دلیل، این فیلم هم از لحاظ داستانی همون روال سابق رو در پیش گرفته. داستان فیلم به هیچ وجه در گیر کننده یا چند لایه و پیچیده نیست و روندی کاملا خطی و قابل پیش بینی رو تا انتها دنبال میکنه (ضمن اینکه باید گفت برای دیدن این فیلم نیازی به تماشای قسمت قبلی نیست). داستان حول محور یک سگ وفادار به نام بِیلی میچرخه که هدف اصلیش در زندگی، حفاظت از صاحبشه؛ هر بار که این سگ عمرش به پایان میرسه در کالبد یک سگ دیگه زنده میشه و مجددا صاحب اصلیش رو جستجو میکنه تا بتونه ازش محافظت کنه. تمام اتفاقات فیلم هم در محدوده همین خط داستانی روایت میشن و در واقع ستاره اصلی فیلم رو میشه همین سگ دونست (با صدای جاش گَد، صداپیشه شخصیت اُلاف در انیمیشن Frozen). یقینا اگه بخوایم فقط کمی دقیق بشیم میتونیم ایرادات زیادی در فیلمنامه و داستان فیلم پیدا کنیم ولی از اونجایی که هدف اصلی فیلم، سرگرم کردن خانواده ها و آب کردن دل علاقه مندان به سگ ها بوده، اونها از کنار این ایرادات خواهند گذشت. "سفر یک سگ" یک درام کمدی خانوادگی نسبتا خوب برای دوستداران سگ ها و خانواده هاست که با کمی چشم پوشی از برخی ایرادات، میشه ازش لذت برد.
حتی شخصیت ترامپ به اسم "لرد ترومپت نارنجی" تو فیلم حضور داره و تنها جایی که من یه کم خندیدم همون سکانس های ترامپ بود. خیلی خوب اداشو درآورده بود. هم قیافه ش هم صداش. به غیر از این دیگه هیچی نداشت این فیلم. هم طنزش به شدت آبکی و مسخره و یخه هم بازیای احمقانه و دیالوگای احمقانه تر داره هم داستانش فوق تخیلیه! حالا این وسط یه دفه سر و کله کیم کارداشیانم پیدا میشه!
وقتتون رو اصلا پای این پرودی مزخرف و بی مزه هدر ندید، اصلا!
2 از 10 (فقط بخاطر همون عمو ترامپ!)
امتیاز: 8 از 10
دومین فیلم بلند Bi Gan، کارگردان چینی، پس از "آبی های کایلی" در سال 2015، که در بخش Un Certain Regard جشنواره فیلم کن 2018 به نمایش در اومد، مطمئنا فیلمی خاص برای ذائقه ای خاص به حساب میاد؛ فیلمی که بیش از هر چیز دیگری به خاطر داشتن یک سکانس پایانیِ تک شاتِ بدون کاتِ 60 دقیقه ای که به صورت سه بعدی فیلم برداری شده شناخته میشه که در طول اون، فیلم بردار شخصیت اصلی داستان رو در بخشی از مخروبه های یک شهر غبارگرفته و پوسیده از درون و بیرون در سکانسی رویاگونه و مالیخولیایی دنبال میکنه، تلاشی ستودنی که آماده سازیش دو ماه طول کشید و هفت بار تکرار شد تا در نهایت تونست رضایت بی گان رو جلب کنه. البته این نسخه ی سه بعدی نیست ولی نکته جالب اینجاست که سازنده در ابتدای فیلم از بیننده درخواست میکنه که در هر صورت، زمانی که پروتاگونیست داستان (لو هونگ وو) عینک سه بعدی رو به چشم میزنه او هم همین کار رو بکنه! برای چنین فیلم معناگرا و رویا گونه ای، انتظار فروش 40 میلیون دلاری رو در سینماهای امریکا اصلا نداشتم چون با فیلمی طرف هستیم که نماینده ای عالی برای سینمای ناب و خالص به حساب میاد، سینمایی که در اون کارگردان به جای پرداختن به داستان و تمرکز بر شخصیت پردازی و داستان سرایی، بخش غالبی از توجهش رو به فضاسازی ها و تصویرسازی ها با کمک نماها و صداها و تصویرها معطوف میکنه. بنابراین در صورتی که حوصله کمی دارید و اگه فیلمی داستان مشخص و دارای شروع و پایان مشخص نداشته باشه زود خسته میشید، این فیلم اصلا برای شما نیست. فقط زمانی میتونید زیبایی این اثر رو بچشید و غرق دنیای خیال وار شخصیت اصلی داستان بشید که حوصله کنید، وقت بگذارید و خودتون رو به جریان فکری روان کارگردان بسپارید...و ببینید که چطور تمام اون فلش بک ها و فلش فورواردها که بار روایت اثر رو به دوش میکشن (و هفتاد دقیقه ابتدایی فیلم رو به خودشون اختصاص دادن) و اون موسیقی و صداگذاری های غم انگیز، عذاب آور و رویاگونه به همراه فضاسازی عالی فیلم، همه و همه در کنار هم قرار میگیرن تا ترکیبی از جاودانگی زمان و میرایی انسان و تقابل این دو رو به زیباترین شکل به تصویر بکشن. "سفر روز طولانی در دل شب" فیلمیه که مخاطب ناآشنای سینمای ناب رو با روایت نامعمول و از هم گسیخته ش گیج و ناراضی میکنه و در عین حال، تسلط بصری کارگردان و خطرپذیری فنی او هر علاقه مند جدی چنین سینمایی رو به وجد میاره.
امتیاز: 4 از 10
"اُفیلیا"، داستان تراژیک شاهزاده جوان و ناکام دانمارکی، پرنس هملت، رو در دربار شاه هملت پدر، در دانمارک قرن شانزدهم میلادی از چشم معشوقه ی پرنس هملت، افیلیا، ندیمه ی جوان و زیبای مادر هملت، ملکه گرترود، روایت میکنه. نمایش نامه هملت به عنوان طولانی ترین اثر نمایش نامه نویس شهیر انگلیسی، ویلیام شکسپیر و یکی از تاثیرگذارترین آثار ادبی دوره رنسانس در اروپا شناخته میشه. البته اقتباس سینمایی کلیر مک کارتی از این نمایش نامه بزرگ، نه بر اساس متن ویلیام شکسپیر، بلکه بر مبنای رمانی نوشته لیسا کلاین با نام "افیلیا" ساخته شده و به همین دلیل هم از لحاظ زاویه روایت رویداد ها و هم از حیث میزان اهمیتی که به شخصیت های محوری نمایش نامه شکسپیر اعم از شاه هملت، پرنس هملت، گرترود، کلادیوس (عموی پرنس هملت و غاصب تاج و تخت برادر) و افیلیا داده میشه، با خود نمایش نامه تفاوت های زیادی داره. این تفاوت ها اساسا باعث شدن که داستان سردرگم و معلق باشه؛ حس میکنی انگار تکلیف فیلم با خودش مشخص نیست و نمیدونه قراره چه مسیری رو طی کنه. همه چیز در این فیلم به شکلی سطحی مورد پرداخت قرار میگیره، انگار مقدار کمی کره رو بخوای رو حجم زیادی نون بمالی! روابط بین شخصیت های اصلی به خصوص رابطه عاطفی میان افیلیا و هملت که قراره شالوده و مبنای شکل گیری داستان فیلم باشه اونقدر سرسری و شتاب زده پرداخت میشه که نه میشه با شخصیت ها همذات پنداری کرد نه برای سرنوشت و سرانجام هیچ کدومشون اهمیت خاصی قائل شد و نه با خصوصیات روابط بین کاراکترها ارتباط برقرار کرد. دیوانگی پرنس هملت، عشق میان افیلیا و هملت، غصب تاج و تخت پدر به دست عمو و سرانجام تراژیک و غمبار پرنس هملت، برای هیچ یک از اینها وقت و فضای کافی برای باز شدن و پختن در نظر گرفته نشده و همین میخی میشه بر تابوت "افیلیا" به عنوان اثری سطحی، خام، و سردرگم. بدتر از همه اینها اضافه کردن کاراکترهایی هست که در نمایش نامه وجود خارجی ندارن و از ذهن نویسنده رمان سرچشمه گرفتن. کاراکترهایی که به کل مسیر داستان رو تغییر میدن و از تراژدی به سمت کمدی میبرن! با وجود بازی خوب تمام بازیگران مخصوصا دیزی ریدلی، جرج مک کی و نائومی واتس، و با وجود چهره آرایی ها و طراحی های زیبای لباس و صحنه، "افیلیا" چنگی به دلم نزد و نتونست از یک درام عاشقانه بسیار معمولی فراتر بره، افسوس که نتونست روند خوب اولیه ش رو تا انتها حفظ کنه. نمیدونم ولی شاید فقط دختر خانم های جوان و رویاپرداز بتونن با این فیلم ارتباط برقرار کنن.
"هتل بمبئی" به روایت واقعی یک سری حملات تروریستی در سال 2008 در "هتل قصر تاج محل" واقع در شهر بمبئی هندوستان می پردازه
فیلم مضامین انتقادی زیادی داره خصوصا به فاشیسم که مهمترین مساله مورد نقد فیلم هم هست ولی با این حال فرم فیلم و نحوه انتقال و نمایش این مضامین به بیننده اونقدر زشت و چندش آور و تهوع آوره که حتی نمیشه تا انتها فیلم رو دنبال کرد بدون اینکه حداقل دو سه بار حالت تهوع بهتون دست نده (واقعا میگم. حالت تهوع واقعی، نه استعاری. برای همینم گفتم با شکم پر نبینید). امثال این فیلم و مشخصا خود این فیلم باعث شدن بالاخره کاسه صبر مخالفان پازولینی لبریز بشه و ترورش کنن. اما همونطور که گفتم این فیلم به خاطر فرم بسیار زشتش برای من غیر قابل تحمل بود و امتیازی جز "1" بهش نمیدم. اگر همین مضامین رو با فرم زیباتر و سیاست مدارانه تری نمایش میداد فیلمش هم بیشتر مورد پسند عمومی قرار میگرفت و هم چون افراد بیشتری میدیدنش
پیامش هم بهتر منتقل میشد.
از تماشای این فیلم لذت فراوانی بردم و امتیاز 7 از 10 رو بهش دادم
اولین نکته ای که بعد از تجربه این اثر درام-کمدی زیبا توجه من رو به خودش جلب کرد این بود که رابطه دوستانه صمیمی و عمیق بین دو کاراکتر اصلی مرد این داستان که همسایه دیوار به دیوار هم هستن (یکی با بازی مارک دوپلاس در نقش مایکل تامپسون که به بیماری سرطان از نوع بد خیم مبتلاست و دیگری با هنر نمایی ری رومانو در نقش اندی فریدمن که شخصیتی کاملا منزوی و خجالتی و کمرو داره و به سختی میتونه با موقعیت ها و افراد جدید کنار بیاد بطوری که من حس کردم به اختلال اوتیسم ابتلا داره) به دور از همجنس گرایی که این روزها در هالیوود به یک سنت تبدیل شده تعریف میشه. حتی در موقعیت هایی در طول فیلم از سوی دیگر کاراکترهای داستان این ذهنیت به وجود میاد که این دو دوست در واقع شریک زندگی هستند ولی هم مایکل و هم اندی کاملا از جایگاه دوستی خودشون با خبر هستند. نحوه پرداختن نویسنده به دوستی محکم میان مایکل و اندی نقطه قوت اصلی فیلمه و مجموعه سکانس های این دو کاراکتر همراه با دیالوگ هایی که بینشون رد و بدل میشه، غذای تکراری ای که هر روز پس از بازگشت از محل کار با هم میخورن، فیلم تکراری کونگ فویی که هر روز با هم میبینن و مسافرت جاده ای کوتاهی که با هم میرن و بازی ساختگی و من در آوردی پدلتون که هر روز با هم بازی میکنن (و خیلی شبیه اسکواشه) در نهایت سبب میشه تا در پایان فیلم اون تاثیری رو که کارگردان قصد داشته بر بیننده بذاره به صورت موثر و عمیقی شاهد باشیم. مفاهیمی که فیلم قصد در تمرکز بر اونها و معطوف کردن توجه مخاطب به اونها داشته همگی مفاهیمی متعالی و ظریف هستند مثل ارزش دوستی ها، ارزش با هم بودن ها، مفهوم مرگ و زندگی پس از مرگ، حق انتخاب هر فرد در تعیین مسیر زندگی و .... البته باید این رو ذکر کنم که تماشای این فیلم برای افراد کم حوصله که دغدغه ی اصلی شون در هنگام تماشای یک اثر سینمایی اینه که در هر سکانس یک اتفاق جدید رخ بده و داستان با سرعت به جلو رانده بشه اصلا توصیه نمیشه. همونطور که برای تهیه یک خورش جا افتاده باید صبر داشت، برای لذت بردن از این فیلم هم باید تا آخر صبوری کنید و خودتون رو در دنیای دیالوگ های روزمره ولی صمیمی مایکل و اندی، نماهای تامل برانگیز فیلم و بازی زیبا و تحسین برانگیز مارک دوپلاس و ری رومانو غرق کنید.
واقعا یکی از بهترین اپیزود های کل سریال بود. از لحظه اول تا آخر این قسمت، نفسم تو سینه حبس شده بود، مو به تنم سیخ شده بود، رو لبه صندلی نشسته بودم، نمیتونستم حتی پلک بزنم، عالی عالی عالی. حقیقتا ارزش این همه صبر کردن رو داشت.