داستان فیلم من رو یاد فیلم The Road میندازه که ویگو مورتنسن توش نقش پدر رو بازی می کرد.
معمولا اینجور فیلمای پسا آخرالزمانی اگه داستان درگیر کننده ای داشته باشن خیلی میتونن جذاب باشن
"راکت من"
امتیاز: 8 از 10
-----------------------------------
"راکت من" (برگرفته از آهنگی به همین نام ساخته 1972) اثری در ژانر بیوگرافی موزیکال از کارگردان و هنرپیشه انگلیسی، دکستر فلچر هست؛ کارگردانی که در چهارمین تجربه سینمایی خودش (که سه تا از اونها در ژانر موزیکال ساخته شدن)، این بار به سراغ خواننده، ترانه سُرا، پیانیست و آهنگساز 72 ساله ی انگلیسی، التون هرکیولس جان (با نام اصلی رجینالد کنث دوایت، متولد 1947) رفته و سعی داشته تا در طول دو ساعت زمان فیلم، زندگی خصوصی و حرفه ای این چهره شناخته شده دنیای موسیقی راک رو از بلوغ و ظهور تا افول و ظهور دوباره به تصویر بکشه، هدفی که دکستر فلچر در رسیدن به اون تا حد زیادی موفق بوده و بخش مهمی از این موفقیت رو باید در گرفتن بازی های به واقع ستودنی و قابل تمجید از هنرپیشگانی چون تارون اگرتون (التون جان)، برایس دالاس هاوارد (شیلا، مادر التون)، جیمی بل (برنی توپین، ترانه سُرای آهنگ های التون) و ریچارد مدن (جان رید، تهیه کننده موسیقی) جستجو کرد، و به این اضافه کنید این نکته رو که قرار بود راب دلنی هم در نقش الویس پرسلی در سکانسی از فیلم حضور داشته باشه که این سکانس بعدا از فیلم نهایی حذف شد. و اما شروع همکاری فلچر و اگرتون به فیلم "ادی عقاب" (Eddie the Eagle) برمیگرده؛ تارون اگرتون نشون داده که بسیار بازیگر تواناییه، بازیگری که توان نقش آفرینی در تقریبا هر قامتی رو داره، از یک افسر بریتانیایی گرفته (در "گواه جوانی") تا یک ورزشکار حرفه ای ("ادی عقاب")، یک مامور جاسوسی ("کینگزمن") و یک ستاره راک ("راکتمن"). همین بازی های قوی در کنار قطعات زیبای موسیقی راک که با صدای اگرتون و بعضا شخصیت های اصلی دیگه میشنویم، طراحی بسیار زیبای سکانس های رقص و آواز و موسیقی و استیج، طراحی تولید قابل ستایش شامل طراحی صحنه ها، طراحی لباس های پر زرق و برق التون جان، گریم و آرایش مو، همه اینها دست به دست دادن تا این اثر رو به تجربه ای به یاد موندنی برای مخاطبان سینمای موزیکال تبدیل کنن و همین هم اقبال بالای فیلم در گیشه های سینما رو با فروش حدود 185 میلیون دلاری (در برابر بودجه 40 میلیون دلاری) توجیه میکنه. البته این به معنای اون نیست که فیلم خالی از نقطه ضعف باشه، بلکه "راکت من" هم زوایای نه چندان مثبتی داره که از مهمترین اونها میتونم به توجه کمتر به پرداخت شخصیت التون در پرده دوم و سوم فیلم اشاره کنم که به دلیل ریتم تند فیلم در این دو پرده هست و در مواقعی ممکنه احساس گیجی و سردرگمی رو به مخاطب القا کنه طوری که انگار فیلم روی دور تند در حال پخش شدنه. در نهایت، "راکت من" رو میشه از فیلم های خوب سال 2019 به حساب آورد، فیلمی که به خوبی و اکثرا با ریتمی مناسب به افت و خیز های زندگی شخصی و حرفه ای یک ستاره راک پرداخته و در غالب موارد در رسیدن به این هدف موفق بوده، فیلمی که هم برای علاقه مندان به موسیقی غرب و هم برای سایر مخاطبان جذابیت های زیادی رو ارائه میکنه.
در مورد معنای اسم Endgame، من عینا معنای این واژه رو از فرهنگ واژگان Webster براتون مینویسم؛
این که میگم کلمه، نه عبارت یا ترکیب، به خاطر اینه که Endgame یک واحد به حساب میاد و به همین خاطر قاعده ی صفت و موصوف در موردش صدق نمیکنه. یعنی شما نمیتونی End رو صفت بدونی و Game رو موصوف به حساب بیاری و بعد طبق قواعد ترکیبات وصفی در زبان پارسی، اول موصوف رو ترجمه کنی بعد صفت رو (بازی آخر یا بازی نهایی). بلکه باید این واژه رو به عنوان یک واژه منفرد و تک ببینید که در اونصورت میشه (آخر بازی یا پایان بازی):
1) the stage of a chess game after major reduction of forces
2) the final stage of some action or process
- تعریف اول میگه "مرحله ای در بازی شطرنج که در اون اکثر مهره های (دو طرف بازی) از بازی خارج شدن (که طبق ترجمه های کتاب های شطرنج این رو "پایان بازی یا آخر بازی" برگردان کردن.
- تعریف دوم هم میگه "آخرین مرحله ی یک عمل یا فرآیند مشخص" که باز هم ترجمه "آخر بازی یا پایان بازی" صحیح تر و وفادارتره.
- در هر فرهنگ واژگانی که این واژه رو چک کنید میبینید که اون رو noun (اسم) دونستن نه ترکیب صفت و موصوفی. یعنی یک جزء داره، نه دو جزء یا بیشتر. ولی "بازی آخر" یک ترکیب وصفیه و از دو جزء تشکیل شده در حالیکه "آخر بازی" یک جزء داره که از دو واژه در فارسی متشکله.
- اینکه یک تیم ترجمه خاص، واژه ای رو به یک صورت خاص برگردان کرده باشن اصلا دلیلی بر درستی اون ترجمه نیست. خودتون هم بهتر میدونید که این منطق، منطق صحیحی نیست. مطمئنا سازندگان فیلم معنایی رو که از واژه endgame در نظر داشتن به معنای شطرنجی این واژه بسیار نزدیک بوده؛ تانوس با بشکن دستکش بی نهایت، بسیاری از مهره ها رو از بازی بیرون کرده، و حالا در شرایطی که هر دو طرف مهره های زیادی رو از دست دادن، برای "پایان بازی" به مصاف هم میرن تا برنده نهایی مشخص شه.
یکی از خوبی های دیگه ش هم آرشیو بزرگشه که فک کنم دومین یا سومین آرشیو بزرگ فیلم وسریال رو تو سایتای ایرانی داره. من تقریبا در بالای 80درصد موارد تونستم فیلمی رو که واسه آرشیوم میخوام تو نایت مووی پیدا کنم که بعضیاشون واقعا تو هیچ سایت دیگه ای نبود که این مساله واسه کسایی که آرشیو میکنن خیلی خیلی مهمه و شاید مهمترین موضوعه. من که از نایت در کل راضیم و جای دیگه ای هم نمیرم. سایت تر و تمیزه. تبلیغات و مطالب غیرمرتبط از در و دیوارش بالا نمیره. آرشیوش بزرگه. البته که امیدوارم با قالب جدید مشکلاتش هم حل شه و هر چه سریعتر این قالب جدید راه اندازی شه.
"پروژه مرغ مگس خوار"
امتیاز: 7 از 10
----------------------------------
جسی آیزنبرگ (بازیگر نقش مارک زاکربرگ، موسس فیس بوک، در فیلم "شبکه اجتماعی" اثر دیوید فینچر و محصول سال 2010) از اون دسته بازیگرهاست که به نظر من جون داده برای بازی کردن در نقش نابغه های علمی و اقتصادی و کارآفرینی و ... خلاصه هر حوزه ای که فکرش رو بکنید. نمیدونم چرا ولی یک کیفیت خاصی در نحوه نقش آفرینی این بازیگر وجود داره که اون رو به شدت برای چنین نقش هایی ایده آل میکنه (شاید نوع ادا کردن دیالوگ هاش که معمولا با تته پته و هیجان خاص یک نابغه همراهه و یا ظاهر آشفته ی شبیه دانشمندانش و شاید هم نقش هایی که قبلا ایفا کرده و یکیش رو نام بردم). در کنار اون، الکساندر اسکارشگَُرد (در نقش آنتون زالسکی، پسر عموی روس تبار وینسنت زالسکی، با بازی آیزنبرگ) هم خیلی خوب تونسته از پس ایفای نقش در هیبت یک نابغه مخابراتی که دارای افکاری آشفته و درهمه بر بیاد مخصوصا با اون چهره آرایی خاصش در فیلم. از ویژگی های مثبت دیگه فیلم در کنار بازی های خوب، ضرب آهنگ مناسب و نسبتا سریع اون بود که دیدنش رو تا انتها خسته کننده نمی کرد و مدام بیننده رو با اتفاقات و رونمایی های جدید و گهگاهی ناراحت کننده به ادامه داستان علاقه مند و مشتاق می کرد که همین افت و خیز های داستانی و خرده داستان هایی که در اطراف داستان اصلی شکل میگیرن، هر چند کوچک، به جذابیت بیشتر اون کمک میکنن. در نهایت دیدن این فیلم رو هم برای علاقه مندان به تکنولوژی های نوین و هم به کسایی که دوس دارن چیزهای جدیدی در این زمینه علم انتقال داده ها و بازار بورس یاد بگیرن پیشنهاد میکنم. در مورد نام فیلم و اینکه چرا اسم این پروژه مرغ مگس خوار گذاشته شده، طبق اطلاعات خود فیلم، زمان یک بار بال زدن مرغ مگس خوار برابر با 16 میلی ثانیه ست که مساویه با زمانی که وینسنت و آنتون قصد دارن داده ها رو از طریق سیستم فیبر نوری ابداعی شون بین کانزاس و نیوجرسی رد و بدل کنن.
"کلاغ سفید" (1)
کارگردان: رَلف فینِس (2)
نویسنده فیلمنامه: دیوید هِیر (3) بر اساس کتاب زندگی نامه رودلف نوریف اثر جولی کاوانا (4)
آهنگساز: ایلان اشکری (5)
فیلمبردار: مایک الی (6)
ّبازیگران شاخص: الگ آیونکو، رلف فینس، لوییس هافمن، ادل اگزاکوپولوس، کوپلان کاماتووا (7)
امتیاز من ----------------> 8 از 10
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
"کلاغ سفید روایتگر برهه ای بسیار تعیین کننده و حساس در زندگی شخصی و حرفه ای یکی از سرشناس ترین و ماهر ترین رقصنده های باله ی مرد در سراسر جهان، رودلف نوریف (8) روس تبار هست. البته داستان فیلم در قالب سه دوره زمانی متفاوت از زندگی نوریف روایت میشه، دوران کودکی که نوریف (الگ آیونکو) همراه با مادر و سه خواهرش در یکی از شهرهای کوچک اوکراین در شوروی سابق زندگی سخت و محقری رو در کلبه ای چوبی و کوچیک میگذروند و پس از برنده شدن در بخت آزمایی و دیدن کنسرت باله، رویای بالرین شدن رو در سر می پروروند، دوران نوجوانی که نوریف 17 ساله به لنینگراد سفر میکنه تا شانسش رو برای تبدیل شدن به یک بالرین حرفه ای در سرشناس ترین مدرسه رقص جهان زیر نظر الکساندر پوشکین (رلف فینس) امتحان کنه، و نهایتا دوره جوانی که نوریف که اکنون 23 سال داره و یک بالرین مغرور و جاه طلب و کاربلد هست همراه با گروه رقص باله شوروی برای اجرایی مشترک به پاریس سفر میکنه و طی فعل و انفعالاتی که در اونجا رخ میده نهایتا اقدام به اخذ پناهندگی سیاسی از دولت فرانسه میکنه. نحوه پرداختن به این سه دوره و چگونگی پیوند دادن این دوره ها به همدیگه از طریق کات های به موقع و افکت های تصویری که دوران کودکی رو از دو دوره دیگه از لحاظ بصری متمایز کرده اونقدر نامحسوس رخ میده که در ابتدا ممکنه بیننده در شناخت اینکه در هر لحظه فیلم در کدام برهه از زندگی نوریف قرار داره کمی به مشکل بربخوره که با گذشت زمان این مساله براش حل خواهد شد و خواهد دید که تمامی سکانس ها به طرز ماهرانه ای یکی پس از دیگری و به طور متناوب از سه دوره مختلف کنار هم قرار میگیرن و پازل داستان رو تکمیل میکنن. ریتم فیلم، باید گفت، ریتمی نسبتا کند و شمرده شمرده هست که بینندگان کم طاقت و کم حوصله رو قطعا از ادامه فیلم دلسرد میکنه و به همین دلیل اگر قصد تماشای فیلم رو دارید حتما در زمانی که سر حوصله هستید به این کار اقدام کنید یا اگر کلا تحمل دیدن آثار کند رو ندارید به کل دور این فیلم خط بکشید. البته باید بگم 30 دقیقه پایانی فیلم به یکباره دارای ضرب آهنگی بسیار تند و هیجان انگیز میشه که در تضاد کامل با بخش های دیگه داستان قرار داره و این تضاد نه تنها بد نیست بلکه به پویایی هر چه بیشتر داستان در نیمه پایانی بسیار کمک کرده.
زبان غالب فیلم زبان روسی هست و در کنار اون زبان انگلیسی و فرانسوی هم به دفعات به گوش میخورن. بازیگرانی که اصالت غیر روسی دارن همچون رلف فینس و لوییس هافمن (9) در این فیلم به هر دو زبان روسی و انگلیسی صحبت میکنن که از نظر من لهجه روسی خوبی داشتن ولی خب این مورد رو فقط یک روس یا کسی که به روسی مسلط هست میتونه قضاوت کنه. این نشان از مهارت بازیگران در ایفای نقش و انتقال حس فیلم به مخاطب داره و از این حیث کاملا از "کلاغ سفید" رضایت دارم چون تمامی بازیگران نقش های اصلی و فرعی بدون هیچ نقصی از پس ایفای نقش های خودشون بر اومدن مخصوصا الگ آیونکو (در نقش نوریف) که خودش یک رقصنده باله حرفه ای هست و به خوبی از پس اجرای هم بخش رقص و هم بخش بازی بر اومده و تونسته شخصیت به شدت مغرور و گهگاهی بسیار خودخواه و همیشه جاه طلب و بلندپرواز و کمال گرای نوریف رو به زیبایی هر چه تمامتر مجسم کنه که تکمیل کننده اون رو هم میشه در شخصیت منفعل و ترسو و ضعیف الکساندر پوشکین (فینس) جستجو کرد که در طول فیلم به طرز عذاب آوری در برابر هر چیزی موضعی منفعل و عقب نشینی داره. از سوی دیگه، شخصیت یاغی و عصیان گر نوریف رو شخصیت کلارا سان (اگزاکوپولوس[10]) با تزریق فضایی رمانتیک و با دادن جسارت به نوریف برای بلند پروازی های بیشتر، به تکامل میرسونه و در نهایت منجی قهرمان داستان میشه. شخصیت پردازی ها در این فیلم دو ساعته اونقدر خوب بود که برخی سریال ها در طول یک فصل نمیتونن به این درجه از توجه به ظرایف شخصیت های اصلی بخصوص قهرمان و ضدقهرمان برسن. همین مورد در کنار موسیقی متن مسخ کننده کلاسیک و سکانس های بسیار زیبا و الهام بخش رقص باله با اون وقار و متانت خاص خودش و با اون شکوه و زیبایی همیشگی باله باعث شدن "کلاغ سفید" به یک اثر دلنشین و فراموش نشدنی برای من تبدیل بشه.
-------------------------------------------------------------------
1. کلاغ سفید اصطلاحی هست که به فردی که از افراد دیگه ی دور و برش متمایز و متفاوت باشه و به نوعی، به اون جمع تعلق نداشته باشه اطلاق میشه. معادل فارسی این اصطلاح رو تقریبا میشه در عبارت "گاو پیشانی سفید" جستجو کرد. عنوان این فیلم با توجه به موضوعش که درباره یک بالرین هست ممکنه شما رو به درستی به یاد فیلم "قوی سیاه" با بازی ناتالی پرتمن بیندازه که از برخی جهات این دو فیلم دارای مضامینی مشترک هستند.
2. Ralph Fiennes - علاقه مندان به سینما، آقای رلف فینس رو بیشتر به خاطر ایفای نقش "لرد ولدمورت" در سری فیلم های هری پاتر به یاد دارند. البته ایشون در فیلم های بزرگ زیادی نقش آفرینی کردن که به عنوان چند نمونه میتونم به "هتل بزرگ بوداپست" و "بیمار انگلیسی" و "عنکبوت" اشاره کنم. قابل ذکره که "کلاغ سفید" سومین تجربه کارگردانی این هنرمند مشهور و خوشنام به شمار میاد.
3. David Hare - شناخته شده با نویسندگی فیلم نامه آثاری همچون "خواننده" و "ساعت ها" و نیز نمایش نامه های پر شمار
4. Julie Kavanagh
5. Ilan Eshkeri - شناخته شده با موسیقی متن آثاری چون "هنوز آلیس" و "47 رونین"
6. Mike Eley
7. Oleg Ivenko, Ralph Fiennes, Louis Hofmann, Adele Exarchopoulos, Chuplan Khamatova
8. Rudolf Nureyev
9. بازیگر نقش نوجوانی "یوناس کانوالد" در سریال "Dark"
10. شناخته شده با نقش ادل در فیلم "آبی گرم ترین رنگ است"
در مورد اسم کتاب حق با شماست. اشتباه از من بود. البته معنی "آتش و یخ" فک نمیکنم زنده ها و مرده ها باشن. آتش به تارگرین و یخ به استارک اشاره داره و نغمه آتش و یخ یعنی پیوند تارگرین و استارک که جان اسنو باشه.
قسمت 4 از فصل 8 در یک کلام عالی بود و ثابت کرد که سرسی در مقایسه با نایت کینگ، دشمن بسیار زیرک تر و توانا تری هست و اینکه چقد مخاطب سریال میتونه از سرسی بیشتر متنفر باشه تا از نایت کینگ. درسته که خیلی ها معتقدن از ابتدای سریال این نایت کینگ بوده که برای مقابله با خطرش زمینه چینی شده و در نتیجه این شخصیت منفی باید پایان خیلی باشکوه تری میداشت (که البته به نظر شخصی من، نبرد وینترفل به اندازه کافی باشکوه بود هر چند که ایراداتی داشت) اما فراموش نکنیم که اسم این سریال و رمانی که این سریال بر اساسش نوشته و ساخته شده "بازی تاج و تخت"ه پس مهمترین عنصر این داستان، نبرد انسان ها با همدیگه برای تصاحب این تاج و تخت باید باشه. با این وجود، هنوز دو قسمت بسیار مهم و پر حادثه باقی مونده و احتمالا پایان سریال هم پایان بسته ای نباشه که همه چیز به خوبی و خوشی تموم شه. من فک میکنم در پایان سریال، اتفاقاتی رخ بدن که اولا ما رو برای اسپین آف سال بعد آماده کنن (با اینکه داستان اسپین آف خیلی قبل تر از سریال اصلی هست) و دوما ممکنه غافلگیری هایی رو ببینیم که تصورمون از برخی کاراکتر ها و حوادث قبل رو به کلی تغییر بدن. بنابراین من از دوستان خواهش میکنم اندکی صبوری کنن و سریال رو تا پایان دنبال کنن شاید جواب خیلی از سوالاتشون رو بگیرن.
معمولا اینجور فیلمای پسا آخرالزمانی اگه داستان درگیر کننده ای داشته باشن خیلی میتونن جذاب باشن
امتیاز: 8 از 10
-----------------------------------
"راکت من" (برگرفته از آهنگی به همین نام ساخته 1972) اثری در ژانر بیوگرافی موزیکال از کارگردان و هنرپیشه انگلیسی، دکستر فلچر هست؛ کارگردانی که در چهارمین تجربه سینمایی خودش (که سه تا از اونها در ژانر موزیکال ساخته شدن)، این بار به سراغ خواننده، ترانه سُرا، پیانیست و آهنگساز 72 ساله ی انگلیسی، التون هرکیولس جان (با نام اصلی رجینالد کنث دوایت، متولد 1947) رفته و سعی داشته تا در طول دو ساعت زمان فیلم، زندگی خصوصی و حرفه ای این چهره شناخته شده دنیای موسیقی راک رو از بلوغ و ظهور تا افول و ظهور دوباره به تصویر بکشه، هدفی که دکستر فلچر در رسیدن به اون تا حد زیادی موفق بوده و بخش مهمی از این موفقیت رو باید در گرفتن بازی های به واقع ستودنی و قابل تمجید از هنرپیشگانی چون تارون اگرتون (التون جان)، برایس دالاس هاوارد (شیلا، مادر التون)، جیمی بل (برنی توپین، ترانه سُرای آهنگ های التون) و ریچارد مدن (جان رید، تهیه کننده موسیقی) جستجو کرد، و به این اضافه کنید این نکته رو که قرار بود راب دلنی هم در نقش الویس پرسلی در سکانسی از فیلم حضور داشته باشه که این سکانس بعدا از فیلم نهایی حذف شد. و اما شروع همکاری فلچر و اگرتون به فیلم "ادی عقاب" (Eddie the Eagle) برمیگرده؛ تارون اگرتون نشون داده که بسیار بازیگر تواناییه، بازیگری که توان نقش آفرینی در تقریبا هر قامتی رو داره، از یک افسر بریتانیایی گرفته (در "گواه جوانی") تا یک ورزشکار حرفه ای ("ادی عقاب")، یک مامور جاسوسی ("کینگزمن") و یک ستاره راک ("راکتمن"). همین بازی های قوی در کنار قطعات زیبای موسیقی راک که با صدای اگرتون و بعضا شخصیت های اصلی دیگه میشنویم، طراحی بسیار زیبای سکانس های رقص و آواز و موسیقی و استیج، طراحی تولید قابل ستایش شامل طراحی صحنه ها، طراحی لباس های پر زرق و برق التون جان، گریم و آرایش مو، همه اینها دست به دست دادن تا این اثر رو به تجربه ای به یاد موندنی برای مخاطبان سینمای موزیکال تبدیل کنن و همین هم اقبال بالای فیلم در گیشه های سینما رو با فروش حدود 185 میلیون دلاری (در برابر بودجه 40 میلیون دلاری) توجیه میکنه. البته این به معنای اون نیست که فیلم خالی از نقطه ضعف باشه، بلکه "راکت من" هم زوایای نه چندان مثبتی داره که از مهمترین اونها میتونم به توجه کمتر به پرداخت شخصیت التون در پرده دوم و سوم فیلم اشاره کنم که به دلیل ریتم تند فیلم در این دو پرده هست و در مواقعی ممکنه احساس گیجی و سردرگمی رو به مخاطب القا کنه طوری که انگار فیلم روی دور تند در حال پخش شدنه. در نهایت، "راکت من" رو میشه از فیلم های خوب سال 2019 به حساب آورد، فیلمی که به خوبی و اکثرا با ریتمی مناسب به افت و خیز های زندگی شخصی و حرفه ای یک ستاره راک پرداخته و در غالب موارد در رسیدن به این هدف موفق بوده، فیلمی که هم برای علاقه مندان به موسیقی غرب و هم برای سایر مخاطبان جذابیت های زیادی رو ارائه میکنه.
در مورد معنای اسم Endgame، من عینا معنای این واژه رو از فرهنگ واژگان Webster براتون مینویسم؛
این که میگم کلمه، نه عبارت یا ترکیب، به خاطر اینه که Endgame یک واحد به حساب میاد و به همین خاطر قاعده ی صفت و موصوف در موردش صدق نمیکنه. یعنی شما نمیتونی End رو صفت بدونی و Game رو موصوف به حساب بیاری و بعد طبق قواعد ترکیبات وصفی در زبان پارسی، اول موصوف رو ترجمه کنی بعد صفت رو (بازی آخر یا بازی نهایی). بلکه باید این واژه رو به عنوان یک واژه منفرد و تک ببینید که در اونصورت میشه (آخر بازی یا پایان بازی):
1) the stage of a chess game after major reduction of forces
2) the final stage of some action or process
- تعریف اول میگه "مرحله ای در بازی شطرنج که در اون اکثر مهره های (دو طرف بازی) از بازی خارج شدن (که طبق ترجمه های کتاب های شطرنج این رو "پایان بازی یا آخر بازی" برگردان کردن.
- تعریف دوم هم میگه "آخرین مرحله ی یک عمل یا فرآیند مشخص" که باز هم ترجمه "آخر بازی یا پایان بازی" صحیح تر و وفادارتره.
- در هر فرهنگ واژگانی که این واژه رو چک کنید میبینید که اون رو noun (اسم) دونستن نه ترکیب صفت و موصوفی. یعنی یک جزء داره، نه دو جزء یا بیشتر. ولی "بازی آخر" یک ترکیب وصفیه و از دو جزء تشکیل شده در حالیکه "آخر بازی" یک جزء داره که از دو واژه در فارسی متشکله.
- اینکه یک تیم ترجمه خاص، واژه ای رو به یک صورت خاص برگردان کرده باشن اصلا دلیلی بر درستی اون ترجمه نیست. خودتون هم بهتر میدونید که این منطق، منطق صحیحی نیست. مطمئنا سازندگان فیلم معنایی رو که از واژه endgame در نظر داشتن به معنای شطرنجی این واژه بسیار نزدیک بوده؛ تانوس با بشکن دستکش بی نهایت، بسیاری از مهره ها رو از بازی بیرون کرده، و حالا در شرایطی که هر دو طرف مهره های زیادی رو از دست دادن، برای "پایان بازی" به مصاف هم میرن تا برنده نهایی مشخص شه.
به حجم انکود نایت مووی نسخه web-dl یه نگاهی بکنید! 666 مگابایت!
امتیاز: 7 از 10
----------------------------------
جسی آیزنبرگ (بازیگر نقش مارک زاکربرگ، موسس فیس بوک، در فیلم "شبکه اجتماعی" اثر دیوید فینچر و محصول سال 2010) از اون دسته بازیگرهاست که به نظر من جون داده برای بازی کردن در نقش نابغه های علمی و اقتصادی و کارآفرینی و ... خلاصه هر حوزه ای که فکرش رو بکنید. نمیدونم چرا ولی یک کیفیت خاصی در نحوه نقش آفرینی این بازیگر وجود داره که اون رو به شدت برای چنین نقش هایی ایده آل میکنه (شاید نوع ادا کردن دیالوگ هاش که معمولا با تته پته و هیجان خاص یک نابغه همراهه و یا ظاهر آشفته ی شبیه دانشمندانش و شاید هم نقش هایی که قبلا ایفا کرده و یکیش رو نام بردم). در کنار اون، الکساندر اسکارشگَُرد (در نقش آنتون زالسکی، پسر عموی روس تبار وینسنت زالسکی، با بازی آیزنبرگ) هم خیلی خوب تونسته از پس ایفای نقش در هیبت یک نابغه مخابراتی که دارای افکاری آشفته و درهمه بر بیاد مخصوصا با اون چهره آرایی خاصش در فیلم. از ویژگی های مثبت دیگه فیلم در کنار بازی های خوب، ضرب آهنگ مناسب و نسبتا سریع اون بود که دیدنش رو تا انتها خسته کننده نمی کرد و مدام بیننده رو با اتفاقات و رونمایی های جدید و گهگاهی ناراحت کننده به ادامه داستان علاقه مند و مشتاق می کرد که همین افت و خیز های داستانی و خرده داستان هایی که در اطراف داستان اصلی شکل میگیرن، هر چند کوچک، به جذابیت بیشتر اون کمک میکنن. در نهایت دیدن این فیلم رو هم برای علاقه مندان به تکنولوژی های نوین و هم به کسایی که دوس دارن چیزهای جدیدی در این زمینه علم انتقال داده ها و بازار بورس یاد بگیرن پیشنهاد میکنم. در مورد نام فیلم و اینکه چرا اسم این پروژه مرغ مگس خوار گذاشته شده، طبق اطلاعات خود فیلم، زمان یک بار بال زدن مرغ مگس خوار برابر با 16 میلی ثانیه ست که مساویه با زمانی که وینسنت و آنتون قصد دارن داده ها رو از طریق سیستم فیبر نوری ابداعی شون بین کانزاس و نیوجرسی رد و بدل کنن.
کارگردان: رَلف فینِس (2)
نویسنده فیلمنامه: دیوید هِیر (3) بر اساس کتاب زندگی نامه رودلف نوریف اثر جولی کاوانا (4)
آهنگساز: ایلان اشکری (5)
فیلمبردار: مایک الی (6)
ّبازیگران شاخص: الگ آیونکو، رلف فینس، لوییس هافمن، ادل اگزاکوپولوس، کوپلان کاماتووا (7)
امتیاز من ----------------> 8 از 10
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
"کلاغ سفید روایتگر برهه ای بسیار تعیین کننده و حساس در زندگی شخصی و حرفه ای یکی از سرشناس ترین و ماهر ترین رقصنده های باله ی مرد در سراسر جهان، رودلف نوریف (8) روس تبار هست. البته داستان فیلم در قالب سه دوره زمانی متفاوت از زندگی نوریف روایت میشه، دوران کودکی که نوریف (الگ آیونکو) همراه با مادر و سه خواهرش در یکی از شهرهای کوچک اوکراین در شوروی سابق زندگی سخت و محقری رو در کلبه ای چوبی و کوچیک میگذروند و پس از برنده شدن در بخت آزمایی و دیدن کنسرت باله، رویای بالرین شدن رو در سر می پروروند، دوران نوجوانی که نوریف 17 ساله به لنینگراد سفر میکنه تا شانسش رو برای تبدیل شدن به یک بالرین حرفه ای در سرشناس ترین مدرسه رقص جهان زیر نظر الکساندر پوشکین (رلف فینس) امتحان کنه، و نهایتا دوره جوانی که نوریف که اکنون 23 سال داره و یک بالرین مغرور و جاه طلب و کاربلد هست همراه با گروه رقص باله شوروی برای اجرایی مشترک به پاریس سفر میکنه و طی فعل و انفعالاتی که در اونجا رخ میده نهایتا اقدام به اخذ پناهندگی سیاسی از دولت فرانسه میکنه. نحوه پرداختن به این سه دوره و چگونگی پیوند دادن این دوره ها به همدیگه از طریق کات های به موقع و افکت های تصویری که دوران کودکی رو از دو دوره دیگه از لحاظ بصری متمایز کرده اونقدر نامحسوس رخ میده که در ابتدا ممکنه بیننده در شناخت اینکه در هر لحظه فیلم در کدام برهه از زندگی نوریف قرار داره کمی به مشکل بربخوره که با گذشت زمان این مساله براش حل خواهد شد و خواهد دید که تمامی سکانس ها به طرز ماهرانه ای یکی پس از دیگری و به طور متناوب از سه دوره مختلف کنار هم قرار میگیرن و پازل داستان رو تکمیل میکنن. ریتم فیلم، باید گفت، ریتمی نسبتا کند و شمرده شمرده هست که بینندگان کم طاقت و کم حوصله رو قطعا از ادامه فیلم دلسرد میکنه و به همین دلیل اگر قصد تماشای فیلم رو دارید حتما در زمانی که سر حوصله هستید به این کار اقدام کنید یا اگر کلا تحمل دیدن آثار کند رو ندارید به کل دور این فیلم خط بکشید. البته باید بگم 30 دقیقه پایانی فیلم به یکباره دارای ضرب آهنگی بسیار تند و هیجان انگیز میشه که در تضاد کامل با بخش های دیگه داستان قرار داره و این تضاد نه تنها بد نیست بلکه به پویایی هر چه بیشتر داستان در نیمه پایانی بسیار کمک کرده.
زبان غالب فیلم زبان روسی هست و در کنار اون زبان انگلیسی و فرانسوی هم به دفعات به گوش میخورن. بازیگرانی که اصالت غیر روسی دارن همچون رلف فینس و لوییس هافمن (9) در این فیلم به هر دو زبان روسی و انگلیسی صحبت میکنن که از نظر من لهجه روسی خوبی داشتن ولی خب این مورد رو فقط یک روس یا کسی که به روسی مسلط هست میتونه قضاوت کنه. این نشان از مهارت بازیگران در ایفای نقش و انتقال حس فیلم به مخاطب داره و از این حیث کاملا از "کلاغ سفید" رضایت دارم چون تمامی بازیگران نقش های اصلی و فرعی بدون هیچ نقصی از پس ایفای نقش های خودشون بر اومدن مخصوصا الگ آیونکو (در نقش نوریف) که خودش یک رقصنده باله حرفه ای هست و به خوبی از پس اجرای هم بخش رقص و هم بخش بازی بر اومده و تونسته شخصیت به شدت مغرور و گهگاهی بسیار خودخواه و همیشه جاه طلب و بلندپرواز و کمال گرای نوریف رو به زیبایی هر چه تمامتر مجسم کنه که تکمیل کننده اون رو هم میشه در شخصیت منفعل و ترسو و ضعیف الکساندر پوشکین (فینس) جستجو کرد که در طول فیلم به طرز عذاب آوری در برابر هر چیزی موضعی منفعل و عقب نشینی داره. از سوی دیگه، شخصیت یاغی و عصیان گر نوریف رو شخصیت کلارا سان (اگزاکوپولوس[10]) با تزریق فضایی رمانتیک و با دادن جسارت به نوریف برای بلند پروازی های بیشتر، به تکامل میرسونه و در نهایت منجی قهرمان داستان میشه. شخصیت پردازی ها در این فیلم دو ساعته اونقدر خوب بود که برخی سریال ها در طول یک فصل نمیتونن به این درجه از توجه به ظرایف شخصیت های اصلی بخصوص قهرمان و ضدقهرمان برسن. همین مورد در کنار موسیقی متن مسخ کننده کلاسیک و سکانس های بسیار زیبا و الهام بخش رقص باله با اون وقار و متانت خاص خودش و با اون شکوه و زیبایی همیشگی باله باعث شدن "کلاغ سفید" به یک اثر دلنشین و فراموش نشدنی برای من تبدیل بشه.
-------------------------------------------------------------------
1. کلاغ سفید اصطلاحی هست که به فردی که از افراد دیگه ی دور و برش متمایز و متفاوت باشه و به نوعی، به اون جمع تعلق نداشته باشه اطلاق میشه. معادل فارسی این اصطلاح رو تقریبا میشه در عبارت "گاو پیشانی سفید" جستجو کرد. عنوان این فیلم با توجه به موضوعش که درباره یک بالرین هست ممکنه شما رو به درستی به یاد فیلم "قوی سیاه" با بازی ناتالی پرتمن بیندازه که از برخی جهات این دو فیلم دارای مضامینی مشترک هستند.
2. Ralph Fiennes - علاقه مندان به سینما، آقای رلف فینس رو بیشتر به خاطر ایفای نقش "لرد ولدمورت" در سری فیلم های هری پاتر به یاد دارند. البته ایشون در فیلم های بزرگ زیادی نقش آفرینی کردن که به عنوان چند نمونه میتونم به "هتل بزرگ بوداپست" و "بیمار انگلیسی" و "عنکبوت" اشاره کنم. قابل ذکره که "کلاغ سفید" سومین تجربه کارگردانی این هنرمند مشهور و خوشنام به شمار میاد.
3. David Hare - شناخته شده با نویسندگی فیلم نامه آثاری همچون "خواننده" و "ساعت ها" و نیز نمایش نامه های پر شمار
4. Julie Kavanagh
5. Ilan Eshkeri - شناخته شده با موسیقی متن آثاری چون "هنوز آلیس" و "47 رونین"
6. Mike Eley
7. Oleg Ivenko, Ralph Fiennes, Louis Hofmann, Adele Exarchopoulos, Chuplan Khamatova
8. Rudolf Nureyev
9. بازیگر نقش نوجوانی "یوناس کانوالد" در سریال "Dark"
10. شناخته شده با نقش ادل در فیلم "آبی گرم ترین رنگ است"