هو بو، کارگردان و نویسنده چینی 29 ساله فیلم،مدت کوتاهی پس از اتمام ساخت این فیلم خودکشی کرد. این فیلم به عنوان اولین و آخرین فیلم سینمایی بلند او، به نوعی یک یادداشت قبل از خودکشی محسوب میشه، هم از این نظر و هم به خاطر مدت زمان طولانی فیلم، دیدنش بسیار عذاب آوره، ضمن اینکه حوصله خیلی زیادی میطلبه. من که ندیدم
فیلم از نظر خلق فرصت های کمیک و خنده دار، چه کمدی کلامی و چه کمدی موقعیت، بسیار موفق بوده و از این حیث نمره بالایی میگیره اما به چه قیمتی؟! به قیمت بی آبرو کردن یک ملت کهن و بزرگ و یک نژاد قدیمی و ریشه دار در برابر چشم میلیون ها بیننده ای که تا سالهای سال این فیلم رو خواهند دید و به ریش مردم قزاقستان خواهند خندید البته اگه از فرهنگ غنی مردمان قزاق و به طور کلی آسیایی ها بی خبر باشن. نمیخوام قضیه رو خیلی تراژیک جلوه بدم ولی هر وجدان بیداری اگه کمی مکث کنه و به باطن این کار فکر کنه قطعا زشتی اون رو به وضوح میبینه. مشابه همین مساله اما در ژانری متفاوت برای ما ایرانیها رخ داد در فیلم 300 و دنباله ش. شما رو نمیدونم ولی من با اینکه اون دو فیلم رو هیچوقت ندیدم و هیچوقت هم نخواهم دید اما احساس تحقیر شدن کردم، اون هم به دست مردمانی که حتی 300 سال هم تاریخچه ندارن و همون تاریخچه کوتاه هم بر خون میلیون ها بومی امریکایی بنا شده. کاری به سیاست های حکومت امریکا ندارم، نه دفاع میکنم نه هجوم میبرم، چون این ایده ها از ذهن کارگردان و نویسنده بیرون میاد و اونها هستن که باید سرزنش بشن بخاطر ترویج عقاید و باورهای فرهنگی نادرست نسبت به یک ملت؛ مشخصه که خیلی ها با وجود اینکه از کمدی بودن این فیلم آگاه هستن اما بعد از تجربه اون، خصوصا اگه با فرهنگ های آسیایی بیگانه باشن، دید متفاوت و عجیبی نسبت به مردم قزاقستان خواهند داشت. به همین خاطر من امتیازی جز 1 رو لایق این توهین فرهنگی نمیدونم و قطعا باید افکار عمومی برخوردی کنن که کسی مایل به ساخت چنین مزخرفاتی در لباس معصوم کمدی نباشه! البته متاسفانه این تنها توهین لری چارلز نیست، Bruno و دیکتاتور هم از همین کارگردان هستن و ویژگی مشترک اونها هم همین توهین به یک گروه بزرگ و تقلیل دادن تمام خصوصیات فرهنگی و اجتماعی اونها به چند سر فصل ابتدایی و به شدت مورد سوتفاهم قرار گرفته ست.
"افیلیا"
امتیاز: 4 از 10
"اُفیلیا"، داستان تراژیک شاهزاده جوان و ناکام دانمارکی، پرنس هملت، رو در دربار شاه هملت پدر، در دانمارک قرن شانزدهم میلادی از چشم معشوقه ی پرنس هملت، افیلیا، ندیمه ی جوان و زیبای مادر هملت، ملکه گرترود، روایت میکنه. نمایش نامه هملت به عنوان طولانی ترین اثر نمایش نامه نویس شهیر انگلیسی، ویلیام شکسپیر و یکی از تاثیرگذارترین آثار ادبی دوره رنسانس در اروپا شناخته میشه. البته اقتباس سینمایی کلیر مک کارتی از این نمایش نامه بزرگ، نه بر اساس متن ویلیام شکسپیر، بلکه بر مبنای رمانی نوشته لیسا کلاین با نام "افیلیا" ساخته شده و به همین دلیل هم از لحاظ زاویه روایت رویداد ها و هم از حیث میزان اهمیتی که به شخصیت های محوری نمایش نامه شکسپیر اعم از شاه هملت، پرنس هملت، گرترود، کلادیوس (عموی پرنس هملت و غاصب تاج و تخت برادر) و افیلیا داده میشه، با خود نمایش نامه تفاوت های زیادی داره. این تفاوت ها اساسا باعث شدن که داستان سردرگم و معلق باشه؛ حس میکنی انگار تکلیف فیلم با خودش مشخص نیست و نمیدونه قراره چه مسیری رو طی کنه. همه چیز در این فیلم به شکلی سطحی مورد پرداخت قرار میگیره، انگار مقدار کمی کره رو بخوای رو حجم زیادی نون بمالی! روابط بین شخصیت های اصلی به خصوص رابطه عاطفی میان افیلیا و هملت که قراره شالوده و مبنای شکل گیری داستان فیلم باشه اونقدر سرسری و شتاب زده پرداخت میشه که نه میشه با شخصیت ها همذات پنداری کرد نه برای سرنوشت و سرانجام هیچ کدومشون اهمیت خاصی قائل شد و نه با خصوصیات روابط بین کاراکترها ارتباط برقرار کرد. دیوانگی پرنس هملت، عشق میان افیلیا و هملت، غصب تاج و تخت پدر به دست عمو و سرانجام تراژیک و غمبار پرنس هملت، برای هیچ یک از اینها وقت و فضای کافی برای باز شدن و پختن در نظر گرفته نشده و همین میخی میشه بر تابوت "افیلیا" به عنوان اثری سطحی، خام، و سردرگم. بدتر از همه اینها اضافه کردن کاراکترهایی هست که در نمایش نامه وجود خارجی ندارن و از ذهن نویسنده رمان سرچشمه گرفتن. کاراکترهایی که به کل مسیر داستان رو تغییر میدن و از تراژدی به سمت کمدی میبرن! با وجود بازی خوب تمام بازیگران مخصوصا دیزی ریدلی، جرج مک کی و نائومی واتس، و با وجود چهره آرایی ها و طراحی های زیبای لباس و صحنه، "افیلیا" چنگی به دلم نزد و نتونست از یک درام عاشقانه بسیار معمولی فراتر بره، افسوس که نتونست روند خوب اولیه ش رو تا انتها حفظ کنه. نمیدونم ولی شاید فقط دختر خانم های جوان و رویاپرداز بتونن با این فیلم ارتباط برقرار کنن.
یکی از بی نظیر ترین و تاثیرگذار ترین فیلم هایی که به عمرم دیدم
سکانس پایانی فیلم از شدت حیرت و حس ناچیز بودن خودم و بی نهایت بودن آفرینش و اسرار سر به مهر این جهان اشکم رو در آورد
قطعا و قطعا و قطعا باید این فیلم رو ببینید
"پروژه مرغ مگس خوار"
امتیاز: 7 از 10
----------------------------------
جسی آیزنبرگ (بازیگر نقش مارک زاکربرگ، موسس فیس بوک، در فیلم "شبکه اجتماعی" اثر دیوید فینچر و محصول سال 2010) از اون دسته بازیگرهاست که به نظر من جون داده برای بازی کردن در نقش نابغه های علمی و اقتصادی و کارآفرینی و ... خلاصه هر حوزه ای که فکرش رو بکنید. نمیدونم چرا ولی یک کیفیت خاصی در نحوه نقش آفرینی این بازیگر وجود داره که اون رو به شدت برای چنین نقش هایی ایده آل میکنه (شاید نوع ادا کردن دیالوگ هاش که معمولا با تته پته و هیجان خاص یک نابغه همراهه و یا ظاهر آشفته ی شبیه دانشمندانش و شاید هم نقش هایی که قبلا ایفا کرده و یکیش رو نام بردم). در کنار اون، الکساندر اسکارشگَُرد (در نقش آنتون زالسکی، پسر عموی روس تبار وینسنت زالسکی، با بازی آیزنبرگ) هم خیلی خوب تونسته از پس ایفای نقش در هیبت یک نابغه مخابراتی که دارای افکاری آشفته و درهمه بر بیاد مخصوصا با اون چهره آرایی خاصش در فیلم. از ویژگی های مثبت دیگه فیلم در کنار بازی های خوب، ضرب آهنگ مناسب و نسبتا سریع اون بود که دیدنش رو تا انتها خسته کننده نمی کرد و مدام بیننده رو با اتفاقات و رونمایی های جدید و گهگاهی ناراحت کننده به ادامه داستان علاقه مند و مشتاق می کرد که همین افت و خیز های داستانی و خرده داستان هایی که در اطراف داستان اصلی شکل میگیرن، هر چند کوچک، به جذابیت بیشتر اون کمک میکنن. در نهایت دیدن این فیلم رو هم برای علاقه مندان به تکنولوژی های نوین و هم به کسایی که دوس دارن چیزهای جدیدی در این زمینه علم انتقال داده ها و بازار بورس یاد بگیرن پیشنهاد میکنم. در مورد نام فیلم و اینکه چرا اسم این پروژه مرغ مگس خوار گذاشته شده، طبق اطلاعات خود فیلم، زمان یک بار بال زدن مرغ مگس خوار برابر با 16 میلی ثانیه ست که مساویه با زمانی که وینسنت و آنتون قصد دارن داده ها رو از طریق سیستم فیبر نوری ابداعی شون بین کانزاس و نیوجرسی رد و بدل کنن.
"کوچولو"
بودجه ساخت: 20 میلیون دلار
فروش: 48.7 میلیون دلار
امتیاز من 5 از 10
-------------------------------------
اگه بخوام از زاویه دید یک آدم بالغ به این فیلم نگاه کنم باید بگم تقریبا از دقیقه 25 به بعد، Little برای من تبدیل شد به یه کمدی خسته کننده با شوخی هایی که به هیچ وجه در نمی اومد و موقعیت های کمیکی که بعضا به شدت بی هدف و به قول معروف گفتنی نپخته بودن و این روندی بود که تا انتهای فیلم ادامه داشت. در واقع، از زمانی که جردن سندرز 38 ساله (Regina Hall) از خواب بیدار میشه و میبینه به خود 13 ساله ش تبدیل شده، انگار تمام جذابیت و بار کمدی فیلم به طور ناگهانی ناپدید میشه و این جذابیت تنها زمانی به فیلم بر می گرده که جردن 13 ساله (Marsai Martin) دوباره به 38 سالگی باز میگرده که متاسفانه در اون زمان تقریبا فیلم به انتهای خودش رسیده و کار از کار گذشته؛ اما از طرفی فک میکنم مخاطب کودک و نوجوان (مشخصا "دختر بچه ها") از دیدن این فیلم لذت ببرن یا حداقل نسبت به من بزرگسال بیشتر بهشون خوش بگذره. البته با توجه به رده بندی سنی PG-13 فیلم (که فک میکنم تماشای اون رو برای کودکان زیر 13 سال بدون حضور بزرگتر در سینماهای خارج از کشور ممنوع میکنه به علت وجود برخی موارد نامناسب) یکی دو تا صحنه نامناسب کوچیک برای بچه ها تو فیلم هست که اگه میخواید فیلم رو براشون بذارید حتما قبلش چک کنید و حواستون باشه. در کل من به جز بازی یکی دو نفر از بازیگران اصلی (رجینا هال و Issa Rae (در نقش ایپریل ویلیام، دستیار جردن سندرز) نتونستم لذت دیگه ای از فیلم ببرم و پیشنهاد میکنم اگه به چنین تمی علاقه دارید فیلم 13Going on 30 با بازی جنیفر گارنر رو ببینید. به نظرم از این فیلم قشنگتر و جذابتره.
یه فیلم کاملا بی ارزش و بی هدف و لا ابالی و تهوع آور!
دیدنش رو فقط به کسی توصیه میکنم که میخواد خودش رو ارضا کنه که البته برای اون هم راههای بهتر و سریع تری وجود داره!
قطعا چنین فیلمی نشان از روحیات عجیب کارگردان داره و این از آثار دیگه ی این کارگردان هم کاملا مشخصه
امتیاز 1 از 10
امتیاز: 4 از 10
"اُفیلیا"، داستان تراژیک شاهزاده جوان و ناکام دانمارکی، پرنس هملت، رو در دربار شاه هملت پدر، در دانمارک قرن شانزدهم میلادی از چشم معشوقه ی پرنس هملت، افیلیا، ندیمه ی جوان و زیبای مادر هملت، ملکه گرترود، روایت میکنه. نمایش نامه هملت به عنوان طولانی ترین اثر نمایش نامه نویس شهیر انگلیسی، ویلیام شکسپیر و یکی از تاثیرگذارترین آثار ادبی دوره رنسانس در اروپا شناخته میشه. البته اقتباس سینمایی کلیر مک کارتی از این نمایش نامه بزرگ، نه بر اساس متن ویلیام شکسپیر، بلکه بر مبنای رمانی نوشته لیسا کلاین با نام "افیلیا" ساخته شده و به همین دلیل هم از لحاظ زاویه روایت رویداد ها و هم از حیث میزان اهمیتی که به شخصیت های محوری نمایش نامه شکسپیر اعم از شاه هملت، پرنس هملت، گرترود، کلادیوس (عموی پرنس هملت و غاصب تاج و تخت برادر) و افیلیا داده میشه، با خود نمایش نامه تفاوت های زیادی داره. این تفاوت ها اساسا باعث شدن که داستان سردرگم و معلق باشه؛ حس میکنی انگار تکلیف فیلم با خودش مشخص نیست و نمیدونه قراره چه مسیری رو طی کنه. همه چیز در این فیلم به شکلی سطحی مورد پرداخت قرار میگیره، انگار مقدار کمی کره رو بخوای رو حجم زیادی نون بمالی! روابط بین شخصیت های اصلی به خصوص رابطه عاطفی میان افیلیا و هملت که قراره شالوده و مبنای شکل گیری داستان فیلم باشه اونقدر سرسری و شتاب زده پرداخت میشه که نه میشه با شخصیت ها همذات پنداری کرد نه برای سرنوشت و سرانجام هیچ کدومشون اهمیت خاصی قائل شد و نه با خصوصیات روابط بین کاراکترها ارتباط برقرار کرد. دیوانگی پرنس هملت، عشق میان افیلیا و هملت، غصب تاج و تخت پدر به دست عمو و سرانجام تراژیک و غمبار پرنس هملت، برای هیچ یک از اینها وقت و فضای کافی برای باز شدن و پختن در نظر گرفته نشده و همین میخی میشه بر تابوت "افیلیا" به عنوان اثری سطحی، خام، و سردرگم. بدتر از همه اینها اضافه کردن کاراکترهایی هست که در نمایش نامه وجود خارجی ندارن و از ذهن نویسنده رمان سرچشمه گرفتن. کاراکترهایی که به کل مسیر داستان رو تغییر میدن و از تراژدی به سمت کمدی میبرن! با وجود بازی خوب تمام بازیگران مخصوصا دیزی ریدلی، جرج مک کی و نائومی واتس، و با وجود چهره آرایی ها و طراحی های زیبای لباس و صحنه، "افیلیا" چنگی به دلم نزد و نتونست از یک درام عاشقانه بسیار معمولی فراتر بره، افسوس که نتونست روند خوب اولیه ش رو تا انتها حفظ کنه. نمیدونم ولی شاید فقط دختر خانم های جوان و رویاپرداز بتونن با این فیلم ارتباط برقرار کنن.
سکانس پایانی فیلم از شدت حیرت و حس ناچیز بودن خودم و بی نهایت بودن آفرینش و اسرار سر به مهر این جهان اشکم رو در آورد
قطعا و قطعا و قطعا باید این فیلم رو ببینید
امتیاز: 7 از 10
----------------------------------
جسی آیزنبرگ (بازیگر نقش مارک زاکربرگ، موسس فیس بوک، در فیلم "شبکه اجتماعی" اثر دیوید فینچر و محصول سال 2010) از اون دسته بازیگرهاست که به نظر من جون داده برای بازی کردن در نقش نابغه های علمی و اقتصادی و کارآفرینی و ... خلاصه هر حوزه ای که فکرش رو بکنید. نمیدونم چرا ولی یک کیفیت خاصی در نحوه نقش آفرینی این بازیگر وجود داره که اون رو به شدت برای چنین نقش هایی ایده آل میکنه (شاید نوع ادا کردن دیالوگ هاش که معمولا با تته پته و هیجان خاص یک نابغه همراهه و یا ظاهر آشفته ی شبیه دانشمندانش و شاید هم نقش هایی که قبلا ایفا کرده و یکیش رو نام بردم). در کنار اون، الکساندر اسکارشگَُرد (در نقش آنتون زالسکی، پسر عموی روس تبار وینسنت زالسکی، با بازی آیزنبرگ) هم خیلی خوب تونسته از پس ایفای نقش در هیبت یک نابغه مخابراتی که دارای افکاری آشفته و درهمه بر بیاد مخصوصا با اون چهره آرایی خاصش در فیلم. از ویژگی های مثبت دیگه فیلم در کنار بازی های خوب، ضرب آهنگ مناسب و نسبتا سریع اون بود که دیدنش رو تا انتها خسته کننده نمی کرد و مدام بیننده رو با اتفاقات و رونمایی های جدید و گهگاهی ناراحت کننده به ادامه داستان علاقه مند و مشتاق می کرد که همین افت و خیز های داستانی و خرده داستان هایی که در اطراف داستان اصلی شکل میگیرن، هر چند کوچک، به جذابیت بیشتر اون کمک میکنن. در نهایت دیدن این فیلم رو هم برای علاقه مندان به تکنولوژی های نوین و هم به کسایی که دوس دارن چیزهای جدیدی در این زمینه علم انتقال داده ها و بازار بورس یاد بگیرن پیشنهاد میکنم. در مورد نام فیلم و اینکه چرا اسم این پروژه مرغ مگس خوار گذاشته شده، طبق اطلاعات خود فیلم، زمان یک بار بال زدن مرغ مگس خوار برابر با 16 میلی ثانیه ست که مساویه با زمانی که وینسنت و آنتون قصد دارن داده ها رو از طریق سیستم فیبر نوری ابداعی شون بین کانزاس و نیوجرسی رد و بدل کنن.
بودجه ساخت: 20 میلیون دلار
فروش: 48.7 میلیون دلار
امتیاز من 5 از 10
-------------------------------------
اگه بخوام از زاویه دید یک آدم بالغ به این فیلم نگاه کنم باید بگم تقریبا از دقیقه 25 به بعد، Little برای من تبدیل شد به یه کمدی خسته کننده با شوخی هایی که به هیچ وجه در نمی اومد و موقعیت های کمیکی که بعضا به شدت بی هدف و به قول معروف گفتنی نپخته بودن و این روندی بود که تا انتهای فیلم ادامه داشت. در واقع، از زمانی که جردن سندرز 38 ساله (Regina Hall) از خواب بیدار میشه و میبینه به خود 13 ساله ش تبدیل شده، انگار تمام جذابیت و بار کمدی فیلم به طور ناگهانی ناپدید میشه و این جذابیت تنها زمانی به فیلم بر می گرده که جردن 13 ساله (Marsai Martin) دوباره به 38 سالگی باز میگرده که متاسفانه در اون زمان تقریبا فیلم به انتهای خودش رسیده و کار از کار گذشته؛ اما از طرفی فک میکنم مخاطب کودک و نوجوان (مشخصا "دختر بچه ها") از دیدن این فیلم لذت ببرن یا حداقل نسبت به من بزرگسال بیشتر بهشون خوش بگذره. البته با توجه به رده بندی سنی PG-13 فیلم (که فک میکنم تماشای اون رو برای کودکان زیر 13 سال بدون حضور بزرگتر در سینماهای خارج از کشور ممنوع میکنه به علت وجود برخی موارد نامناسب) یکی دو تا صحنه نامناسب کوچیک برای بچه ها تو فیلم هست که اگه میخواید فیلم رو براشون بذارید حتما قبلش چک کنید و حواستون باشه. در کل من به جز بازی یکی دو نفر از بازیگران اصلی (رجینا هال و Issa Rae (در نقش ایپریل ویلیام، دستیار جردن سندرز) نتونستم لذت دیگه ای از فیلم ببرم و پیشنهاد میکنم اگه به چنین تمی علاقه دارید فیلم 13Going on 30 با بازی جنیفر گارنر رو ببینید. به نظرم از این فیلم قشنگتر و جذابتره.
دیدنش رو فقط به کسی توصیه میکنم که میخواد خودش رو ارضا کنه که البته برای اون هم راههای بهتر و سریع تری وجود داره!
قطعا چنین فیلمی نشان از روحیات عجیب کارگردان داره و این از آثار دیگه ی این کارگردان هم کاملا مشخصه
امتیاز 1 از 10
در اینستاگرام اکانتی ندارم.