Shiva Baby داستان یک دختر جوان یهودی با گرایش بایسکشوال (تمایل به هر دو جنس مذکر و مونث) رو در عصر یک روز عادی در درون خونه ای روایت می کنه که به تازگی کسی رو از دست دادن و بستگان درجه یک مرحوم، برای برگزاری مراسم شیوا (مراسم مخصوص یهودیان که در اون به مدت یک هفته برای متوفی عزاداری می کنن) در منزل خانواده اون مرحوم جمع شدن. کاراکتر دنیل، دختر یهودی داستان فیلم، در یک فضای بسته ای که می تونه حس کلاستروفوبیا (وحشت از محیط های بسته و تنگ و محدود) رو به بیننده منتقل کنه، همزمان با دوست دختر سابقش از یک طرف، و با شوگر ددی خودش از طرف دیگه، ملاقات می کنه و همین هم اون رو در موقعیت دشواری قرار می ده که باید راهی برای خلاصی ازش پیدا کنه. اگرچه فیلم به طور رسمی در ژانر کمدی جای داده شده ولی گاها نشانه هایی از ژانر وحشت (البته نه به اون معنای کلیشه ای) هم در اون به چشم می خوره که موسیقی فیلم و نماهای بسته و نزدیک هم مزید بر این علت شده. Shiva Baby ایده نسبتا تازه و متفاوتی داره و همین داستان نو در ترکیب با بازی های ستودنی، فیلم برداری دلچسب و موسیقی مناسب احوالات کاراکتر اصلی داستان، این اولین تجربه ی کارگردانی اِما سِلیگمن رو به اثری دیدنی تبدیل می کنه
داستانش آبکی و تکراریه. مثل جان ویکه. شباهتای زیادی به جان ویک داره. تنها فرقش اینه که به جای کیانو ریوز اینجا باب ادنکرک یه تنه همه رو می کشه
اگه فقط به عنوان یک فیلم اکشن بهش نگاه بشه و انتظار دیگه ای ازش نداشته باشی می تونه سرگرمت کنه. همین و بس
به هالووین نزدیک می شیم و فیلم های ترسناکه که از در و دیوار می ریزه! تازگی ها هم مد شده تو هر فیلم و سریال هالیوودی حتما یا باید از فمینیسم و قدرت زنان و ضعف مردان (به طور مشخص، مردان سفید پوست دگرجنس گرا!) صحبت شه یا از قدرت LGBTQ و همجنس گرایی شعار سرایی بشه یا برتری نژادی سفیدپوستان به نقد کشیده بشه و از زندگی کابوس وار رنگین پوستان در امریکا حرف زده بشه. واقعا دیگه این سیاست نه چندان جدید هالیوود (که تو این 4 سال اخیر خیلی پررنگ تر شده و دلایل سیاسی ش رو هم احتمالا همه می دونید) خیلی خسته کننده شده و هر جای هالیوود رو نگاه می کنی فقط یک چیز رو می بینی و اون هم شعاره. شعاری که به قیمت از دست رفتن اصالت اثر تموم میشه. این فیلم هم پیرو همین سیاست های شمول گرایانه ست. نه خنده داره نه ترسناک. بیشتر تریبونیه برای شعار دادن! فقط بخش انتهایی فیلم هست که کمی وارد فاز ترسناک و هیجان انگیز میشه که اونم از مدت ها قبل قابل پیش بینی بوده و عنصر غافلگیر کنندگی رو نداره. تقریبا کل فیلم در یک کلبه چوبی در منطقه ای کوهستانی و برف زده میگذره و دو کاراکتر اصلی (فِرِد و فَنی) به اضافه دو کاراکتر مکمل (کارلو و بتینا) کل کاراکترهای داستان رو تشکیل میدن. نحوه روایت داستان حالت تئاترگونه داره، به این صورت که فرد و فنی برای هم داستان های ترسناکی رو اجرا می کنن و در این راه برای القای حس ترس به مخاطب، از بازی با سایه ها، صداها، موسیقی و میزان خیلی محدودی هم افکت های عملی استفاده شده. در کل می تونم بگم فیلم دلچسبی نیست. هر چند ایده تقریبا جالبی داره ولی به مراتب می تونست از شعارزدگی دور بشه و تاثیرگذاری بیشتری داشته باشه. نبینین هم چیزی از دست ندادین چون آش دهان سوزی نبود
این اثر به صورت دیجیتالی بر روی دیزنی پلاس منتشر شده و (لااقل برای ما) همین نسخه web-dl آخرین کیفیت موجوده
ممکنه بعدها نسخه بلوری به صورت فیزیکی منتشر بشه که برای ما موضوعیت نداره!
درود بر شما
خیلی ممنون بابت حوصله و سلیقه ای که به خرج دادین. البته اگه بر اساس تاریخ اکران مرتب میکردین به نظرم بهتر بود
و اینکه ده تا از فیلم های لیست فاقد تریلر بودن که فک کنم تریلرشون در IMDb موجود باشه
در هر حال واقعا خسته نباشید
"دیروز"
امتیاز: 7 از 10
--------------------------
"دیروز"، به کارگردانی دنی بویل و بر اساس فیلم نامه ای از ریچارد کورتیس، از اون دسته فیلم های حال خوب کن و شیرین و دوست داشتنی ای به حساب میاد که تماشاش در یک عصر زیبای انتهای تابستون با یکی دو فنجان چای داغ در کنار کسی که دوسش داری میتونه تجربه کاملا رضایت بخشی رو برای هر مخاطب علاقه مند به سینما و موسیقی و ترکیب این دو خلق کنه. البته اگه هیچ کدوم از موارد بالا رو ندارید هم باز از دیدن "دیروز" لذت خواهید برد؛ با این وجود، "دیروز" از سطح یک اثر قابل قبول و خوب فراتر نمیره که ای کاش اینطور نبود ولی با این اوصاف باز با یک فیلم دلنشین و خوش ساخت در ژانر عاشقانه کمدی با تم موسیقی طرف هستیم.
این اولین بار نیست که دنی بویل (صاحب آثار شناخته شده و ستایش شده ای چون "Trainspotting" و "28 روز بعد") یک جوان هندی تبار رو به عنوان نقش اصلی مرد یکی از فیلم هاش مورد استفاده قرار میده؛ سابقه این امر برمیگرده به سال 2008 و فیلم برنده ی جایزه اسکار "میلیونر زاغه نشین" با بازی دو پاتل که او هم سابقه نامزدی مراسم اسکار رو داره. جالب اینجاست که اسم فامیل نقش اصلی اون فیلم و "دیروز" با هم یکیه؛ هیمیش پاتل، در نقش جک مالک، موزیسین پر تلاش اما کم اقبال نقش اصلی فیلم هم (که این اولین تجربه سینمایی ش محسوب میشه) با اینکه در انگلستان زاده شده اما تباری هندی داره. لازم به ذکره که برای استفاده از آهنگ های گروه بیتلز در این فیلم، مبلغی معادل 10 میلیون دلار پرداخت شده که بیش از یک سوم از بودجه 26 میلیون دلاری فیلم رو شامل شده و البته فروش خوب 137 میلیون دلاری فیلم تونسته این هزینه رو پوشش بده.
و اما داستان...تصور کنید چنین جوان جویای نامی در شبی ناگهان تصادفی رو تجربه میکنه که وقتی به هوش میاد میفهمه کسی جز خودش از گروه معروف بیتلز خبر نداره و علاوه بر اون هیچکس نمیدونه کوکا کولا چیه یا حتی سیگار و هری پاتر رو هم کسی نمیشناسه! او از این موقعیت معجزه آسا استفاده میکنه و به شهرت میرسه و خب شهرت و پول هم طبق تعبیر خود فیلم، همچون "جام شرابی مسمومه" که میتونه نوشنده رو به کام مرگ و تباهی بکشونه! این داستان جالب و کم نظیر یکی از نقاط قوت اصلی فیلمه که تقریبا تا انتها هم کشش و جذابیت خودش رو حفظ میکنه و تنها پایان بد و ناامیدکننده و غیر قابل
باور و زیادی فانتزی فیلمه که این تجربه جدید و نو رو تا حدی مخدوش میکنه. این داستان پرکشش در کنار بازی های قابل اعتنایی که از هیمیش پاتل، لیلی جیمز (در نقش الی اپلتون، کراش دوران نوجوانی و بهترین دوست جک) و حتی اد شیران معروف و همینطور جوئل فرای (راکی) گرفته شده (و البته بازی نه چندان دلچسب کیت مک کینن در نقش دبرا، مدیر برنامه های جک) و شخصیت پردازی خوب کاراکتر جک مالک که هم به خوبی از پس اجرای آهنگ های زیبای گروه بیتلز بر اومده و هم یک شیرینی خاصی در رفتارش داره که مخاطب رو به همزادپنداری با خودش وادار میکنه، و همینطور پرداخت دل چسب رابطه عاطفی بین جک و الی و سکانس هایی متاثر کننده بین این دو کاراکتر، منجر به این شدن که تماشای "دیروز" تا تقریبا لحظات آخر بسیار شیرین و دلنشین باشه و بیننده رو به هیچ وجه خسته نکنه. البته ایده ناب فیلم پتانسیل های بیشتری از این داشت که میتونست مورد استفاده قرار بگیره اما نویسنده تنها به حداقل ها کفایت کرده و چندان وارد عمق ماجرا نشده و با اینکه سعی داشته با ورود دو کاراکتر مرموز به داستان، کمی به اون جدیت بیشتری ببخشه اما در اون جنبه هم موفق نبوده.
در نهایت، تماشای "دیروز" هم برای طرفداران گروه بیتلز، هم برای دوستداران موسیقی پاپ و هم برای علاقه مندان به آثار عاشقانه کمدی میتونه رضایت بخش و همراه با لبخند باشه.
نگاهی کوتاه به فیلم "مامان"
امتیاز: 4 از 10
-------------------------------
"مامان"، تازه ترین ساخته ی تیت تیلور، کارگردانی که با دو فیلم متفاوت "کُلفَت" (2011) با بازی اما استون و اکتاویا اسپنسر و "دختر سوار بر قطار" (2016) با نقش آفرینی امیلی بلانت شناخته میشه، اثری در ژانر هیجانی و ترسناک روان شناختی هست که با فروش بیش از 60 میلیون دلاری خودش در مقایسه با بودجه ناچیز 5 میلیون دلاری تونسته عملکرد موفقیت آمیزی رو لااقل در گیشه ها به ثبت برسونه. و اما این فیلم دومین همکاری اکتاویا اسپنسر با کارگردان، تیت تیلور، به حساب میاد، کارگردانی که خودش هم در نقش افسر پلیس، گرینجر، در سکانس هایی از فیلم حضور داره. حضور اکتاویا اسپنسر در "مامان"، به لطف بازی همیشه خوب و قوی این بازیگر، در جذب بیننده به این فیلم تاثیر زیادی داشته و همین بازی خوب اسپنسر رو هم میتونم به عنوان تنها نقطه قوت این فیلم به حساب بیارم. اسپنسر در نقش یک زن سیاه پوستِ میانسالِ تنها و پر از کینه ها و عقده های فرو خورده و سرکوب شده از دوران مدرسه و سالهای زندگی پر مشقت خودش، هر آنچه که کارگردان از چنین نقشی در ذهن داشته رو یقینا بدون کم و کاست و به بهترین شکل ارائه داده اما به دلیل ضعف های آشکار در نگارش فیلمنامه و سطحی بودن بیش از حد داستان و کلیشه ای بودن شخصیت ها، اعمالشون و تصمیماتشون، حتی بازیگری مثل اسپنسر هم نتونسته فیلم رو از تجربه ای خسته کننده و بیهوده فراتر ببره. مهمترین ویژگی هر اثر ترسناک و هیجانی در ایجاد حس تنش و تعلیق در بیننده ست و این دقیقا اصلی ترین نقطه ضعف فیلم محسوب میشه؛ "مامان" تا تقریبا 15 دقیقه پایانی، فیلمی خالی از هر گونه تنش و هیجان و ترس هست، اونقدر که حتی اندک سکانس های حاوی Jump Scare هم به دلیل تدوین ضعیف، استفاده نامناسب از موسیقی متن و نویسندگی سطحی، هیچ گونه تاثیر ترسناکی بر مخاطب ندارن. فقط در تقریبا یک ربع پایانی ، کمی هیجان به کالبد فیلم تزریق میشه که البته برای نجات دادن فیلم از منجلاب سطحی بودن و خسته کننده بودن، چندان موفق نیست. گذشته از اون، کاراکتر پنج نوجوان پونزده شونزده ساله ی اصلی داستان، اونقدر بد نوشته و پرداخت شده که انگار این چند نوجوون هیچ کاری جز مست کردن و علف کشیدن و ول گشتن تو شهر ندارن؛ همین باعث شده تصویری به شدت کلیشه ای و سطحی از این نوجوون ها به بیننده منتقل شده و او رو نسبت به سرنوشت این کاراکترها بی تفاوت کنه. به علاوه، کاراکتر مامان یا سو اَن (اکتاویا اسپنسر)، با وجود بازی خوب اسپنسر، بیش از حد تک بعدی نوشته شده و ماجراهای دوران مدرسه ی این شخصیت هم اونقدر احمقانه ست که نمیشه باور کرد کسی به خاطر چنین مساله ای اینطوری به سیم آخر بزنه و به یک دیوانه تمام عیار تبدیل شه. داستان "مامان" پتانسیل خوبی برای ساخت یک فیلم هیجانی پر تنش و پر افت و خیز با کاراکترهایی به یاد ماندنی داشت که به دلیل نویسندگی سطحی و ضعیف و شخصیت پردازی تک بعدی، نه مخاطب رو میترسونه و نه هیجان خاصی در او ایجاد میکنه.
ممنون از نظر مهربانانه ت. خوشحالم کردی
اگه فقط به عنوان یک فیلم اکشن بهش نگاه بشه و انتظار دیگه ای ازش نداشته باشی می تونه سرگرمت کنه. همین و بس
ممکنه بعدها نسخه بلوری به صورت فیزیکی منتشر بشه که برای ما موضوعیت نداره!
خیلی ممنون بابت حوصله و سلیقه ای که به خرج دادین. البته اگه بر اساس تاریخ اکران مرتب میکردین به نظرم بهتر بود
و اینکه ده تا از فیلم های لیست فاقد تریلر بودن که فک کنم تریلرشون در IMDb موجود باشه
در هر حال واقعا خسته نباشید
امتیاز: 7 از 10
--------------------------
"دیروز"، به کارگردانی دنی بویل و بر اساس فیلم نامه ای از ریچارد کورتیس، از اون دسته فیلم های حال خوب کن و شیرین و دوست داشتنی ای به حساب میاد که تماشاش در یک عصر زیبای انتهای تابستون با یکی دو فنجان چای داغ در کنار کسی که دوسش داری میتونه تجربه کاملا رضایت بخشی رو برای هر مخاطب علاقه مند به سینما و موسیقی و ترکیب این دو خلق کنه. البته اگه هیچ کدوم از موارد بالا رو ندارید هم باز از دیدن "دیروز" لذت خواهید برد؛ با این وجود، "دیروز" از سطح یک اثر قابل قبول و خوب فراتر نمیره که ای کاش اینطور نبود ولی با این اوصاف باز با یک فیلم دلنشین و خوش ساخت در ژانر عاشقانه کمدی با تم موسیقی طرف هستیم.
این اولین بار نیست که دنی بویل (صاحب آثار شناخته شده و ستایش شده ای چون "Trainspotting" و "28 روز بعد") یک جوان هندی تبار رو به عنوان نقش اصلی مرد یکی از فیلم هاش مورد استفاده قرار میده؛ سابقه این امر برمیگرده به سال 2008 و فیلم برنده ی جایزه اسکار "میلیونر زاغه نشین" با بازی دو پاتل که او هم سابقه نامزدی مراسم اسکار رو داره. جالب اینجاست که اسم فامیل نقش اصلی اون فیلم و "دیروز" با هم یکیه؛ هیمیش پاتل، در نقش جک مالک، موزیسین پر تلاش اما کم اقبال نقش اصلی فیلم هم (که این اولین تجربه سینمایی ش محسوب میشه) با اینکه در انگلستان زاده شده اما تباری هندی داره. لازم به ذکره که برای استفاده از آهنگ های گروه بیتلز در این فیلم، مبلغی معادل 10 میلیون دلار پرداخت شده که بیش از یک سوم از بودجه 26 میلیون دلاری فیلم رو شامل شده و البته فروش خوب 137 میلیون دلاری فیلم تونسته این هزینه رو پوشش بده.
و اما داستان...تصور کنید چنین جوان جویای نامی در شبی ناگهان تصادفی رو تجربه میکنه که وقتی به هوش میاد میفهمه کسی جز خودش از گروه معروف بیتلز خبر نداره و علاوه بر اون هیچکس نمیدونه کوکا کولا چیه یا حتی سیگار و هری پاتر رو هم کسی نمیشناسه! او از این موقعیت معجزه آسا استفاده میکنه و به شهرت میرسه و خب شهرت و پول هم طبق تعبیر خود فیلم، همچون "جام شرابی مسمومه" که میتونه نوشنده رو به کام مرگ و تباهی بکشونه! این داستان جالب و کم نظیر یکی از نقاط قوت اصلی فیلمه که تقریبا تا انتها هم کشش و جذابیت خودش رو حفظ میکنه و تنها پایان بد و ناامیدکننده و غیر قابل
باور و زیادی فانتزی فیلمه که این تجربه جدید و نو رو تا حدی مخدوش میکنه. این داستان پرکشش در کنار بازی های قابل اعتنایی که از هیمیش پاتل، لیلی جیمز (در نقش الی اپلتون، کراش دوران نوجوانی و بهترین دوست جک) و حتی اد شیران معروف و همینطور جوئل فرای (راکی) گرفته شده (و البته بازی نه چندان دلچسب کیت مک کینن در نقش دبرا، مدیر برنامه های جک) و شخصیت پردازی خوب کاراکتر جک مالک که هم به خوبی از پس اجرای آهنگ های زیبای گروه بیتلز بر اومده و هم یک شیرینی خاصی در رفتارش داره که مخاطب رو به همزادپنداری با خودش وادار میکنه، و همینطور پرداخت دل چسب رابطه عاطفی بین جک و الی و سکانس هایی متاثر کننده بین این دو کاراکتر، منجر به این شدن که تماشای "دیروز" تا تقریبا لحظات آخر بسیار شیرین و دلنشین باشه و بیننده رو به هیچ وجه خسته نکنه. البته ایده ناب فیلم پتانسیل های بیشتری از این داشت که میتونست مورد استفاده قرار بگیره اما نویسنده تنها به حداقل ها کفایت کرده و چندان وارد عمق ماجرا نشده و با اینکه سعی داشته با ورود دو کاراکتر مرموز به داستان، کمی به اون جدیت بیشتری ببخشه اما در اون جنبه هم موفق نبوده.
در نهایت، تماشای "دیروز" هم برای طرفداران گروه بیتلز، هم برای دوستداران موسیقی پاپ و هم برای علاقه مندان به آثار عاشقانه کمدی میتونه رضایت بخش و همراه با لبخند باشه.
نگاهی کوتاه به فیلم "مامان"
امتیاز: 4 از 10
-------------------------------
"مامان"، تازه ترین ساخته ی تیت تیلور، کارگردانی که با دو فیلم متفاوت "کُلفَت" (2011) با بازی اما استون و اکتاویا اسپنسر و "دختر سوار بر قطار" (2016) با نقش آفرینی امیلی بلانت شناخته میشه، اثری در ژانر هیجانی و ترسناک روان شناختی هست که با فروش بیش از 60 میلیون دلاری خودش در مقایسه با بودجه ناچیز 5 میلیون دلاری تونسته عملکرد موفقیت آمیزی رو لااقل در گیشه ها به ثبت برسونه. و اما این فیلم دومین همکاری اکتاویا اسپنسر با کارگردان، تیت تیلور، به حساب میاد، کارگردانی که خودش هم در نقش افسر پلیس، گرینجر، در سکانس هایی از فیلم حضور داره. حضور اکتاویا اسپنسر در "مامان"، به لطف بازی همیشه خوب و قوی این بازیگر، در جذب بیننده به این فیلم تاثیر زیادی داشته و همین بازی خوب اسپنسر رو هم میتونم به عنوان تنها نقطه قوت این فیلم به حساب بیارم. اسپنسر در نقش یک زن سیاه پوستِ میانسالِ تنها و پر از کینه ها و عقده های فرو خورده و سرکوب شده از دوران مدرسه و سالهای زندگی پر مشقت خودش، هر آنچه که کارگردان از چنین نقشی در ذهن داشته رو یقینا بدون کم و کاست و به بهترین شکل ارائه داده اما به دلیل ضعف های آشکار در نگارش فیلمنامه و سطحی بودن بیش از حد داستان و کلیشه ای بودن شخصیت ها، اعمالشون و تصمیماتشون، حتی بازیگری مثل اسپنسر هم نتونسته فیلم رو از تجربه ای خسته کننده و بیهوده فراتر ببره. مهمترین ویژگی هر اثر ترسناک و هیجانی در ایجاد حس تنش و تعلیق در بیننده ست و این دقیقا اصلی ترین نقطه ضعف فیلم محسوب میشه؛ "مامان" تا تقریبا 15 دقیقه پایانی، فیلمی خالی از هر گونه تنش و هیجان و ترس هست، اونقدر که حتی اندک سکانس های حاوی Jump Scare هم به دلیل تدوین ضعیف، استفاده نامناسب از موسیقی متن و نویسندگی سطحی، هیچ گونه تاثیر ترسناکی بر مخاطب ندارن. فقط در تقریبا یک ربع پایانی ، کمی هیجان به کالبد فیلم تزریق میشه که البته برای نجات دادن فیلم از منجلاب سطحی بودن و خسته کننده بودن، چندان موفق نیست. گذشته از اون، کاراکتر پنج نوجوان پونزده شونزده ساله ی اصلی داستان، اونقدر بد نوشته و پرداخت شده که انگار این چند نوجوون هیچ کاری جز مست کردن و علف کشیدن و ول گشتن تو شهر ندارن؛ همین باعث شده تصویری به شدت کلیشه ای و سطحی از این نوجوون ها به بیننده منتقل شده و او رو نسبت به سرنوشت این کاراکترها بی تفاوت کنه. به علاوه، کاراکتر مامان یا سو اَن (اکتاویا اسپنسر)، با وجود بازی خوب اسپنسر، بیش از حد تک بعدی نوشته شده و ماجراهای دوران مدرسه ی این شخصیت هم اونقدر احمقانه ست که نمیشه باور کرد کسی به خاطر چنین مساله ای اینطوری به سیم آخر بزنه و به یک دیوانه تمام عیار تبدیل شه. داستان "مامان" پتانسیل خوبی برای ساخت یک فیلم هیجانی پر تنش و پر افت و خیز با کاراکترهایی به یاد ماندنی داشت که به دلیل نویسندگی سطحی و ضعیف و شخصیت پردازی تک بعدی، نه مخاطب رو میترسونه و نه هیجان خاصی در او ایجاد میکنه.